کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

خاطرات روسپیان سودازده من (مارکز)

بعد از دو سال خماری بالاخره دیشب آخرین کتاب مارکز رو خوندم، البته به شکل الکترونیکی و روی صفحۀ مانیتور.

ده سال از انتشار آخرین کتاب داستانی مارکز (وقایع نگاری یک آدم ربایی) می گذره و توی این مدت متعجب بودم از اینکه چرا نویسنده ای مثل مارکز انقدر کم می نویسه.

"خاطرات روسپیان سودازدۀ من" فقط ۱۱۷ صفحه است و ظرف دو ساعت تمومش کردم. مطمئنم که باید حداقل دو بار دیگه بخونمش. برخی از جملات این کتاب ارزش ده ها بار خوندن رو دارن.

این کتاب قصۀ پیرمرد ۹۰ ساله ای است که تصمیم می گیره در شب تولد ۹۰ سالگیش به خودش یه هدیه بده: لذت عشقبازی با یه دختر ۱۴ ساله.

او هیچوقت ازدواج نکرده و در تمام زندگیش با فاحشه های مختلف ارتباط داشته و به قول خودش "هیچوقت با کسی عشقبازی نکرده که بعدش پولی به او نپرداخته باشه". او هیچوقت مفهوم دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی رو حس نکرده و طبق دفتر یادداشتش تا اون روز با ۵۰۴ زن و دختر رابطه جنسی داشته.

مارکز به زیباترین شکل ممکن احساسات این پیرمرد رو بیان می کنه. به نحوی که گویی خود او یکبار به این شکل زندگی و تمام این وقایع رو از نزدیک تجربه کرده. کتاب از زبان اول شخص تعریف می شه و دو سال از زندگی پیرمرد و اطرافیانش رو تعریف می کنه.

در مورد توقیف این کتاب در ایران هم نمی دونم چی باید بگم. من با توقیف هر نوع کالای فرهنگی مخالفم. فقط شاید این کتاب مناسب افراد زیر ۱۸سال نباشه. نه اینکه چیز خاصی توش باشه، نه... ولی نحوۀ بیان احساسات و تفکرات شخصیت های کتاب زیاد با فرهنگ ما سازگار نیست... اما مگه یکی از دلایل کتاب خوندن ما آشنا شدن با انسان ها و فرهنگ های دیگه نیست؟

جملات بسیار زیبایی در این کتاب هست که باید بارها و بارها خوند و به خاطر سپرد. مثل این یکی:

یکی از قشنگی های پیری اغواگری های دوستان جوانی است که فکر می کنند ما خارج از سرویسیم!

نظرات 17 + ارسال نظر
محسن م ب چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:01 http://after23.blogsky.com/

نود درصد مشکل من در خاندن کتاب ترجمه های بسیار بد کتابها ست. این یکی واقعن مستثنا است. چقدر روان و زیباست.
چه خوب شد که ارشاد این کتاب را توقیف کرد و من مجبور شدم که بخانمش.

ترجمه کتاب های مارکز کار خیلی سختیه. چون طوری با کلمات بازی می کنه و اونها رو به شکلی پس و پیش می کنه که هر جمله حس خاصی رو القاء می کنه. چیزی شبیه نوشته های مسعود بهنود.
ظاهرا این کتاب از متن اصلی (اسپانیایی) به فارسی ترجمه شده. من هم از ترجمه اش لذت بردم. هم اصطلاحات رو خوب ترجمه کرده و هم احساسات شخصیت ها کاملا به خواننده منتقل می شه.

پروانه چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:10 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

از طرفداران مارکز هستم. و هر خبری در مورد او میبینم می خوانم.
مثل این یکی:
داستان آن مشت ، مارکز و یوسا چرا با هم قهر هستند؟
http://www.1pezeshk.com/archives/2007/03/post_441.html
...
داستان را خوانده ام و برای بسیاری دوستانم با ایمیل فرستادم. اثری بسیار به یاد ماندنی است.همانند صد سال تنهایی قابل تحسین است.
..
یکی از قسمتهای جالب این کتاب نحوه ی چیدن کتابخانه اش بعد از آن باران شدید بود.
کتابهایش را بر اساس تاریخ خواندنشان مرتب کرد. من هم همیشه وقتی به کتابهای موجود در کتابخانه ی شخصی مان نگاه می کنم تاریخ مطالعه ی تک تک افراد خانواده را در آن می بینم.

محسن م ب چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 13:39

این عکسی که برای کتاب مارکز زدی اذیتم میکنه. به اندازه رمان قشنگ نیست. اون عکسی که توی لینک کتاب بود که خیلی به نظرم قشنگ تر بود.
تایتل رو هم عوض کردم. البته با جوابی در همان جا توی بعد از بیست و سه.

این عکس اصلی روی جلد کتاب مارکزه. عکسی که توی وب سایت بود مربوط به نسخه ایرانیش بود. با اینکه من هم زیاد از این عکس خوشم نیومد اما فکر کردم بهتره عکس اصلی رو بذارم توی وبلاگ.

پروانه چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 20:18 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

وقتی این کتاب را می خواندم به یاد فیلم "بوی خوش زن افتادم " با بازی زیبای ال پاچینو(به دلیل این بازی در ۹۲ اسکار گرفت) و کتاب خاطرات یک گیشا را خوانده ام همه ی این زنان و مردانی که اینچنین زندگی گذرانده اند در آرزوی و حسرت زندگی عاشقانه با یک زن ( مرد) را داشته اند که همراه همدم آنها نیز باشد.
مارکز نزدیک ۵۰ سال است با همسرش مرسدس زندگی می کند و قبل از ازداوج ۱۴ سال با او نامزد بوده است
.
حسام گرامی با اینکه من هیچ مخالفتی به وجود این عکسی که شما انتخاب نموده اید ندارم ولی من خواهش می کنم به احترام سخن بنیانگذار این وبلاگ آن را عوض کنی البته این را بگویم با نظر ایشان موافقم که به اندازه ی داستان قشنگ نیست. من از انتخاب این عکس توسط مارکز تعجب کردم
با سپاس

من هم موقع خواندن این کتاب یاد خاطرات یک گیشا و لولیتا افتادم.
البته بعضی دوستانی که به نوشته های مارکز علاقه مند بودند از این کتاب خوششان نیامد. دلیلشان هم عدم همذات پنداری با شخصیت اول کتاب بود. اما من فکر می کنم مارکز توانسته شخصیتی بسیار کمیاب را به زیبایی خلق کند. کسی که نه او را می شناخته و نه مثل او بوده. خود مارکز سالهاست که عاشقانه همسرش را می پرستد.
.
به احترام بنیانگذار این وبلاگ و شما عکس را هم عوض می کنم.

محسن م ب پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:25 http://after23.blogsky.com/

حق با توست. شخصیتی بسیار کمیاب. که به زیبایی تصویر شده. و الا نود درصد نود ساله ها گربه را از روسپی تشخیص نمیدن. چی برسه به اینکه.......
بابت عکس هم ممنون.

فیروزه پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 14:22

من همیشه فکر میکنم ادم سنش که میره بالای ۸۰ دیگه کمتر شور و هیجان زندگی داره و بیشتر به مرگ فکر می کنه برام جالب بود که ذهنیات یه ادم نود ساله رو بخونم البته چون نویسنده داستان مارکز بود توقع بیشتر داشتم ولی در مجموع داستان روان و جالبی بود

شاید خلق چنین شخصیتی فقط از عهده نویسنده ای مثل مارکز برمیومد. اینکه بتونی بیشتر از صد صفحه درباره ذهنیات و احساسات یه پیرمرد ۹۰ ساله بنویسی هنر بزرگیه که هر نویسنده ای نداره.

سعید شنبه 1 دی‌ماه سال 1386 ساعت 14:31 http://minaminoo.blogfa.com

حسام جان سلام،
اولا: که حوسم نبود منبع این کتاب شما هستی و انگار زیره به کرمان بردم!.
دوما: گفتی نظر بدم . چشم . علیرغم اینکه من سواد تحلیل و نقد ادبی ندارم:
جدای از نکاتی که در متن نوشته ای به نظر من انتخاب باکره و دست نزدن به او یکجور تجویز عشق بدون وصال است و اینکه در هر صورت عشق در صورتی تحقق می یابد که معشوق مال کسی دیگر نبوده باشد و تنها مال تو باشد و لاغیر. و وصالش هم دارای موانعی باشد و به سادگی محقق نشود و درنهایت هم که موانع برطرف شد دیگر وصالی لازم نیست بلکه در طول عشق وصال و عشقبازی با دل به گونه ای لطیفتر و مقدس تر اتفاق افتاده است. که از این قبیل در طول تارخ ادبیات ما فراوان است و عشقهای اصیل و درست هیچوقت به وصال نرسیده اند. چون اگر به وصال برسند از اوج تعالی عشق به حضیض فاحشگی یا ارتباط جنسی ساده سقوط خواهند کرد.( و میروند جزو آمار بیش از ۵۰۰ تایی که راوی داستان در دفتر یادداشت کرده بود!)
قربان شما / سعید قاسمی

مریم سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1386 ساعت 00:08

حسام جان سلام
من خیلی وبلاگ شما رادوست دارم خیلی اطلاعات جالبی راجع به فیلمها و کتابها وحتی سفرهاتونهست .خیلی ممنون که این تجربیات را در اختیار دیگران قرار می دهید. من کتاب صد سال تنهایی را خواندم و خیلی دوست دارم این کتاب را هم بخونم اگر ممکنه نسخه pdf این کتاب را به آدرسم بفرستید. ممنونم

سلام.
شما لطف دارید. لینک داونلود کتاب سمت راست صفحه هست، اما با اینحال برایتان ایمیل می کنم.

بابک.پ.25 پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
شاید کتاب صد سال تنهائی رو مارکز برای توصیف خودش نوشته ، و اینکه انسان ها هر چقدر بزرگ باشند و فهیم در برابر بعضی چیز ها نمی توانند مقاومت کرد. کتاب زیستن برای باز گفتنش رو دارم می خونم.خیلی اسف بار نوشته ولی خب معلوم شد از کجا به کجا رسید .
بای بای

مریم چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:15

منم باهات موافقم اگه بخوام بهتر بگم ممنوع شدن هر کتابی یا حتی سانسورش رو اصلا نمی تمونم درک کنم
به نظر من مارکز شخصیتی نیست که هر کسی بخواد افکارش رو به این شکل نفی کنه
کاشکی میشد این دایره ی کوچیک دور سرم رم کسی یه خط بسته روش نمی کشید

فیروزه دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 http://ramezanzade.blogspot.com/

وبلاگ پر مغزی دارید دوست عزیز در این امروزه روز وبلگ نویسی هم در حال فروکش کردنه پیروز باشید

امیدوارم که ما فروکش نکنیم.

سارا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:01

اسمشو دوست دارم

علی اکبر چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:23

کتاب فوق العاده ایه. من دو بار خوندمش و مثل "کوری" و "مسیح باز مصلوب" همیشه به دوستام پیشنهادش میدم.

نازی سه‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:17 http://daftarchehnazi.blogfa.com

من عاشق نوشته های مارکز هستم
این کتاب را برای بار دوم بعد از مرگ گابو خوندم و
نظرات خودم نوشتم ...خوشحال میشم به دفترچه من سر بزنید و نظر ارزشمند خودتونو بنویسید
با تشکر

اکبرزاده سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 16:05 http://a-akbarzadeh.blogfa.com

دوست عزیز واقعا خوشحالم که انقدر با عشق به شرح کتبی که پیشتر مطالعه کردین، می پردازید. از وبلاگ پر محتواتون استفاده کردم. متشکر

چه خوب.
ممنون.

محمد رضا جمعه 13 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 22:24

سلام .ترجمه امیر حسین فطانت رو بخونم

با سلام/- دروبلاگهای بروز شده هستید / موفق وهرروز بهتر از دیروز باشید. درضمن-------تبادللینک======================================افتخارما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد