کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

عقاید یک دلقک

این کتاب از دو دیدگاه مهم قابل  بررسی است :یکی اثرات روانی پس از جنگ و دیگری اهمیت انسان و مقابله با هر چیزی که مانع انسان بودنش است. هاینریش بل به انسان با همه ی اشتباهاتش و سادگی هایش معتقد است و به هر چه که مانع انسانی بودن باشد می تازد.

هانس اشنایر ِ دلقک ، انسانی است  بسیار انسان . او با رنگ روغنی بر چهره صادقانه مقابل ریا کاری های جامعه ایستاده است. هانس پروتستان زاده و  عاشق ماری است و به قول خودش مرض تک همسری دارد . ماری که کاتولیک است بی دین بودن هانس را نمی تواند بپذیرد ، به دلیل عقاید مذهبیش هانس را ترک می کند . هانس در طول شش سال زندگیش با ماری به عقاید مذهبی او احترام می گذاشت حتی او را صبح زود برای رسیدن به مراسم مذهبیش بیدار می کرد و حاضر بود در مراسم مذهبی کاتولیک ها با او ازدواج کند ولی ماری تنها نبود ، کاتولیک ها همواره در اطرافش حضور داشتند.

برادر هانس کاتولیک شده بود و هانس را که پروتستان زاده ی  بی دینی بود را حاضر نبود ببیند او برادرش را دوست داشت و از دیدن او محروم بود

 «عقاید یک دلقک» طنزی است عاشقانه که در قالب داستانی بسیار خواندنی به مسائل مختلف می پردازد.  

 

 بل می گوید:   «من با نوشتن جهان را تغییر می‌دهم. همین که می‌نویسم، جهان تغییر می‌یابد.»

 

پیوند های خواندنی:

 

ادامه مطلب ...

قلندر و قلعه

قلندر و قلعه

قلندر و قلعه

نوشته دکتر یحیا یثربی

نشرقو – ۱۳۸۰

***

من طعمه کرم‌ها نخوام شد

زیرا جایگاهم را در آنسوی ستارگان به چشم خود دیده‌ام.

شهاب‌الدین سهروردی

***

قلندر وقلعه داستانی است بر اساس زنگی شهاب‌الدین سهروردی به قلم دکتر یحیا یثربی.

سهروردی در سن سی و هفت یا سی و هشت سالگی یعنی سال ۵۸۷ به فتوای علمای دمشق که افکار مترقیانه او را مانعی بر سر راه قدرت خود می‌دیدند کشته شد. به روایتی که در این کتاب هم بر آن تاکید شده، ملک ظاهر پسر صلاح‌الدین ایوبی - این صلاح‌الدین خود به شدت زیر نفوذ علمای عصر بود و از فتوای آنان برعلیه خودش واهمه فراوان داشت- به خواست خود سهروردی، او را در سیاه‌چالی در قلعه ای می‌اندازد و سهرودی در آن‌جاچهل روز روزه می‌گیرد تا می‌میرد. ولی علما برای خالی کردن دق دلی‌شان جنازه او را بردار می‌کنند و عمق نفرتشان را از تفکرات مترقیانه وی به این شکل نشان می‌دهند.

ملک‌ظاهر با همین یک کار نام نیکی از خود در تاریخ به جا نهاده است.

آقای یثربی در مقدمه‌ای چندخطی برکتاب می‌نویسد:

"گرچه این نوشته بر اساس آثار عربی و فارسی سهروردی رقم خورد اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی داشت".

البته با خواندن داستان به نظرم رسید که این مجال گاه خیلی زیاد به نظر می‌رسد. خلوت سهروردی با قوای ماورای طبیعت گاه طوری بیان می‌شود که باورش در مورد انسانی که وجود داشته و زیسته است، کمی دشوار است. گاهی شما با رمانی طرف هستید که قهرمانش را می‌توانید در رویا تصور کنید و یا اصلن نپرسید که نویسنده این جزئیات را چگونه دریافته ولی در این مورد آن کلمه "مجال" اگر در مقدمه نبود داستان دلچسب‌تر می‌شد.

سیندخت  داستان را بسیار دوست دارم.  سیندخت در اوج لحظه‌های عاشقانه زندگی سهروردی حضور می‌یابد و سمبل زیبایی است بر این لحظه‌های عاشقانه. هرچند به نظر می‌رسد که گاه خیلی بی‌رحم با سهروردی برخورد می‌کند که به شخصه قهرمان داستان را  سزاوار این همه عذاب نمی‌دانم. البته خیلی‌ها این بیرحمی عشق را می‌ستایند.

کتاب گاه به بحث های عرفانی و فقهی می‌پردازد که فهمش در بضاعت منی که دانشم در زمینه عرفان به زندگی‌نامه عرفا و خواندن کتابهای "نفحات الانس" عبدالرحمن جامی و "تذکره‌الاولیای" عطار خلاصه می‌شود، نبود. مطالبی که روانی و یک‌دستی کتاب را بهم می‌زند.

یکی از بهترین بخش‌های کتاب که به نظر می‌رسد سندیت بیشتری دارد، بخش مربوط به محاکمه سهروردی است که در پایان این متن گوشه‌ای از آن را می‌نویسم:

 

-     می‌گویند شما شراب می‌نوشید. هم‌چنین عده زیادی در شهرهای مختلف دیده‌اند که شما به موسیقی گوش می‌دهید و در مجالس می‌رقصید. لطفن جواب‌ها را کوتاه بدهید که .....

-     اطاعت می‌کنم. شما براساس کدام دستور شرع مامورید تا بدانید که یکی شراب می‌خورد یا نه؟ اگر شاهدان شهادت دادند، برقاضی است که حد شرعی را اجرا کند. اما در ابتدا نه تنها مجاز به تحقیق و تجسس نیستید، بلکه منع هم شده‌اید.

-          خب، می‌خواهیم که موضوع روشن شود.

-     شما چرا می‌خواهید شراب خواری کسی روشن شود؟ پیامبر شما بر کتمان اسرار مومنان چه قدر تاکید کرده است! هرگاه چیزی از اسرار اصحاب به او می‌گفتند اعتنایی نمی‌کرد و می‌گفت: "من برای نقب زدن و رفتن به درون دل مردم دستور ندارم". او تلاش می‌کرد که مردم ظاهرن مسلمان باشند و هرگز به اثبات کفر و فساد کسی نمی‌کوشید. اما برعکس جانشینانش را می‌بینیم که همه هم و غمشان آن است که کفر و فساد دیگران را اثبات کنند.......من به شما نمی‌گویم که شراب نخورده‌ام یا خورده‌ام! من دعوی عصمت ندارم. من انسانم نه فرشته. در هر انسانی امکان و استعداد گناه هست. اما این که شخصی مرتکب فلان گناه شده یا نه به شما مربوط نیست. سماع  و رقص را هم تحریم نکرده‌اند  ..... آنجا که از شکوه زیبایی مست شدم دیگر من نیستم، اگر که می‌خوانم یا می‌رقصم. بلکه جز این از دستم بر نمی‌آید.

نفرین اردوگاه دریاچه سرد

Course of the cold lake camp

سارا همیشه با همه چیز مشکل دارد. او نمی‌تواند با حشرات زندگی کند. از آب کثیف متنفر است و دوست دارد همه با او مهربان باشند. این سه مورد چیزهایی است که در اردوی دریاچه‌ی سرد وجود ندارد. تقریبا هیچ چیز طبق نقشه سارا پیش نمی‌رود. چه قبل و چه بعد از ملاقات با شبحی به نام دلا ....

این کتاب یکی از ده‌ها کتابی است که آر. ال. استاین R.L.Stineنوشته و بیست و نهمین کتابی است که من از او خوانده‌ام. پنجمین کتاب از مجموعه‌ی مور مور است. عنوان اصلی این مجموعه

 (Goosebumps) مورمور شدن بدن در اثر ترس است و چون معادلی برایش پیدا نکرده‌اند نامش را فقط مورمور گذاشته اند و مال نشر پلیکان است. نشر ویدا هم همین مجموعه را با نام دایره وحشت چاپ کرده. یهو نروید و دوسری بخرید و فکر کنید که دو مجموعه هستند.

کتاب‌های استاین جذاب ترین کتاب‌هایی هستند که تا به امروز خوانده‌ام. البته بعد از کتاب‌های سرزمین اشباح –دوازده جلد- و نبرد با شیاطین –شش جلدش تا به حال چاپ شده-که هردو سری اثر دارن شان Darren Shan هستند که از آن ها هم در همین جا می نویسم.

انتری که لوطیش مرده بود

 ۱۳۴۸ چاپ درازنای شب پرگو از نصرت رحمانی (درباره چوبک) در روزنامه آیندگان
نصرت رحمانی: "خانه چوبک یکپارچه از چوب ساخته شده است. همه چیز شکلی روستایی دارد، و بس زیباست، مخصوصاً کتایخانه اش، حسن قائمیان نویسنده و دوست قدیمی هدایت و چوبک برایم گفته بود که چوبک این خانه را سالها پیش در جوانی خودش طرح ریزی کرد و همه چیز آن را به سلیقه خود ساخته و پرداخته است.... از میان خیابان کوتاهی که در دو طرفش دو سرو یله داده بود... از کنار سروها... گذشتم و وارد ساختمان شدم. صادق را در کتابخانه اش یافتم. کتابخانه صادق تنها پناهگاهی ست که صادق را هنگامی که به کلی از یافتنش مأیوس شدی در آنجا پیدا خواهی کرد {سالن پذیرایی} جالب توجه بود. اجاقی چون آتشگاه در کنار آن شعله سر می کشید. وجود خانم آرامش و صمیمیتی به محیط داده بود. اولین چیزی که توجه مرا جلب کرد عکس جالبی از صادق هدایت بود که سالها پیش با پسر کوچک چوبک گرفته بود. کتابخانه بسیار مرتب، تابلوهای جالب، اما سخت خودمانی، دل پسند..."
"ازش {از نصرت رحمانی} خوشم آمد که نشستم حرف هایم را با وی در میان نهادم. اما قرار نبود اینها چاپ شود. من اهل مصاحبه نیستم... شعرهای رحمانی را خوانده بودم. پسندبده بودم. به این جهت به خلوت خود راهش دادم ولی چرا این کار را کرد؟ چرا؟"

 
شعر از : نصرت رحمانی ;نام لوطی :

کوچه تف کرده ز آفتابی تند
جوی ، تن در لجن فرو برده
چند تیر چراغ ساکت و مات،
سایه شان آفتاب را خورده
*
مردی آمد به کوچه پای کشان
عنتری مرده روی دستش بود.
اشک ، لغزنده از دو چشمانش
لب به این گفته دائما میسرود :
*
- عنترم مرد، وای ، ای مردم !
رفت سرمایه ام دگر از دست.
بعد از او، چون توان بجا ماندن
رشته زندگی گسست، گسست
*
نه کلاغی پرید از دیوار، نه در خانه ای کسی بگشود،
لوطی از کوچه پیچ خورد و گذشت
بی هدف گریه کرد و ره پیمود.
*
کسی نکردش به گفته ای خرسند
کم نکردند کاهی زبارش
کس نپرسید درد او از چیست
خنده کردند جمله بر کارش
*
کس نگفتش که : " راستی، لوطی عنترت را چه پیش آمد، مرد ؟ "
تا بگوید که : - گزمه ی نادان
زهر در قند کرد و عنتر خورد
*
شب شد و ماه باز پیدا شد
شب پر پیچ و تاب سردرگم
ناله ای از درون کوچه رسید :
-"عنترم مرد، وای، ای مردم ! "
*
روز دیگر که آفتاب دمید
دو جسد در کنار کو دیدند
عنتری بود و صاحبش، آنگاه ،
زین خبر اهل شهر خندیدند !
__________________
نقدهایی بر داستان انتری که لوطی اش مرده بود در وبلاگ فریدون گرامی و دوستانش
 
 
ادامه مطلب ...

شکار - عباس معروفی

شکار

داستان زیر در صفحه‌های 38- 39 مجله اتحاد جوان شماره 16(29 آذر 1358) منتشر شده است؛ هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود و سوژه برگرفته از موقعیتی در سال‌های پیش از انقلاب است. اما نویسنده؛ عباس معروفی جوان آن‌ سال‌ها، مقهور داغی شرایط نیست و به دور از شعارزدگی از ظلمی که به احتمال زیاد از سوی شکارچیان درباری به مردم روا داشته می‌شود، داستانی می‌سازد تا روند مبارز شدن جوانی را روایت کند. به همین دلیل پس از سه دهه که از نگارش آن می‌گذرد، هم‌چنان خواندنی است.
  
 
ادامه مطلب ...