این کتاب از دو دیدگاه مهم قابل بررسی است :یکی اثرات روانی پس از جنگ و دیگری اهمیت انسان و مقابله با هر چیزی که مانع انسان بودنش است. هاینریش بل به انسان با همه ی اشتباهاتش و سادگی هایش معتقد است و به هر چه که مانع انسانی بودن باشد می تازد.
هانس اشنایر ِ دلقک ، انسانی است بسیار انسان . او با رنگ روغنی بر چهره صادقانه مقابل ریا کاری های جامعه ایستاده است. هانس پروتستان زاده و عاشق ماری است و به قول خودش مرض تک همسری دارد . ماری که کاتولیک است بی دین بودن هانس را نمی تواند بپذیرد ، به دلیل عقاید مذهبیش هانس را ترک می کند . هانس در طول شش سال زندگیش با ماری به عقاید مذهبی او احترام می گذاشت حتی او را صبح زود برای رسیدن به مراسم مذهبیش بیدار می کرد و حاضر بود در مراسم مذهبی کاتولیک ها با او ازدواج کند ولی ماری تنها نبود ، کاتولیک ها همواره در اطرافش حضور داشتند.
برادر هانس کاتولیک شده بود و هانس را که پروتستان زاده ی بی دینی بود را حاضر نبود ببیند او برادرش را دوست داشت و از دیدن او محروم بود
«عقاید یک دلقک» طنزی است عاشقانه که در قالب داستانی بسیار خواندنی به مسائل مختلف می پردازد.
بل می گوید: «من با نوشتن جهان را تغییر میدهم. همین که مینویسم، جهان تغییر مییابد.»
پیوند های خواندنی:
نگاهی به موضوع «انسان» در آثار هاینریش بـل جهان داستانی هاینریش بــُـل را شاید بتوان در یک عبارت خلاصه کرد: دفاع از گمشدهای عزیز به نام شرافت انسان! بیشک، محور اصلی و زمینهی آشکار قصههای پرتعداد او، خود انسان است. قهرمانهای خسته و درماندهی او، موجودات غریبیاند که لابهلای دنیایی از ترس، شهوت، طمع و البته خالی از جوهرهی آدمیت، همراه با سیلاب زمان به صخرههای تقدیر کوبانده میشوند و درد تنهایی در جانشان میپیچد. آدمی در قصههای او، ابزاریست برای دستیابی به هر آن چه مصلحت مادی و سیاسی حکم میکند، یا دستکم راهیست هموار برای گذری بیدردسر از دروازههای ارزشهای دست و پا گیر انسانی و رسیدن به جنگل سعادت! «حرفم را باور کنید؛ همهی مردهها شبیه هم بودند؛ همهی آنهایی که در درس لاتین نمرهی خوب گرفته بودند و آدمهایی که از درس لاتین هرگز چیزی نشنیده بودند. آنها به نظر زشت میآمدند ... لهستانیها، آلمانیها و فرانسویها، چه شجاع و چه ترسو، همه شکل هم بودند.» (1) در داستان کوتاه «چهرهی اندوهگین من»، شخص اول قصه که به تازگی از زندان ـ به مدت پنج سال و به جرم شاد بودن در روز سوگواری عمومی ـ آزاد شده و با حسرت به پرندگان ساحلی، تنها موجودات آزاد در دنیای پیرامونش، مینگرد به جرم داشتن قیافهای غمگین در روزی که همه وظیفه دارند احساس خوشبختی کنند، بازداشت و به ده سال حبس محکوم میشود؛ شهر در سایهی خفقان حکومتی که تنها روسپیان را برای شاد نگاه داشتن مردم، همراه با ظرفهای آبجو خوری به رنگهای ملی آزاد نگه داشته، نفس میکشد؛ زنان وظیفه دارند شاد باشند و با دستپخت مطبوعشان، کارگر دولتی را سرحال نگه دارند و همشهریان او، هنگام دیدنش که بازداشت شده، وظیفه دارند به صورتش تف کنند و او را خوک خیانتکار بنامند. این جان کندن آزادیهای جزیی و بدیهی در سایهی قانون، که سخت یادآور فضای «1984» از «جورج اورول» هم هست، حکایت تلخ و خندهآور (!) مردمانیست که سعی میکنند برای رهایی از هر نوع مجازات، چهرهای نداشته باشند تا بتوانند در لوای شعار «خوشبختی و صابون» تاب بیاورند! اما «عقاید یک دلقک» را باید شاهکار هاینریش بـل دانست. «هانس شنیر»، فرزند خانوادهای مرفه از سهامداران معادن زغالسنگ، دلقک شده است تا از پرداخت مالیات معاف باشد! قصه را خود هانس روایت میکند و بنابراین، حاضرجوابیهای بیهمتای او در برابر اطرافیانش، اصلیترین جوهرهی پرداخت قصه است. هانس از خانوادهای پروتستان، دلباختهی «ماری» کاتولیک میشود و به همین سبب، از خانواده و نزدیکان خویش، طرد میگردد. دلقک روشنفکر قصهی بـل، نماد طغیان یک انسان علیه همهی ارزشهای بیارزشیست که سیاست و مذهب به پای تعقل و وجدان او زنجیر کردهاند؛ و او، که هنوز آنقدر بصیرت دارد که بتواند بوی آدمها و محیطشان را از پشت تلفن تشخیص بدهد، ناگزیر است بر قوانین مذهبی و عرفی بشورد تا شاید هنوز انسان باقی بماند: «وقتی با خودم فکر میکنم که از دو نسل پیش تا کنون، بخش قابل توجهی از سهام معادن زغالسنگ در انحصار خانوادهی ما بوده است، دلشوره و نگرانی آنها را برای خاک مقدس آلمان درک میکنم.» (2) هانس، تنهاترین و صادقترین قهرمانیست که در قصههای بـل یافت میشود و بیتردید این شخصیت یگانه، فکر و بیانی یگانه هم میطلبد. او بر خلاف مادرش که عقایدی متزلزل و پیرو رسوم جامعه دارد، به «یانکیهای جهود» احترام میگذارد؛ بر خلاف رسم پسندیدهی عصر خویش، چون میتواند فقط عاشق ماری باشد و عشق و نیاز جسمی را از هم تفکیک میکند، به بیماری تک همسری (!) مبتلاست؛ او بر خلاف «هربرت کالیک»، که روزگاری سردستهی دوآتشهی گروهی از جوانان طرفدار حزب نازی بوده و خالصانه و ابلهانه (!) در این راه مقدس تلاش میکرده، به سرنوشت کسانی ـ همچون خواهرش ـ که قربانی این بلاهتها شدهاند، افسوس میخورد و از مرگ و جنگ، بی پردهپوشی میترسد! جنگ اصلیترین عامل نابودی دوران نوجوانی هانس ـ و البته خود بـل ـ است و سنگینترین سرپوش سکوت هراسآور گذشته و حال. «من را محکوم کردند که زیر نظر هربرت در باغ خانهمان یک راه فرار زیرزمینی حفر کنم؛ من هم عصر همان روز به پیروی از سنت خانوادهی شنیر، ولی بر خلاف روش آنها نه با بولدوزر که با دست، شروع به کندن خاک مقدس کشور آلمان کردم. کانال حفر شده، درست از زیر باغچهی گل مورد علاقهی پدربزرگم که دقیقا کپی تندیسی از جنس مرمر آپول در آن قرار داشت، میگذشت؛ بیصبرانه منتظر لحظهای بودم که این مجسمه در نتیجهی کوشش و همت بیوقفهی من بر زمین میافتاد و تلف میشد؛ اما خوشحالی من خیلی زودرس بود و آرزویم به واقعیت مبدل نشد، چون یک عضو ککمکی و کوچولوی سازمان با نام «جورج»، به اشتباه با کشیدن ضامن نارنجکی، خودش و مجسمه را به هوا فرستاد. تفسیر و تحلیل هربرت کالیک در این مورد خیلی مختصر و مفید بود: خوشبختانه جورج یک بچه یتیم بود.» (3) قویترین سلاح دلقک، دفاع شجاعانه و مصمم وی در برابر هر آن چیزیست که به گمان او، واقعیت وجودش را زیر سوال میبرد. حتی ماری، به خاطر فشار «وجدان کاتولیکی» خود و اطرافیانش دربارهی آن چه آنان رابطهی نامشروعش مینامند، از ادامهی آوارگی با او سر باز میزند و به مردی کاتولیک و مومن و متعهد (!) میپیوندد. اگر چه هانس به سبب عشق خویش، روابط ماری و آن شوهر کاتولیک را تقبیح میکند و مشروعیت رابطهی خویش را بر اساس این دلبستگی واقعی استوار میداند، اما ترک مراوده با ماری، بزرگترین ضربهایست که پایههای تفکر، عقاید و زندگی او را به هم میریزد: «آن کسی را که در آینه میدیدم، مردی غریبه در حمام یا دستشویی منزل من بود؛ کسی که نمیدانستم آیا او موجودی مضحک است یا جدی؟ مردی با بینی دراز و صورتی به سان ارواح ... و آن وقت بود که از ترس تا آن جا که توان داشتم، با سرعت پیش ماری میرفتم تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم.» (4) اما همین تنهایی واقعی، تردیدها و سوالاتی را در ذهن او پدید میآورد، که با قدرت به حلاجی خود و آدمها و دنیای اطرافش بپردازد؛ طنز متعالی بـل، لابهلای این دیالوگها با خود و دیگران آشکار میشود: «مثل همیشه مادرم بوی هیچ چیز نمیداد. یکی از اصول زندگیاش این بود که زن نباید هرگز بوی چیزی بدهد. شاید به همین دلیل بود که پدرم برای خودش یک معشوقهی زیبا گرفته بود که هرگز از خود بویی پخش نمیکرد، اما قیافه و سر و وضعش طوری بود که آدم خیال میکرد باید زن خوشبویی باشد.» (5) «میخواستند با این پلاکاردهای بیش از اندازه احمقانهشان باعث افسردگی بیشتر بیمارانی شوند که گاه از سر بیحوصلگی از ورای پنجرهها نگاهی به خیابان و اطراف میاندازند. تقریبا ساعت دو نیمهی شب شده بود ... از سمت چپ خیابان سگی آواره ظاهر شد، ابتدا تیر چراغ برق و بعد هم پلاکارد حزب سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی را بو کشید؛ بعد از آن که پای پلاکارد حزب دموکرات مسیحی ادرار کرد، به آهستگی راهش را ادامه داد.» (6) اگر چه در پایان تلخ رمان، دلقک هنوز عاشق و تنها، گیتارش را برمیدارد و در انتظار ماری ـ که هرگز نخواهد آمد، در ایستگاه راهآهن به آوازخوانی مینشیند؛ اما این بر خلاف پایان دیگر قصههای بـل، شکست محسوب نمیشود؛ این، پیروزی گرانبهای او بر مصالح لابد عاقلانهایست که بدون تفکر، ذهن آدمیان را مسخ کردهاند؛ این آوارگی تا بینهایت، شاید آرام و قرار گرفتن انسانی باشد، که هیچ مذهب ظاهر تحریف شدهای را نمیپذیرد و حالا بیشتر از همیشه به کرامت و شرافت آدمی ایمان دارد. جسارت میکنم و هاینریش بل را ستایشگر بزرگ صلح و آزادی مینامم. پینوشت:
هاینریش بـل (Heinrich Boll) : 1985 - 1917
آثار: آدم کجا بودی؟، و حتی یک کلمه هم نگفت، بیلیارد ساعت نه و نیم، خانهی بیسرپرست، نان سالهای جوانی، عقاید یک دلقک، میراث، سیمای زنی در میان جمع، آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم، جدایی از گروه، پایان یک ماموریت، شبکهی امنیتی، زنان در چشمانداز رودخانه و بسیاری داستانهای کوتاه.
برندهی جایزهی ادبی نوبل، در 1972
*
اساسا یک ویژگی قصههای او، ملموس بودن قهرمانهای درماندهی آنهاست، که گاه در چهرهی یک پیامبر و گاهی در پایینترین سطح خواستهای بشریاند، اما همگی انسان هستند، همگی از عاشقی سهمی دارند و همه، در برابر مرگ یکساناند:
1- میراث / هاینریش بـل / سیامک گلشیری / نگاه / 1379 / ص 10
2- عقاید یک دلقک / هاینریش بـل / محمد اسماعیل زاده / چشمه / تابستان 1382 / ص 31
3- همان / ص 33
4- همان / ص 200
5- همان / ص 44
6- همان / ص 273
بیست و دومین سالروز مرگ هاینریش بل
25 تیر 1386 ساعت 12:10 |
هاینریش بل، نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات و خالق آثاری چون «عقاید یک دلقک» و «نان سالهای جوانی»، 22 سال پیش در چنین روزی درگذشت.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، امروز 25 تیر مطابق با 16 ژوئیه، بیست و دومین سالمرگ هاینریش بل است.
دوره جوانی هاینریش بل، نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبیات، با جنگ دوم جهانی مصادف بوده و به همین دلیل آثارش به شدت تحت تاثیر این واقعه قرار گرفته است.
وی در اولین آثارش به شدت جنگ را مورد انتقاد قرار داده و سعی کرده است تجربیات تلخ دوران جنگ، یاس و نا امیدی سربازان و بدبختی مردم چه قبل و چه بعد از آن را با بیانی احساسی به تصویر بکشد.
به تدریج بل در آثارش به تجزیه و تحلیل عواقب جنگ پرداخته و اغلب با دید کاملا منتقدانه به آلمان مدرن و ارزشهای مادی جامعه بعد از جنگ نگریسته است. شاهکار او «عقاید یک دلقک» که در سال 1963 میلادی، یعنی 18 سال پس از پایان جنگ جهانی دوم به رشته تحریر در آمده است، در واقع تصویری از الگوهای رایج درجامعه آلمان مدرن به دست میدهد که به شدت ناخوش آیند و زشت نشان داده شده اند.
وی در شهر کلن متولد شد و در حالی که 22 سال سن داشت، به جنگ فرا خوانده شد و تا پایان جنگ در جبههها باقی ماند. وی در سالهای پایانی جنگ به اسارت نیروهای متحد در آمد و مدتی را در اردوگاه اسیران جنگی در امریکا سپری کرد.
دو سال پس از پایان جنگ، اولین داستانهایش را به انتشار رساند و اندکی بعد با انتشار مجموعه داستان «قطار به موقع رسید» به شهرت دست یافت. در سال 1951 یکی از جوایز معتبر ادبی آلمان را به دست آورد که اولین جایزه زندگی او بود.
سال١٩٧٢ میلادی، جایزه ادبی نوبل به او اختصاص گرفت. وی پس از دریافت این جایزه، اندکی از شدت کار خود کاست و عدهای معتقدند قدرت نویسندگیاش تحلیل رفت.
بل در طول عمر 69 ساله خود، 15 مجموعه داستان، رمان و خاطره نویسی خلق کرد که اکثر آنها به زبان فارسی ترجمه شدهاند.
وی در سال 1985، درگذشت و در زادگاه خود، شهر کلن، به خاک سپرده شد
عقاید یک دلقک [Ansichten Clowns]. رمانی از هاینریش بل (1) (1917-1985)، نویسنده آلمانی، که در 1963 منتشر شد. هانس اشنیر (2) دلقک، تنها به اتاق خود در بن (3)، پناه برده است و چند ساعت شکستهای زندگی عاطفی و حرفهایش را جمعبندی میکند تا بعد برود مانند گدایی بر پلههای ایستگاه راهآهن بنشیند و بازگشت ماری، زن محبوبش را که از دست داده است و هم امروز باید از سفر ماه عسل به رم بازگردد، انتظار بکشد (یا به هرحال چنین وانمود کند). کتاب تکگویی بلندی، ساخته از «ملاحظات» (یا عقاید) آدمی سرخورده و مایه گرفته از خاطرههای شخصی است که تنها چند مکالمه تلفنی و ملاقات کوتاه پدر آن را قطع میکند. هانس اشنیر، برخلاف اکثر شخصیتها در داستانهای کوتاهی که بول پس از جنگ نوشته است، در خانوادهای بورژوا به دنیا آمده است. استعدادش در کار معرکهگیری، از او (در دل جامعهای مرفه) انسانی مرتد ساخته است. او به نسلی تعلق دارد که اگرچه جوانتر از آن بودند که در آخرین دستههای هیتلری نامنویسی کنند اما در میان شعارهای ناسیونال سوسیالیستی بزرگ شدهاند. جامعه نو مرفهی که بر ویرانهها بنا شده است، در چشم او به طور قطع مشکوک است؛ بدان لحاظ که دستاندرکاران آن، که همگی کمابیش بدناماند، امروزه به بهای کمی برای خود وجدان راحت خریداری میکنند: حتی مادر او رئیس «کمیتهای برای نزدیک ساختن نژادها» است. در حال و هوای بازسازی، کاتولیسیسم به اصطلاح «ترقیخواه» که در محاول بورژوایی بن خودنمایی میکند، در ریاکاری عمومی سهیم است. همه ترشرویی هانس اشنیر بر همین کاتولیسیسم متمرکز است؛ وانگهی انگیخته از دلایلی شخصی است: ماری که مدت شش سال همدم او بود، ترکش گفته است تا با یکی از همان «کاتولیکهای متجدد و سرشار از آینده»، که از دستاندرکاران جلو صحنه است، ازدواج کند.
اشنیر مدعی است که رنگ و روغن «صادقانه» چهره معرکهگیر را در برابر ریاکاری اجتماعی قرار میدهد. اما، دهنکجی دلقک، که با طرز پاسخی زیباشناختی-اخلاقی شکل میگیرد، مضحک است. مؤخره عجیب و غریبی که طی آن هانس اشنیر ورشکستگی خود را با خوشرویی به نمایش درمیآورد، تصویری حاکی از تسلیم و رضا از هنرمند به دست میدهد. و آخرین کلام رمان میگوید که، با این حال، «به آوازخواندن ادامه داد». عقاید یک دلقک به حق رمان پایان عصر آدناوئر (6) [صدر اعظم آلمان] است.
1.Heinrich Boll 2.Hans Schnier 3.Bonn 4. .Adenauer
برگرفته از اینجا
هاینریش بُل؛ آلمانیای از سنخ دیگر!
21.12.2007
بل: «با نوشتن جهان را تغییرمیدهم»
اگر هاینریش بل زنده میبود، "میتوانست در یک مسجد بنشیند و دربارهی دین و مدارا صحبت کند. به احتمال بسیار زیاد، میتوانست یک وبلاگ هم داشته باشد. به هر حال اعصاب خرد میکرد، مخصوصاً وقتی که میدانست حق با او است."
اگر هاینریش بل، نویسندهی معروف آلمانی هنوز زنده میبود، روز ۲۱ دسامبر امسال ۹۰ ساله میشد. موضوعهایی که هاینریش بل هنگام حیات خود مطرح کرده بود، مسائلی هستند که هنوز هم در جامعهی آلمان بهروزند: عدالت اجتماعی، حفظ محیط زیست، انتقاد از رسانههای گروهی، تروریسم و "فراکسیون ارتش سرخ"، بحث و مجادله دربارهی دینها و باورهای مذهبی مردم.
با وجود این، حضور بل در جامعهی کنونی آلمان چندان محسوس نیست. در بحثها و مناظرهها کسی از او نقل قول نمیکند و راهحلهایش را بهکار نمیبندند. رسانههای آلمان در آستانهی نودمین سالروز تولد این نویسنده که در سال ۱۹۷۲ جایزهی ادبی نوبل را به خود اختصاص داد، نیز بیشتر به جنبهی عدم حضور او میپردازند تا تأثیر ادبی ـ سیاسیاش بر جامعهی روشنفکری این سرزمین.
هاینریش بل که بود؟
هاینریش بل بخشی از سالهای جوانی خود را در جبهههای جنگ گذراند. او در ۲۲ سالگی به خدمت سربازی اعزام شد. با اینکه خانوادهاش از نازیها و حزب ناسیونال سوسیالیسم نفرت داشت، با این حال او در ابتدا راه مخالفت با آنها را در پیش نگرفت. در نامههایی که بل از جبههی جنگ به دوست دختر و همسر آیندهاش، آنه ماری نوشت، این مسئله به خوبی روشن است. او در این نامهها مینوشت که "ما جنگ را میبریم"، که آلمان "باید در جنگ پیروز شود." ولی پس از آن که بل در جبههی شرق زخمی شد، به ابعاد مصیبتبار فاجعهی جنگ و سیاستهای انسانستیزانهی حکومت نازی پی برد.
بل در طول جنگ و در جبههی شرق چندین بار زخمی شد، از پادگان فرار کرد و با جعل ورقههای عبور، خود را به غرب رساند. در آنجا، نه آزادی بلکه اسارت به دست آمریکاییها در انتظارش بود. پس از آنکه سرانجام از زندان آمریکاییها آزاد شد، با همسرش در شهر کلن، شهری که ۸۰ درصدش در اثر جنگ ویران شدهبود، اقامت گزید. از آن پس، بل "دیوانهوار" نوشت: مقاله، داستانهای کوتاه، رمان. او از این راه میکوشید، جنگ را به دست فراموشی بسپارد، از آن بگریزد و زخمهایش را برای عبرت، به دیگران بنمایاند. او در یادداشتی مینویسد: «ظرف دو روز، ۵۰ صفحه نوشتهام.»
نوشتههایی که ابتدا کسی نمیخواست منتشر کند: «هیچ کس نمیخواهد از جنگ بشنود یا دربارهی آن بخواند. به کار ادامه دادن بدون دیدن هیچ واکنشی، مرا دیوانه میکند.»
هدف بل از نوشتن، تغییر جهان بود: «من با نوشتن جهان را تغییر میدهم. همین که مینویسم، جهان تغییر مییابد.»
آثار بل به زبانهای مختلف ترجمه شده است
تأثیر "اخلالگرانه"ی آثار بل
هاینریش بل پس از بازگشت از جنگ به سراغ چند انتشاراتی رفت تا نوشتههایش را به چاپ برساند، ولی هیچ ناشری حاضر به انتشار آثار او نشد. در هیاهوی بازسازی شهرهای ویران شده پس از جنگ و در بحبوحهی رفاه نسبی ناشی از "ظهور معجزهی اقتصادی" در آلمان، داستانهای انتقادی ـ جنگی هاینریش بل، تأثیری "اخلالگرانه" داشتند. یکی از مهمترین کتابهای او، تازه در آغاز دههی ۱۹۹۰ به چاپ رسید. این اثر که "فرشته سکوت کرد" نام دارد و تصاویری پریشانکننده از شهر کلن به دست میدهد، بین سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۹ نوشته شده است: موشهای صحرایی که از میان تلی از خاک سر بیرون میآورند، کلیساهای ویران، انسانهایی که از مصائب جنگ جان به در بردهاند و مثل "ارواح" در پی یافتن تکهای نان، چتولی عرق یا یک نخ سیگارند.
نویسنده و منتقد ادبی، وینفرید زبالد با شگفتی از این رمان یاد میکند و در بارهی آن مینویسد: «این تنها اثری است که بلافاصله پس از جنگ نوشته شده و تصویری مؤثر و واقعی از انسان در میان ویرانهها باز میسازد.»
آغاز موفقیت
اولین داستانهای بل در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسیدند. او با انتشار کتاب "قطار به موقع رسید" در سال ۱۹۴۹مشهور شد. گروه ادبی ۴۷، (که گونتر گراس و مارتین والزر از بنیانگذاران آن بودند) اولین جایزه ادبی خود را به هاینریش بل بهخاطر داستان زیبایش "گوسفند سیاه" اهدا کرد. او در ۱۹۵۶ به ایرلند سفر نمود و یک سال پس از آن، کتاب "یادداشتهای روزانه ایرلند" را به چاپ رساند. این کتاب و رمان "عکس جمعی با خانم"، مثل اغلب آثار او به کتابهایی پرفروش تبدیل شدند.
بل موفقیت ادبی خود را مدیون رنگ انساندوستانه و فضای عاطفی آثارش است. او هر چند در تمام کتابهای خود به "روی سیاه زندگی"، به نابسامانیهای اجتماع و ناهنجاریهای روزگار میپردازد و قهرمانانش را اغلب از میان "بازندگان جامعه" انتخاب میکند، با اینحال آثارش آیههای یأس و ناامیدی نیستند، چون اغلب از میان تصویرهای پرخوف و فضای پر تنش داستانها، ناگهان دستی ظاهر میشود و به قهرمان فلکزدهی آن، سیگار یا تکهنانی تعارف میکند. یا یکباره دوستی از راه میرسد که با آغوش باز قهرمان مأیوس را با محبت به سینه میفشرد. یا کسی کنار پنجرهای باز، میایستد و به خود یا به دیگری میگوید: خب، پایان شب سیه، سفید است!
دلقک الکلی
ویژگی دیگر قهرمانان داستان بل این است که به "مشکلات و گرفتاریهای خود واقفند و میکوشند تا آنجا که ممکنست بر آنها غلبه کنند". از این رو راهها و راهکارهای گوناگونی را محک میزنند و به تأثیر پیآمدهای آنها بر شرایط و زندگی خود میاندیشند. به این ترتیب با آگاهی و نیروی امید، در عین ناامیدی و تجربهی شکست، برآنند که خود را از مخمصههای اجتماعی نجات دهند. مثلاً قهرمان اصلی رمان "عقاید یک دلقک"، هانس اشنیر (Hans Schnier) دلقکی افسرده وغمگین است که نه تنها دچار مشکلات مالی است، بلکه پایش را هم در آخرین اجرایش مجروح کرده و از همه بدتر در سوگ از دست دادن عشقش، ماری که پس از ۶ سال زندگی آزاد با او دوباره به حلقهی مذهبیون کاتولیک پیوسته، میگرید.
هانس برای تسلای خود به الکل رو میآورد، با آن که به خوبی میداند، "دلقکی که به مشروب پناه ببرد، خیلی سریع تر از یک شیروانی ساز مست سقوط خواهد کرد."
بل با چیرهدستی، درد و رنج این عاشق رومانتیک زخم دیده را به خواننده منتقل میکند. هیئت داوران جایزهی ادبی نوبل، در توضیح اهدای این جایزه به او نوشته است، بل "شخصیتهایش را استادانه، پر احساس و با عاطفهای عمیق" شکل میبخشد. خود او به سبکش، عنوان "زیباییشناسی انسان دوستانه" میدهد.
آثار بحث برانگیز
بل در همین سبک حدود ٣٠ جلد کتاب نوشته است که تعداد زیادی از آنها نیز به فارسی ترجمه شدهاند. از جمله "عقاید یک دلقک"، به ترجمههای محمد اسماعیل زاده و شریف لنکرانی، "سیمای زنی در میان جمع"، با ترجمهی مرتضی کلانتریان، "نان آن سالها"، که هم محمد اسماعیل زاده و هم جاهد جهانشاهی آن را به فارسی برگرداندهاند. "قطار بهموقع رسید" بل را کیکاووس جهانداری ترجمه کرده است، "و حتی یک کلمه هم نگفت" را حسین افشار.
یکی از آثار بحثبرانگیزی که شش میلیون نسخه از آن تا به حال در آلمان به فروش رسیده است، رمان "آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم" است؛ رمانی که بل آن را ظرف ۵ ماه نوشت. این اثر، داستان زن سادهای را بیان میکند که قربانی توطئههای خبرنگاری "بیوجدان" میشود. چون روزنامهای که این خبرنگار برای آن کار میکند، به قصد بالا بردن تیراژ خود، آشنایی گذرای او را با یک تروریست، دستاویز قرار میدهد و از او یک قاتل میسازد. بل در کتاب خود به نام این روزنامه اشارهای نکردهاست، ولی اینکه او روزنامهی پرفروش "بیلد تسایتونگ" را در نظر داشته که در "انتشارات اشپرینگر" منتشر میشود، بر کسی پوشیده نیست. "انتشارات اشپرینگر" یکی از محافظهکارترین خانههای نشر آلمان است.
بل، قربانی بحث تروریسم
به نظر بل، علت اصلی پیدایش حرکت تروریستی "فراکسیون ارتش سرخ" در آلمان "تجربهی درک عدم قدرت و ناتوانی پیشگامان" جامعه در ایجاد تغییر و تحولات اجتماعی است. از آنجا که قهرمان رمان "آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم" یک شب را با یکی از این تروریستهای در حال فرار میگذراند، به بل اتهام "هواداری از این جریان تروریستی" میزنند؛ اتهامی که برای او بسیار گران تمام میشود. سردمداران این اتهامزنی، گردانندگان وقت همان روزنامهی پرفروش، یعنی "بیلد تسایتونگ" بودند.
بل در واقع در بحثهای جنجالی دربارهی تروریسم "ارتش سرخ"، قربانی شرایط غیر دموکرات حاکم بر جامعهی آنروز آلمان میشود؛ قربانیای که با وجود صراحت کلام و استدلال قوی، در شرایطی نبود که بتواند از خود به خوبی دفاع کند. نتیجه این که در رسانهها به طور جدی این مسئله را به میان کشیدند که: آیا آثار بل همچنان باید در مدارس تدریس شوند؟ آیا قوانین مربوط به حمایت از "هواداران تروریسم" که تا اندازهای "دموکرات منشانه" بودند، نباید محدود شوند و آیا مجازات اعدام، در یک حکومت مبتنی بر قانون، ابزار موثری نیست؟
بل در دفاع از دیدگاههای خود در این رابطه میگوید: «در کشور ما یک سنت دیوانهکننده وجود دارد که بعضیها نمیفهمند، ممکن است کسی موضع وفاداری انتقادی داشته باشد. من شهروند جمهوری فدرال آلمان هستم، مالیات میپردازم و این کار را از روی اعتقاد انجام میدهم. با این حال حق خودم میدانم، اینجا و آنجا از روند تکاملی جامعهمان انتقاد کنم.»
"مسیحیتی اصیل"
بل مسیحی بود و به گفتهی خود به "مسیحیتی اصیل" اعتقاد داشت که ضد قدرتطلبی نهادی به نام کلیسا و نزدیکی آن به دولت و حکومت بود. او میگوید: «کلیساهای شهر کلن احتمالاً بر من تأثیر بیشتری از آثار داستایوسکی داشتند.»
او از آن گروه روشنفکرانی بود که حتی شکوه و جلال مراسم اهدای جایزهی نوبل، بهنظرش "ناخوشآیند" میآمد. با اینحال در آن شرکت کرد و به همینخاطر نیز مجبور شد، یک دست فراک عاریه بگیرد. عاریهای بودن فراکش را ولی از کسی پنهان نکرد. او به گفتهی منتقدان، "مظهر تجسم میهنپرستیای مبتنی بر قانون اساسی آلمان فدرال" بود. از این رو نیز او را در خارج از میهنش به عنوان "آلمانیای از سنخ دیگر" تحسین میکردند.
مارگارته فن تروتا، کارگردان معروف آلمانی که همراه با فولکر اشلندورف، از روی رمان "آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم" او، فیلمی به همین نام ساخته است، دربارهی بل میگوید: «بل همیشه خودش بود، هیچوقت مقام رسمیای را نپذیرفت، نقشی به عهده نگرفت و همواره با خودش یک رنگ بود.» منتقد ادبی معروف آلمان، مارسل رایش رانیسکی، دربارهی او گفته است، بل "شخصیتی فرای یک شاعر" بود. او به "انسان خوب کلن" معروف شد. چون همواره به هواداری از ضعیفها و تحقیر و توهینشدگان بر میخاست.
اگر بل زنده میبود
با اینحال در حال حاضر آثار بل در آلمان کمتر خوانده میشوند. او تا زمانی که زنده بود، بهخاطر شخصیت قوی و انتقادگرش همیشه در صحنهی مجادلهها و بحثهای اجتماعی ـ ادبی حضور داشت. کریستیانه گرفه (Christiane Grefe)، منتقد ادبی هفتهنامهی "دی تسایت" مینویسد: «نسل جدید آلمان حالا دیگر به این نکتهها علاقهای ندارد.»
آدام سوبوچنسکی (Adam Soboczynski)، همکار گرفه در همین مقاله به نام "بل کجاست؟" در بارهی این که هاینریش بل ۹۰ ساله، امروز احتمالاً در حال انجام چهکاری میتوانست باشد، مینویسد: «او میتوانست در یک مسجد بنشیند و دربارهی دین و مدارا صحبت کند. به احتمال بسیار زیاد، میتوانست یک وبلاگ هم داشته باشد که هر شب آن را با قیاسهای جدلی سیاه میکرد ... به هر حال اعصاب خرد میکرد، مخصوصاً وقتی که میدانست حق با او است.»
ب. الف/ دی تسایت
داستان کوتاهی از هاینریش بل
از سایت مهر هرمز
ابدیت آمار
هاینریش بُل
آنها پاهای مرا وصله کردند و دوختند و بعد هم به من کاری دادند که بتوانم در حین انجام آن بنشینم, کار من شمردنِ مردمی است که از روی پل عبور میکنند. آنها خیلی دلشان میخواهد که نتیجهی فعالیتشان را با ارقام ثابت کنند و از این کار پوچ لذّتی فراوان میبرند. تمام روز، تمام روز دهان خاموش من مثل ساعت کار میکند، و من اعداد را روی هم میگذارم تا بتوانم غروب رقم بزرگی را برای خشنودی آنان پیشکششان کنم. وقتی نتیجهی کار روزانهام را به اطلاعشان میرسانم، چهرهشان از شادی میدرخشد، و هر چه رقم، بزرگتر باشد، به همان نسبت خشنودی آنان هم بیشتر است. آنها برای آن که شب راضی به بستر بروند، دلیل کافی دارند، چون هر روز هزاران هزار نفر از روی پل جدید عبور میکنند.
اما آمار آنها درست نیست. متأسفم ، ولی آمارشان درست نیست. و من با وجود آنکه میتوانم این احساس را در دیگران ایجاد کنم که آدم صادقی هستم، اما راستش موجود قابل اعتمادی نیستم. آنچه مرا در خفا خوشحال میکند، این است که یا گاهی عابری را وارد آمارشان نمیکنم و یا وقتی دلم به حالشان سوخت، چند نفری را به آمارشان اضافه میکنم. بله، خوشبختی آنها دست من است. وقتی که سر حال نیستم، یا هنگامی که سیگاری برای دود کردن ندارم، فقط میانگین کار را در اختیارشان میگذارم، گاهی هم کمتر از آن را، اما زمانی که قلبم از شوق میتپد و سرحالم، می گذارم دست و دل بازیام در یک عدد پنج رقمی ظاهر شود. آه که آنها در این موارد چقدر احساس خوشبختی میکنند! راستش آنها هر بار نتیجهی آمار را بیملاحظه از دست من قاپ میزنند. بعد نگاهشان برق میزند و آخر سر هم به نشانهی تشکر به شانهام دست میکوبند. اما کاش از قضیه خبر داشتند...! بعد شروع میکنند به ضرب کردن، تقسیم کردن، درصد آوردن و چه میدانم چه چیزهای دیگر. آنها پیش خودشان حساب میکنند که امروز چند نفر در دقیقه از روی پل رد شدهاند و در ده سال آینده چند نفر «عبور کرده خواهند بود». آنها «مستقبل کامل» را دوست دارند، مستقبل رشتهی تخصصی آنهاست. ـ با وجود این، باید عرض کنم که آمارشان ابدا درست نیست.
زمانی که معشوقهی کوچک من از روی پل عبور میکند ـ او دوبار در روز از برابر من رد میشود؟ـ قلبم بیاختیار از تپش باز میماند و انگار تا وقتی که در کوچه نپیچیده و ناپدید نشده است، ضربان قلبم قطع میشود. من در تمام این مدت هیچیک از افرادی را که عبور میکنند، به آنها گزارش نمیدهم. این دو دقیقه به من تعلق دارد، تنها به من، و من اجازه نمیدهم این لحظههای گرانبها را از من بگیرند. حتی زمانی که محبوب من دوباره عصر از دکه بستنی فروشی برمیگردد ـ در این فاصله متوجه شدهام که او در یک بستنی فروشی کار میکند ـ و در پیادهرو روِ به رو از مقابل دهان خاموش من ـ که سرگرم شمردن است، که باید بشمارد ـ رد میشود ؛ قلب من برای بار دیگر از تپش باز میایستد. و من زمانی دوباره شروع به شمردن میکنم که او دیگر ناپدید شده است. همهی کسانی که این خوشبختی بزرگ نصیبشان میشود که در عرض این دو دقیقه از برابر چشمهای نابینای من عبور کنند، دیگر در ابدّیت آمار وارد نمیشوند: این مردان و زنانی هستند که در پردهی ابهام میمانند و «مستقبل کامل» را همراهی نمیکنند.
طبیعی است که من او را دوست میدارم. اما او چیزی از علاقهی من نمیداند، و من هم مایل نیستم که متوجّه آن شود. معشوق من نباید حدس بزند که چگونه همهی محاسبات را به هم میزند. او باید در بیخبری کامل و با معصومیّت تمام به دکهی بستنی فروشیاش برود، با پاهای ظریف و با گیسوان خرمایی بلندش. باید انعام زیادی دریافت کند. من او را دوست میدارم. طبیعی است که من او را دوست میدارم.
آنها اخیرا مرا کنترل کردند، اما همکاری که در آن طرفِ خیابان نشسته است و باید ماشینها رابشمارد، بموقع خبرم کرد. من هم حواسم را کاملا جمع کردم و با دقت زیاد شمردم. حتی یک کیلومترشمار هم نمیتوانست این کار را بهتر انجام دهد. سر آمارگر هم خودش آن طرف پل ایستاده بود و میشمرد، بعد حاصل کار یک ساعتش را با نتیجهی کار من در همان زمان مقایسه کرد. من فقط یکی کمتر شرمنده بودم، آن هم معشوقهی کوچکم بود که از آنجا رد شده بود. و من هر گز در عمرم اجازه نخواهم داد که این موجود زیبا وارد «مستقبل کامل» شود. نه، محبوب کوچک من نباید ضرب و تقسیم شود، نباید به درصدی پوچ تبدیل گردد. برای من دردناک بود که هنگام عبور او سرگرم شمارش باشم، بدون آن که بتوانم از پشت سر نگاهش کنم. و خیلی از همکارم ممنون بودم که ناگزیر بود در آن طرف پل، اتومبیلها را بشمارد. مسئله برای من بیسار حیاتی بود.
سر آمارگر دست روی شانهام گذاشت، از کارم تعریف کرد و گفت که من همکاری قابل اعتماد و وفادارم. بعد گفت: «در یک ساعت فقط یک اشتباه داشتید اما زیاد مهم نیست. ما در هر صورت درصدِ معیّنی را به عنوان اشتباهِ ناشی از خستگی به آن اضافه میکنی. پیشنهاد خواهم کرد که شما را به قسمت سفارش درشکهها منتقل کنند.»
درشکه چیز فوقالعاده ای است، شمردن درشکه کار نادر و بیسابقهای است. تعداد درشکهها در روز حداکثر بیست و پنج تاست. چه چیزی بهتر از این که آدم در مغزش فقط هرنیمساعت یک رقم بیندازد!
درشکه چیز معرکهای است. بین ساعت چهار و هشت هیچ درشکهای اجازه ندارد از روی پل عبور کند . و من میتوانم در این فاصله به گردش بروم، یا به دکهی بستنی فروشی میتوانم مدتها به محبوبم نگاه کنم، یا او را ـ این معشوقهی کوچک ناشمردنی را ـ احتمالا در مسیر خانهاش همراهی کنم.
http://www.daramerica.com/2008/07/blog-post.html
لینک به پست ضیافت افلاطون داده اند. البته چون مطلبشان خواندنی بود من هم این آدرس را به آن پست اضافه کردم
چقدر زحمت کشیده اید برای این پست. دستتان درد نکند. من فکر میکنم بیشتر از کتاب زمان لازم است که لینکها را بخوانیم.
بهرحال:
من از هاینریش بل کتابهای عقاید یک دلقک، سیمای زنی در میان جمع و آبروی از دست رفتهی خانم کاترینا بلوم را خوانده ام و این آخری را از همه بیشتر دوست دارم. خودم هم علتش را نمی دانم. یک جورایی باهاش هم ذات پنداری دارم.
همین جوری.
خواندن کتاب به تنهایی برای من هیچ لذتی ندارد در گفتگوی با دیگران در مورد کتاب به شادی می رسم.
کسی که کتاب را خوانده و با آن زندگی کرده یا به گفته ی شما همذات پنداری کرده باشد ، خواندن نقد بر آن کتاب برایش مثل آب خوردن است . کسی هم کتاب را نخوانده باشد بهتر است نقدها را نخواند چون مفهومی برایش ندارد.
بهتر است در مورد دو کتاب دیگر در پست های بعدی نوشته شود.
سعی می کنم که بتوانم در مورد آبروی از دست رفته خانم کاترینا بلوم بنویسیم.
یادش بخیر ایامی را که با سیروس می گفتیم:
سیمان زنی در میان جمع.
با کمی وقت گذاشتن کم کم این وبلاگ شکل بهتری به خود خواهد گرفت. جمع آوری مجموعه ی آثار یک نویسنده و بررسی آن کار ارزشمندی است. البته اگر بتوانیم لینک دانلود آنها را اگر موجود باشد پیدا کنیم مجموعه باارزشی خواهد شد.
هم اکنون لینک این وبلاگ در چندین وبلاگ دیگر به عنوان لینک کتابخوانی یا لینک به یکی از کتابها وجوددارد
من همچنانکه می نویسم تغییر می کنم ...اما نمیدانم جهان کی تغییر می کند.
تغییر شما یعنی تغییر جهان.
سلام
من ادم کتاب خوانی نیستم. ولی به تازگی حس خوب کتاب خواندن رو کشف کردم. کتاب می تونه پناه تنهایی های من باشه. از سایت پر بارتون ممنونم. بسیار پر بار و عالیست.
چه خوب. پس بیشتر به اینجا سر بزنید. کتابهایی که اینجا معرفی میشوند با متنی که بر آن مینویسیم میتواند راهنمای خوبی باشد برای اینکه ببینید دوست دارید کتاب را بخوانید یا نه.
هانریش بل یکی از ۵ نویسنده ی محبوب منه و این عقاید یک دلقک از اون کارهاست که شاید ۲۰ بار خوندم و هنوز سیر نشدم ... اگر قرار باشه به سرعت یک کتاب از کتابخونه ام بردارم و فرار کنم !! حتما؛ این خواهد بود ! جالب اینکه نویسنده یک مرده و من همچنان و بشدت باهاش احساس همذات پنداری دارم ..... قطعا این به تسلط و قدرت اون مربوطه .
بد جوری باهات موافقم!
ممنون از وبلاگ قشنگتون. من عاشق نوشته های هاینریش بل هستم و وقتی سرچش کردم سر از اینجا درآوردم.
من کمتر نظر میدم اما دیدم حیف یه دستتون درد نکنه نگم. مرسی!!!
خوشحالم که این نوشتار برای شما سودمند است.
میشه بهترین مترجم عقاید یک دلقک رو هم معرفی کنید؟
یا یه مقایسهی کوتاه بین ترجمههای مختلف مثلن
برا من خیلی مهمه که کتاب خوبو با ترجمهی خوب بخونم
امیدوارم جواب بدید
ممنون
کتابی که خواندم با ترجه ی شریف لنکرانی است و ترجمه ی خوبی است.
امیدوارم پاسخ را بخوانید
روزگار به کام
تو عقاید یک دلقک
نقشی اصلی (همون دلقک) که حالا اسمش یادم نیس
حین خوندن کتاب خیلی بش حسادت میکردم
چون چیزی رو داشت که من نداشتم
شجاعت
آتش زدن وسایل خواهرش که مرده بود
دختری رو که دوس داش همون شب رف سراغش
دلقک بودن اش
رو راستی با خودش و اجتماع
ووو
واقعا ممنون به خاطر این پست . من دنبال یه عکس واسه پست خودم میگشتم که به وبلاگ شما برخوردم
واقعا اطلاعات مفیدی بود
و کتاب عقاید یک دلقک هم واقعا زیبا بود
چه خوب که به کار شما هم خورد!
زیبا؟! زیبا به مفهوم امروزی شاید نه! راستی اگر بخواهیم یک واژه برای بیان دیدگاهمان نسبت به این کتاب یا هر کتابی بگوییم می توانیم واژه ای دست پیدا کنیم؟
مثلن خواندنی؟
سلام خسته نباشید سال نو مبارک من با اجازه شمارو لینک کردم. موفق باشید.
سلام
سپاسگزارم
شم هم خسته نباشید
ما هم به شما پیوند زدیم.
پیروز باشید
"همیشه یک دلقک مست زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند" این کتاب به شکل خیلی غم انگیز من را درگیر کرد مثل کتاب بیگانه مثل تهوع مثل بوف کور......ممنون از مطالب
ممنون برای معرفی و نقد کتاب .. خوشحالم این جا رو ساختید و خوشحال از اینکه دیدمتون و خوندم .. ممنون برای "عقاید یک دلقک" و معرفی "هاینریش بل" .. با نقدی که ازتون خوندم دوست دارم که از آثارشون بخونم حتماً و ممنون میشم از آثار دیگه این نویسنده نقد بذارید ..
این نویسنده کتاب های دیگری هم دارد که خوانده و نخوانده ام.
چشم. در اولین فرصت از آن ها خواهم نوشت.
ممنون که سر زدید .. از وبلاگ مارمولک وار که همیشه می خونم و ساحل عزیز از دوستان فیس بوکم هست، به وبلاگ بسیار خوب شما رسیدم .. و با اجازه لینکتان کردم ..
سپاسگزاریم
هر کس ما را لینک کند، ما او را لینک می کنیم.
سپاس فراوان .. باعث افتخار هست لینک شدن در وبلاگ عالی تان ..
ممنون. همین طور از جانب شما.
ببخشید می تونید انتشارات این کتاب رو بگید؟ ممنون میشم.
نسخه ی من که امیرکبیر است. ولی گویا نشر چشمه هم آن را منتشر کرده است.
سلام و عرض ارادت
خیلیی ممنون از سایت بی نظیرتون
دوستان به نظر شما این کتاب با ترجمه کدوم عزیزی روان تر و بهتره؟
ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام
من این ترجمه را خواندم و خوب بود
سلام وبلاگ پر و پیمانی دارید.تبریک میگم. با توجه به اشرافی که به رمانها دارید کاش یه سیر مطالعاتی رمان خوانی پیشنهاد میدادین. یقینا مثمر ثمر بود. با تشکر
ممنون از لطف شما.
من خودم به شخصه بارها در این وبلاگ (البته در نظرات) این را عنوان کرده ام که با توجه به آمار کتابخوان ها در کشورمان، هرکس هرچه که می خواند بگذاریم بخواند و بر او ایرادی نگیریم. خود او راه حل درست را پیدا می کند.
من خودم سیر مطالعاتی ویژه ای در ذهن ندارم.
این یادداشت را نویسنده ی این یادداشت ننوشته و من(محسن مهدی بهشت) نوشتم. چرا که ایشان دیگر به این جا سر نمی زنند.