کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

وغ وغ ساهاب

 صادق هدایت - مسعود فرزاد

 وغ وغ ساهاب* 

اثر صادق هدایت و مسعود فرزاد. انتشارات امیر کبیر . کتاب‌های پرستو

چاپ چهارم . قطع جیبی.  ۱۸۳ صفحه . ۵۰ ریال

***

وغ وغ ساهاب کتابی است طنز، که تراوشات خامه های عنبر سرشت صادق هدایت و مسعود فرزاد است. در جای جایی هم با نام یاجوج و ماجوج امضا کرده‌اند. مجموعه‌ای از به قول خودشان سی و پنج غزیه که همان قضیه است. گویند هر یک یازده  تا از این قضایا را به تنهایی نوشته اند و سیزده تا هم مشترکن.

و اما قضیه. قضیه به قول دکتر محمد معین و در فرهنگ وی این است: گفتاری که محتمل صدق و کذب باشد. بدبن معنی. که با قطع نظر از خبر دهنده آن و بدون توجه به علائم و قراینی که ممکن است در جنبه صدق یا کذب، بر دیگری برتری نداشته باشد. 

و این یعنی این که بعد از خواندن یک قضیه از این کتاب بی هیچ تردیدی نمی توانید تشخیص بدهید که قضیه چه بوده. به همان اندازه که به  صدق آن باور دارید به کذب بودن آن هم باور دارید. و این همان چیزی است که وغ وغ ساهاب را در میان کلیه کتب طنز ادب پارسی ممتار می کند. 

به قول کتاب، باور دارید که  در این جا دو بار تکرار شد، صنعت تکرار عنیف است.

  در این کتاب به جز سه چهار قضیه از جمله: غسه –قصه- خارکن، داستان باستانی یا رومان طاریخی، وای بحال نومچه، آقا بالا و اولاده کمپانی لیمیتد، اختلاط نومچه، رومان علمی، ساق پا و میزان العشق باقی قضایا به صورت شعر می باشند. البته در بعضی از قضایا شعر و نثر در هم آمیخته‌اند و هیچ قاعده و قانونی هم ندارند. با این که شخصن میانه خوبی با اشعار طنز ندارم ولی تنها اشعار طنزی را که بارها و بارها خوانده ام، اشعار این کتاب بوده است.

در این اشعار فقط قافیه رعایت شده است و بس:

حقا که تو بسیار بی‌وفایی ای عزیز

من هر شب مجبور خواهم شد از فراق تو اشک بریزم، بریز 

کتاب در بخش منظومش صنایع شعری گذشتگان را دست می اندازد.

پانویس‌های متن را حتمن بخوانید که گاه از خود متن زیبا تر است. به ویژه پانویس های قضیه چل دخترون که از همان نام قضیه پانویس ها شروع می شوند. پانویس ها مثلن برای توضیح در باره بعضی نکات مبهم و قابل شرح آمده است و فقط و فقط از اینان بر می‌آید. از شاعری نقل کرده‌اند که:

گفت: اگر چه پیش از این نساخته‌ام قضیه

فقط گفته‌ام غزل و رباعی و دوبیتی و ترجیع بند و مثنوی و مسمط و قصیده**

** بر ارباب بصیر و درایت و غیره مخفی نماناد که شاعر شهیر ثلاثی و خماسی و منقطعه هم فراوان ساخته بود ولی ما هرچه زور زدیم نتوانستیم این سه کلمه را در این قضیه بگنجانیم. زیرا ترسیدیم خدا نکرده مصرع دوم درازتر از مصرع اول بشود.

کلیه اثر به گونه ای دست اندازی به خط فارسی هم هست. خطی که بعد از حمله اعراب به شکلی درآمد که ملتی را درگیر املا کرد. و آن را تبدیل به یکی از دشوار ترین خطوط جهان کرد. حروفی که به دلیل تنوع در تلفظ آن ها در زبان عربی بی مشکل است ولی با تلفظ ایرانیان هر کدام به جای دیگری می تواند نوشته شود. خطی که طیف ملا نقطی ها را پدید آورد. به محض این که کاملا را کاملن بنویسی یا صابون را سابون بنویسی انگار که جهان را ویران کرده ای. انگار صابونی که با سین نوشته شود خاصیت پاک کنندگی ندارد. در حاشیه عرض کنم که این جانب اولن: به شخصه ان موجود در انتهای بعضی از کلمات حذف کرده‌ام و به جای آن همان نون را می نویسم و جواب احدی را هم نمی دهم . تمام ملا نقطی های عالم هم بروند و کشکشان را بسابند، سابیدنی. -جو گیر وغ وغ ساهابم- بگذریم که  البته این را هم از وغ وغ ساهاب دارم.

ثانین: ثانین هم ندارد.

با خواندن کتاب در زیر نویس ها به شکل بسیار مفرحی، حداقل به اسم، با انواع صنایع شعری آشنا می‌شویم که یک نمونه‌اش را در بالا نوشتم.

در اختلاط نومچه آشنایی بسیار خوبی پیدا می کنیم با وضع کتاب و متون ادبی در عصر نوشتن کتاب و نیز حال و روز ترجمه که گویا تا به امروز هم ادامه دارد. بگذارید برایتان بنویسم:

کتاب فروشان بر سه دسته اند:

1 – دو سه کتاب فروشی آبرومند و معتبر و نسبتن خوش معامله

2 – ده دوازه کتاب فروش نابکار که امان از دستشان (ساکت می ماند)

3 – پس ا زسیزده سانیه انتظار شدید – طبقه‌ای که اصلن قابل طبقه بندی نیستند. همه‌شان آداب مبال رفتن می‌خرند و کتاب نجاسات می‌فروشند.

و نوشته‌هایی که ترجمه شده اند. به نظر نویسندگان کتاب: ترجمه‌ها بعد از مدتی از خامه خود نویسندگان ایران تراوش می‌کند و ...

کتاب، یکی از آثار خواندنی ادبیات فارسی است. در زبان فارسی تا کنون نظیر وغ وغ ساهاب دیده نشده است.  قضیه چل دخترون شاهکار است.  با نام هایی از آن دوران آشنا می‌شویم که دیگر بر کسی نهاده نمی‌شوند:

خینسا، ام‌البنی، ام‌الخیر، موچول، بمون جون، گلین، تاجی، منور، مرصع، مصور، حظما، حرمت و عزیز.

از قضیه‌های نثر، زیباترین‌شان قصه خارکن و داستان باستانی یا رومان تاریخی است. یکی از یکی قشنگ‌تر و خواندنی تر.

می‌خواهم قصه خارکن را در این‌جا بیاورم. با همان رسم الخط کتاب. چرا که بیم آن دارم، خوانندگان این وبلاگ، کتاب را ندیده باشند. پس چه بهتر که آن‌را در این‌جا بخوانند. قصه طوری نوشته شده که گویا، کسی  آن را تعریف می‌کند. بسان داستان گویی مادری برای بچه اش در پایان روزی، در رختخوابی و آغاز شبی. پر از واژه‌هایی  که معمولن کسانی که داستانی تعریف می‌کنند از آن ها استفاده می‌کنند. این را هم اضافه کنم که بیشتر کتاب‌های هدایت مجموعه داستان‌های کوتاه هستند و در این‌جا اگر بخواهیم از آن‌ها بنویسیم باید تک تک داستان‌ها را بررسی و تفسیر کنیم. و این مشکل ماست. شاید بتوانیم از پس بوف کور و توپ مراوری برآییم ولی دیگر کتابهایش را اگر بخواهیم داستان به داستان بنویسیم که به راستی کمرمان را می شکند.  

***

* آلتی مرکب ازدو مقوای مدور به شکل استوانه. آن دو را با کاغذ به هم وصل کنند و در داخل آن چند مهره کوچک تعبیه کنند. و چون دو قاعده آن را به هم نزدیک کنند و سپس دور سازند صدایی از آن‌ها بر خیزد. فرهگ معین.

***

قصه خارکن

جونم واستون بگوید، آقام که شما باشید، در ایام قدیم یک خارکنی بود که بیرون شهر بود. چه می‌شود کرد؟ این خارکن خار می‌کند، این هم کارش بود. دیگر چه می‌شود کرد؟ یکی از روزها این خارکن هی خار کند و خار کند تا نزدیک غروب کولباره خارش را کول گرفت و رفت در دکان نانوایی که خارهایش را بفروشد. جونم واستون بگه آقام که شما باشید خارها را به نونواهه فروخت. یک دونه سنگک گرفت و رفتش به طرف خونشون.

حالا خارکن را این جا داشته باشید برویم سر خونه خارکن. فکر بکنید مثلن خونه خارکن چه افتضاحی باید باشد! این خارکن یک اطاق دود زده کاه گلی داشت با یک زن شلخته که اسمش سکینه سلطان بود و یک پسر دوساله که اسمش را حسن‌علی‌جعفر گذاشته بود. چه می‌شود کرد؟ آخر خارکن هم دل داشت و چون آرزوی پسر داشت اسم سه تا پسر را روی بچه یکی یک دانه‌اش گذاشته بود. این حسن‌علی‌جعفر از دارایی دنیای دون یک شکم گنده داشت مثل طبل که دو تا پای لاغر زردنبو پشتش آویزان بود و زندگی او فقط دو حالت داشت:

1 – گریه می‌کرد از ننه‌اش نون می‌خواست.

2 – مشغول خوردن بود.

مادرش هم که از دست او کلافه می‌شد، یک تیکه نون بدستش می‌داد و دوتا بامبچه تو سرش می‌زد او را ور می‌داشت می‌گذاشت بیرون در اطاقشان و در را از پشت می‌بست. طفل معصوم بی‌گناه هم آن تکه نان را در خاک و خل می‌مالید به مفش آلوده می‌کرد. ونگ می‌زد و آن‌را به نیش می‌کشید. چه می‌شود کرد؟ آن وقت سکینه سلطان دامن چادرش را به پشتش گره می‌زد و مشغول ظفت و رفت خانه‌اش می‌شد.

حالا این‌ها را به حال خودشان بگذاریم ببینیم چه به سر خارکن آمد. جونم واستون بگوید آقام که شما باشید خارکن همین طور نان را زیر بغلش گرفته بود و بطرف خونه شون می رفت. وقتی‌که جلو در خونه شون رسید هوا تاریک شده بود. پس معلوم می شود که خونه‌شون خیلی دور بوده. هیچی. همین که جلو در خونه‌شون رسید سه تا تلنگر به در خونه‌شون زد. سکینه سالطان آمد در را برویش باز کرد. خارکن بیچاره خسته و مانده داسش را انداخت کنار اطاق و نان را گذاشت روی کرسی. چون فراموش کردیم بگوییم که زمستان خیلی سختی هم بود و خارکن تیک تیک می لرزید. شعر:

زمستانی بس سرد و سخت بود / یکدانه برگ بر درخت نبود.

عربیه

الشتاء بادرتی و المحن / فی قلب فقیر خارکن

حسن‌علی‌جعفر سر شب شامش را خورد ه بود و یک طرف کرسی خوابیده بود و خواب نان و پنیر می‌دید. جونم واستون بگوید، خارکن کفش‌های خیسش را کند و رفت زیر کرسی، بعد رویش را کرد به سکینه سلطان و گفت: ضعیفه امشب چی داریم؟ سکینه سلطان هم رفت و از روی رف یک کاسه آش رشته که از ظهر نیگهداشته بود –چون ناهارشان آش رشته بود- آورد روی کرسی گذاشت. خودش یک قاشق ورداشت و خارکن هم یک قاشق و مشغول تغذیه آش شدند. همین که کاسه به ته کشید، خارکن دور آن را  انگشت انداخت و هرت کشید. سکینه سلطان چراغ را فوت کرد رفت پهلوی خارکن زیر کرسی. عارق زدند و بخواب ناز در آغوش یکدیگر خوابیدند. لطیفه:

چه خوش بود که دو عاشق بوقت خواب اندر

خورند آش رشته و بخوابند بغل یکدیگر

خیل روشنایی بر لشکر ظلمت چیره شد و از لای درز در، نور آفتاب جهانتاب به اطاق خارکن تراویدن گرفت. سکینه سلطان چشم‌هایش را مالاند. بلندشد. حسن‌علی‌جعفر هم که در همین وقت بیدار شد شروع کرد به اظهار الم از گرسنگی. و گریه و بی طاقتی کردن. و مثل انار آن میان ترکید. مادرش یک تکه نان خشک از روی رف برداشت آب زد و بدست او داد و خودش مشغول آتش کردن سماور حلبی گردید. چای دم شد و حسن‌علی‌جعفر چهار تکه نان را با چایی صرف کرد. ولی خارکن بهمان حالت خوابیده بود. لام تا کام از جایش تکان نمی‌خورد. اول سکینه سلطان ظرفها را بهم زد و مخصوصن بلند بلند به حسن‌علی‌جعفر فحش داد تا شاید خارکن بیدار بشود. ولی فایده نکرد. تا اینکه بالاخره رفت شانه خارکنی را گرفت تکان داد. یک مرتبه خارکن از جایش پرید و گفت:

- چه خبر است چه شده؟

- سکینه سلطان: - می خواهی که چه شده باشد؟ پاشو، پاشو مردکه خرس گنده قباحت دارد. لنگ ظهراست قند و چایی نداریم. برو خار بکن. زود باش پاشو.

خارکن بلند شد و در را باز کرد ولی چه دید! روی صحرا تپه تپه برف نشسته بود. رو کرد بزنش گفت:

ای  فلان فلان شده آخر مگر کوری نمی‌بینی؟ چطور می‌خواهی که من بروم خار بکنم؟

همینطور که آن ها به مرادشان رسیدند شما هم به مرادتان بسید

بالا رفتیم ماست بود / پایین آمدیم ماست بود / قصه ما راست بود

بالارفتیم دوغ بود / پاینن آمدیم دوغ بود / قصه ما دروغ بود

قصه ما بسر رسید / غلاغه به خونه‌اش نرسید.

نظرات 13 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

نقد خوبی بر این مجموعه «غزیه » نوشته اید.

تک تک قضیه ها ی نظم را که می خوانی ، متن یک سو و در سوی دیگر رعایت قافیه در مصرع های بی قواره ی کوتاه و بلند ، کلمه های در هم عربی و فارسی ... همه خودشان را در ذهنت حک می کنند . در جایی در عین اینکه زهری به دلت پاشیده غش غش به خنده می آورد .

در بین نثرها هم من این داستان خارکن را عجیب می پسندم.

کافی است از گوگل بپرسی دانلود هدایت وغ وغ ساهاب سیل لینک ها سرازیر می شود.
من هم شکل اینترنتی آن را خواندم.

ولی پایان داستان باستانی یا رومان تاریخی هم شاهکار است. من بعد از خواندن آن به این فکر می کردم که چه بسیار داستان های عاشقانه به وجود می آمد اگر یکی از طرفین دعوا نمی مرد.
در پرواز پروانه همین چند دقیقه پیش نوشتم که دیگر وقتش است بوف کور را شروع کنیم و تا یکی دو ماهی در این جا در باره اش حرف بزنیم. شایدم بیشتر. یا کمتر. شایدم اصلن حرف نزدیم.
هنوز جو گیر وغ وغ ساهابم

روناک چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 http://bookish.blogfa.com

حتما می خونمش. مدتهاست هدایت نخوندم. این هم یکی از نخونده هامه.

اصلن درنگ جایز نیست. اگر ندارید اینترنتی اش هست. دانلود و بسم الله.

ر و ز ب ه چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 23:29 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

..
یه آقا پشه ای بود با احساس!
اما نیشش درد می آورد بیشتر از ساس.. !!

سپاس از فرزاد...

قرار نبود که شعر و تحریف کنی.
یک آقا پشه ای بود با عاطفه و حساس
اما نیشش درد می آورد بدتر از نیش ساس

ر و ز ب ه پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 22:36 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...
بذار پایه حافظهء ضعیف..

هنوز خیلی زوده که.

شهرزاد جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 http://se-pi-dar.blogsky.com

فرهنگ واژگان و اصطلاحات وغ وغ ساهاب خیلی منحصر به فرده مثلن همین "بامبچه تو سر زدن". ما رضا، آذر، آرزو و اون یکی "ظ" رو (اسم واسش یادم نیومد) یه جور تلفظ می کنیم ولی بیخود و بی جهت کلی "ز" داریم و کلی هم دستور زبان ناکارآمد کمتر استادی را دیده ام که در دانشگاه خواندن کتاب نام و نشانه های شاملو را به دانشجویان توصیه کند، خیلی از این سوالات و حرفها در آن کتاب هم به نوعی تکرار شده ولی کسی نمی خواند اگر هم بخواند و بداند،‌ تکرار کردنش مصائبی نه چندان شیرین به بار می آورد.

به قول آقای حسن نراقی در کتاب جامعه شناسی خودمانی در یکی از تسلیم شدن های تاریخی مان تسلیم اعراب شدیم و چنان زبان آن ها را داخل فارسی آوردیم که تا ده ها سال دانشمندان مان به عربی کتاب می نوشتند.

رضا جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:53 http://parastu-majnoon.blogfa.com

فکر می کنم نسبت به دیگر آثار هدایت ضعیف عمل کرده بود...

یک غریبه شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:43

متن کامل وغ وغ ساهاب به صورت تایپ شده

http://www.4shared.com/document/STkzXwWK/Vagh_vagh_sahab_Kamel_va_type_.html

ممنون غریبه.
چه کار خوبی کردید.
لینکش را در بخش دانلود کتاب ها گذاشتیم.

فرزاد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:42 http://www.hubbub.blogfa.com

سلام.این بهترین وبلاگی بود که تو این چن وقت دیدم.عالی میشد اگه تبادل لینک میکردیم.لطفآ سری بم بزن مرسی

ممنون.
هر کس ما رو لینک کنه ما هم او را لینک می کنیم.

نکیسا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 13:34

درود بر شما... اطلاع دارید که کدام قضیه ها از فرزاد و کدامها از هدایت هستند؟

شوربختانه نه. ولی در این که بسیاری از هدایت است شکی نیست. چرا که خیلی کم از فرزاد در جاهای دیگر دیده ایم. ولی خب شاید صادق کرده و حتا اگر یکی دو تا هم نوشته، نام او را هم آورده. هرچند کل کتاب به نام هدایت است و نه هدایت و فرزاد. فقط در داخل کتاب با نوشته ی (با م.فرزاد) مواجه می شویم.

نکیسا دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 15:36

متشکرم از پاسختون .. پیروز باشید

mehrdad جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 14:57

راسته که بخاطر کتاب وغ وغ صادق هدایت 800 نفر خودکشی کردن ؟؟؟

این کتاب سراسر طنزه. این ه 800 نفر بعد از خوندنش خودکشی کردن هم بیشتر شبیه به طنزه.

هانیه یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 02:43

یعنی قبول ندارید که با بقیه ی اثار صادق هدایت خیلی فرق داره اگرچه قلم همون قلمه و بین کلماتش نویسنده حی و حاضره اما در مجموع ادم بعد از خوندن سگ ولگرد و بوف کور فکر میکنه صادق اینو اوایل کارش ننوشته؟ یا نکنه منظور عجیبو غریب داشته مثل همیشه ؟؟؟برام قابل درک نیست

کارهای هدایت معمولن عجیب غریبن. اگر فرقی هم این وسط هست شاید به دلیل حضور مسعود فرزاد هم باشه که دو نفری نوشتنش. هیچ جا هم اشاره نشده که کدام را هدایت نوشته و کدام را فرزاد.

دورود پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 18:14

متشکر از این تفسیر زیبا و روان

سپاسگزارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد