کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

این است بوف کور – پنج

 هرچه به کتاب نگاه می کنم می بینم که نمی شود خیلی خلاصه اش کرد. تا بعد. اگر کسی می خواهد این وسط ها کتابی را که خوانده بنویسد این کار را حتمن بکند. بوف کور حالا حالاها تمام شدنی نیست. 

مطلب را با ادامه این است بوف کور که تمامن برگرفته از کتاب آقای م. ی. قطبی است پی می گیریم.

***

تمام شب را به این فکر بودم. چندین بار خواستم بروم از روزنه...

.............

 ولی من به این چشم‌ها احتیاج داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همه‌ی مشکلات فلسقی و معماهای الهی را برایم حل بکند. به یک نگاه او دیگر رمز و رازی برایم وجود نداشت.

و اما توصیف خلاصه این بند از کتاب این است بوف کور نوشته م. ی. قطبی. نقل به مضمون

بشر پس از خلق توهم اولیه به آن شاخ و برگ داد و نیرومندش کرد و آن‌گاه شروع به پرستش او کرد . هر کسی از زعم خود. و کسانی که بعدها آمدند با چیزی حاضر و آماده مواجه شدند و در مقابل یک عمل انجام یافته قرارگرفتند بودند. و بنابراین بی کم و کاست آن‌را پذیرفتند.

راوی در این‌جا در پی پرتوی از جانب معشوق است تا کلیه معضلات و مشکلات فلسفی و الهی را برای خودش حل کند. و برای این کار چه مشکلاتی را که بر خود هموار نکرد.

ادامه مطلب ...

این است بوف کور – چهار

به طور اجمالی تا این جای کتاب را که به سمبل‌های آن اشاره کردم در این پست نوشته ام. این بخش را عینن از روی کتاب می نویسم. البته نقطه چین‌ها از خودم است که شما باید از روی کتاب بخوانید. سعی می‌کنم در پست‌های بعدی خلاصه تر بنویسم ولی نیاز به نوشتن کامل یکی دو بند از کتاب را تا بستن آن لازم می‌بینم.

***

"این مجلس در عین حال بنظرم دور و نزدیک می‌آمد، درست یادم نیست. حالا قضیه ای به خاطرم آمد-گفتم: باید یادبودهای خودم را بنویسم، ولی این پیش‌آمد خیلی بعد اتقاق افتاد و ربطی بموضوع ندارد و در اثر همین اتفاق از نقاشی بکلی دست کشیدم- دوماه پیش، نه، دو ماه و چهار روز می‌گذرد، سیزه نوروز بود............................. خنده خشک و زننده ای بود که مو را بتن آدم راست می‌کرد، یک خنده سخت دو رگه و مسخره آمیز کرد بی آن که صورتش تغییری بکند. مثل انعکاس خنده ای بود که از میان تهی بیرون آمده باشد.

ادامه مطلب ...

زنده به گور

هیچ کس هرگز نفهمید که هدایت جقدر تمرین مردن کرد. شاید بیشتر دوست داشت که مرده باشد تا زنده. در جایی گفته است که: ما زنده بودن را تجربه کردیم و می‌خوهیم که مرده بودن را هم تجربه کنیم.

ادامه مطلب ...

این است بوف کور - سه

با چند تا سمبل جانانه یک دو سه روزی خوش باشید. این سمیل ها را بعلاوه دوتایی که در شماره دو عرض کردم این جا می آورم. 

شراب = تخیل 

افیون = نفکر 

لازم به یادآوری است که کسانی که این دو معجون را تست کرده اند بهتر این قضیه را می فهمند. و نیز دقت کنید که در جای جایی از متن این دو پس و پیش شده اند. یعنی از هنگامی که راوی دارای خط می شود و یاد می گیرد که از نوشته های دیگران بهره برداری کند و خودش دارای عقایدی می شود خلاف عقاید جاری، جای افیون با شراب عوض می شود یعنی تفکر مقدم بر تخیل می شود. 

ادامه مطلب ...

این است بوف کور – دو

لازم به یاد آوری است، هرجایی به جای متن چند نقطه را می بینید مربوط به اتساع اسافل این جانب-محسن- در تایپ است. فرض بر این است که خوانندگان این متن، کتاب بوف کور را در مقابل خود گذاشته و همراه با متن جلو می روند. و یا اگر این نقطه ها در توضیحات مربوط به کتاب باشد در جایی این امر صورت گرفته که نویسنده- یعنی من – حدس زده است خوانندگان فهیم آن را درک می کنند. لازم به یاد آوری است که چند بند اول را به طور دقیق برای شما می‌نویسم تا باز کردن گره های بعدی برایتان راحت تر باشد و از بسیاری از بندها می‌گذرم. البته بدون این که سمبلی را نگفته رها کنم.

بند ۲ و ۳

ادامه مطلب ...

این است بوف کور - یک

 این است بوف کوراین است بوف کور

نوشته: م ی قطبی 

 انتشارات  زوار – چاپ دوم - ۱۳۵۶

تعجب می کنید. ولی بپذیرید که به جای بوف کور در این جا کتاب "این است بوف کور" نوشته آقای محمد یوسف قطبی را معرفی می کنم. حل المسائلی در مورد این کتاب که به قول علما حجت را بر این کتاب تمام می کند. این کتاب حاصل ده سال تلاش و مطالعه نویسنده بر روی بوف کور است. 

***

اولین باری که بعد از چندین بار خواندن و نفهمیدن بوف کور به این کتاب برخوردم، اولین چاپ این کتاب بود. یعنی سال ۱۳۵۰. کتاب به شکل بند بند بوف کور را شرح داده است و نه این که نقد کرده باشد.  با خواندن اولین بند آن راکنار گذاشتم. چرا که مشکل من این بود که از مقدمه کتاب رد شده بودم و از شروعش هم خوشم نیامد. البته کفاره اش را هم دادم و آن هشت سال دیگر دست و پا زدن در لابلای خطوط و صفحات بوف کور بود. یکی توی سر کتاب می زدم و دوتا توی سر خودم. تا این که سال ۱۳۵۸ بود که به همت یاری از یاران دبستانی آن هم به زور چماق و سرنیزه بر بالای سرم، دوباره خواندنش را شروع کردم. اما این بار با خواندن مقدمه.

ادامه مطلب ...