کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

چه کسی باور می‌کند رستم؟

چه کسی باور می کند رستم

چه کسی باور می‌کند رستم؟

نوشته: روح انگیز شریفیان

انتشارات مروارید

چاپ ششم – ۱۳۸۶

تیراژ ۲۲۰۰

قیمت ۲۶،۰۰۰ ریال

برنده جایزه بنیاد گلشیری، آذرماه ۱۳۸۳ برای بهترین رمان اول سال ۱۳۸۲

***

"دلم آشوب می‌شود، نه از بوی دوا، ار هر چه داریم، از هر چه داشته‌ایم و از دست داده ایم. از آن‌چه نیست و نداریم و باید می‌داشتیم. از این که دیگر برایم فرق نمی‌کند چه کسی کجا و چرا زندگی می‌کند رستم. آه رستم...."

***

رمان خانم روح‌انگیز شریفیان، زندگی نامه زنی میان‌سال است. زنی که بلافاصله بعداز ازدواج در مهاجرتی خود خواسته، هم‌راه همسرش، به نقاط مختلف جهان سفر می‌کند. کتاب در سفری با قطار نوشته می‌شود. سفری که بستری شده برای نوشتن آن‌چه که بر وی گذشته است. این سفر فرصتی است برای مرور بر خاطرات و گذشته‌ای که دیگر قابل تکرار نیست.

راوی داستان –شورا- می‌کوشد با یادآوری خاطرات روزگار گذشته شاید امروز ِ خود را تسکین دهد. امروزی که درونش از آن عشق آتشین دوران جوانی به همسرش –جهان- تهی شده است. همسری که با روزنامه دیواری بین خودش و او کشیده است.

هر از گاهی در طول کتاب نیم نگاهی هم به دور و بر فعلی اش می کند. با خطوطی که در مورد مسافرین قطار یا آن‌هایی که در آن طرف پنجره ایستاده اند و معمولن هم از وی دور می‌شوند. که این بازگشت به زمان حال در جای جای داستان بسیار به موقع است. جاهایی که می توانی کتاب را کنار بگذاری و بروی سر یخچال مثلن. چرا که می‌دانی چه می‌گذرد.

حروف کتاب در سطوری با حروف ایرانیک نوشته شده است. مخاطب بسیاری از این بندها، رستم است. و اما رستم.

رستم پسرکی بوده یکی دو سالی کوچک تر از شورا که از ده به شهر آورده‌اند تا در منزل پدر بزرگ راوی کار کند. شاید واژه منزل در این جا شما را به اشتباه بیاندازد. در واقع راوی در دوران قبل از مهاجرت در خانه‌ای زندگی می‌کرده چون خانه دایی جان ناپلئون. چند خانه چسبیده به یکدیگر. با ساکنانی که همه فامیل‌اند.

شورا شیرین ترین خاطرات را با رستم دارد. رستمی که در کودکی تنها او اجازه داشته گربه مادر بزرگ را نوازش کند. گربه ای که نامش لوسی است. رستم بعدها خودش گربه ای دارید به نام مامی. شورا در جوانی تمام وجودش مملو از عشق به جهان بود، رستم به نظر می‌رسد که خیلی در بطن ماجرا نیست. با این‌که با هم بزرگ می‌شوند ولی به طور مثال نه در مراسم عروسی وی رستمی هست و نه در هنگام ترک وطن. شورا خیلی دیر فهمید که رستم نه می‌توانست در عروسی او باشد و نه می‌توانست با وی وداعی داشته باشد.

از این زاویه رمان خانم شریفیان در موارد بسیاری یک رمان عشقی محسوب می شود. ولی درمجموع من کتاب را مرثیه ای در رثای آن چه که قهرمان داستان از دست داده است می دانم. از عشق و میهن و ...

"کسانی که در ایران هستند در آرزوی آن چیزهایی هستند که فکر می‌کنند می‌توانند درخارج به دست آورند، و آن هایی که در خارج اند در حسرت آنچه که از دست داده‌اند"

نظرات 14 + ارسال نظر
پروانه دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

کسانی که در ایران هستند در آرزوی آن چیزهایی هستند که فکر می‌کنند می‌توانند درخارج به دست آورند، و آن هایی که در خارج اند در حسرت آنچه که از دست داده‌اند"

خیلی از خواندن نقدتان لذت بردم و استفاده کردم.

کتاب خیلی خوبی است. اگر نخوانده اید بخوانید تا به شکل دیگری که من ننوشتم یعنی نوشتم و پاک کردم برداشت دیگری از آن را بنویسم.

فرناز سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:58

اینروزها این کتاب را با ولع وصف ناپذیری می خوانم .. بیش از نیمی از آنرا خوانده ام اما اصلا دلم نمی آید که ادامه بدهم بس که حیفم میاید تمامش کنم . یکی از آن کارهای خیلی جذاب و خیلی زنانه است که با درون آدم پیوندهای عجیب و غریبی برقرار می کند و البته من کمترین اثر را از حس های قسمت های مربوط به مهاجرت میگیرم . به نظر من خود نویسنده هم انگار کمترین دغدغه ها را در این مورد دارد . نه اینکه از غربت اثری نپذیرفته باشد اما انگار این حس و این حال و هوا متعلق به آدمی با این سن و سال و این روحیه هست و نه الزاما یک مهاجر .. عجیب اینکه یکی از تلخ ترین لحظه ها را پیش از خواندن میدیدم و از آن میگریختم تا دیشب .
خلاصه یکی از آن کارهائیست که آدم میتواند با آن زندگی کند .
ضمنا با شما موافقم در مورد فضای دائی جان ناپلئون وار آن خانه ی کودکی .. برای من هم همین تداعی شده بود .
دوست دارم وقتی خواندنش را تمام کردم باز هم بنویسم .

من هم تا آن روز پاسخی به کامنت شما نمی دهم. که با همان حسی که دوست دارید رومان را بخوانید.

حمید سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 20:08 http://habd.blogfa.com

درود
از این که در ظلمت خشکسال فرهنگ کور سوی چراغ کتاب را روشن دارید خوشحالم.

ممنون.

فرناز پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:55

(.... بالاخره باید از جائی شروع کرد . پس چه وقت باید معیار قضاوتمان آگاهی مان باشد نه آداب و رسوم کهنه شده .....
روح انگیز شریفیان )

دیشب خواندنش را تمام و بعد شروع کردم !
برایم سخت بود که بنویسم در عین حال دوست داشتم به ۲ نکته اشاره کنم : در یک سوم پایانی کار بیشتر و عمیقتر به تلخی های مهاجرت نگاه میکنیم . دیگر اینکه به نظرم آمد از آن کارهائیست که از شروع تا پایان بشدت به طرف اوج میرود و در اوج سکوت می کند .

شهرزاد یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 18:51 http://se-pi-dar.blogsky.com

با فرناز گرامی در مورد حس نویسنده کتاب موافقم، خود ایشان در مصاحبه‌ای با آقای علی دهباشی (مجله‌ی بخارا) گفته اند:
"... به این نتیجه رسیده ام که الان من یک غریبه ام در همه جای دنیا!"
ولی من فکر می‌کنم کتاب در اوج سکوت نکرده، گاهی اوقات بعضی حس‌ها با گفتن قابل انتقال نیست، چه حرفی بالاتر از این که در گوشه‌ی صفحه ی 37 کتاب مورد علاقه‌ی کودکی‌ات ببینی که برایت نوشته‌اند: سال‌ها می گذرد....

فرناز دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 21:23

شهرزاد عزیز مطمئن نیستم که منظور شما را خوب فهمیده باشم و هم مطمئن نیستم که منظور خودم را به درستی گفته باشم : در اوج سکوت کرده از نظر من یعنی کتاب هرچه پیش رفته بهتر شده و در بهترین حالت ممکن به پایان رسیده .

در ذهنم کار را مقایسه کرده بودم با بعضی از کارهائی که خوب شروع شده اند اما هرچه پیش رفته ایم از اوج پایین آمده اند .
مثلا کافه پیانو که در همین جا گفتگوئی راجع به آن داشتیم .

؟‌؟

شهرزاد سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 15:07 http://se-pi-dar.blogsky.com

فرناز عزیز
حدس شما درست است، برداشت من این بود که شما این در اوج سکوت کردن را نپسندیده‌اید که گویا اشتباه کردم، به هر حال من هم مثل شما این کتاب را خیلی پسندیدم.
یکی از نکات جالب داستان، جنس دیوارها و فاصله‌ها میان شخصیت‌های داستان و نحوه‌ی پرداختن خانم شریفیان به آن‌ها است، دیوارهایی به نازکی روزنامه و شیشه، حتی به شفافیت هوا...

پروانه سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 15:43 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

دوستان علاقه مند به رمان مرشد و مارگریتا:
در پاسخ به سیروس گرامی در پست مرشد و مارگریتا شهرام گرامی پیامی نوشته اند.

فرناز چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 13:10

پروانه جان مرسی . من خیلی وقت بود منتظرش بودم .
شهرزاد جان . به دیوار روزنامه ای اما ضخیم خیلی فکر کرده بودم و ممنون که آنهای دیگر را هم بیادم آوردید . من شک ندارم که گاهی سکوت .... از هر کلامی باارزش تر است . گاهی .
و آقای محسن البته که ممنون از شما و تمام زحمات . فراموش نمیکنیم که این محیط را به شما مدیونیم .

ممنون.

هومن پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 18:47

در این که بسیاری از ایرانیان با هدف های پوچ راهی کشورهای دیگر می شوند شکی نیست. اما این کتاب صرفا یک تلخ نوشته است که هیچ راهکاری به این دسته از ایرانیان نمیدهد. به علاوه اینکه کسانی را که با هدف مشخص قصد مهاجرت دارند را نیز می ترساند.
بهتر است این نویسندگان به جای نوشتن صرف بعضی واقعیات تلخ و گرفتن جایزه سعی در بیان واقعیات مثبت و منفی پدیده مهاجرت و ارایه راهکار برای این پدیده باشند.
در مجموع من از کتابی که هیچ چیزی به من یاد ندهد و فقط غم و غصه هایم را زیاد کند خوشم نمی آید.
و نخوانیم کتابی را که در آن باد نمی آید....

به نظر من که رمان بیان حالات و روحیات و آنچه که بر کسی میرود است. قرار نیست چیزی به ما یاد بدهد. رمان را هم می توان انتخاب کرد و نسبت با روحیه رمانی را خواند. درست است رمانی انسان را غم می دهد. البته شاید کسی دوست داشته باشد که غم بخورد. و برعکس.

کوشا چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:24

من این کتاب را ۲ ماه پیش خواندم و متاسفانه با وجود تمام ابهامات و سوالاتی که داشتم به خاطردرس و کنکور نتوانستم دنباله اش را بگیرم.به نظر من جمله پایانی کتاب گویای همه چیز است و میتوان کل کتاب را به آن خلاصه کرد
"آری تمامی اندوه ها اندوه همه کسان..."
و با تشکر به نقدتان از این کتاب.

ممنون.

حسنا چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:18 http://www.137013801390.blogfa.com

سلام . ممنون از حضور مفید تون .

وبلاگتون خوب بود.

مریم جون یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:19 http://2madadkarvashoma.blogfa.com

سلام امروز این کتاب رو تموم کردم دوسش داشتم.

لبخند شنبه 12 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 13:19

الان این کتاب رو تمام کردم.ولی انگار لابلاش جا موندم.عمیق بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد