کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

کارت پستال

کارت پستال

روح انگیز شریفیان

انتشارات مروارید

دیماه ۱۳۸۷ – ۲۵۶ صفحه – ۴۲،۰۰۰ ریال 

***

این کتاب دومین کتابی است که از خانم شریفیان خوانده‌ام. اولین آن چه کسی باور می‌کند رستم بود که چندی پییش در همین جا چند خطی در باره آن نوشتم.

در کتاب چه کسی ... راوی داستان به روابط خود باهمسرش پرداخته بود و در این یکی محور اصلی رمان بچه‌ها هستند.

خانم شریفیان از نویسندگانی است که نه در اولین کتابش و نه در این کتاب تمام نشده‌است. هنوز هم فکر می‌کنم رمان هایی در ذهن دارد که بنویسد و چه خوب. هستند بسیار کسانی که یک کتاب خیلی خوب می نویسند و تمام می‌شوند و خب آن کتاب خوب هم خودشان هستند که خودشان را می نویسند. و آدمی بهترین راوی خودش است.

بهرحال اولین کتاب‌ها معمولن خواندنی هستند.

***

پروا، در جایی پروانه، از شانزده سالگی به شکل ناخواسته با اصرار پدر خانواده به انگلستان تبعید می‌شود. در آن جا تحصیل می کند و ثمره زندگی زناشوییش هم که در آن جا صورت می‌گیرد، چهار فرزند است. و داستان حول این فرزندان و مادر می‌چرخد. حضور پدر به دلایلی که در کتاب به آن اشاره می‌شود کم رنگ است. حضور کم رنگی که در رمان چه کسی ...... هم بود.

در همسایگی آنان زن و شوهری یهودی و رسته از فاجعه هولوکاست زندگی می‌کنند. این دو گاه وارد داستان می‌شوند و بیرون می‌روند. نثر رمان به نظر من در گفتارهای این دو، به ویژه  زمانی که از آن‌چه که بر آن‌ها رفته است، سخن می گویند، بسیار فاخر تر از دیگر بخش‌های کتاب است و به نظر می‌رسد بسیار روی بخش های مربوط به این دو کار شده‌ است.

گرترود می‌گفت: ما سرانجام قبول کردیم که باید نفرت را از دلمان بیرون کنیم. با نفرت نمی‌شد زندگی کرد. من بر خلاف بسیاری از یهودیان که نه تنها پایشان را به خاک آلمان نگذاشتند، بلکه فراموشش کردند، نتوانستم آن‌جا را فراموش کنم. فقط می‌توانم بگویم از وطنم رانده شده‌ام. وطنی ندارم.......... با این‌که دین من هیچ ربطی به وطنم ندارد، اما به خاطر آن از وطنم رانده شدم. بهترین دوستان من در آن زمان مسیحی بودند و ما هیچ فرقی مابین خودمان نمی دیدیم. ............ جنگ استثنا نمی‌شناسد. بمب روی خانه‌ها می‌ریخت و روی کلیساها هم می‌ریخت.

کتاب داستان یاد آوری یک زندگی برای خود است. خودی که یک زن است و بعد از سال‌ها به خانه قدیمی و بی نامی –در همان انگلستان- بر می‌گردد که آن رابفروشد. یا نفروشد.

نا گفته نگذارم که رمان، درجاهایی، با دیدگاه همچو منی که تجربه زندگی در دیار غربت را ندارم بیگانه است و جز این که دوباره به این باوری که دارم برسم "هیچ آغوش بازی در آن جا در انتظار ما نیست"، چیز دلچسبی برایم نداشت.

خواندن کتاب را به آن‌هایی که مدینه فاضله شان غرب است پیشنهاد می کنم.  هم‌چنین کسانی که در خارج از ایران زندگی می‌کنند. مسلمن آن را دوست خواهند داشت.


نظرات 10 + ارسال نظر
ایران پیکس یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 15:03 http://iranpix.blogfa.com

سلام
خوبی ؟
باحال بود
.
وبلاگ منم آپدیته
با عکس هایی از بانو سوسانو و بانو سویا و بانو یوها و بانو یومیول و تمام بانوهای جومونگ :d
خیلی خفن و جالبه!!!

حتما بیای ،من منتظرم
به اینجا هم یه سری بزن
http://www.iranpix.blogfa.com/post-67.aspx

آقا ما می خواهیم در این جا را تخته کنیم. باید کی را ببینیم؟

پروانه سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 14:00 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

بین گرگانی های ک مثلی هست که میگه: "کُمشی اگه کار کن باشه تو مملکت خودش کار می کنه"
کمشی اشاره به مهاجرهایی بود که احتمالن از کاشمر برای کار به آنجا می آمدند.

این را تایید سخن شما نوشتم که غرب را مدینه فاضله ننگریم.ما کشور خودمان را به هیچ گرفته ایم که این روزگارمان است.

یهودی ها: چند روز پیش در گفتگو با پیری که در بازار کار می کند حرف یهودی ها شد از یهودی های توی بازار گفت من هم از رفتار های یک مشتری شرکت گفتم بعد براش داستان لنبک آبکش و بهرام گور را تعریف کردم . پس از شنیدن این داستان رفت تو فکر و به یک نقطه نامعلومی نگاه کرد و گفت: گاهی به این کارا یهودی ها که فکر می کنم به خودم میگم این آلمانی ها حق داشتن اینا رو بیرون کردن

این را که نوشتم به جهت تایید ضدیت با یهودی ها ست فقط یک گزارش از افکار عامه بود.
دوست بسیار خوب یهودی داشتم وآقای دکتر پرهامی را شاید شما بشناسید استاد دانشگاه شریف بود و رییس و بنیانگذار انجمن انفورماتیک و انسان بسیار نیکی بود من کارت عضویتم را سال های اول انقلاب از دست خودش گرفتم. شنیدم هر دو رفتند اسراییل.

امیدوارم بتوانم روزی از این نویسنده کتاب بخوانم.

با سپاس فراوان

مردم کردستان آن زمان که یهودیان خیلی در آن جا بودند اصلن با آنها سر دشمنی نداشتند. بسیار از مردم ایران هم به نظر من این گونه اند.
آقای دکتر را متاسفانه نمی شناسم.
شما که فکر می کنم چه کسی باور می کند رستم را خوانده اید. نخوانده اید؟

پروانه چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:53

اینجا می توانید پیشینه شکل گیری انجمن انفورماتیک را ببینید.
http://www.isi.org.ir/Introduction/Background.asp

کتاب چه کسی باور ... را نخوانده ام وشما اینجا از آن نوشتید و همان را خوانده ام.

نوشته های خانم روح انگیز شریفیان برای هر زن کتاب خوان ایرانی یکی از اوجب واجبات است. -این اوجب را درست نوشتم؟- قبل از خواندن هر کتاب دیگری آن ها را بخوانید. البته اولش چه کسی باور می کند رستم را بخوانید.

پیمان شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:21 http://www.parsbook.org

سلام
ممنون میشم اگه لینک ما رو ثبت کنید

چنین کردیم.

فرناز یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:12

این روزها در حال و هوائی هستم که معرفی این کتاب و خاطره ی خوشی که از خواندن کار قبلی این نویسنده دارم آنرا تشدید کرد ... دوست دارم سر یک کوه دور از دسترس تک و تنها بنشینم و هیچ مسئولیتی نداشته باشم جز خواندن کتاب هائی که دلم می خواهد ! گاهی روزمره گی آأم را مثل یک سیل با خود می برد که این را میشود تحمل کرد اما مشکل این است که وقتی سیل تمام شد جز گل و لای چیزی می ماند یا نه ...
ضرب المثل گرگانی : بشدت با آن مخالفم . به نظر من باور چنین ضرب المثلی یعنی نادیده گرفتن انسان و شرایط انسانی .
به همان اندازه مخالفم با اینکه غرب را مدینه ی فاضله بپنداریم .

اتفاقن این کتاب را می توان در دامنه کوه هم خواند.
امتحانش کنید.

hulkdx پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:24

سلام من برگشتم متاسفانه سیستمم چند روزی خراب بود ادرس ایمیلتان را فراموش کردم

heaven1952@yahoo.com

فرناز سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:06

رفتم کارت پستال را بخرم دیدم روزی که هزار بار عاشق شدم هم آنجاست و همان لحظه رسیده ( چاپ سوم ) هر دو را گرفتم و در حال خواندن کارت پستال هستم ..
هنوز نیمه ی کتابم اما نکته ای توجه مرا جلب کرده تا اینجای کار : برای من بیش از اینکه مکثی وجود داشته باشد در مورد اینکه این آدمها در کجا زندگی می کنند .. و آیا آنجا مدینه ی فاضله هست یا نه ؟ مکث شده است روی تفکرات و روحیات یک زن در میانسالی که میشود گفت شاید خیلی هم مهم نباشد که کجاست ... تاکید می کنم که این تا نیمه ی کار است .

من فکر می کنم که مدینه فاضله هر کسی مدینه ای در قد و قواره خودش است. من که مدینه فاضله ای ندارم اگر داشتم لحظه ای در رفتن به آن جا شک نمی کردم. دارم جان می ککنم که در همین جا بسازمش.

فرناز جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:41

به نظرم این یکی هم مثل کتاب قبلی این نویسنده هرچه پیش میرود بیشتر اوج میگیرد و بعد هم در اوجی خوب پایان است .
از آن کارهائیست که همه باید بخوانند و هرکسی به دلیلی : پراز حس های زنانه است و به این دلیل زنها باید بخوانند وپر از حس های زنانه است و به این دلیل مردها باید بخوانند !! و البته همانجور که شما اشاره کردید آنها که رفته اند و آنها که نرفته اند و .... چقدر حیف که شهرزاد را نداریم برای این گفتگو .
اما چیز دیگری هم توجه مرا جلب کرده در هر دو کار خانم شریفیان که حسن نیست : به نظر من کسی که در شخصیت پردازی کارهایش اینقدر قوی است به اندازه ای که باید به بخش درونی مردهای کتابهایش نپرداخته و تا حدی با عجله انگار از آنها گذشته .. نمی دانم که این به دلیل ناتوانی اوست که اگر باشد عیب است ( برای یک نویسنده )‌ یا به دلیل انتخابی آگاهانه که باز هم اگر باشد عیب است . در این کتاب ارسلان که ظاهرا از همه مهمتر هم هست خیلی بیش از اینها جا داشته برای شناخته شدن و کشف شدن یا موجودی مثل ساسان که بسیار جذاب به نظر میرسد اصلا کشف نمیشود و انگار حیف میشود ...
به هر حال ممنون برای معرفی ... برای (روزی که هزار بار عاشق شدم) احتمالا باید تا بعد از انتخابات صبر کنیم ؟ این روزها لابد درگیریهای بیشتری دارید ...

باید خود خانم شریفیان را پیدا کنیم که علت را بپرسیم. من تا به حال به دنبال وب سایتی از ایشان نگشته ام. بعداز رفتن محمود حتمن به آن خواهیم پرداخت. چرا که این روزها که بعد از کار که معمولن ساعت ۷ بعداز ظهر تمام می شود و بعدشم تا ساعت ۹ و ۱۰ در کانون خانواده و آرامش و مهربانی و اینا، میزنیم بیرون و تا پاسی از نیمه شب دست به تظاهرات مسالمت آمیز برای حذف رییس جمهور می زنیم.

هفت رنگ شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:07 http://7rang.ir/counter/

با سلام

سیستم شمارشگر هفت رنگ ، شمارشگری با امکانات جالب

به 2 صورت فلش و متنی

هم برای مشاهده آمار بازدید وبلاگتان و هم برای بالا بردن زیبایی آن

با تشکر

آنا شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 17:23

با سلام.نقدتون و خوندم..خیلی سرسری بود...
کتاب خیالی جای بحث داره...

سراغ یادداشت های دیگر هم رفتید یا فقط این را دیدید و خواندید و فهمیدید که سرسری است؟ هرچند بگویم که یادداشت نظیر این زیاد است. و نامش را هم نقد نمی شود گذاشت. بیشتر یادداشتی در باره ی کتابی است که می خوانیم. همین.
اینجا واقعن نمی شود بیش از این نوشت. یادداشت که کمی طولانی بشود خواننده حتا تند خوانی اش نمی کند و می گذرد. من هم در حد درک خودم آن را نوشتم و به یکی دو نکته ای که بیش از هرچیز از آن گرفتم انگشت گذاشتم. حالا که بعد از دیدن کامنت شما بعد از هفت سال دوباره به سراغش رفتم، دیدم کماکان همین نظر را دارم.
اگر شما کمی از آن بحث را اینجا بگذارید بر من منت گذاشته اید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد