کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

استخوان های دوست داشتنی

 

استخوان های دوست داشتنی. Lovely Bones

آلیس سبالد. Alice Sebold

ترجمه: فریدون قاضی نژاد

نشر روزگار

چاپ پنجم. 1386 . 445 صفحه. 58،000 ریال.

***

خواندن رمان حجیم استخوان‌های دوست داشتنی اثر آلیس سبالد را بالاخره به پایان بردم. در آن بن بست روزهای یک‌شنبه و سه‌شنبه و از ساعت 4 تا 6، با صرف نوشابه حلال و سیگار. البته با حذف حدود نیمی از کتاب آن هم با ورق زدن البته.

***

چهارده ساله بودم که در ششم دسامبر 1973 به قتل رسیدم. عکس های دخترانی گم شده در روزنامه‌های دهه هفتاد بیشترشان شبیه من بودند. دخترانی سفید رو، با موهایی به رنگ قهوه‌ای کدر.

***

رمان با این جملات شروع می‌شود. از زبان مقتول. سوزی سالمون. حلقه‌ای از یک رشته قتل زنجیره‌ای. ساکن فعلی بهشت. از آن‌جا به زمین می‌نگرد. گاه به زمین می‌آید و در جسمی می‌رود و ......و گاه از آن‌چه که در آن‌جا می‌گذرد، می گوید.

این کتاب، پرفروش‌ترین رمان سال 2002 آمریکاست. چیزی که من را به طرف خودش کشاند ولی هرچه در خواندن جلوتر رفتم بیشتر عذابم داد. در حین خواندن کاملن حس یک آدم مازوخیست را داشتم. از آن‌جا که هر گونه ایستی ممکن است باشم به جز مازوخیست، بعضی از کلمات، جملات، خطوط، پاراگراف‌ها و حتا صفحات را بیشتر از رمان‌های دیگر رد کردم. در حال و روز کنونی، اصلن نمی‌توانستم به خواندنش ادامه دهم. ولی کاری بود که شروع کرده بودم و یک جوری می‌بایستی تمامش می‌کردم. که کردم.

بخشی زیبا و کلیدی از نظر خودم را که البته چندان صائب هم نیست را در این‌جا می‌نویسم:

نقل به مضمون:

در بهشت مسابقه‌ای برپا بود. سئوال این بود، چگونه می‌توانید قتلی را انجام دهید بدون این که کوچک‌ترین مدرکی بر جای بگذارید؟

پاسخ من این بود: قتل با قندیل یخ. چون به مرور زمان آب می‌شد و اثری از خود برجای نمی‌گذاشت.

هنگام خواندن یک رمان، به شکل یک فیلم به آن نگاه می‌کنم. حتا هنرپیشگان و کارگردان را هم انتخاب می‌کنم. این کتاب هم به هم‌چنین. بسیار مناسب فیلم شدن است. دیروز وقتی که دیگر داشتم آن را نفله می‌کردم، ترانه گفت:

بابا می‌دونی فیلمشم دارن درست می‌کنن؟

 پرسیدم: فیلم چی رو خانومم؟

گفت: فیلم لاولی بونزو.

سراغ IMDB رفتم و دیدم که نه تنها درست شده بلکه حتا می‌توان دانلودش هم کرد.

حالا که دارم این خطوط را می‌نویسم کامپیوترم هم دارد فیلم را دانلود می‌کند. اگر قرار است مازوخیست باشم چه بهتر که حدود دوساعت باشم. بعد از دیدنش در فیلم‌هایی که می‌بینیم از آن خواهم نوشت. 

پ.ن. 

دانلود تمام شد ولی فایل ارور داشت. منتظر می مانیم تا اکران.

***

باید هرچه زودتر کتاب دیگری را شروع کنم. خیلی اذیت شدم از بودن با استخوان‌های دوست داشتنی. اصلن نمی‌خواهم یک کلمه دیگر در باره این رمان سرگرم کننده، نشاط آور، خشن، حیرت آور و فوق‌العاده اندوهناک بنویسم. چیزی که پشت جلد آن نوشته شده است. هرچند به قول نویسنده دیگری قصه‌ای بسیار امیدوار کننده هم باشد. هرچند من امیدی در آن ندیدم. بگذارید به حساب تند خوانیم.

تلخ ترین بخش کتاب هم این است. خاطره‌ای عاشقانه و س.ک.س.ی! که چند روز قبل از قتلش اتفاق می‌افتد:

................. می‌توانستم حس کنم که حرارت پوستم افزایش می‌یابد و نگاه ری روی بدن من طولانی تر می‌شد، کاپشن آبی روشن و مینی ژوپ سبز مرا که با جوراب شلواری‌ام جور بود، با نگاهش می‌بلعید. کفش واقعی من در کیفم بود. آن موقع پوتین‌هایی از چرم گوسفند را که پشم‌های مصنوعی کثیف آن‌ها مثل دل و روده حیوانات از بالا و درزهای آن‌ها بیرون زده بودند، پوشیده بودم. اگر می‌دانستم که آن تنها صحنه‌ی س.ک.س.ی زندگی من خواهد بود، ممکن بود کمی خودم را مهیا می‌کردم...........

نظرات 22 + ارسال نظر
پروانه یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

یعنی کتاب به تمام خواندن نمی ارزید!

شاید می ارزید ولی از حوصله من خارج بود.

فقط یک بهار یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 18:59 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما. من این کتاب را نخوانده ام ولی با این وصف ماهرانه ی شما ! نمی دانم بخوانم یا نخوانم ! مددی!

بگذراید فیلمش را ببینم و توی فیلم هایی که می بینیم بنویسم. بعد پیشنهاد می کنم که فیلم را ببینید یا کتاب را بخوانید.

فقط یک بهار یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:00

سر نمی زنید...

چرا. فعلن بیهوشم.

حسام دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 http://hessamm.blogsky.com/

من این کتاب رو دو سال پیش خوندم و خیلی خوشم اومد. به نظرم کاملا سینمایی بود و بعد از اینکه فهمیدم پیتر جکسون قصد داره فیلمشو بسازه کلی خوشحال شدم.

بازیگر نقش دختره هم سیرشا رونان هست که توی Atonement بازی می کرد و کاندید اسکار شده بود.

فیلمش هنوز اکران نشده و طبق IMDB قراره 15 ژانویه 2010 اکران بشه. البته پیش اومده که من یه فیلمو 6 ماه قبل از اکرانش دیدم اما این یکی به این زودی دراومدنش یه کم عجیبه. اگه گرفتین و همین بود ما رو هم بی نصیب نذارین!

پس من چی رو دانلود کردم. البته ارور کدک دارم که نمیدونم چه بکنم.
تو علی الحساب فلش مموری تو بیار. چون دانلود تموم شده.

پروانه دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

1-
آیا می توانیم نتیجه بگیریم رمان های پر فروش در امریکا، مانند همین رمان های پرفروش وطنی خودمان هستند؟
2-
می توانم بپرسم چرا بیهوش هستید؟ از خوشحالی حتمن!؟

شاید. ولی فیلم خیلی خوبی میشه.
نه. بر می گردد به کامنت های قبلی که با یکی از دوستان داریم. بیهوشی از نوع عارفان هست. که می گویند:
شیخ نعره ای بزد و به سماع در آمد و بیهوش شد و ......

فقط یک بهار دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 20:55 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما. در باب هوش و بیهوشی سری به پاسخ نظرات تان بزنید!!!

چشم.

یاسی چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:55

سلام بر شما و عرض خسته نباشید و واقعا هم خسته نباشید!
من هر وقت میام اینجا و مطلاب جدید رو میبینم راستش هم خیلی خوشحال میشم هم متحیر!
متحیر از این بابت که فردی احتمالا با مشغله ی زیاد چه طور میتونه اینطور کتاب بخونه و مطالبش رو هم به روز کنه! تبریک!
---------------
دست روزگار رو میبینید! همین دو روز پیش تو نمایشگاه کتاب میخواستم این کتاب رو بگیرمُ رفتم و برگشتم گفتن تمام شده!

خیلی دوست دارم این کتاب رو بخونم با توجه به تعاریفی که شنیدم ُ شما اولین نفری بودید که چندان راضی نبودید.
میشه یکم بیشتر نقدش کنید ببینم ارزش خوندن داره یا نه؟
ممنون.

ممنون از لطف شما. ولی این همه نیست که. ماهی یکی یا حداکثر دو تاست.
من نظرم رو نوشتم. و اونم این که حوصله خواندنش را نداشتم.شاید خیلی ها دوستش داشته باشن. فیلمش را دانلود کردم که ببینم. آن هم ارور داد و شاید مجبور باشم تا اکرانش صبر کنم.
در مورد پیغامی هم که نوشته بودیم ایمیلی برایتان فرستادم. اگر آن را ندیدید بروید توی اسپم ها پیدایش می کنید.

ماه گیر پیر چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:34 http://mahgir.blogspot.com

شروعش که انصافا گیرا و عالی بود و جملاتی که انتخاب کردی زیبا بودند تشویق شدم بخونم

دلگرم شدم.
و چه خوب که رفتید که بخوانیدش.

سلی دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 23:54 http://www.ashubgaar.blogsky.com

با فیلمش موافق ترم.

عین خودمی. تا دوسه ماه دیگه به نمایش در میاد.
به کارگردانی غولی به نام: پیترجکسون

المیرا دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 23:55

سلام تاثیرگذارترین کتابی که من خوندم همین استخوان های دوست داشتنی بود. واقعا اذیت شدم. هیچ وقت با خوندن یک کتاب گریه نکرده بودم. واقعا تاثیرگذار بود

ولی من چون اذیت شدم خواندنش را قطع کردم.

سعیده پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 20:17

من اولین نسخه ی ترجمه شده ی این کتاب رو خوندم . نسخهای جدید سانسور شدن

مرده شور ببردشون. اینم سانسور می تونه داشته باشه؟

farshid چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:53 http://akka30.com

ba ejazatoon in matlabo to facebookam share mikonam... ;)

لطف می کنید.

منیژه شهرابی جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:59 http://afarinesh19.blogfa.com

سلام محس عزیز . من چون ادبیات را دوست دارم، به وب شما سر زدم . مطالب جالبی دارید . لطفا به وب من هم سر بزنید و نظر بدهید . نظرتان برایم مهم است . باز هم به شما سر می زنم . متشکرم - شهرابی

چشم.

شید ا دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:21

مطلب جالبی بود و خوب نوشتین من که د سترسی به کتابش ند ارم :(

فیلمش هم ساخته شده. می توانید آن را تهیه کرده و ببینید.

نگار جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:19 http://mahgun.blogfa.com

دارم میخونمش.قشنگه

قاسم طوبایی سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 15:18 http://shahrzadcircle.blogfa.com

سلام.
کتاب رو همین الان خوندم. نویسنده نویسنده قوی ای و با استعدادی است. مشکلی که حس میکنم این است که 445 صفحه کتاب حدود 150 صفحه اش را راحت میشود حذف کرد. آنوقت خواندنش راحت تر میشد....
به هرحال نمره قبولی را به سختی میگیرد.

این الته نظر من است جناب بهشتی عزیز

حق با شماست. من هم در همان پاراگراف اول نوشتم که تقریبن نیمی از کتاب را رد کردم.
در ضمن من به شما سر می زنم ولی به دلیل مشکل بلاگفا نمی توانم برایتان کامنت بگذارم.

سبحان جمعه 28 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 17:55 http://mohandesayandeh.blogfa.com

سلام جناب بهشت
باتوجه به اینکه بنده فیلم را ندیده ام نمی توانم مقایسه درستی بین این دو داشته باشم . ولی از آنجایی که یکی از خواننده های حرفه ای رمان های خارجی مخصوصا تخیلی و جنایی هستم میتونم بگم که کتاب اصلا کشش لازم را برای نگه داشتن خواننده ندارد و بنده هم کتاب رو صرفا جهت اطلاع از پایان آن و ارضا حس کنجکاوی خودم خواندم ولی اصلا نتوانست من رو راضی کند. ممنون .
احتمالا پستی درباره این کتاب و نقد آن درون وبلاگم قرار خواهد داد. خوشحال خواهم شد که نظرتون رو درباره اش بدانم.

چشم. یادداشت را که نوشتید خبرم کنید.

سبحان سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 16:11

سلام همانطور که قول داده بودم نقد کتاب رو نوشتم خوشحال میشم نظرتون رو درباره اش بدونم.

ممنون. اومدم و دیدم و نوشتم.

مستوره چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 02:37

سلام من این کتابو تازه خوندم با نسخه ی جدیدش ک ۵ صفحش سانسور شده و باید بگم واقعا از کتابش خوشم نیومد ولی موضوعش واقعا جالب بود و به نظرم یکی از بدیاش این بود ک آقای هاروی واقعا مضحک مرد من واقعامیخواستم ک حداقل یه مجازاتی بشه ولی خیلی بی درد مرد و اینکه اخرم جسد سوزی رو پیدا نکردن اعصابمو خورد کرد

خیلی پیش میاد. قاتل تا آخر عمرش زندگیشو می کنه و می میره و چه بسا هرگز متهمم نمی شه. جسدم همین طور. خیلی از اجساد پیدا نمیشن. مگر صدها سال بعد. نمی دونم دیدید که گاهی میگن در حاکبرداری ...... جسد یک ....... که به نظر میرسه به قتل رسیده کشف شد؟

رویا یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 14:29

سلام. من دیشب این کتاب و شروع کردم و امروز به پایان رسید. جالب اینه که من درکلاسهای نویسندگی شرکت میکنم و شاید مجبور بشم امروز این داستان و نقد کنم البته نقد دستوری پس از این جهت خداروشاکرم که قرار نیست داستان و شرح بدم یا اینکه حس درونی خودم که دختری بیست ساله هستم... چراکه به شدت تحت تاثیر پارادوکس عجیب داستان قرار گرفتم متن رسا و معصومانه بعلاوه ی موضوع بی رحمانه و خشن!همین خداقوت

خدا قوت.

امیلی آنی جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 19:53

کتاب واقعی است آیا؟ یا اینکه تخیل نویسنده است من این کتابهای جنایی نمی خونم سال ۹۶ بچه کشی زیاد شده بود آتنا ستایش ابوالفضل بنیتا اهورا تمام قاتل ها هم به دار مجازات آویخته شدند برای حفظ ترم ها یا هنجارها در جامعه قاتل اهورا با اونا انکار کردند کسی که ماشین بنیان را دزدیده بود یک پوچ گرا بود نهیلیست هر چی پدرش می گفت این ساده س افتاده تو زندان قرآن خونده نشد پسرش هم قبول نکرد گفت برای من وثیقه تکرار ممکنه ازاد شم آدم بدتری بشم برای جا کش التماس نکرد جالبه که همدست دزد بنیتا آزاد شد داره در شهرداری کار می کنه با پول ازاد شد کتابهایی مانند استخوانها تنها اثر بدی در جامعه می گذاره اثرات جامعه خشن امریکا را منتقل به اینجا می کنه

کتاب در کشور ما چیزی است که هر چه بنویسد کاری تبلیغی نکرده است. اتفاق افتاده یا نیفتاده. نویسنده ای چیزی نوشته و این نوشته تبدیل به فیلم هم شده. فیلمش هم به نمایش در نیامد. ولی کتاب چاپ شد اما و اما، فکر می کنید قاتلان این کودکان چند نفرشان از راه خواندن این کتاب دست به جنایت زدند. این روزها هیچ کس کتاب نمی خواند و تیراژ کتابها به زیر هزار نسخه رسیده. شما می فرمایید این کتاب ها اثر بد در جامعه می گذارد؟ از این هشتاد میلیون نفری که ماییم پانصد جلد کتاب حتا اگر به شکل دستورالعمل قتل هم باشد فکر می کنید چند نفر را به دنبال خود می کشد؟

سلام سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 11:45

نفرت انگیز ترین کتابی که توی کل زندگیم شروع کردم استخوان های دوست داشتنی حال بهم زن کثافت و بیمارگونه چرا واقعا احه نمیفهمم چرا
چرا باید چنین چیزی رو بنویسه

پس من تنها نبودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد