کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

گردونه مهر

نام کتاب: نشان راز آمیز، گردونه خورشید یا گردونه مهر 

نویسنده:دکتر نصرت الله بختور تاش 

انتشارات :فروهر 

 

گردونه ی مهر این نماد آریایی، شاید به ما می آموزد که در پیچ و خم زندگانی در چرخش روزگار تو باید چرخ زنان  راه روشنی را برگزینی تا به خلوتگه خورشید برسی.  

  

کتاب نخستین بار در سال 1356 در 63 برگ به چاپ رسید. نویسنده در جای های کتاب به کسانی که برای پُر بارتر شدن کتاب او را یاری می رسانند یاد می کند.در یک برگ، تصویری از یک قیچی زنگ زده دیده می شود که  دوستی از انبار خانه برایش فرستاده است.

در این کتاب با گردآوری نگاره های گوناگون از سراسر دنیا بر ما روشن می کند که این نماد بسیار کهن در زمان ها و جای ها گوناگون وجود داشته و دارای بار مثبت بوده است.  

 این نماد بر مُهر ها، نقش قالی و گلیم، کاشیها،در جاهای مقدس، سینه بودا، کف پای بودا، نقش ظرف های سفالین، شکل آرامگاه ها،زیورآلات، زیب تن پوش ها، در جهان مسیحی، گچ بری ها ،کنده کاری روی دروازه ها، یکی از حرف های خط کرتی و ایلامی و....نقش بسته است. 

  

 در این باره در «پرواز پروانه» یادداشتی داشتم که در ادامه برای خوانندگان می آورم. دوستان می توانند با خواندن نظرات آن ستون به داده های نو دست یابند. 

دکتر دوستخواه هم این یادداشتم را وبلاگشان پیوند دادند. پژوهشهای ایران شناختی

چلیپا یا گردونه ی مهر نمادی با برداشت های گوناگون

چلیپا چند هزار سال پیش از میلاد مسیح نماد مقدسی در کشورهای جهان به ویژه نزد آریائیان بوده و به پیکره های گوناگون آن را بر آوندها و جنگ افزارها و دیگر کاچلها می نگاشتند. یا بر رخت و دست و پیشانی و ساختمان ها می کشیدند.
شاهان آشور ان را به نماد نیروهای دینی و سیاسی بر سینه می آویختند و شاهان هخامنشی آرامگاه خود را چلیپا گونه می ساختند.

چلیپا در کیش های کهن این چنین کار برد داشته و نشانواره ای گرامی و گرداننده ی جهان هستی و دهناد طبیعت به شمار آمده،در زندگی و مرگ انسان ها پایگاه والایی داشته است.
پس از مسیح نی همچنان در گروههای گوناگون نژادی و کیشی ورجاوند و دارای نیروی پنهانی و اسرار آمیز بوده و به کار می رفت و بسانیکه دیدیم در کشورهای اسلامی به ویژه ایران با این نگاره شبکه ی پر دامنه و گسترده ای با نام «الله،محمد،علی» به مسجدها و نیایشگاهها زیب بخشیده است و هنوز گروهی بدان دلبستگی دارند و از پیکره ی آن خورسند می شوند.
این نشانواره نماد افزایش و فراوانی و دارای بار مغناطیسی مثبت می باشد که بدین گونه در درازنی زمان با زندگانی بشر در پیوند بوده و به انگیزه های گوناگون از آن بهره برداری شده و هنوز هم نگاره ای پرمایه و گرامی و دوست داشتنی است.
آنانی که آن را بر رخت یا همراه خود دارند، احساس آمرامش می کنند، گویی هنوز چگونگی طلسم بودن و سحر آمیزی خود را نگاهداشته و بارز هم می تواند از پریشانی ها، نگرانی ها و هراس ها بکاهد و با «بار مثبت» خود «بار منفی» را نابود و بی اثر سازد.
بر روی هم چلیپا در نماد؛ ورجاوندان، پدیدیه ها، آخیش ها و نهادهای زیر پذیرش داشته و هنوز گرانمایگی دارد.
نقش رستم شیراز - آرامگاه شهریاران هخامنشی

ا-دیائوس«خدای باستانی آریائیان».
2- ایندرا«خدای باستانی آرین ها».

3- خورشید و حرکت خورشید.
4-دو ترکه ی بر هم نهاده برای روشن کردن آتش.
5- آتش.
6- فروغ.
7- آذرخش و خشم خدایان.
8- چهار آخیش «آب، باد، خاک، آتش».
9- چرخ هستی و دهناد آفرینش.
10- تندر و آذرخش.
11- زروان«زمان بیکران»
12- آسیای فلک.
13- چرخ گردنده.
14- حالت چهارگانه ی ماه.
15- بی آغاز و انجام.
16- چرخه ی تولید نسل و پیوستگی زندگی و حرکت.
17- دوک های نخ ریسی آغازین.
18- پیدایش و گردش چهار فصل.
19- حرکت آب.
20 - سرچشمه گرفتن از هستی آب.

مسجد جامع یزد


21- پدید آورنده ی رویدادها در فضا و زمین.
22- حرکت ، جنبش، تندی، حرکت دورانی.
23- چهر سوی گیتی.
24- گوهر نژادی و پیروزی.
25- جاودانگی«ابدیت».
26- باروری و افزایش.
27 - عشق و مهر.
28 - گیسوی دلدار.
29- دور کننده ی چشم زخم.
30. دو کننده ی اهریمنی ها.
31- هست و نیست، بود و نبود، بست و گسست.
32- نماد مهر و مهر پرستی.
33- گردونه ی مهر.

دو روی مهر باستانی که در نزدیکی قم به دست آمده و با بندی به گردن آویزان می شده


34- رهائی و رستگاری.
35- نمایانگر کثرت و رسیدن به وحدت و بازگشت به آفریینده.

36 - توکل و رضا.
37- آشتی و سازش«صلح».


38- تسلیم و رضا.
39- زندگانی دراز.
40 - نماد پیوند نرینه ومادینه.

41- فرخندگی و بخت بلند.
42- چلیپای راستگرد نشانگر مظهر مرد و کهکشان.

43- چلیپای چپ گرد مظهر زن و زمین و زیبائی زنانه.
44- پرهیز کاری و زیبایی.
45- دریافت بخشایش و فراوانی از کردگار«رحمت و برکت».
46- درخواست آمرزش.
47- شاهین.
48- فروهر.
49- تکامل و تعالی.
50- اندیشه و خواست پرواز در انسان.
51- آرمان های برجسته و خوب.
52- خوشبختی و نیک فرجامی.
53- مُهر دل بودا.
54- راز پنهانی آئین بودا.
55- چرخ آئین بودا.
56- زندگی جاوید.
57- در خود فرو رفتن و به اندیشه پرداختن.
58- شادمانی و شادزیستی.
59-نیروی درمان بخش.
60- یک پیکره ی قرادادی انسان با دو دست و دو پا.
61- نقشی بر درفش کاویان به نشانه ی شورش ملی ، گوهر نژادی و پیروزی.
62-مظهر قدرت سیاسی و دینی.
63- نیک و نیکوکار بودن.
64- دار«صلیب» و شتاسگر دین مسیحی.
65- پیکره ای که از برخورد کشه ی وَردَنه«محور» و کشه ی معدل النهار پدید می آید.
66- نگاره ی مثبت«+» و دارنده ی بار مثبت و سازنده.
67- خورشید بهاری و خورشید پاییزی.
68- نقشی مقدس بر ساختمان معبد و مسجد.

یزد- میرچخماق


69- نشانه ی حزب نازی و پرچم آلمان در زمان پیشوائی آدولف هیتلر.
70- عامل تبدیل کننده چهارسو به دایره.
71- عامل تبدیل مربع به دایره و دایره به مربع.
72- شناسگر چهار کیفیت طبیعت:گرمی ، رطوبت،سردی، خشکی که پیوند دهنده نظم بدنی و روانی است.
73- نماد الوهیت آریاها.
چلیپا نمودار نمودها و چهره های گوناگون پرتو خداوند است. همچنانکه خورشید تیرگی ها را می زداید نمودهای گونگون و پر شمار خداوند روشنی بخش چهارسوی جهان«در چلیپای مرکب سوهای اصلی و فرعی» و جهان درون انسان است.
برداشت از:صفحه 307 تا 311 از کتاب:نشان راز آمیز گردونه مهر یا گردونه خورشید نویسنده: دکتر نصرت الله بختورتاش

چلیپای شکسته ای از پیکر برهنه چهار زن گرفته و چگونگی گیسوان آنها نشان می دهد که از راست به چپ در گردش است، در دستهای هر یک از زنان چلیپایی است که شناسه باروری و چرخش زادمانی می باشد. این پیکره بر سفالینه های سومری که سامی نژاد نیستند و گمان می رود تباری آریایی داشته باشند از هزاره ی پنجم پیش از میلاد مسیح به دست آمده است.

تندیس بودا در هنگ کنگ

گردنبند ایرانی که درگیلان پیدا شده است. یک هزار سال پیش از میلاد . موزه ملی ایران





در سال ۲۰۰۵ مقامات تاجیکستان همه را به استفادهٔ گسترده از چلبپای شکسته به عنوان یک نماد ملی فراخواندند. رییس جمهورامامعلی رحمان چلبپای شکسته را یک نشان آریایی و سال ۲۰۰۶ را «سال فرهنگ آریایی » که می‌تواند زمانی باشد، برای مطالعه و مردمی ساختن خدمات آریایی به تاریخ تمدن جهان و بر پا داشتن یک نسل نوین (از تاجیکها) با یک روح اتکای به خود ملی، و توسعه پیوندهای عمیقتر با دیگر نژادها و فرهنگها، اعلام کرد.
با کلیک کردن روی عکس ها می توانید در اندازه بزرگتر ببینید

چون عکس های کتاب کیفیت پایینی داشت با جستجو به اینجا رسیدم و عکس ها را برداشتم


نظرات 22 + ارسال نظر
آدلی چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 http://nazdiktaraz.blogfa.com

سلام.وبلاگ بسیار مفیدی دارید مخصوصا برای من که خوره ی کتابم. دستتون درد نکنه. اگه اشکالی نداره لینکتون کردم که مرتب بهتون سر بزنم.
حالا یک سوال: آخر آناکارنینا چی میشه؟؟!
من متاسفانه این کتاب رو شروع کردم ولی الان با توجه به امتحانات دانشگاه و بی حوصلگی خودم نمیتونم تمومش کنم. ذهنم هم بی خیال ماجرا نمیشه. اگه لطف کنید آخر داستان رو به من بگید ممنون میشم.

خیلی سال پیش این کتاب را خواندم دوستان اگر می دانند بنویسند تا این کتابخوان هم بتواند با خیال راحت به درسها برسد.

فرناز چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:35

این گونه علامت ها که نشانه هائی از دوران قدیم انسان را با خود دارند همیشه برای من جاذبه ی رمز آمیزی دارند .. و بیش از همه چیز به آدمهائی فکر می کنم که سالهای زندگی خود را صرف می کنند تا بفمند که مثلا این علامت در اصل متعلق به کدام قوم بوده و معنی آن چه بوده ... برایم اهمیتی ندارد که این علائم متعلق به ایران است یا نه صرف وجودش در هر جای دنیا که هست برایم جالب است . فکر کردن به انسان که چطور این دوره ها را طی کرده و از کجا به کجا رسیده و چطور احتمالا به طرف نابودی خود می رود ....

فرناز گرامی
شاید کمتر کسی را مانند شما دیده ام که عملن نشان دهد به وسائل قدیمی اینقدر علاقه مند است.

منظورت را از این جمله نفهمیدم:

"بیش از همه چیز به آدمهائی فکر می کنم که سالهای زندگی خود را صرف می کنند تا بفمند که مثلا این علامت در اصل متعلق به کدام قوم بوده و معنی آن چه بوده ."

کدا م آدمها؟باستان شناسان یا آقای بختور تاش؟

بابک چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:29

احساس می کنم دنیای امروز ما با همه شهر اشوبی اش باز یک جور هائی به گذشته های بسیار وابسته است وقتی نگاهی به فیلم ها ، کتاب ها و دیگر اثار اطرافمان می اندازیم لمس این قضیه نمود پیدا می کند.
نماد ها هویتی را در دل خود دارند که انسان برای شناخت زوایای پنهان خود مجبور به شناخت این نماد هاست

یونگ هم همین را می گوید.

پروانه چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:47


به تازگی رمان «نازبالش» نوشته‌ی هوشنگ مرادی‌کرمانی به همت نشر معین منتشر شده است که هدیه‌ای است نرم و راحت برای سر باهوشان روزگار ما.

نشست هفتگی شهرکتاب در روز سه‌شنبه ۳۱ فروردین ساعت ۱۷ به نقد و بررسی این اثر اختصاص دارد که حضور هوشنگ مرادی‌کرمانی، شهرام اقبال‌زاده و حمیدرضا شاه‌آبادی در مرکز فرهنگی شهرکتاب واقع در خیابان شهیدبهشتی، خیابان شهید احمد قصیر(بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم برگزار می‌شود و ورود برای علاقه‌مندان آزاد است.

روابط عمومی شهرکتاب

محسن چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:45 http://after23.blogsky.com

روزی در جایی، یکی تعریف می کرد که این علائم به ویژه چیزی که امروزه به نام صلیب شکسته می شناسیم همراه با اقوامی که از اروپا به ایران آمدند به اینجا رسید. یعنی این بعد از زمانی بود که ما فهمیدیم این آرم سربازان آلمان نازی در اصل در ایران بوده ولی من توجیه خودم را این گونه آوردم که آلمان نازی از ترکیب دو حرف SS کارش به استفاده از این علامت کشید. شاید برای این که حداقل از نظر آرم اثر مثبتی در اذهان از خود به یادگار بگذارد. که نگذاشت.

نماد گردونه ی مهر روی سفالی در 12000 سال پیش در جیرفت یافت شده ااست
2500 از این نماد یک جا در شهر سوخته که هم اکنون دست اندر کار آن هستند یافت شده است.

هیتلر نژاد آریایی را برتر می دانست و این نشان را انتخاب کرده بود.
همان گونه که در پایان متن نوشته ام تاجیکستان هم چنین تصمیمی داشت..

محسن چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:50

خدمت خانم آدلی هم عرض می کنم که خانم آناکارنینا آخرش خودکشی می کند.

محسن پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:36

پس استدلال طرف من از بیخ و بن بر هوا بوده با این حساب.

من هم تا پیش از مطالعه از این نماد وحشت داشتم ولی حالا مایلم به در و دیوار خانه آویزان کنم.

در این کتاب یک فصل به هیتلر پرداخته است اصلن مایل نیستم به آن بپردازم چون آنقدر نکات مثبت در این نشان هست پرداختن به این که هیتلر آثار منفی بر این نشان گذاشته برایم اهمیتی ندارد.

تازه مگر به نام خدا و دین کم مرتکب کشتار شده اند چرا هیچ کسی آن را بزرگنمایی نمی کند!

در سایت تیم بسکتبالیستهای ایرانی در مسابقات جهانی ترکیه به ایرانی ها نوشته اند: عرب های کثافت
عرب های تروریست

حالا ما بیاییم و هیچ نگوییم و برایمان مهم نباشد که این نماد مهر انگیز از ایران به همه جای دنیا رفته.
اصلن بگذاریم مانند ترکیه که مولانا که یک بیت شعر ترکی نگفته، را از آن خود می داند تاجیکستان نماد گردونه مهر را ببرد.

اصلن بهتره گل هایمان را بفرستیم بروند تا فردا بمب هسته ای درست کنند و بر سرمان بریزند و وقتیی اعتراض کردیم بر و بر به ما نگاه کنند و بگویند:
what do you mean?


ایران سرزمینی است که سالها پیش نابود شد

من هم چون در سراشیبی زندگانی و در حال باز گشت نزد نیاکانم هستم به این چیزها علاقه مند شده و این علاقه مند مانند گردابی مرا به سمت خود می کشاندو روزی در آن غرق می شوم.

محسن جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://askamoon.blogsky.com

اصلن خیلی چیزها هستند که تا بزرگ نشده ایم و به کلاس بالاتر نرفته ایم نمی فهمیم. برای جوانان هزاری هم از این چیزها بنویسیم -تجربه ها و باورها و ...- نخواهند فهمید. انگار همه باید یک دور نادانی را تجربه کنیم که می کنیم. این روزها که من هم در سراشیبی سفر به سوی نیاکانم هستم از خودم خیلی بیشتر راضی هستم تا وقتی که در سربالایی بودم. اصلن راه رفتن در سراشیبی خیلی راحت تر است. می توانی ریلکس باشی. ولی سربالایی؟

من هم از این سراشیبی راضی هستم.

ولی جوانان و این چیزها: این چیزها بسته به فکر دارد جوان و پیر ندارد.

در این نشست ها جوانی را دیدم از استاد یک چک محکم خورده ولی همچنان سر کلاس یادگیری زبان اوستا می رود ولی می گفت سرش دائم پایین است و به استادش نگاه نمی کند
جوانی را دیدم برای اینکه پرسشش را مطرح کنه یک ساعت و نیم سر پا ایستاده بود و تصمیم داشت جزیره ای درست کنه که شبیه ایران باستان باشه. وقتی بهش گفتم آفرین تو هنوز ایستادی گفت یک بار برای دیدن یک استاده هفت ساعت معطل شدم.
در جوانه ها نیروهایی می بینم که شگفت زده میشم.

محسن جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:36 http://after23.blogsky.com

جوانان یا پیران یا کودکان یا نوجوانان یا .... یادم نم آید دیگر که...
هر کدام از اینان در آن چیزی که می خواهند هر کدام ساعت ها می ایستند. حال شما یکی را دیده اید که با باورهای شما هم خوان بوده است. خیلی از جوانان در صف عمل بینی ماه ها می مانند. شب و روز ندارند.
از نقطه نظر بد بینی اصلن به قضیه نگاه نمی کنم.چیزی را که می بینم نوشتم.

این جوان یکی نیست یک جریانی است که به راه افتاده. همین جوان نماینده یک گروه دانشجویان از چند دانشگاه بود.
اینکه جوان ها برای کارشان پیگیر هست برای خود امر خوبی است. من حتی به آن بینی عمل کردن ها به چشم بد نگاه نمیکنم. این یک ساله اخیر بهمن نشان داد که جوان ها را نباید از دماغ عمل کرده شان دید.

راه در جهان یکی است...و این روزگار پیچ و خم و بد قسمت ما شده است...

داخل دو کمانه(نوبت یاسی است یادداشتت را منتشر کن )

بابک شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 http://Cloudysky.blogsky.com

سلام بر دوستان خوبم؛ پروانه و محسن عزیز،
بحثی و نقدی در باره جوان و جوانی در گرفت که بر خود دانستم تا در این خصوص اندک گلایه ای داشته باشم،
جوان از اسمش معلوم است، جوانست دیگر! و جویای تجربه و دانش و ثروت و این اصول همه ما انسانها در همه ادبار بوده است . اما اینکه یکی یک ماه در نوبت عمل بینی می ایستد و دیگری ساعتها منتظر زیارت استاد دلیلی بر خام بودن یکی یا پخته بودن دیگری نیست. زیرا هر دو در پی زیبائی هستند و دیدگاهشان در باب زیبائی متغیر فقط همین
و دوم اینکه انسانها و به خصوص جوانها موجودات هدفگرائی هستند حتی اگر به منزله نابودیشان باشد و این اهداف یا ارزشها توسط عوامل محیطی و خانواده و دوستان و به خصوص شما پدر ها و مادر های عزیز تر از جانمان تعریف و حتی گاها تحمیل می شود. ایا شما خود جوان نبوده اید؟ آیا شما غیر از این اصلوب بوده اید؟
..........................
یک اعتراضی هم در باب نوبت کتابخوانب دارم، احساس می کنم در محیط دموکرات اینحا که همه با هم برابرند ، برخی دوستان برابر ترند :-)

سلام و درود بر شما
نوبت کتابخوانی: یاسی گرامی شاید بیش از بیست یادداشت در چرکنویس انبار کرده است و نوبت نگرفته بود شاید نمی دانست اگر قرار بر این باشد که یادداشت های او را منتشر کنیم باید سه ماهی بنشینم و فقط کتاب های یکی از اعضا را بخوانیم.
باز هم تا نظر سایر دوستان چه باشد. اگر موافق هستند می توانیم ابتدا یادداشت های یاسی را منتشر کنیم و پس از آن نوبت به دیگران دهیم.

در باره ی جوانها: فکر می کنم من همین را نوشته ام که شما نوشته اید.

فرناز شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:14

یادم رفتم که قرار بود بنویسم خانم پروانه یا پروانه خانم یا پروانه جون ؟؟!!
منظورم همین بود بله خوش به خال باستان شناس ها ..
+‌+‌+

(ایران سرزمینی است که سالها پیش نابود شد )
این از اون جمله هاست که خیلی تلخه اما بشدت واقعی . موافقم .

بنویس خانم پروانه خانم جون! تا کسی نتونه اشکالی ایرادی بگیره!

باستان شناس ها آنهایی هستند که شغلشان باستان شناسی است بعضیشون میروند درس می خوانند و بعد کند و کاوش و باز سازی و ...بعضیاشون هم مثل بعضی غربیا میان میرن شوش و آثار آپادانا رو سوار بلم می کنند میندازن کارون بره لب خلیج می گیرن و بعدش می برن موزه لوور و اونجا چنان ایران باستان رو باز سازی می کنند که همه می روند و تماشا می کنند می آیند و می گویند به به چهچه عجب موزه ای بود..تازه اونایی رو که نمی تونستند ببرن میزنن با تیشه میشکنن..

بعضی (البتهاینا پول شناس هستند)هم شبانه یواشکی میرن میکنن و بعدش می دونی چه تجارتی ... حال می کنن....
همه سر از موزه های بزرگ مثل لوور و لندن و...در میارن ...می بینی وقت میزارن و یاد میگیرن تازه باهاش درآمد هم دارند و انوقت من و تو اینجا میگیم بله ایران سرزمینی که نابود شد ولش کن بهتره بریم دو کلوم انگلیسی یاد بگیریم که فردا به دردمون بخوره.
....

ولی آقای بختور تاش نویسنده و پژوهشگر است

حالا منظورت کدو م یکی از اینا بود؟

محسن شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:34

خانم یاسی یادداشت ها را گذاشته و رفته و دارد درس می خواند. من فکر می کنم بهتر است هر کس هر چه نوشت آپ کند به شکل چرکنویس یعنی نوبت کسی محفوظ باشد که توی چرکنویس چیزی گذاشته باشد. یاسی هر وقت نوبتش شد یکی از کارهایش را من آپ میکنم. خوب نیست که همه کارهایش آپ شود. تازه خودش هم نیست که کامنت ها را جواب بدهد.
حالا نوبتش هست یا نیست؟ من چه بکنم؟
در ضمن از بابک می خواهم بپرسم که از کجا به این نتیجه رسیدند که بعضی ها برابر ترند؟

نوبت یاسی است

فرناز شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 17:16

خانم پروانه خانم جون!
ای بابا باز گیر افتادیم و مجبوریم حرف های تکراری بزنیم : اولا من این آقای بختورتاش رو نمی شناسم اصلا هم باهاشون مخالفتی ندارم . فقط درست نمی دونم که اسم مبارک ایشون رو چطوری تلفظ کنم یا حتی بنویسم . زنده باشن . زحمت می کشن ...
دوما من فکر می کنم که اونهائی که بعضی از این چیزهارو می برن تو موزه ی لوور و به هزار و یک چیز از جمله دمای هوا ی اونجا فکر می کنند و هزار یک جا هم می نویسند که اینها مال ایرانه و باعث می شن که وقتی من به عنوان یک ایرانی میرم اونجا کلی افتخار کنم !! چون دائم میشنوم که وقتی میشنون ایرانی هستم دچار افتخار میشن !! کلی هم آدمها از جاهای دیگه که می ترسن بیان ایران میرن لور و در بخش ایران این چیزهای افتخار آمیز رو می بینن خیلی فرق دارن با اونهائی که اینهارو به قول شما با تیشه ترتیبشو میدن یا جوونهای نازننین وطنمون که میرن روش یادگاری مینویسن و کم کم از بین میبرنش ... من که ترجیح میدادم همین ۴ تا تیکه ی برباد فنا نرفته هم میرفت یک جای امن و دربسته و دور از آفتاب و مهتاب و زیرش هم تابلوهای خوب و درست اطلاع رسانی نصب میشد و از همه ی دنیا می اومدن و نگاه می کردن و می گفتن به به تا اینکه اینجا به مرور از بین بره یا اگه یه بنده ی خدائی اومد تماشا قبل از اینکه براش توضیخ داداه بشه که اون چیه بهش بگن روسریتو بکش جلو اون چیه خوردی و از این حرف ها ....
چیکار کنیم اینها چیزهائیه که من و سرکار خانم پروانه جونم اینا در موردش به توافق نمیرسیم و این وسط وبلاگ آقای محسن جونم اینا گرم میشه !!!!!!!!!!!!!!

حالا شد

نام نویسنده و پژوهشگر:
bokhtoortash
ایشان در سال 1302 به دنیا آمده اند و دو نفر را دیدم که چند سال پیش به دیدنش رفته بودند در اینترنت هم جستجو کردم ببینم زنده هستند بروم دیدنش هنوز به نتیجه نرسیدم .

اگر فکر می کنی تکراریه ادامه نمیدیم.

اونی که با تیشه زده و خیلی از آثار آپادانا رو خراب کرده خانم اونی بود که اون قلعه رو درست کرده بود.خان ژان در کتابی نوشته اونهایی که نمی توانستم با خود ببرم با تیشه و پتک از حرصم خرد می کردم.این را رییس باستان شناسی شوشتر به ما گفت. اسم کتاب را یادداشت نکردیم باید پیدایش کنم و اینجا بنویسم.

من ترجیح میدم اینا سر جاشون باشن و در بعضی چیزای دیگر تغییر ایجاد کرد.

داغ شدن وبلاگ:
دست محسن گرامی درد نکنه که زحمت می کشه و این وبلاگ رو درست کردند و ما رو دور هم جمع کردند ما هم میاییم و داغش می کنیم.

قربون سرکار خانم فرنازخانم جون
جنگ جنگ تا پیروزی

پروانه شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 18:59

ژان دیولافوا در کتاب خاطرات خود نقل می‌کند که


دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا می‌کردم. نزدیک دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین توده‌ی عظیمی ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربه‌های وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه‌ی ضربه‌های پتک مانند میوه‌ی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمی‌کشیدیم پایمان را خرد می‌کرد.


http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/04/blog-post_20.html

فرناز یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 13:23

قرار نیست راجع به استثناها صحبت کنیم . قرار است ؟؟
موزه ی لور راهنمائی داشت که کلی درس خوانده بود شاید از همین ها که این آقای بختورتاش خوانده و بعد کلی تلاش کرده بود تا در آنجا استخدام شود . می گفت چون دست زدن به اینها ممنوع است من هر روز از دور با کف دست برایشان بوسه می فرستم !! اتفاقا یکی از همین سر ستون ها را هم می گفت . این سر ستون بقدری سالم و قوی در جای خود ایستاده که آدم مبهوت می شود . و یک سوال : آیا به نظر شما ۳۰ سال بعد آن یکی در موزه ی لوور سالم و پابرجاست یا این یکی در تخت جمشید عزیز ما ؟ من چون توانائی این را ندارم که ۳۰ سال هر شب بروم دور این یکی راه بروم و نگهبانی بدهم حاضرم ببینم که هر یک از این تکه ها در هر جای دنیا که مهم نیست سالم باشد و مال من هم نباشد !

من از استثناها حرف نمی زنم.
همه ی اینها رو که می گی می دونم اونا از ما سوادشون فهمشون شعورشون درکشون بیشتره ما باید بریم اونجا کلاس در ادب و انسانیت یاد بگیریم . ایرانی واقعی اونها هستند نه آن کسانی که ما در اطرافمان می بینم نه من که نشسته ام اینجا و پشت به فرهنگ بشریت کرده ام و می گذارم هر روز تکه ای از آثار باستانیمان نصیب قاچاقچیان اشیا قدیمی شود. من چهره ی توریستها را در یزد در شوشتر و شوش و تخت جمشید دیدهام که چه لذتی می برند. حرفتو قبول دارم با اینکه به لوور نرفته ام ولی آنقدر رفته و برایم تعریف کرده اند که مثل اینکه صد هزار بار رفتم.
ایمیلی که برات زدم اینجا جوابشو میدم فعلن اونا هستن که بلیط ما رو دزدین .
ایمیل بلیط قطار رو می گم. در پیامی دیگر برای دوستان دیگه می نویسم.
استثنا نگفتم،آقای کیخسرویانی باستان شناس سه جلد کتاب در باره ی این استثنا ها نوشته آنچنان که آه از نهادت بلند میشه.قرار بود از اون کتابا بنویسم ولی تنبلی کردم. کتابها هم امانت بود.
میگن نویسنده آخرش سر به نیست شده و نتونسته دو جلد دیگه شو بنویسه.
بد بختی ما اینه که اونا می نویسن و ما می خونیم. ما اجازه نداریم بنویسیم.
به هر حال انیرانی ها دستشون درد نکنه که اونا رو نگه میدارند.

و من خودمو می گم، آدم بی لیاقتی هستم که اونها بهتر از من نگه می دارند و تلاشم این هست که در این باره حرف بزنم و دوستانی هم پیدا کنم که این میراث رو برای خودمان نگه داریم زنده کنیم. به اندازه ی خودم .

[ بدون نام ] یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:20


سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند..... یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی
از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم .
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت:
بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است .
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی
توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا
=)) =)) =)) =)) =))

اردوان بختورتاش شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:25

خیلی خوش حال شدم از اینکه این وبلاگ را آماده کردی محسن گرامی.همچنین پروانه جان اگر مشتاق هستی پدر بزرگ منو ببینی میتونم کمکت کنم

چه خوب مایه ی خوشبختی است! کی می تونیم به دیدارشون برویم.

مهتاب ناصری شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 13:43 http://kahkashaneandromeda.blogfa.com

درود.
بسیار زیبا بود. من هم مدتی هست که دارم درموردش کتاب می‌خونم و اطلاعاتی کسب می‌کنم.

درود بر شما
از این پس در بازید از همه آثار باستانی چشمانتان به دنبال گردونه مهر می گردد و خواهید دید در همه گوشه و کناره ها این نماد دیده می شود.

مهتاب ناصری شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 13:52 http://kahkashaneandromeda.blogfa.com

راستی...
کتاب را از کجا تهیه کنیم؟ خیلی دوست دارم حتما بخوانمش.

آخرین بار در انتشارات فروهر کتاب را دیدم.

مهتاب ناصری یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 15:21 http://kahkashaneandromeda.blogfa.com

درود و سپاس از مهرتون و خوانش وبلاگم
کتاب را تهیه کردم. البته ازانتشارات آرتامیس.(البته امیدوارم درست نوشته باشم.)
هنوز شروع به خواندن نکردم ولی فکر کنم پر از اندیشه‌های ناب باشه. چند وقتی هست که در مورد چلیپا می‌خوانم ... البته اتفاقی افتاد که علاقه‌مند شدم. بماند... جالب بود که همین عید هم سنگی هدیه گرفتم که نقش چلیپایی بر آن بود. که اکنون هم بر گردن دارم. نشانه‌ای شد که من بیشتر در جستجوی فهمش بروم که با وبلاگ شما برخورد کردم.
باز هم سپاس بی‌کران. تا بعد.

سپاسگزارم

مهتاب ناصری سه‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:51 http://kahkashaneandromeda.blogfa.com

درود
به وبلاگ اصلیتون سر زدیم و لذت بردیم. مگر می‌شود نام سیاوش باشد و سیاوش و لذت فروان
البته نتونتسم پیغامی بگذارم. مثل اینکه مشکلی هست...
امسال دخترای من (شاگردای دختری که بهشون شاهنامه درس می‌دم) مقام دوم رو تو منطقه ۶ آوردند برای اجرای نمایش گذر سیاوش از آتش. پارسال هم همین گروه مقام اول رو آورد برای سوگ سیاوش....
مانا باشید

درود بر شما
به به چه خبر خوبی!
بروم ببینم آنجا چه خبر است یکی از دوستان دیگر هم همین مشکل را داشت!

Mis.Mir چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 11:45

سلام خوبید ببخشید نمادی که روی کتابه هست به چه معناست ؟؟؟

متن را بخوانید لطفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد