کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

بیگانه


بیگانه

اثر: آلبرکامو

ترجمه: لیلی گلستان

چاپ: چهارم - نشر مرکز - 1388

110 صفحه بی مقدمه – 32،000 ریال

***

22 تا 24 خرداد سال 50، چهل و هشت ساعتی بود که من با بیگانه سپری کردم*. با ترجمه ای از جلال آل‌احمد و علی اصغر خبره زاده. آل‌احمد در جایی گفته بود: "می‌خواستم فرانسه یاد بگیرم، بیگانه را ترجمه کردم." او اولین کتابی را که از زبانی نا آشنا ترجمه کرد، به چاپ رساند! از نقش علی اصغر خبره زاده در این میان می‌گذرم، چرا که من با اعتماد به نام جلال آل‌احمد که در آن دوران، جلال ِ روشنفکران عصر من بود، این کتاب را خریدم و خواندم. وقتی شنیدم که سی سال بعد، سی و پنج سال بعد، خانم لیلی گلستان، ترجمه‌ای بی‌تا از این کتاب ارائه کرده است، ترجمه‌ای مانند این که آلبرکامو به زبان پارسی نوشته است، بار دیگر از ذهنم گذشت که بگویم:

مرده شور شاه را ببرد که آن‌چنان فضای اندیشه و اندیشیدن را تنگ کرده و بسته بود و اجازه نفس کشیدن به احدی را نمی‌داد، که کسی مانند جلال آل‌احمد می‌شد بتی برای روشن‌فکران نسل من. بتی که نامش در روی جلد هر کتابی تضمین فروش آن بود و چه بسیار جوانانی که چون من بزرگ شدند با ادبیاتی که به قایق بادی می‌گوید: کمربند لاستیکی!! خودتان را جای ما بگذارید برای کشف این تعبیر.

...... توی آب "ماری کاردونا" را دیدم، یکی از منشی‌های اداره‌ام بود که آن موقع ازش خوشم می‌آمد. او هم انگار خوشش می‌آمد. اما بعد از مدت کوتاهی رفته بود و دیگر فرصتی برایمان نمانده بود. کمکش کردم برود روی قایق بادی. (لیلی گلستان، صفحه 76)

...... در آب "ماری کاردونا" دوست قدیمی اداریم را که همان وقت‌ها خاطرخواهش بودم یافتم. گمان می‌کنم، او نیز همچنین بود. اما او اندکی بعد رفته بود و ما فرصت نیافته بودیم. کمکش کردم که روی کمربند لاستیکی بنشیند. (آل‌احمد صفحه 44)

بگذریم از این که درد فقط در کمربند لاستیکی نبود. خودتان این دو سه خط را مقایسه کنید.

بگذریم. اگر نگذریم، چه کنیم؟ باید عادت کنیم. انسان به همه چیز عادت می‌کند. این را کامو در بیگانه می‌گوید.

***

امروز مادرم مرد. شاید هم دیروز.

این آغاز کتاب بیگانه است. با همان کلمات اول، تکلیفمان با آن روشن است. دست و پایمان را جمع می کنیم و می دانیم که با اثری ورای دیگر آثار ادبیات روبرو هستیم. از همان ابتدا بیگانگی اثر، خودش را به ما دیکته می کند.

بیگانه کتابی است فلسفی در قالب یک رومان. رومانی که مردی فرانسوی و مقیم الجزایر به شکل مونو لوگ تعریف می کند. از روزی که مادرش مرد تا روزی که کم  وبیش از آن آگاه است.

بیگانه فلسفه زندگی است از دید کامو. با بخش‌هایی از آن شاید همگان آشنا باشند. وقتی مورسو –راوی- از زندگیش می‌گوید گاه با او هم‌ذات پنداری می‌کنیم و گاه، ..... نمی‌گویم چه می‌کنیم. عکس العمل ها متفاوت است. از دید خود من برداشتش از زندگی و آنچه در آن می‌گذرد کمی تا قسمتی رشک برانگیز است. ساده گرفتن زندگی کار هر کسی نیست. گو این‌که بسیاری از مردم شعارش را می‌دهند. شاید عده ای او را نپسندند ولی همین ها هم چیزی را که به جای شیوه زندگی وی جایگزین می‌کنند، چندان چنگی به دل نمی‌زند.

بیگانه را باز نمی‌کنم. این مشکل خواننده است. هر کسی باید خودش گره داستان را بگشاید. این کتاب صد و ده صفحه ای چیزی حدود شصت صفحه در ابتدا حل المسائل دارد. نه این که کتابی باشد با لغاتی دشوار. نه. کتاب را می توان در یک وعده نشست و خواند و تمام کرد و به گوشه ای نهاد و از بیگانگی قهرمانش هم کمی لب و لوچه‌ها برچید و شانه ها راتکان داد. اما بعد از خواندن، کنار نهادنش کار ساده ای نیست. بعد از خواندنش بنشینید و شصت صفحه مقدمه را بخوانید، کاری که مطلقن نباید در ابتدا بکنید. شصت صفحه ای که در آن دانشمندان و ادیبان و روشنفکرانی چون، ژان پل سارتر، کتاب و گره های آن را به زعم خودشان باز کرده‌اند. بعد از خواندن مقدمه، چه بسا دوباره هوس کنید که بار دیگر به سراغ مورسو بروید و این بار او را آشنا بیابید. و اگر بار اول با او بیگانه نبودید، آشناتر. همه ما به گونه ای، مورسو هستیم. با شدت وضعفی گریز ناپذیر. چه بسا با او تا گورستان هم برویم و یا نه، وی را روی قایق بادی -یا کمربند لاستیکی- و در کنار ماری رها کنیم.

چیزی که به نظر من در این کتاب خیلی درست و به جاست، استفاده از شیوه تک گویی یا مونولوگ برای بیان داستان است. شیوه ای که خیلی دوست دارم. چرا که حس می کنم نویسنده و یا راوی و یا قهرمان –هرچه نامش را بگذاریم- تا پایان کار در کنار من است و تا آخر هم نمی‌میرد و هر لحظه باید به من توضیح بدهد که چرا چنین کرده وچرا چنان نکرده. البته گاه پیش آمده و کتاب‌هایی بوده اند که درست در پاراگراف یا سطر های آخر، چند سطر با چند ستاره یا خط تیره از متن جدا می‌شود که نوشته:

"این یادداشت ها بیست سال بعد در زیر زمینی در اسکاتلند .......  و من عینن برای شما بدون دخل و تصرف به زیور طبع آراستم."

 لعنتی.

یکی دو خط کتاب را دوست دارم بنویسم. چیزهایی که کامو به عنوان دلیلی بر درست بودن نظریه اش در باره زندگی ارائه می کند.

...... "به این نتیجه رسیدم آدمی که حتا فقط یک روز زندگی کرده باشد، میتواند بی هیچ ناراحتی، صدسال زندگی کند. بی این که حوصله اش سر برود."

"که آل احمد صدسال زندگی را، صد سال زندانی نوشته است."

...... "در جامعه ما، هر مردی که در مراسم تدفین مادرش گریه نکند، این خطر را می‌کند که به مرگ محکوم شود."

بیگانه را بخرید و بخوانید. حتا اگر نخواندید، باید آن را داشته باشید.  حتمن آن را روزی  خواهید خواند و آن روز افسوس خواهید خورد که چرا زودتر آن را نخواندید.

---

* دورانی بود که هر کتابی را می‌خریدم تاریخ خرید را در صفحه اول می‌نوشتم. به شیوه قدما. و تاریخ شروع خواندن را که گاه با تاریخ خرید یکی می‌شد و هم‌چنین تاریخ پایان خواندنش را. چه کار خوبی بود. این کار را دیگر نمی‌کنم. چرایش را هم نمی‌دانم.

نظرات 10 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:43

با نام این کتاب از بچه گی آشنا هستم .. انگار همیشه دور و برم بوده اما هرگز آنرا نشناخته ام . باید آنرا بخرم و بقول شما بالاخره روزی بخوانم . این داستان مقایسه ی ترجمه ها هم داستانی است خواندنی !
دن آرام را با ترجمه ی به آذین خوانده ام و دوست هم داشتم یک بار کسی قسمت هائی را از ترجمه ی شاملو می خواند و مقایسه ای که صورت گرفته بود .. گاهی حنده آور است و گاه گریه آور بگذریم .
اگر قرار شد بیگانه را بخوانم حتما ترجمه ی خانم گلستان را خواهم خواند که بشدت دوستش دارم و نه آقای آل احمد را که بی هیچ دلیل قانع کننده ای هرگز دوستش نداشته ام !

من فکر می کنم مقاله شاملو را برایتان می خوانده و می خندیدید. شاملو بعد از ترجمه ای که از محمود به آذین درآمد مقاله ای نوشته بود که خودش بعدها در کتاب جمعه نوشت. داستانش طونالی است.
شاملو می گوید: انگار در ده این آقا واژه چه وجود ندارد وبه جایش می گویند، چی.
چی پسر خوبی هستی تو!

پرستوی سفید سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:36 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما. نمی دونم چرا هر وقت خواستم بیگانه رو بخرم منصرف شدم! آن هم بی هیچ دلیلی!! ولی با این یادداشت شما حتمن این کار را خواهم کرد و ]واهم خرید به ویژه که ترجمه توسط بانو لیلی گلستان انجام شده. به خاطر این کمک از شما سپاس گزارم. من هر کتابی را که می خوانم در پایان یادداشتی در آن می نویسم هر چیزی که دوست دارم در مورد آن کتاب بگویم را خیلی کوتاه می نویسم. برخی از کتاب هایم در دو تاریخ و دو یادداشت دارند که ممکنه برداشت های متفاوتی نیز باشند. اما با این چند خط آخر یادداشت شما یاد می گیرم که تاریخ خرید و آغاز خواندن را هم به آن اضافه کنم خیلی لازمه. البته کتاب هایی هم که دارم که یادداشتی ندارند وقتی دوباره آن ها را ورق می زنم از این که چیزی ننوشتم احساس بی احترامی به آ» کتاب را دارم و شرمنده می شم! باز هم سپاس

اگر حداقل همان دو تاریخ را توی کتاب بنویسد و دیگر هیچ چیز به آن اضافه نکنید، خودش یک دنیا یادداشت است. برای خودتان و برای هر کسی دیگری که آن کتاب را روزی در دستش می گیرد. آن دو تاریخ بی توجه به این که کتاب چه کتابی است، خودش کتابی است. چرا که نه دو تاریخ از زندگی شما، که دو تاریخ از زندگی خودش را به یاد می آورد.
ولی وای به حال کتاب هایی که فقط تاریخ خرید را دارند. چند وقت پیش چند تایی در کتابهایم دیدم. نمی دانم با آن ها چه کنم؟

فرناز سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:04

در مقدمه ی کتاب که ترجمه کرده چیزهائی نوشته که طبق معمول لحنی طلبکار دارد . ( به خق شاید )

نه خیر. هیچ کس بدهکار ایشان نبوده. من اگر بیشتر از این نمی نویسم باز به حرمت شاملو است که از به آذین بد نگفت تا روزی که انقلاب شد و باز هم دن آرام تجدید چاپ شد. با همان مشکلات پیشین. این جا بود که شاملو نوشت دیگر نمی توانم مقاله را منتشر نکنم. و در نهایت در جایی گفت:
خیلی صبر کردم ولی دیگر مجبورم خودم دست به کار شوم. و دست به کار ترجمه شد و چه دست به کاری.
ولی آل احمد وقتی که انقلاب شد نبود که ببینیم باز بر همان طبل گذشته می کوبد یا نه. این است که بیشتر از این در باره اش نمی گویم. ولی کماکان بر همان حرفم هستم که، در آن دوران کمی تا قسمت زیادی گول خوردم.
دن آرام شاملو فقط یک مشکل دارد و آن این است که در قطعی چاپ شده که باید چون قرآن بر رحل بگذاریم و بخوانیم. ایکاش مانند همان چاپ به آذین حداقل در چهار جلد چاپ شده بود. بلکم بیشتر.

فرناز چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:46

چشم !!
شما خودشون رو ناراحت نکنید !

ممنون.

شمس چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:12

منم در دهه نوجوانی سالهای ده شصت و هفتاد شریعتی را خاندم الان که مترصد زمانی هستم این دوره را با اتش زدن کتابهای که از او دارم این دوره را از ذهنم خارج کنم
الان میبینم در کل کتب این شخص یک ذره منطق نیست و علتش هم این بود که همه میگفتند شخص بزرگی است ولی افسوس بازهم مقصر پدری ثروتمند است که به بچه هایش کار کردن نیاموخته و فقط ولخرجی به انان اموخته است و مرده و رفته است و بچه ها بعد ده سال الان گدایی میکنند
مقصر همان سیستم بله قربان گوی ایرانی است
و مستبد مهربان ما

به قول شما که باید پینگلیش بنویسم چون فارسی حروفش را ندارد.
O ke hech

پروانه پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:21 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

یک- جلال روشنفکر ما آن زمان بود!
بله قحطی بود دیگه
دو- پیام شمس گرامی را خواندم.
من در سال های 55 و 56 چند کتاب شریعتی را خواندم و تابستان 58 به کلاس درس شریعتی رفتم و در همان سال همه را بسته بندی کردم و کنار گذاشتم. همان سال ها ریختمشان بیرون. چند سال پیش دریکی از کارتون های کتاب همسرم کتاب هایی از شریعتی دیدم گفتم اینها را بریز دور. نمیدانم چه کارشان کرد
هر وقت کسی ایمیلی از گفته های او برایم فوروارد می کند چنان پاسخی به او می دهم که منو از لیست ایمیل فورواردیش خط بزند
...

۵۸؟ کلاس درس شریعتی؟ حتمن معلمش یک کس دیگری بوده چرا که شریعتی در سال 56 درگذشت؟ کشته شد؟ شهید شد؟
یک بار حدود چند ماه پیش یکی از این روزنامه های فتنه!! یک مصاحبه ای با خانم سیمین انجام داده بود. خانم سیمن گفته بودند:
"در زندگیم دو تن را هر گز نبخشیدم."
ما خودمان این جمله را تفسیر کرده و از دو تنی که خانم سیمین میتوانستند نبخشند به دو نام رسیدیم. آل احمد و شریعتی. چرا که ما نیز آن دو را نبخشیدیم.

پروانه جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:52

اصطلاحی بود که می گفتیم منظور اسلام شناسی شریعتی.
با شریعتی از طریق یک همکلاسیم در سال 56 آشنا شدم که می گفت چون ببه خانه ی شریعتی می رفتند و ساواک دنبالشون بود از مشهد به گرگان آمده بودند بعد ها فهیمدم اینم پز روشنفکری اون زمان بود دلیل گرگان رفتنشان چیز دیگری بود.
چه خوش گفت سیمین. زنده باد
اینو خیلی وقت پیش شنیده بودم.

این پزا خیلیه. چند روز پیشا توی یکی از این کانالا یه ایرانی توی خارج میگفت برای این در رفته از ایران که تو ی تظاهرات پلاک ماشینشو کنده اند. خب همه اونایی که این مشکل و داشتن رفتن راهنمایی و رانندگی و یک تعهد دادن که دیگه بوق نزدن و پلاکشون گرفتن رفتن خونه شون. اینم شد دلیل فرار از کشور؟
اینو خانم سیمین قبلن هم گفته بودند؟

پروانه جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:50

شاید همانی باشد که شما می گویید همین سال ها خواندم یادم نیست کی و کجا.

فیروزه یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:00

یادداشت آلبر کامو بر ترجمه انگلیسی رمان بیگانه

http://www.dibache.com/text.asp?cat=38&id=2190

انسی سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:27

محسن جان،رفتم ببینم کتاب ترجمه کیه...کتابو پیدا نکردم...نمی دونم کجا گذاشتم...مال آل احمد نیست...ولی مال لیلی گلستان هم نیست...ولی حتما میرم ترجمه لیلی گلستان رو می خرم...ترجمه هاشو دوست دارم مثل خودش..

ترجمه های لیلی خیلی خوب هستند.
حالا که خودت هم دوستش داری چه بهتر.
ای کاش توی مشخصات کامنت گذار آدرس وبلاگ خوب خودت رو هم بزنی تا رهگذران سری به اونجا بزنند و با نوشته های خواندنی ات آشنا بشوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد