کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

عشقهای خنده دار

نام کتاب : عشقهای خنده دار                          

نویسنده : میلان کوندرا

مترجم : فروغ پوریاوری

 

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان

چاپ هشتم ۱۲۸۲

 

کتاب از 4 داستان تشکیل شده:

هیچکس نخواهد خندید 

بازی اتواستاب 

مرده های قدیم برای مرده های جدید جا باز می کنند 

ادوارد و خدا

 

توی این کتاب همه ی رابطه ها، اتفاق ها یه جوری غیر معمول هستن! یه جور شوخی و مسخره.

مثلا تو داستان اولی شوخی شوخی و به خاطر هیچ و پوچ زندگیه مرد داستان عوض شد!

نشون میداد که چه قدر اتفاقات و مسائل  هستن که ما به شوخی ازشون میگذریم و جدی نمی گیریمشون، همین ها ممکنه مسیر زندگی ما رو عوض کنند!

 

تو داستان سوم میگفت :" یادگار ها هیچ ارزشی ندارند همه هیچ و پوچ اند، هیج دلیل وجود ندارد که یادگارها را به زندگی ترجیح بدهد."

 این جمله خیلی فکرم رو مشغول کرده، قبول دارم که یادگارهامون نباید به زندگیمون ترجیح داده بشن اما واقعا هیچ ارزشی ندارند؟ هیچ و پوچ اند؟ شاید به خاطر وضعیت و کهولت سن شخصیت داستان قابل درک باشه، ولی هنوز من به نتیجه ی قطعی نرسیدم....

 اول کتاب، قسمتی از مصاحبه ی نویسنده ی کتاب رو گذاشته بود، حرفهای خوبی زده بود:

" من معتقدم رمان میتواند چیزی را بگوید که آن را به هیچ شیوه ی دیگر نمی توان گفت...هدف رمان توصیف جامعه نیست، زیرا مسلما برای این کار راههای بهتری هست. یا توصیف تاریخ....رمان تنها وسیله ای است که با آن میتوان وجود انسانی را با تمام جنبه هایش تشریح کرد، نشان داد، تحلیل کرد و پوست کند. من هیچ فعالیت روشنفکری را نمی شناسم که دارای این توانایی باشد.... زیرا رمان با ارتباط با همه ی نظام های فکری نوعی شکاکیت ذاتی دارد."

  کتاب جالبی بود. توضیح ها در رابطه با اشخاص و  کندو کاو در ذهنشون عالی بود، طوری که کاملا میتونستی شخصیت رو بشناسی.

به توضیح پشت جلد کتاب بسنده می کنم:

" کوندرا در عشقهای خنده دار قهرمانانش را می کاود، پوست می کند و تحلیل می کند و عریان در برابر خواننده قرار می دهد. و این کار را با شفقت و مهربانی و بی هیچ داوری به انجام می رساند. "

بعلاوه طرح روی جلد هم بسیار جالب بود! من رو به فکر واداشت، به یکی از دوستام نشونش دادم و نظرش رو خواستم، او که اطلاعی از مضوع داستان ها نداشت گفت نشون دهنده ی اینه که زن و مرد مکمل همدیگه هستن! ...اما من نتیجه گیری دیگه ای کردم، اینکه این طرح دقیقا نشون دهنده ی نامتوازن بودن و شرایط عجیب داستان ها و رابطه هاست! طرح روی جلد و اسم کتاب کاملا به هم میان.
نظرات 6 + ارسال نظر
محسن جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:53 http://sedahamoon.blogsky.com/

خیلی وقتا زندگی آدم به خاطر هیچ و پوچ عوض میشه. گاهی این هیچ و پوچ ها آنقدر هیچ و پوچند که اصلن خودمان هم به حسابشان نمی آوریم و بعد که زندگی را هم عوض کردند نمی دانیم از کجا خورده ایم.
اینی هم که نوشته یادگارها نباید به زندگی ترجیح داده بشوند هم به نظر من این نبوده که ارزش ندارند. ازرش هم دارند خیلی هم دارند. وقتی که بزرگتر شدیم ممکنه اصلن کل زندگی همین یادگارها بشوند. چیزی که به آن می گوییم نوستالژی. چیزی که تمامی افکاری که مثلن در خانه های سالمندان می گذرد غیر این این یادگارها نیست.
من میلان کوندار را دوست دارم. از جمله همین کتابش را.

دقیقا !

من بهش خیلی فکر کردم، آخر به این نتیجه رسیدم که اینا نسبی هستن، بعسی از خاطرات هستن که اینقدر قوی هستن که میتونی باهاشون زندگی کنی اما بعضی دیگه اینقدر بی ارزشن که بهتره از ذهنت پاکشون کنی!
ولی خب راست میگین در آخر همون نوستالژی برای آدم می مونه!

فرناز شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 http://farnaz.aminus3.com/

یک وقتی پشت در کتابفروشیها منتظر می شدم تا باز کنند و من آخرین کار میلان کوندارو رو بخرم !!! حالا زندگی کاری کرده که از وجود چنین کاری کاملا بی اطلاع بودم ! به هر حال معرفی خوبی بود و به نظر میرسه که مثل کارهای دیگه کوندرا باید خوندنی باشه . مرسی .

سلام فرناز خانوم. اول از همه من یه عذر خواهی به شما بدهکارم برا کتاب قبلی که اینقدر زحمت کشیدین و نظر به اون کاملی برام گذاشتین اما من ندیده بودم و اگه جناب بهشت هم نمی گفتن اصلا نمیفهمیدم!!

چه جالب! خب ژس قسمت بود که من این رو معرفی کنم^^ آخه تنها اثریه که از آقای کوندرا خوندم

خواهش میشه.

بابک یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37

میلان کوندرا از نویسندگانیست که در هر کتابخانه ای یکی ئو جلد از ان پیدا می شود

احسان یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:13 http://bezangaah.blogfa.com/

کوندرا را باید جدی گرفت چون او فریب نمی‌دهد و تا مغز استخوان در برابر مخاطبش احساس مسئولیت می‌کند.

اگزکلی. درست میفرمائید

هاجر خانوم پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 http://SViDa.blogfa.com

از کتاب های آقای کوندرا ، بار هستی را از دست ندهید . معجزه است واقعا .

هادی هلالیان جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:31 http://hadimemari.persianblog.ir

به نظر من در بعضی موارد ما زندگی رو بیشتر از اونکه لازمه شوخی می گیریم .و به این شوخی (بی معنی ) آنقدر ادامه می دیم که دیگه راهی برای برگشت وجود نداره . داستان اول کتاب ، دقیقا بر همین موضوع تاکید داره . شروع شوخی (بی معنی ) با دخترک بود اما هرگز به عواقبش فکر نکرده بود و تا آنجا به این شوخی ادامه داد که در نهایت ، آن پایان تلخ رقم خورد ! جایی که دخترک غمگین تر از هر لحظه ای به نظر می رسید .
خوشحال می شم نظر شما رو هم درباره نظراتم بدونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد