کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم

   

 سلینجر تنها نویسنده ی پس  از جنگ در امریکاست که آثارش مورد استقبال همگان قرار گرفته

. این استقبال نوعی عقب نشینی ادبی از آثار نویسندگان بزرگی چون هرمان ملویل هنری جیمز و ویلیام فاکنر است زیرا که آدم های آثار سلینجر بیشتر درونگرایانی هستند که خواننده به آسانی می تواند تصویر خود و معاصران خود را در آینه ی آنها بازشناسد . سلینجر در عین حال به تقابل کودکی و بزرگسالی دست می زند به تقابل بی گناهی و پلیدی امید و نومیدی و حقیقت و دغلکاری . مواجهه ی فساد آدم ها و ادراک کودک موضوعی بکر در داستان نویسی امروز است . این کودک که هم قربانی دغلکاری های ماست و هم نجات دهنده با چشمان نگران خود در اکثر داستان های سلینجر حضور دارد . نه (۹)داستان سلینجر که حکایت تنهائی در آزادی است یکی از ده کتاب کلاسیک مدرن جهان شمرده شده است .  

 

از مقدمه ی مترجم . 

 

+   +   +  

 

سلینجر را با ناطوردشت می شناسیم و مثل خیلی نویسندگان دیگر شاهکاری را از او بیاد می آوریم که کار قضاوت در مورد دیگر کارهایش را سخت تر می کند اما یک تفاوت بسیار مهم در این کار که نام اصلی آن نه داستان است با ناطوردشت این است که در آنجا با آدمی طرفیم که گرچه بسیار واقعی است اما در عین حال با شیرینی خاصی حتی از تلخی ها می گوید و در اینجا حتی ساده ترین گفتگوها و اتفاقات گاهی با تلخی عمیقی همراه است و نیز دلهره ای عجیب و عذاب آور همیشه با ماست . دلهره ای از جنس انسان امروز .. دلهره ای که با لحظه لحظه ی زندگی ما همراه است بی اینکه علت واقعی آنرا بدانیم ...  

 

و نکته هائی درباره ی داستان کوتاه :  با خودم فکر می کردم که این دلبستگی افراطی که به داستان کوتاه دارم از کجاست ؟ واقعیت این است که داستان کوتاه مثل یک دوست خوب و همیشگی است که در هر شرایطی می توانید با حضور او کنار بیایید .. بدون برنامه ریزی های مفصل می توان از هر فرصت کوتاهی برای خواندن یک داستان  کوتاه استفاده کرد . می توان به عنوان زنگ تفریح کتاب های طولانی که می خوانیم یک داستان کوتاه بخوانیم .. می توانیم یک مجموعه داستان کوتاه در کیف خود داشته باشیم و از انواع فرصت هائی که برای تلف کردن !! بدست می آوریم برای خواندن یک داستان کوتاه استفاده کنیم .

نظرات 19 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 http://ketabdari66.blogsky.com

سلام. وبلاگ جالبی است. معلومه شما اهل کتاب هستید. به وبلاگ من سر بزنید. یا اگر دوست دارید تبادل لینک کنیم. من شما رو لینک خواهم کرد.

ممنون. در ضمن هر کس ما را در میان لینک های ثابت وبلاگش و نه لینک های روزانه، لینک کند ما هم او را لینک می کنیم.

مریم شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:38

این کتاب رو نبمه خوندم اما دوسش دارم

خوبی داستان های کوتاه همینه که تا نیمه خوندنش خودش یه جوری کامله و عیبی نداره !
خوشحالم که شما هم مثل من دوستش دارید .

شهرزاد شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:34 http://se-pi-dar.blogsky.com

این روزها بیشتر از هر زمان دیگری داستان کوتاه و گاهی خیلی خیلی کوتاه می‌خوانم و هر بار در این خواندن‌ها، مکثی می‌کنم به قدر تلنگری و حسرت خوردنی برای از دست دادن فرصت‌های طلایی که داشتم برای خواندن داستان‌های بلندی که شاید دیگر هرگز مجال خواندنشان را پیدا نکنم.
نه داستان سلینجر را نه به قدر ناتور دشت و هولدن هنجارشکنش ولی خیلی دوست دارم، اینجا هم در بعضی داستان‌ها این کودکان‌اند که به عنوان قهرمان داستان با سختی‌ها و زشتی‌های دنیای آدم بزرگ‌ها روبرو می‌شوند ولی این بار خبری از لحن تیز و تلخ و طنز برنده‌ی هولدن نیست، همه چیز تلخ است، تلخی حقیقتی که گاه همه‌ی آن را دیده‌ایم و گاه بی‌تفاوت از کنارش عبور کرده‌ایم بی آن که ببینیم و بدانیم. همه‌ی این ها وقتی از نگاه سلینجر بیان می‌شوند،‌ بسیار خواندنی هستند به خصوص دیالوگ‌های داستان‌ها خیلی تاثیرگذارند.

شهرزاد عزیز . شک نداشته باش که این کتاب برای من با یاد خوب و عزیز تو همراه است گرچه آن روزها را که گذراندم از سخت ترین روزهای عمرم بود ...
من هم احیرا با داستان های بقول تو خیلی کوتاه حتی خیلی خیلی کوتاه خیلی زندگی می کنم انگار این عمر کوتاه و این وقت های کوتاه با اینها هماهنگ تر است . راستش از هولدن هیچ چیز نخوانده ام و شک ندارم که اشتباه کرده ام !
حق با توست وباید یاد آوری می کردم که چقدر دیالوگ های تاثیر گذار در این ۹ داستان زیاد است .

فرناز شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:43

شهرزاد جان . الان متوجه اشتباه خنده داری که کرده ام شدم . من و تو راجع به دو هولدن متفاوت حرف زده ایم !! هولدن هنجارشکن ! هولدن ناطور یا نمی دانم ناتور دشت ! برای من او یکی از بی نظیرترین و استثنائی ترین آدم های واقعی /افسانه ای ! است .

محسن شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:40 http://sedahamoon.blogsky.com/

من دو سه باری شروع کردم که داستانی دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم را توی صداهامون بگذارم. ولی هر دفه به دلیلی قطع شد و شب بعدش حسش نبود.
یک شب تا صبح کامل میخواهد که کار را یکسره بکنم. به دنبال آن شبم.

به نظر فکر خوبی میاد ! منتظریم .

شهرزاد یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:56

بی تردید برای من هم همین طوره، خاطره‌ای با حس توام شیرینی و تلخی و حالا با کم رنگ شدن اون روزهای تلخ، شیرینی آن رو بیشتر می شود حس کرد.

هولدن! اصلن قرار نیست همه‌ی هولدن ها شبیه هم باشند، می‌بینی که حتی حرف زدن از هولدن هم یک جور دیگر است.

اگر شد، باز هم برمی‌گردم، سلینجر را خیلی دوست دارم.

شاد،‌ سلامت و پاینده باشی

مرسی شهرزاد جان .

فلورا یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:12

ممنون از معرفی کتاب

من هنوز این کتاب رو نخوندم، اما ناطور دشت رو چند باری با چند تا ترجمه مختلف خوندم...

اما این روزها دلم خیلی برای سالینجر میسوزه؛ اینهمه از ابتذال بیزار بود ، به قول دوست رندی "ابتذال بدجوری ازش انتقام گرفت؛ اونم با توالت فرنگی"

در مورد سلینجر و ابتذال خوندم اما راستش داستان این انتقام رو نمی دونم !‌ ؟؟
همونجور که اشاره کردم اگر عاشق ناطور دشت باشیم که من هم هستم این رو به اون اندازه دوست داشتنی نخواهیم یافت با این حال به خوندش قطعا می ارزه و تردید نکنید .
مرسی از شما .

لیلی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 http://lilymoslemi.blogfa.com

عاشق این کتابم سالهاست با سلینجر و شخصیت های هولدن کالفیلد و سیمور گلاس دارم زندگی می کنم. دعوتید به داستان گویا در وبلاگم.با سپاس

به به با کمال میل و مرسی .
و چقدر خوبه که آدم سالها با چنین آدمهائی زندگی کنه وقتی که واقعی تر از آدمهای واقعی هستند !

شهرزاد دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 http://se-pi-dar.blogsky.com

درباره نه داستان:

سلینجر در سال ١٩۵٣ مجموعه نه داستان کوتاه خود را که پیش از آن در مجله ها به چاپ رسیده بود، در یک مجموعه منتشر کرد.

داستان های «یک روز خوش برای موزماهی»، «دهانم سبز و چشمانم زیبا» و «عمو ویگیلی در کانه تی کت» از این مجموعه در بسیاری از گزیده های بهترین داستان های کوتاه تاریخ آمده است.

مرسی .
برای من هم بخصوص عمو ویگلی در کانه تی کت یکی از استثنائی ترین داستان های کوتاهی بود که خوانده بودم و یک روز خوش برای موز ماهی یکی از عجیبترین و دلهره آورترین ها ..

فلورا دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:28

خوب، سالینجر به خاطر اونچیزیکه خودش ابتذال زندگی میدونست از خیرنگارها و مردمان فضول اطرافش بیزار بود و این سالهای آخر زندگیش بسیار منزوی بود.

حالا یک سال پس از مرگش کسی که خونه ش رو خریده توالت فرنگی که ایشون ازش استفاده میکرده رو به قیمت بسیار گزافی تو یه حراج فروخت!!!

ای داد بیداد ! خونده بودم که چقدر از آدمها فراری بوده شاید پیش بینی کرده بوده که چی میشه !!!
مرسی لطف کردی .

بابک سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:39

ما همیشه مجذوب شخصیت های داستان سالینجر می شویم و با خودمان می گوئیم عجب انسان های جالبی، یادمان می رود که ما هم در زندگی درون موقعیت های مشابهی قرار می گیریم و افکاری مانند این به ذهنمان می آید که نمی دانیم با ان چه کنیم

با چه نکته سنجی عمیقی به این قضیه نگاه کرده اید و چقدر درست گفته اید .. شاید باید بگوییم که نمی دانیم با آن چه کنیم و اگر هم بدانیم گاهی جراتش را نداریم !
مرسی .

مهسا چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:19 http://khodabas.blogfa.com

سلام
اقای مهدی بهشت در جواب اینکه پرسیدین وبلاگی دارم یا نه؟!بله وبلاگی دارم اما چندان پر بار نیست چون تازگی ایجاد شده و دارم تلاشمو می کنم تا از عهده ش بر بیام.
اما دوس دارم اینجا فعال باشم
ممنون

باشه. من در اولین فرصت براتون دعوت نامه می فرستم.
یک بار دیگه آدرس ایمیلتون رو برام بفرستید.

هاجر خانوم پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 http://SViDa.blogfa.com

سلام . من نقاش خیابان 48 ام رو وقتی دبیرستان بودم خوندم ولی الان عملا هیچ چیش یادم نیس !!!!
خوش حال میشم به وبلاگ من هم یه سر بزنین . ممنون .

پیشنهاد می کنم حالا که فارغ التحصیل شدین یک دور دیگه هم بخونین !!!
و به روی چشم .

نیره حسینی جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود.. مایه تأسف برای من است که تا کنون اثارش را نخواندم آما این نخواندن به دلیل بی علاقگی نبوده ... ولی جدی نگرفتم و الان خیلی ناراحتم... درباره داستان کوتاه گفته اید... من هم خیلی دوست دارم گرچه که خیلی داستان کوتاه نمی خوانم ... شرایطی که برای خودم آفریده ام آن قدر وقت را برای من تنگ کرده که به کتاب خواندنم آسیب جدی رسیده. بگذریم. د
گمان می کنم داستان های کوتاه و به ویژه داستان های کوتاه کوتاه چیزی را به آدم می دهند که ماندگاری خیلی بالایی دارد .. نوشتههایی نافذنذ مخصوصن اگر موضوع و پردازش آن بکر و ژرف باشد. من خوش حال می شوم و سپاس گزار اگر یک دوره معرفی داستان های کوتاه موثر را در این جا ببینم. من دوست دار "کتاب هایی که می خوانیم" هستم اگر چه کمتر می آیم ولی برای حفظ نام و یادش خیلی وقت است که لینک آن در بهارانه من قرار گرفته تا زود به زود به آنسربزنم.... و مثل امروز چیزهای خوبی گیرم بیاید.

این خدمت تو دختر خوب و فهیم :
http://ketabamoon.blogsky.com/1389/02/30/post-178/
وقتی که به این خوبی می دانی که داستان کوتاه چقدر خوب است !
مرسی.

الی شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:41 http://elidiary.persianblog.ir

من هم مثل اغلب ناطور دشت را خوانده ام . خیلی دلم می خواهد این مجموعه را هم بخوانم ولی کتاب نخوانده زیاد دارم و وقت کم . مخصوصن ترجمه ی احمد گلشیری اش وسوسه کننده ست .

حق با شماست ترجمه اش بی نقص است . ضمنا همچنان پیشنهادم این است : یک مجموعه ی داستان کوتاه را می توان به همراه داشت و فقط گاهی در بین خیلی کارها یک داستان کوتاه آنرا خواند . موفق باشید !

نسیم دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:09

سلام
من تا حالا از این نویسنده کتاب نخوندم ولی واقعا خوشم اومد حتما این کتابشو می خونم ممنون از مطلبتون

خوشحالم که دوست داشتید . مرسی از شما و موفق باشید .

الهه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:02

چالرز بوکفسکی تو یکی از شعرهاش میگه
... زندگی های تباه شده خیلی غیرعادی نیستند ...
شخصیتهای داستانهای سلینجر هم خیلی دور از ذهن نیستند هولدن هنجار ِ ناهنجار رو میشکنه تدی ساکن موندن و تقلب کردن روح و فکر رو هشدار میده اما انقدر که گرد روزمرگی رو شونه هامون نشسته و نتکوندیمش این شخصیت هابرامون اسطورند. سلینجر با خونسردی تمام درونت زلزله راه می اندازه.

کاهوووووووووو پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:30 http://xarmohre.blogfa.com/

ااااااااااااااااااا من لینکتون کردما (وینک). از سلینجر هم خوشم میاد اما عاشق کتاب فرنی و زویی شم خیلی خوبه.ناطور دشت هم که دیگه جای صحبت نداره انقد قشنگه. همه داستاناش خوبه و اکثرا هم حول همون خانواده 5 نفره میگرده که داستان فیلمنامه پری هم شده بودن دیگه .هرچند از فیلم پری خوشم نیومد یعنی حق مطلب ادا نشده بود.

ما هم هر کسی که لینکمون کنه لینکش می کنیم.

زهره جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:03 http://taranebaroon.loxblog.com

من عاشق کتابای سلینجرم. به خصوص ناطوردشت که نمی دونم چرا تو ترجمه های فارسی این اسمو روش گذاشتن. چندتایی از دوستام هستن که خیلی از لحن سلینجر خوششون نمیاد ولی من عاشق همین لحنشم. به خصوص خود هولدن، که اینقدر صریح و ساده در مورد آدمای دور و برش قضاوت می کنه. یعنی منظورم اینه که دقیقا می دونه از چی خوشش میاد و از چی بدش میاد... این جمله رو بارها گفته.
من از آدم های بی نقاب سلینجر خوشم میاد!

قشنگ گفتی آدمهای بی نقاب !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد