کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

هیولا

 یادداشتی از آقای صبا. این متن همراه یک متن دیگر روزی در این وبلاگ گم شد. چندی پیش پیدا شد. این است که اینجا دوباره منتشر می شود.  

امیدوارم که صبا بازهم برایمان بنویسد.

***

هر کس در جزئی از وجود خود میخواهد بمیرد  /   همیشه شعله ای پنهان و شعله ور از میل به نابودی در ما شعله ور است.

نام کتاب : هیولا ( لویاتان)

نویسنده : پل استر

مترجم : خجسته کیهان

انتشارات : نشر افق

قیمت: 3400 تومان

335 صفحه

اگر از کتابهای هیجانی خوشتان میاید و دوست دارید زندگی افراد مختلف را ببینید پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید.

پیتر آرون از آشنایی خود با بنجامین ساچز بسیار خرسند است. ساچز که رمان نویسی مثل خود آرون است و آدم بسیار شادی است. ماجرای این کتاب راجع به زندگی پیتر و اتفاقاتی که برای بنجامین میافتد است...

(توجه! ادامه داستان ممکن است آخر داستان را بگویید.)

پیتر پس از مدتی میفهمد که ازدواج اول خود ناموفق است زیرا در دفترچه خاطرات زن خود میبیند که او نوشته از پیتر نفرت دارد و با اینکه زن او دارای بچه بوده از فکر طلاق خارج میشود پس هفتهای یکبار به او سر میزند.

بن وارد یک مهمانی میشود و در آنجا او با ماریا آشنا میشود و در قسمتی از این مهمانی بن دست به خودکشیی غیر ارادی میزند و راهی بیمارستان میشود. وضع روحی او در بیمارستان خرابتر از وضع جسمانی اوست. برای مدتی او دیگر با کسی حرف نمیزند و پس از چند مدت او به حرف آمده ولی هیچگاه اون ماجرا را از ذهن خود خارج نکرد. او تصور کرد که در ان ماجرا خود را به کشتن داده است پس تصمیم گرفت از فنی (زن خود) جدا شود او به بهانه ی رمان نویسی به ویلای خود رفت تا از فنی جدا بماند وبتواند فکر کند.

در یک روز او به جنگل کنار ویلای خود میرود اما پس از گشتی در میابد که گم شده و شب را در آنجا سپری میکند و صبح یک جهت را با این تصور که راه خروج است میگیرد ولی وقتی از جنگل خارج شد میفهمد که در یک جاده ی خلوتی است و ابدا اشنا نیست تا سرانجام ماشینی میرسد و او را با خود میبرد صاحب ماشین برای سریعتر رسیدن به خانه ی بنجامین که خیلی دور بود از راه فرعی میرود. بنجامین که با صاحب ماشین دوست شده بود درمیابد که ماشینی جاده را مسدود کرده. دوست بنجامین پیاده شده و از صاحب ماشین مسدود می پرسد مشکلی پیش آمده که او ناگهان اسلحه ای در می آورد و او را میکشد. جنونی بن را که در ماشین است در بر میگیرد و ناگهان او با وسیلهای آن مرد را میکشد و ماشین آن قاتل را برداشته و فرار میکند. ناگهان حس میکند احتیاج شدیدی دارد که با فنی راجع به این ماجرا صحبت کند و وقتی به خانه میرسد میبیند که فنی با مردی همخوابه شده پس از آنجا فرار کرده و پیش ماریا میرود.

ماریا مردی را که او کشته بود میشناسد او شوهر دوستش بود بن تصمیم میگیرد که پیش دوست ماریا برود و به او پولهای داخل ماشین را بدهد

بن به او آن پولها را داده وپس از ماجراهای فراوان بن به کتابی که خود در دوران زندانیش نوشته بود بر میخورد کتابی که راجع به مجسمه ی آزادی است. از آنجا او تصمیم میگیرد با استفاده از مواد منفجره ی داخل ماشینی که سرقت کرده بود به خاطر بی عدالتی مجسمه های آزادی را منفجر کندو با این کار او لغب شبح آزادی را میگیرد و در آخر در یکی از این روزها که می خواست بمبی بسازد بمب منفجر شده و او قطعه قطعه میشود و تنها کیف او به جا میماند که آدرس پیتر در آن نوشته شده است.

نظرات 14 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 19:21 http://after23.blogsky.com/

آقای جعفرزاده ورود شما را به وبلاگ کتاب هایی که می خوانیم خوش آمد می گویم.

متشکرم .

فاطمه اختصاری پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 16:16 http://havakesh3.persianblog.ir

(((ببخشید دندانتان توی گردن من است!)))

سلام دوست خوبم! به روزم با کلی شعر و مطلب و خبر و ...

(((به چیزهای قشنگی که هست فکر بکن!!)))

....الف. لام. میم....
«مهدی موسوی» بودن غمگین است!

....الف. لام. میم....
میمون، به دُمت نگاه کن!

....الف. لام. میم....
«PMS» مخفف وضعیت پست مدرن «Post Modern Situation» نیست بلکه ...

....الف. لام. میم....
«همین است که عقل من ادراک می کند»
«شمس» دارد زندگی ام را زیر و رو می کند

....الف. لام. میم....
PLOP!
او داشت قِل می خورد!

....الف. لام. میم....
شماره چهارم فصلنامه‌ی همین فردا بود چاپ شد
(به زمان با دید غیرخطی نگاه کنید!)

.....

(((شاعر ان خوب به بهشت می روند، شاعران بد به همه جا!)))
(نقدی متفاوط!! و ... راجع به برگزاری جشنواره های شعر کشور)
پوتین برای سربازان جدید
...

(((پرنده ی نخی ام زیر چرخ خیاطی)))
...

و دیگر هیچ!

من که نفهمیدم چی نوشتی اگه کسی فهمید کمک کنه.

فرناز سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:30

ضمن اینکه یادداشت قبلی را به دلایل معلوم ! دوست داشتم اما خوشحالم که یادداشت جدیدی می بینم . برمی گردم برای خواندن .

شهرزاد سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:13 http://se-pi-dar.blogsky.com

سلام و خوش آمدید.
پل استر از آن نویسندگانی است که حداقل یکی دو تا از کارهایش را خیلی دوست دارم. هنوز یادداشت شما را نخوانده ام ولی این جمله ای که در ابتدای یادداشت تان نوشته اید به من می گوید چه خوب شد که این متن گمشده پیدا شد تا این کتاب را هم جزو کتاب های نخوانده ای که باید بخوانمشان بگذارم. می روم متن را بخوانم و ممنون

سلام
به نظر من حتما بخوانید کتاب زیبایی است

فرناز سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:33 http://farnaz.aminus3.com/

من فکر می کنم همیشه میلی پنهان و گاهی هم آشکار از میل به زندگی در ما هست :‌)

خوشبختانه توضیحات خیلی واضخ بود تا من تکلیفم با این کتاب روشن باشد و نخوانمش و اتفاقا به همین دلیل خوشحالم که این یادداشت پیدا و با کمال میل منتظرم ببینم یادداشت بعدی در مورد کدام کتاب است (که قرا ر است من نخوانم !!‌)

به نظرم این داستان برای فیلم شدن خیلی مناسب است آیا احتمالا فیلمی از روی آن ساخته شده یا نه ؟‌

هم اکنون کتاب نخواندن در جامعه ی ما باعث افتخار شده!!!

همیشه میل به زندگی در ما هست (یا به قولی جاودانگی) ولی این کتاب میخواهد برعکسش را توضیح دهد(که شخصا فکر میکنم توضیحش کمی ضعیف است).

در کل من از این کتاب با توجح به حس هایی که داشت مثل گم شدن و.... خوشم آمد و اگر شما از این سبک خوشتان نمی اید حتما نخوانید

اردشیر بابکان سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:04 http://www.avestaariyo.blogfa.com

درود بر شما دوست عزیز:
من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره آزادی انتخاب در دین زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل هستید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن را کامل کنید.
با تشکر از شما دوست عزیز[گل]

oK

شهرزاد چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:41

از خواندن موضوع داستان غافلگیر شدم و انگار من هم باید در مورد خواندن کتاب تجدید نظر کنم اینجاست که بازهم فکر می کنم چقدر خوب شد این متن پیدا شد وگرنه احتمالن جزو کتاب های خریده و خوانده نشده می ماند ولی مثل فرناز فکر می کنم داستان شدیدن قابلیت فیلمنامه شدن دارد.

شاید قابلیت فیلمنامه شدن داشته باشد (که من دقیقا برعکس فکر میکنم) ولی مسالما داستانی زیبا دارد.

شهرزاد چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:52

به فرناز:
بخش اول پیامت که نوشته‌ای:
"همیشه میلی پنهان و گاهی هم آشکار از میل به زندگی در ما هست"

چقدر زیبا و آموزنده است و چه حس خوبی به من می دهد یاد شعری افتادم :

زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغازحیات تا به جایی که خدا می داند.
زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،
یادمان باشد اگر گل چیدیم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسایه دیوار به دیوار همند

آریا چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:34

سلام
قشنگ بود
من آخرشو نخوندم
ممنون:)

سلام
متشکرم

فرناز چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:33 http://farnaz.aminus3.com/

مرسی شهرزاد جان
همیشه در حیرتم از این حافظه ی تو که مثل یک قفسه ی مرتب همه چیز را به موقع از آن بیرون می آوری !
خیلی زیبا بود .

صبا جان ببخش که وسط معرکه ی هیولای تو این تعارف ها را تیکه پاره می کنیم . اینجا برای ما مثل اتاق نشیمن یک خانه ی دوست داشتنی شده .

خواهش

دعوت پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:30 http://petereclipse.blogdoon.com

سلام دوست خوبم :
شما میتونید با بازدید از وبلاگ من ، 8 داستان از آثار (سیماعابدینی) نویسنده اصلی داستانهای گرگ و میش ، دانلود کنید و در صورتی که علاقمند بودید از داستانهایش با ذکر نام نویسنده استفاده کنید و نظر بدهید . امیدوارم از خواندن داستانهای فوق العاده او لذت برده و برای حمایت از این نخبه ایرانی ، اقدامی کنید.... با تشکر محسن امیدیان

سلام
مدتی است داستان ایرانی نمیخوانم + مدتی است ebook نمیتوانم بخوانم با این حال متشکرم.

فرانک پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 http://bestbooks.blogfa.com

مگه می شه استر بنویسه وز یبا ننویسه ؟!!!!

من از استر ۲ کتاب بیشتر نخواندم که دیگری ارواح بود با موضوعی کاملا عجیب وبیشتر روانشناسی که در کل کتابی است که نمیتوان گفت زیبا بود یا زشت !!!

محسن پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 http://after23.blogsky.com

بزودی کامنت های دوستان توسط صبا پاسخ داده می شود.

فرناز یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:59

(مدتی است داستان ایرانی نمیخوانم + مدتی است ebook نمیتوانم بخوانم .)

صبا جان این مشکل تورا من هم دارم بخصوص بیشتر در مورد داستان ایرانی .. حتی گاهی دچار وجدان درد می شوم . از طرفی برای ترجمه ها هم دچار وسواس شده ام ... از همه ی اینها هم راضی نیستم اگر مشکل خودت را حل کردی مرا هم راهنمائی کن !!

فکر کنم این مشکل را همه دارند.راه حلش خواندن کتاب انگلیسی است ( که با توجه به کلمات پیچیده و اصطلاحات من نمیتوانم.
البته من دچار وجدان درد نشدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد