کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

تابستان ۸۹ و کتابامون

  

تابستان 89 

با یک ماه تاخیر 

 

  • حافظ به گفته‌ی حافظ 
  • دونا
  • دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
  • آدولف
  • پزشکی در شاهنامه
  • عشقهای خنده دار
  • کلاغ آخر از همه می رسد
  • نون نوشتن
  • دیار فرزانگان
  • چهارچهارشنبه و یک گلاه گیس
  • یک روز قشنگ بارانی
  • اینس، روح من
  • دالان بهشت
  • مجموعه کتابهای« مشکلات رفتاری کودکان»
  • در جنگل ستاره ها
  • خداحافظ گاری کوپر
  • اندوه ماه
  • شازده احتجاب  
  •  

    در تابستان گرم و طولانی پیش، در کتابامون هجده عنوان کتاب معرفی  کردیم.  یعنی هر ماه شش کتاب. می شود به عبارت هر پنج روز یکی. نسبت به آن شور و شوقی که فکرش را می کردیم لنگ می زنیم. پاییز امسال هم از تابستان بهتر نخواهد بود. ولی خب چه کنیم؟ خودمان را که نمی توانیم بکشیم که.

    یک رویداد خوش در تابستان داشتیم و آن ورود خانم شهرزاد درویش به اینجا بود.  

    و رویدادی ناخوش، یعنی رفتن خانم یاس مخبر  از اینجا.

    نظرات 11 + ارسال نظر
    فرناز پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 http://farnaz.aminus3.com/

    این پست ها را خیلی دوست دارم . هم متنوع هستند و دوست داشتنی و هم بشدت کارگشا و خوب .پس زمینه ی خیلی خوبی هم انتخاب کرده اید هم از نظر مفهوم و هم زیبائی . خسته نباشید و مرسی . ضمنا نگران نباشید هر پنج روز یک کتاب اصلا هم بد نیست .. حتی فرض کنید هفته ای یک پست جدید . حالا امیدوار باشیم که بیشتر هم بشود .
    به شهرزاد عزیز خوش آمد می گویم . جای خالی یاس حس می شود . همگی خوب و سلامت باشید .

    بله بد نیست ولی نه برای یک جمع نه نفری.
    ما الان نه نفریم. به نظر من باید هر کس در ماه یک پست داشته باشد. زیاده؟ زیاد نیست. ماهی یک کتاب خوندن چیزی از آدم کم نمیکنه.

    آریا پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:50

    جالب بود . من در این مورد نمی دونستم .
    ولی خب اینو فهمیدم که بعد از کتابی که من گذاشتم خیلی طول کشید تا کتاب بعدی بیاد ولی امیدوارم دوباره همه تند تند کتاب بذارن :‌)

    ما این جا یک وقتی قرار گذاشتیم هر چهار روز یکبار یک پست بگذاریم. بعدش کردیم سه روز و بعدش بیشتر شد. فعلن رسیدیم به اینجا.
    خدا کند زودتر پاییز تمام شود تا حضور تو را در "پاییز هشتاد و نه و کتابامون" ثبت کنیم.

    بابک جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:00

    و چقدر خوب می شد که آنقدر جمع دوستانمان جمع می شد که به هر کس با پارتی بازی هر دو ماه نوبت می رسید :-)

    نه. معیار رو میزاریم ماهی یکی . در اون صورت فاصله بین پست ها کم می شد. بی پارتی بازی.

    رضا جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:01 http://parastu-majnoon.blogfa.com

    درود.....
    سپاس در مورد کتاب ؛این است بوف کور؛
    یک پیشنهاد......
    کتاب موبایل نیز مفید است...
    همیشه و همه جا کامپیوتر در دسترس نیست.......
    سپاسگذار می شوم اگر نسخه ی موبایلش را هم بگذارید.......
    اگر هم برایتان مقدور نیست خواهش می کنم نسخه ی تایپ شدهی آن رادر اختیار من قرار دهید تا با ذکر منبع به کتاب موبایل تبدیل کنم....
    چشم به راه پاسخ میمانم.....
    اگر این کار را انجام بدهید کمک بزرگی کرده اید

    این را من تایپ نکردم. نسخه تایپ شده را ندارم.

    شهرزاد جمعه 7 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:26 http://se-pi-dar.blogsky.com

    یک - پس زمینه ای رو که انتخاب کردید خیلی دوست دارم. تداعی کننده حس خوبی است که خواندن این کتاب ها و پست های دوست داشتنی به من می دهد و حس بهتری که اینجا هستم بین این جمع دوست داشتنی، پذیرا و مهربان.

    دو - از این که یاس در جمع ما نیست متاسفم و امیدوارم دوباره اینجا بنویسد. این جمع خوب فرصت مغتنمی است برای یادگیری

    سه - دلم می خواست روزی که مریم گرامی - اگر اشتباه نکنم - از "نون نوشتن" نوشت این را می نوشتم ولی حالا و اینجا می نویسم البته فقط برای یادآوری به خودم و شاید مرور کوتاهی به یکی از کتاب های خوبی که در تابستانی که گذشت معرفی شد:

    "در نویسندگی خروش جوانی را باید با تدبیر درآمیخت. کم گفتن و بیشتر اندیشیدن را باید فرا گرفت. نویسنده نمی خواهد و نباید در کوتاه مدت کسی را در مورد چیزی که بدان معتقد است قانع کند. نویسنده می باید ضمن کشمکش درونی ای که دارد، خود را به انجام کاری مجاب کند."

    ممنون از شما و فرناز گرامی

    چه خوب است که شما اینجایید.

    پارسا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:48

    این وبلاگ هم خیلی دوست دارم چند سال پیش یکی از دوستام یه وبلاگ گروهی داشت که کتابهای پرفروش خوب رو معرفی میکرد ولی کم کم همه رفتند ومتاسفانه حذفش کرد ..

    همه رفتند خب چرا حذفش کرد. میگذاشت می موند. ضرری به جایی نمی زنه که.

    مریم یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:53

    درود
    منم عاشق این پست های اینجوری هستم
    محسن عزیز شما درست می گید یکم تنبل شدیم دیر به دیر کتاب می ذاریم
    برای شهرزاد عزیزم میگم ممنون و چه درست گفتید خود استاد هم در اولین یادداشتش مینویسه اونچه که زنها و مردهای ما کم دارن ، اندیشیدن است

    یادداش من یکی دو روز دیگه حاضر میشه. برای کتاب همه میمیرند. برای اینکه بیشتر از این معطل نشویم، شما کتابتونو رو آپ کنید.

    مریم یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:04

    بله چشم محسن عزیز فردا آپ می کنم

    ممنون.

    پروانه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 http://parvazbaparwane.blogspot.com

    از دیدن کارنامه ی خود شگفت زده شدم!

    مهربانی کنید و مرا از این انجمن بیرون نیندازید سعی می کنم بهتر از این باشم.

    ما هیچ کس را از این جا نمی رانیم. مگر این که تنبل کلاس اول باشند و بعد از مدتی خودشان بروند.

    پروانه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:40

    از فیروزه گرامی چه خبر؟ امیدوارم به زودی از ایشان هم یادداشتهایی را ببینیم.

    توی خونه و در انتظار جوش خوردن شکستگی هاست.

    مهناز پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:28

    با سلام
    من از طرفداران وبلاگ شما هستم میخواستم وبلاگی با نام رمانهای فارسی راه اندازی کنم آیا اجازه دارم از وبلاگ شما استفاده کنم
    ممنون

    چرا که نه. لینکمان کنید، لینکتان می کنیم. اگر هم عینن متنی را می خواهید به آن جا ببرید از ما هم یادی بکنید، خوشحال می شویم. نکردید هم گردن ما از مو باریکتر است.

    برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
    ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد