کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

افسانه ی یوشت

 
 
مشخصات کتاب
  • تعداد صفحه: 28
  • نشر: شباویز (1383)
  • شابک: 964-505-115-0
  • وزن: 150 گرم
 
 
 «

 

"آنها هم می توانند"
من اکنون می دانم و باورم بر اینست، افسانه هایی که قهرمانانش کودکان هستند، چون نخودی و بند انگشتی و یوشت و ایکیوسان و ... بیشتر حسی را در کودکان تقویت می کنند که به آنها می گوید:
آنها هم می توانند.
این  بزرگترین نقطه قوت این گونه افسانه هاست. بسیاری از داستان ها این گونه نیستند. قهرمان شاهزاده ای است، پهلوانی است، آلیسی است، ...... همه آدم بزرگ هستند.
کودکان وقتی می توانند خودشان را در قالب قهرمان ببینند و در رویاهایشان  نقش آنان را بازی کنند، دنیای رشک برانگیزی برای خود می سازند. دنیایی که شاید در بزرگسالی هم گاه به درون آن بخزند و به دور از قیل وقال خارج دمی بیاسایند.
***
دوستانی که حداقل یک بار شیرینی قصه گفتن و یا قصه خواندن را برای کودکی تجربه کرده اند، با این مقوله آشنا هستند که کودک بارها درخواست یک قصه تکراری را از آن ها کرده است. این قصه ها معمولن از همین دست است.» 

برداشت از: پیام محسن گرامی

نظرات 27 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:49

با پوزش از دوستان گرامی که این یادداشت را خارج از نوبت پست کردم.
نوبت هر آن که هست بی درنگ یادداشتش را پست نماید.
خواندن این داستان را از دست ندهید.

محسن چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:35 http://sedahamoon.blogsky.com/

چشم.

چمشمانتان همیشه پر نور

محسن چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:42 http://sedahamoon.blogsky.com/

من به آنجا رفتم. همین جلد را دیدم و از انجا جلوتر نتوانستم بروم. چه بکنم؟

شما در آنجا گزینه ی صفحه بعد را تقه بزنید. یک پیکان به سمت چپ است.

فرناز پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:46

انتشارات شباویز محبوبترین انتشاراتی منه به دلایل معلوم !!
این کتاب را با کمال میل همینجا خواهم خواند به زودی و سر فرصت ... مرسی .
ضمنا این ژیکان خیلی نازه !! فقط حیف که من نمی دونم یعنی چی ؟؟!!
تقه بزنید هم که لابد یعنی کلیک کنید ؟! به قول آریا ایول !
به جای ایول چه بگوییم ؟ C O O L ؟؟؟ !!!

ژیکان یعنی صفحه کلید در حالت انگلیسی هست و تو داری فارسی تایپ می کنی و تایپ بلد نیستی به جای اینکه موقع تایپ به صفحه نمایش نگاه کنی داری تند تند دنبال کلیدا رو صفحه کلید می گردی و آدم بی دقتی هستی و بعد از تایپ دست کم یک بار نمی خونی ببینی چی زدی
ها ها ها

پس «ژیکان» یعنی «پیکان»
ها ها ها

تقه یعنی «کلیک» این را دکتر دوستخواه به جای کلیک به کار می برند

کول و ایول و...اینا: برنامه این آکادمی گوگوش رو تو کانال من وتو می بینی
گوگوش میخواد تشویق کنه میگه: مرسی ممنون و در حالیکه داره دست میزنه و خیلی دلش می خواد از ته دل تشویق کنه با ناز و عشوه می گه: براووووو

اونم تو برانامه ای که ششصد هزار رای داشته تازه بعضی مثل خانواده ی ما رای ندادند

هو هوهو (این یعنی گریه)

حالا قربونت اینجا تو این ستون نظریات که نویسندگان و خوانندگانش روز به روز آب میرن تو هرچی دلت میخواد بنویس.

* در متن پاسخ پیام پیشین پیکان به جای ژیکان نشست.
سپاس

محسن پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 http://sedahamoon.blogsky.com/

من هر آنچه را که می شد تقه کرد، کردم. تقه سهله که کوبیدمش ولی آن پیکان مرا به صفحه دیگر با یک عکس دیگر برد و از آنجا هم فقط می شد برگشت.

کوبه هاش زنانه مردانه داره ها

برای بار چندم رفتم و همه ی صفحه ها می آمد
http://icnl.nlai.ir/?scn=showpages&mln=NLAI_LibraryHtmlBookReader&Loco_ReferrerMID=459216859&NLAI_ItemID=f9c9016c-65bd-488f-bfd5-4df85194d5d7&NLAI_Page=4&
این آدرس صفحه اول
حالا بروید و تق و توق بزنید و عکس های زیبا با داستانی زیبا بخوانید.
جنگ بین زشت وزیبا و...

فرناز پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:45

آقای محسن این خانم پروانه را اخراج کنید چون قصد دارد فقط مارا گول بزند .. من هم رفتم کتاب بخوانم اما فقط یاد گرفتم که تقه یعنی کلیک و براوو بی ادبی است :‌(

خانم پروانه ما می خواهیم غیر از جلد کتاب را هم ببینیم
بی زحمت !

کی گفت براوو بی ادبی است!

اینجا هم این کتاب هست:

http://www.childrenslibrary.org/icdl/BookPreview?bookid=khastor_00500075&route=text&lang=English&msg=&ilang=English

محسن پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:32 http://sedahamoon.blogsky.com/

این درسته حالا. این لینکی که توی پاسخ خانم فرناز نوشتید درسته. تونستم ببینم و مونده خواندنش.
به خانم فرناز: این لینکه کار کرد.
اخراج؟ برای اخراج کردن باید ادله زیادی جمع بشه. معلوم بشه که طرف قصد فریب اذهان را داشته و به مفسدین در زمین کمک می کرده. الان می بینیم که نه لینک کار می کنه.
راستی براوو فرانسویه؟
باید به قوقل ترانسلیت برویم ببینیم.

محسن جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:21 http://sedahamoon.blogsky.com/

معمولن آدم ها نمی توانند سئوال های نویسندگان این افسانه ها را پاسخ دهند. سئوال هایی را که اگر در زمان نباشیم نمی توانیم پاسخ بدهیم. از جمله سئوالهای افسانه یوشت. یا نخودی. یا بند انگشتی. در میان افسانه هایی که امروزه هر مادر یا پدری تا حدی که می داند و می تواند در گوش فرزندش می خواند تا او را بخواباند.
و چه خواب شیرینی.

فرناز شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25

نقاشی های این کتاب را خیلی دوست داشتم و مرا به یاد کتابی که از کودکی دارم و برایم بسیار عزیز است انداخت .

http://www.kanoontolid.com/?p=1079

اما این شکل از افسانه ها که تقریبا در تمام افسانه های ملل محتلف هم وجود دارد مدتیست مرا راضی نمی کند ! به راحتی لذت نمی برم از اینکه آدم ها بی دلیل باهوش باشند یا بی دلیل کم هوش و با معجزه ای همه چیز به نفع خوب ها تمام شود . گاهی فکر می کنم این به انتظار معجزه بودن آدمها را بدعادت می کند .. در اوج شرایط سخت و بد گرچه امیدوار بودن مثبت است اما منتظر معجزه بودن چیزی نیست که حتی برای کودکان مثبت باشد .. من ترجیح می دهم که بچه ای واقع بین داشته باشم که از همان ابتدا بداند که نه دیوی هست و نه پری و اگر هم اینها نشانه هائی هستند از بدی ها و خوبیهای واقعی پس نیاز به دلایل واقعی تری داریم برای باور اینکه یک نفر جواب همه ی سوال ها را بلد است یا حتی اگر بلد نیست به راحتی تقلب می کند ( به بهانه ی خوردن آب !‌)
همانجور که تو گفتی من هم خیلی دلم می خواهد که آریا هم این کتاب را بخواند و نظرش را بگوید . امیدوارم این کار را بکند .


یادم باید اگر از کتابی در باره ی افسانه های ایران باستان در اینجا نوشتم در متن یادداشت بنویسم:
فرناز نخواند چون وقتش تلف خواهد شد و من دیدگاهش را می دانم


رفتم به سراغی پیوندی که گذاشته بودی نویسنده و تصویر گر هر دو عالی حتمن کتاب خوبی است.
نقاشی های ممیز برای گیلگمش هم از آن تماشایی هاست. یکبار به صورت چند تابلو آنها را دیدم و با خودم گفتم ... بهتره ننویسم چون نظرت رو در باره ی اساطیر می دانم.

شهرزاد شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:54

چند هفته پیش مهرسا رو برده بودیم نمایشگاه کتاب کودک. نمایشگاه ضعیف و کم رمق بود و گذشته از کارگاه‌های جانبی که تجربه های خیلی خوبی برای کودک به همراه داشت، تنها ناشران خوبی که در نمایشگاه شرکت کرده بودند شباویز و هیرمند بودند، آنجا این کتاب را دیدم و چند صفحه‌ای از اون رو هم خواندم ولی احساس کردم بعضی واژه‌ها و مفاهیم هنوز برای مهرسا سنگینه و از خریدش منصرف شدم. دیشب که لینک کتاب را اینجا دیدم، ‌داستان را به صورت ساده‌تر برای مهرسا خواندم ولی با این حال حس کردم درک بعضی قسمت‌ها به خصوص چند تا پرسش های اخت از یوشت براش سخته اونقدر جذب کتاب شده بود که همه‌اش تلاش می‌کرد پاسخ سوال‌ها رو بده هی می گفت تو سوال‌ها رو بخوان من جواب بدم. هر چند بیشتر پاسخهاش با جواب‌های یوشت یکی نبود ولی نگاه یه بچه هفت ساله به این سوال‌ها و نوع تحلیلش برام خیلی جالب بود، خلاصه این که با این لینک و افسانه‌ی یوشت ساعت خوشی را گذراندیم ممنون خیلی زیاد

تو مادری هستی که« دیو را مردم بد شناس» را باور داری و هنگام خواندن کتاب، دیو را یک موجود با شاخ و دم و غول که وجود دارد توصیف نمی کنی... کاش من هم آنجا بودم و خواندن داستان را از زبانت می شنیدم.

پرسش ها دارای مسائل اخلاقی و اجتماعی و.. سنگینی هستند یا به عبارتی دستاورد بشر هستند و برای مهر سای کوچک بی گمان سنگین است.

شهرزاد شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

این کتاب در فهرست کتابهای سایت کتابخانه ملی کودکان و نوجوانان در دسته‌بندی کتاب‌های تخیلی قرار گرفته عجیبه ستیز خیر و شر... تخیل... یعنی یه چیزی هم ردیف کتاب‌های ژول ورن؟

افسانه یوشت از داستان های کهن ایران زمین است که به زبان کودکانه نوشته شده است.خوب چون از دید بعضی ایرانی ها پیش از اسلام هیچی نمی فهمیدند حتمن این داستان تخیل مردم اون زمان هست.

اصلن بهتره بچهها برن بتمن و مرد عنکبوتی نگاه کنند و بزرگترها هم برن سخنان آنتونی رابینز رو بخونند.

شهرزاد شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:39

در مجموع من هم مثل فرناز کارهای شباویز به خصوص دقت و توجهی که در استفاده از واژگان پارسی و طرح‌ها و تصویر سازی‌های کتاب‌ها بکار می‌برد، خیلی دوست دارم ، این دقت و توجه در کتاب‌های تمام گروه‌های سنی دیده می‌شه.
تو سطر به سطر افسانه‌ی یوشت هم این تلاش به خوبی مشخص بود:
نام به جای اسم، پنداشتن به جای فکر کردن، پاسخ گویی به جای جواب دادن، پشتیبانی به جای حمایت و ... هر چند هنوز هم در این گونه کتاب‌ها جای کار زیادی هست ولی تو این آشفته بازار و هر کی هر کی در همین اندازه هم خیلی ارزشمنده

از دید من کتاب بسیار ارزشمندی هست.

محسن شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:12 http://after23.blogsky.com

من همیشه به داستانهایی مثل نخودی و بند انگشتی و حالا هم افسانه یوشت فکر کرده ام. هم به پرسش ها و هم به پاسخ ها. این که چرا پرسش پیران را کوچکترها می توانند پاسخ دهند یا نه، پرسش های کوچکترها را پیران نمی توانند. آیا این نشان از این دارد که هر نسلی بهتر و با علم بیشتر به پدیده های زندگی نگاه می کند یا ............؟
همیشه به شکل افسانه به این ها نگاه کرده ام. ولی به این هم فکر کرده ام که یک چیزی باید پشت این قهرمانان باشد. اگر نه امکان این واقعه نیست. -ورژن خاور دورش را هم داریم ایکیوسان بود. شاید ایکیوسان یوشت نباشد ولی به سان اوست- لطفن تا کشف این مطلب توسط من این پست را به طرف پایین شیفت نکنید. این یک حق وتو است که به عنوان مالک این وبلاق وزین از خودم صادر کرده ام. اگر در این پست نفهمم هیچ وقت دیگر نخواهم فهمید. من وقت ندارم. دارم در هوای تهران خفه می شوم. به من کمک کنید. خودتان یا خوانندگان دیگر.
***
یک چیز دیگر هم بگویم. من وقتی که برای ترانه شب ها قصه می گفتم، و بنا به تعلیماتی که در دوره معلم شدن دیده بودم باور داشتم به این که نباید داستانی را برایش بخوانم. نه این که نخوانم. می خواندم و قصه های صبحی عزیز را برایش می خواندم. ولی برای زیباتر شدن و گرفتن حس داستان توسط ترانه خودم برایش می گفتم، و آن این بود که یک مورچه ای خلق کرده بودم که حتا شیر سلطان جنگل را هم در مبارزه ای شکست داد و سلطان جنگل شد.
ترانه این داستان را برای خیلی ها تعریف کرده و هنوز که هنوز است اگر سالی، ماهی، یکبار بخواهد داستانی برایش بگویم همان داستان مورچه قهرمان خودمان را می خواهد. مورچه ای به نام:
موموچی؟
به خانم شهرزاد:
من نمی دانم مهرسا چند سال دارد. ولی دانشمندان علم بزرگ کردن کودکان می گویند و باور دارند و باور داشته باشید که:
باید خودتان برایش داستان را تعریف کنید و نه از روی متن بخوانید. این حس شما از بیان افسانه جذابیت های بیشتری از خواندن برای مهرسا دارد و بهتر هم می فهمد و با آن می تواند زندگی کند.

حق وتو: نوبت بعدی از آن من نیست پس هیچ اعتراضی ندارم.

مادر ما در کودکی برای ما قصه ی دیو را می گفت یادم نیست داستان چه بود ولی هر چه بود جوری برای تعریف می کرد که نتیجه بگیریم باید در ارتباط با آدم های دیگر حواسمان باشد گول نخوریم .

تمدید مهلت ارسال آثار به جشنواره فج شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:33

مهلت ارسال آثار برای شرکت در پنجمین جشنواره بین المللی شعر فجر تا پایان آذرماه تمدیدشد.
ضمناً برابراطلاعیه صادره از دبیرخانه
جوایزجشنواره برای هریک ازمنتخبین بدین شرح است:
نفرات اول هرگروه 20سکه بهارآزادی
نفرات دوم هرگروه 16سکه
نفرات سوم هرگروه 12سکه
ضمنا علاوه بر موارد بالا برای تمامی برگزیدگان اول تاسوم گروهها موارد ذیل درنظرگرفته شده:
- سفرفرهنگی به یکی ازکشورهای خارجی
- اعطای 5میلیون تومان وام
- اهداکارت الکترونیک خریدکتاب به مبلغ 5میلیون ریال
- چاپ یک مجموعه باشمارگان 3000نسخه وحق التالیف 20% قیمت پشت جلد

نشانی دبیرخانه : تهران،خیابان شهید مطهری،خیابان قائم مقام فراهانی،خیابان فجر،پلاک 7 ،طبقه چهارم
تلفن:88342979 نمابر:88861324
لینک فرم ارسال آثار:
http://ibna.ir/images/docs/files/000083/nf00083419-1.JPG

یادم باشه شعرامو براشون بفرستم

فرناز شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:41

پروانه جان : من تردیدی در ارزشمند بودن این کار ندارم . فکر می کنم نتوانستم منظورم را درست بیان کنم . قصد نداشتم ایرادی به این کتاب یا خدای نکرده معرفی تو بگیرم . از نقطه ی کاملا متفاوتی به این نوع داستان ها نگاه کرده ام و فقط نظرم را بیان کرده ام . و این نظر در مورد این نوع از کار بود و نه فقط این کار . تاکید می کنم که گفتم این چیزی است که در افسانه بطور کلی به آن بر می خوریم . افسانه و اسطوره الزاما برابر نیستند . گفتم وقتی که بدون توضیح یا تلاش خاصی بعضی از آدمهای افسانه ای موفق می شوند و بعضی ناموفق مثل این است که معجزه تبلیغ شده است .
اتفاقا همان حقیقت و مرد دانا که گفتم مثال خوبی است . در آنجا قهرمان ما با صرف وقت و تلاش در راههای محتلف به جواب سوال هایش میرسد . اینجا : چرا یک نفر قادر است به این سوال ها جواب بدهد و همه ی آنهای دیگر قادر نیستند ؟
چون باهوش است ؟ چرا بقیه باهوش نیستند ؟
بیاد سوال و جواب های مذهبی می افتم : خدا خواسته .

مگر کتابی را نپسندیدن اشکالی دارد!
خوشبختانه اینجا از سانسور خبری نیست و من از هر کتابی بخواهم می نویسم .

افسانه و اسطوره:
«اسطوره مایه های خویش را بیشتر از روزگاران تاریک و رازآلود که سرشار از فسون وفسانه ی ناشناخته هاست می ستاند..»
از کتاب «رویا، حماسه ،اسطوره» کزازی

فرناز جان این داستان ستیز بین راستی و ناراستی، درست و نادرست،... است.
کتابی که از آن نوشتی را نخوانده ام و بی گمان متفاوت با این کتاب از مردم باستان است.
این کتاب ریشه ی مذهبی هم دارد و به درستی یاد آن پرسش و پاسخ ها افتادی.

پروانه شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:37

کتاب عنوان برگزیده‌‌ی بینال تصویرگران بلگراد و نمایشگاه تصویرگری کرواسی در سال ۲۰۰۵ را دارد.

فرناز یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05


(حق وتو: نوبت بعدی از آن من نیست پس هیچ اعتراضی ندارم) نوبت بعدی از آن من بود هم اعتراضی نداشتم . چون یادداشتم حاضر نیست :‌(
پس تصویب شد این پست هزار سال اینجا بماند !!!

* * *
(این داستان ستیز بین راستی و ناراستی، درست و نادرست،... است.) دقیقا ! اتفاقا من هم حرفم همین است : کدام راه حل عملی در اینجا هست برای از بین بردن بدی ؟ این قدرت جادوئی در جواب دادن به این سوال ها از کجا آمده ؟ تازه جالب اینکه حتی بدها هم منصف هستند و وقتی نمی توانند جواب بدهند شکست را می پذیرند . با خواندن چنین افسانه هائی - تاکید می کنم که گفتم چنین افسانه هائی و نه فقط این کتاب ـ کدام راه برای چه کسی لااقل کمی روشن می شود ؟ آیا جز انتظار برای معجزه چیزی هست ؟

* * *
وقتی آریا بچه بود من برای او کتاب می خواندم اما علی داستان هائی را که فی البداهه می ساخت تعریف می کرد . این داستان ها آنقدر دوست داشتنی بود که من نه تنها با لذت گوش میدادم بلکه می گفتم کاش آنها را بنویسیم که بماند .
آریا حتی هنوز با لذت از آن داستان ها و شخصیت ها یاد می کند . البته به نظر من خواندن داستان از روی کتاب به شرطی که خوب و درست انتحاب شده باشد خیلی خوبیها دارد .

صاحب حق وتو رفته است دنبال ایکیو سان ...سخت چشم به راهم ببینم نتیجه چه میشود وقتی برگشت حق وتو سر جاشه دیگه ..امیدوارم به هزار سال نرسه چون تا آن زمان نسل دو رقمی از ما اگر نسلی ماند باید بیاید و بخواند...

**
این ستیر بین نیک و بد در خود پندها و راه حلهایی برای زندگی دارد. معجزه و دیو و فرشته همه نماد هستند.


**

فیروز هم از این داستانها برای بچه ها می گفت که تو بیشترش شخصیت اصلی خودش بود مثلن یه زیر پوش سوراخ داشت که خیلی دوسش داشت و برا ترانه بافته بود که یه سالی رفته بوده جنگ و چنین و چنان و.. این جای گلوله است و ترانه هم بعدها برای سالار این داستان رو تعریف می کرد البته حالا هم تا یه بحثی جدی در جمع خانوادگی در می گیره ، ژستی می گیره و شروع می کنه به داستانسرایی.

مثلن یکی میمیره میگه: ما خودمان یه سالی مرده بودیم و.. چنین شد و چنان شد
...
از زیباترین خاطرات زندگی ام خواند ن کتاب برای بچه ها و تماشای واکنش های آنها بوده است.

شهرزاد یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:29

پروانه:
این ستی‍ز بین نیک و بد در خود پندها و راه حل‌هایی برای زندگی دارد. معجزه و دیو و فرشته همه نماد هستند....

این جمله خیلی به دلم نشست. به نظرم پیام کتاب‌هایی از این دست در درون مایه و پی رنگ اصلی داستان است شاید اشتباه است ولی همیشه حس می کنم که کودکان در همان دنیای کودکانه خود این گونه پیام ها را دریافت می کنند.
این چند روزه ورد زبان مهرسا یوشت بوده بهش قول دادم امروز کتاب رو پرینت رنگی بگیرم براش ببرم، کتاب الکترونیکی دوست نداره.

به آقای مهدی بهشت:
ممنون از راهنمایی شما نمی‌دانم شاید نتوانستم در مورد این داستان خاص منظورم را خوب بیان کنم، مهرسا تصویرهای کتاب رو نگاه می کرد و من داستان را براش تعریف می کردم چون بعضی مفاهیم و عبارت ها واقعن برای یک بچه کلاس اولی سخت بود و خواه ناخواه باید تعریف می‌کردم. در مورد داستان پردازی و قصه گویی با شما موافقم و تقریبن بیشتر وقتها همین کار رو می کنیم (من و مادرم) بگذریم که گاهی ترجیح می دهم کتاب رو به همان شکل نوشته شده برای مهرسا بخوانم یعنی حس می کنم روایت کتاب خیلی بهتره

یکی دیگه از کارهایی که هر دوی ما خیلی دوست داریم قصه سازی از روی کارت ها یا تصاویر کتاب هاست؛ خودمان برای تصاویر یک داستان درست می کنیم و برای قهرمان‌ها اسم می گذاریم و بعد با هم داستان را مرور می کنیم گاهی نقش شخصیت‌های داستان را عوض می کنیم و به داستان بال و پر می دهیم این یکی را مهرسا بیشتر از همه دوست دارد.


قصه های صبحی: یکی از کتاب‌های خوبی که در آن نمایشگاه از نشر هیرمند خریدم، مجموعه قصه های صبحی بود و سی دی های شنیداری قصه های خوب برای بچه های خوب مهدی آذریزدی انصافن که این داستان ها برای همه گروه های سنی جذاب و شنیدنی است و کاش امکان این بود که این قصه ها رو با صدای خود صبحی عزیز می شنیدیم.

محسن دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:35 http://after23.blogsky.com

من زنده شدم. یعنی نمردم. فکر می کردم در "مال هواست" خفه می شوم ولی نشدم. در این مدت با ایکیوسان یکی دو ایمیل رد و بدل کردیم و نتیجه دانش من شد این چیزی که در زیر می نویسم.
"آنها هم می توانند"
***
من اکنون می دانم و باورم بر اینست، افسانه هایی که قهرمانانش کودکان هستند، چون نخودی و بند انگشتی و یوشت و ایکیوسان و ... بیشتر حسی را در کودکان تقویت می کنند که به آنها می گوید:
آنها هم می توانند.
این بزرگترین نقطه قوت این گونه افسانه هاست. بسیاری از داستان ها این گونه نیستند. قهرمان شاهزاده ای است، پهلوانی است، آلیسی است، ...... همه آدم بزرگ هستند.
کودکان وقتی می توانند خودشان را در قالب قهرمان ببینند و در رویاهایشان نقش آنان را بازی کنند، دنیای رشک برانگیزی برای خود می سازند. دنیایی که شاید در بزرگسالی هم گاه به درون آن بخزند و به دور از قیل وقال خارج دمی بیاسایند.
***
دوستانی که حداقل یک بار شیرینی قصه گفتن و یا قصه خواندن را برای کودکی تجربه کرده اند، با این مقوله آشنا هستند که کودک بارها درخواست یک قصه تکراری را از آن ها کرده است. این قصه ها معمولن از همین دست است.

روز پیش دیوان آلوده کننده به دست وایو از بوم تهران رانده شدند ، پیام های شما هم چه نیک آمده اند.

اینک چند بند:

نتیجه هم اندیشی و زیبا اندیشی شما با ایکیو سان برنده متن انتخابی برای این پست شد.

افسانه ی یوشت هم برنده ی تنها استفاده کننده ی حق وتو در عمر این وبلاگ پربار شد.

برنده ی قشنگ ترین پستی که با خاطرات شیرین فرزندانمان در دوره ی بیسوادیشان همراه بود.

در پایان با زهم برای برگزاری این انجمن از شما و دیگر دوستان برای همراهی هایشان سپاسگزارم.
امروز هوا

محسن دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:46 http://after23.blogsky.com

صبحی مهتدی، داستان گویی هایش با "بچه ها سلام" آغاز می شد. نیم قرنی هست که هرگاه با واژه های افسانه و قصه و داستان روبرو می شوم یا می شنوم یا خودم به زبان می آورم، صدای شیرین او را در ذهنم می شنوم:
"بچه ها سلام"

محسن دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 http://after23.blogsky.com

به خانم شهرزاد:
روزی از روزهای اولی که ترانه تازه به مدرسه رفته بود پرسید:
به نظرت من کی با سواد میشم؟
گفتم بعد قبول شدنت توی اولین امتحان.
خب حرفی بود که زده شده بود و می بایستی جواب بده این حرف.
بعد از قبولی در اولین امتحان که در یک تعطیلات دو سه روزه بودیم آمد و گفت:
این قصه رو برام بخون. گفتم: " تموم شد دیگه. تو خودت دیگه الان سواد داری" گفت: من؟ من با سوادم دیگه؟ گفتم: خب آره. تو الان تمام حروف این کتابو بلدی. مگه بلد نیستی. گفت: خب آره. گفتم:
حالا بشین با صدای بلند قصه رو بخون. هرجاشم بلد نبودی من بهت می گم.
آنروز و فردا و پس فردایش که تعطیل بود، یکی از شیرین ترین اوقات زندگی خانوادگی ما را تشکیل داد. به ویژه اشتباهاتش که بعد از دو سه بار تکرار خودش درستشان می کرد. شاهکار بودند.
از آن تاریخ به بعد قصه های صبحی یک شب در میان توسط او خوانده می شد. اول داستان تاریخ می زدیم که کی و توسط چه کسی خوانده شده است.
و این تاریخ ها شد، کارنامه با سواد شدن او.

شهرزاد دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:02

این "آنها هم می توانند" و مرور این خاطرات قشنگ اول صبحی کلی انرژی مثبت بهم داد. پروانه جان بی تردید با داوری شما همراهم حتمن در قصه گفتن برای مهرسا از این تجربه های ارزشمند استفاده می کنم.

به آقای مهدی بهشت:
از روزی که قصه های صبحی را خریدم شروع کردم شبی یک داستان را برای مهرسا تعریف می کنم و با هم در موردش صحبت می کنیم، می بینم که خیلی بیشتر از داستان‌های دیگر برایش جذاب و خواندنی است.

یک مجموعه قصه خیلی خوب هست به اسم 365 قصه برای 365 روز سال که تا به حال هر قصه اش را چندین بار برایش تعریف کرده ام، حتمن وقتی باسواد شد با همین روشی که گفتید قصه های صبحی و این 365 روز را - که می تواند یه جور روزشمار هم باشد - می خوانیم. ممنون خیلی زیاد

محسن دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 http://after23.blogsky.com

سپاسگزارم از این که کامنت مرا شایسته نشاندن بر متن دانستید.
پست بعدی را من می نویسم. پستی در مورد کارنامه پاییز هشتاد و نه و نیز تغییر کوچکی که می خواهیم در شکل و شمایل نوبت بندی ها بدهیم.

مایه ی سربلندی این یادداشت کوچک است که پیام شما بر آن نبشه گردد.

کارنامه ی من که خیلی افتضاحه..

محسن دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:17 http://sedahamoon.blogsky.com/

اشتباهی در کامنت قبلی کردم که این جا درست می کنم.
من امروز یک جایی یک تاریخ 89/9/29 را برای امروز زدم. کسی ایرادی نگرفت. به حساب این که خب فردا هم آخر پاییز است و یادداشت بعدی من می تواند کارنامه پاییز باشد کامنت را نوشتم.
البته اشتباه به هوا بر میگردد و مال هواست.
بنابراین از دوستان خواهشمندم اگر کسی یادداشت آماده دارد تا آخر پاییز منتشر کند.
با این حساب آن پست مربوط به نوبت بندی از کارنامه پاییز جدا می شود.
به خانم پروانه:
تازه هنوز امتحانات ثلث اول است. اوووووووووه کو تا خرداد و امتحان نهایی؟

راستش تعجب کردم چه زود کارنامه آذر را می بندید! فکر کردم تعطیلات شما از امروز حتمن شروع شده و میخواهید به سفری تا پایان آذر ماه بروید.

چه خوب
فدیو تنبلی را از خود رانده و برای جبران عقب ماندگی بنشینم از کتابهایی که خوانده ام یادداشتی بردارم.

فلورا چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:50

خوب من هرچند دیر به این پست رسیدم اما بسیار آموختم... هرچند کودکی ندارم که از آموخته هام براش استفاده کنم...

اما یادمه چند سال پیش اسپیلبرگ پسر در مصاحبه ای میگفت من شبها برای کودکانم داستانهایی-فی البداهه- تعریف میکنم که قبلا جایی نخوندم و هر شب یکی از اونها رو جای شخصیت مثبت داستان میگذارم و داستان رو با آب و تاب پیش میبرم... حالا که نظرات رو کاملا خوندم ... میبینم که روش اسپیلبرگ معجونی هست از روشهای دوستان بزرگواری که برای این پست نظر گذاشتن...
اما در مورد امید واهی و بی هدفی که در بسیاری از داستانها به کودکان تزریق میشه و منظور فرناز گرامی بود هم دلم میخواد صحبتی بکنم که یک بخاطر دیر شدن و دوم بخاطر ناامیدی افراطی که توش هست بهتره ننویسمش

خواندن کتاب را برای بچه ها از وقت دانشجو بودم آغاز کردم
خیلی لذت بخش است حالا هم که قحطی آمده و بچه های بیسواد(زیر هفت سال) نایاب شده اند . در خانواده ی ما یک کودک دو ساله است که دستم به او نمی رسد.

امید واهی: امید واهی این روزها در فکر بچه های ما زیاد هست و بیشترشان آرزوی امریکا رفتن را دارند نمونه های واقعی زیادی دارم واین امید به شکل بیمار گونه ای رواج دارد.
یادم باید بیشتر در این باره گفتگو کنیم.

ما که اینجا با هم هستیم هیچ وقت برای باز کردن گفتگوها دیر نیست می توانی این بحث را بگذاری برای زمانی که شاید نوشتن آریا در باره ی این کتاب باشد یا هر مطلب دیگری که تازه تر است.

خوشحالم که به اینجا می آیی .

آریا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:57

سلام . ببخشید من یه مدت نبودم .
نزدیک امتحان هاست .
------------------
خوب فکر کنم از این کتاب خوشم بیاد .
از اون سبک های دوست داشتنیه
------------------
میخوام یه کتاب جدید بذارم
آریا

سلام
چه کار خوبی اول به درس و کارهای شخصی و کمک به کارهای خانه بعد وقت اضافی داشتی حتمن بیا اینجا و بنویس و ما هم بخوانیم.

خیلی خوشحال میشم اگر خوندی یک پست در باره ی افسانه ی یئشت بنویسی.

مریم یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 http://voodoo.blogsky.com

ممنون مثل اینکه خواهرزاده ی عزیز ازین کتاب بسیار لذت برده از معرفی کتاب و اینکه با این سایت آشنا شدیم ممنون

چه خوب
خوشحالم که می خوانم کودکان و نوجوانان از این کتاب خوششان می آید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد