کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

علویه خانم

علویه خانم

اثر صادق هدایت

138 صفحه – چاپ ......رم، زیراکسی

بها: دوهزارتومان و بیشتر توافقی

***

علویه خانم یکی از شاهکارهای صادق هدایت است. و شاید به جرات بتوان گفت که یکی از نوول های بی تای زبان و ادبیات پارسی است. کتاب مجموعه چند داستان و یادداشت کوتاه است. با نام های:

علویه خانم

ولنگاری

قضیه زیر بته

فرهنگ فرهنگستان

قضیه دست بر قضا

قضیه خر دجال

قضیه نمک ترکی

***

در اینجا با علویه خانم آشنا می شوید.

پیشنهاد می کنم هرآینه این کتاب را در جایی دیدید و نخوانده بودید، علویه خانم را حتمن بخوانید.

علویه خانم داستان یک زن است. زنی چون میلیونها زن ایرانی از صدسال پیش تا کنون. و تصویری که هدایت از این زن به دست می دهد. زنی قلدر، بی چاک و دهن، و در عین حال و به ضرورت زمان توسری خور. زنی که از دار دنیا فقط خواهان سقفی است که با تاریک شدن هوا با مردی به نام شوهر، همسر، آقا، به درون آن بخزد و با روشن شدن هوا به کارهای خانه بپردازد. و شوهر، همسر، آقا، در بیرون از خانه و برای سیر کردن شکم و خود و خانواده، به هر دری بزند.

آنچه که در علویه خانم می گذرد قرابت چندانی با فرهنگ امروز میهنمان ندارد. نسبت به آن زمان خیلی چیزها عوض شده است. شاید در جاهایی از کتاب، خواننده ناآشنا با فرهنگ زمان داستان، کمی کند خوان بشود. هدایت قهرمانان داستان را طوری در کنار هم چیده و چفت و بست این چیدمان و تارهای تنیده شده بر روابط حاکم برآن به گونه ای ست که سرنوشت محتوم این قهرمانان را بی این که بتوانید حدس بزنید، در آن خواهید خواند. و آنگاه است که در می یابید، همه چی درست و بجاست و هیچ تغییری نمی توان در آن داد.

علویه خانم کتابی است سرشار از زندگی. یک زندگی زنده که سطر به سطرش پر است  از فرهنگ و آداب اجتماعی حاکم بر این ملک در صد سال پیش. جملات زیر که به طور تصادفی و  از دو صفحه کتاب انتخاب کرده ام،  میزان بار اصطلاحات مردمی کتاب را نشان می دهد.

گزیده ای است در این قد و قواره که این درگاه را به  تعطیلی نکشاند.

***

*به همین قبلیه حاجات رفته بودم بیرون دس به آب برسونم، رفته بودم زهرآب بریزم.

*از دهن سگ دریا نجس نمیشه! صغرا سلطان دیگه در کونشو بذاره، من اونو خوب میشناسم.

*اگه من به دادش نرسیده بودم راه کرباس محله رو گز کرده بود. بیا ثواب کن کون بچه یتیم بذار.

*امروز اینجا فردا بازار قیومت. دروغ که نمی تونم بگم. فردا تو دو وجب زمین میخوابم. بهمون جد مطهرم، زینت و طلعت جفتشون روبروم پرپر بزنن، سییاشونو سرم بکنم، .....

و جمله ای که بارها و بارها تکرار می شود و نهایت فاجعه ای است که علویه خانم مدام با آن درگیر است.

 

*اون بابای قرمساقتونم می خواس آب کمرشو توی شیکم من و عصمت سادات خالی بکنه. 

--- 

لینک کمی مرتبط در بعداز بیست و سه

نظرات 12 + ارسال نظر
فرناز دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:16

من خیلی نگران علویه خانم بودم که گم شده بود . خوشحالم
که پیدا شد . نسبت به رفتن و برنگشتن کتاب حساسیت عجیبی دارم کوتاه هم نمی ایم . یک بار دوستی صمیمی را مجبور کردم اعتراف کند کتاب مرا در قطار جا گذاشته و تازه بعد که برایم خرید غر می زدم که روح کتاب مرا ندارد !
یک بار هم بعد از ده سال و سه اسبا کشی شهر به شهر طرف دو کتابم را از او پس گرفتم !!
خلاصه گفتم اگر علویه خانم برنگشته مرا به عنوان شرخر استخدام کنید .
بعدا برمیگردم تا کمی راجع به کتاب حرف بزنیم !

شما از همین حالا استخدام شدید. این علویه من این نیست. این را خریدیم. علویه من از همان چاپ های اول کتابهای جیبی پرستو بود.
الهی عاق والدین نصیبش بشه اون کسی که علویه من را برد.
الهی حناق بگیره به زمین گرم بخوره.
الهی به تیر غیب گرفتار بشه.
الهی .........
ولش کن دیگه تیر غیب کشتش. نفرین دیگه فایده نداره.
باید برم بهشت زهرا سراغ وراثش.

پروانه دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:45

«زنی که از دار دنیا فقط خواهان سقفی است که با تاریک شدن هوا با مردی به نام شوهر، همسر، آقا، به درون آن بخزد و با روشن شدن هوا به کارهای خانه بپردازد. و شوهر، همسر، آقا، در بیرون از خانه و برای سیر کردن شکم و خود و خانواده، به هر دری بزند.»

این جمله ها هنوز هم خیلی درست هست ولیکمی شکلش عوض شده.

کمی.

فرناز دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:47 http://farnaz.aminus3.com/

این نام علویه انگار بار معنوی خاص خود را دارد یا برای من .
حس خوبی را در من زنده می کند . یکی به دلیل اینکه دقیقا همین علویه خانم گمشده شما در خانه ما هم بود از وقتی من بچه بودم و مثل خیلی از کتاب های آن دوران جلدش را از برم !
دیگر اینکه نام مادر بزرگ پدری من که روح هردوشان شاد باد علویه بود و البته ملقب به خانم . یک خانم تما م عیار . یکی از انسان ترین و نازنین ترین آدمهائی می شود تصور کرد . چهل سال از عمر نود ساله اش را در تهران زندگی کرد و یک خانواده ی شلوغ را مدیریت و اداره کرد و بشدت مستقل بود و همه جا میرفت و همه کار می کرد اما کلمه ای هم فارسی حرف نمیزد ! خیلی خونسرد می گفت لازم نیست من ترکی حرف می زنم و هم می فهمند ! شک ندارم که لبخند نازنینش را همه می فهمیدند و نه زبانش را !‌
این از علویه ی ما و اما علویه ی جذاب شما که فکر می کنم شاید قمر در خانه ی قمر خانم با نیم نگاهی به آن ساخته شده باشد شخصیت گیرا و بشدت مستقل و شیرینی دارد .
زن های دوست داشتنی خیلی داریم و طبیعتا همه چیز در حال ل حرکت است و باید باشد اما هنوز هم افسوس دارد اینکه دیگر این جنس از آدمها را نداریم . من برخلاف شما و پروانه معتقدم که دیگر حتی زنان سنتی اینطور فکر نمی کنند و افکارشان این جنس را ندارد .

اول بخش آخر کامنت شما را پاسخ می دهم و بعد اول.
من امیدوارم یعنی دوست دارم که نظر من و خانم پروانه اشتباه باشد و حق با شما باشد.
در مورد علویه خانم و قمر خانم بگویم و یادی بکنم از خانم پروین ملکوتی، هنرپیشه توانای میهنمان که چون بسیاری دیگر در میان ما نیست.
من علویه خانم را خوانده بودم که خانه قمر خانم را دیدم. خودم هم به این نظر شما رسیده بودم که سناریست این مجموعه به یادماندنی نیم نگاهی به شخصیت علویه خانم هدایت داشته است. خودم، همیشه، هر وقت رمانی را می خوانم آن را به شکل فیلم می بینم. برای تمام قهرمانان رمان جایگزین هنرپیشه انتخاب میکنم و حتا کارگردان. رمان های ایرانی را از ایرانی ها و خارجی را از خارجی ها.
بعد از دیدن خانه قمر خانم هر بار که سراغ علویه خانم رفتم، بی هیچ اما و اگری چهره خانم ملکوتی را در نقش علویه خانم می دیدم و کارگردان فیلم هم که بدون شک ناصرتقوایی بود. چرا که سابقه کار با خانم ملکوتی را در کارنامه اش داشت و خیلی کارش سخت نبود........و
دلم گرفت.

هاجر دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:25

بالاخره پیداش کردین ؟؟ واقعا خوشحالم . خوش بحالتون که پیدا کردینش من باید تو شهر بگردم تا پیداش کنم

پیداش نکردم که. کتاب زیراکسی که نمیشه علویه خانم من. اینو دوباره خریدم.

مریم سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 http://voodoo.blogsky.com

وقتی این کتاب رو خوندم دبیرستان بودم اما هنوز جملات و ادبیات این کتاب تو ذهنم مونده دقیقن سرشار از زندگیه... به نظرم این علویه خانوم ساده انگار و قانع، خیلی مدیر بوده ...
جهت برانگیختن حس حسادت می گم من چاپ ۱۳۴۷ انتشارات امیرکبیر رو دارم اون جلد آبی تیره ها

کتابهای پرستو که به سرمایه انتشارات امیرکبیر چاپ می شد مال سال 1344 ه که ته این یادداشت لینک عکسشو چسبوندم. من این چیزی که شما میگید رو ندیدم. در هر صورت نسخه من که گم شده ))):

لیلی چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 http://lilymoslemi.blogfa.com

سلام آقا محسن یه نقد جدید نوشتم دوست دارم شما هم بخونیدش و نظرتون رو بدونم. ممنون

چشم.

گردآفرید سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:56

سلام آقای بهشت نمیدانم بایاد آوری این کتاب حس غریبی مرا به این غزل حضرت حافظ برد. سپاس

یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شدآب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست کس نمی​گوید که یاری داشت حق دوستی لعلی از کان مروت برنیامد سال​هاست شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیارگوی توفیق و کرامت در میان افکنده​اندصد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاستزهره سازی خوش نمی​سازد مگر عودش بسوختح افظ اسرار الهی کس نمی​داند خموش دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدخون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شدحق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شدتابش خورشید و سعی باد و باران را چه شدمهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شدکس به میدان در نمی​آید سواران را چه شدعندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شدکس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شداز که می​پرسی که دور روزگاران را چه شد

فکر نمی کردم که یادداشتی بر این کتاب کسی را به یاد این غزل زیبا می اندازد. چه خوب که این گونه شد.

sayyad چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:47 http://kavir4u.mihanblog.com

سلام
بسیار خوشحال شدم از آشنایی با وب شما و آشنایی با این همه کتاب زیبا
واقعا دستتون درد نکنه

ممنون.

آرزو پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 15:39

به نظر من علویه خانم یک زن فاحشه بوده که از طریق صیغه و خوابیدن کنار مرد ها امرارمعاش میکرده. هدایت تو این داستان به سطحی بودن اعتقادات مذهبی ان زمان و خرافاتی بودن مردم ان زمان اشاره دارد.

نیما سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 21:36

سلام چه جالب اونموقع شما دنبال کتاب بودین تو شهر که بخرید!

هدایت اولین نویسنده ی ایرانیه که من کتابهاشو از جایی به قیمت شبی یک ریال کرایه می کردم و می خوندم. دزدکی پدرم. می گفت، ینی نه او که خیلی های دیگه، می گفتن: هر کس کتاب صادق هدایت بخونه خودکشی می کنه.
بعدها ولی خریدمش.

خانمی دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 14:40

سلام ، من خیلی از این کتاب لذت بردم ولی در هرصفحه کلی لغاتی بود که معنی شو نمی فهمیدم مثلا :ارخلق کهنه گل سنبوسه فارسی ،لولهنگ ، مک ، کوفتو ماشرا کنین ، شولا ، یع تویود و شومات و یه عالمه لغت دیگه که تاحالا به گوشمم هم نخورده و میخوام معانیشو بدونم.اگه شما دوستان میدونید به ما هم بگید

پشت کتابهای جیبی انتشارات امیرکبیر جمله ای زیر رو میبینیم:
هدایت ..... همه امیدها و ناامیدی های ما را شناخت و دفتری برای ما گشود که شاید وسیله ی تفال باشد. تفال برای آن که ببینند ملتی چگونه می زیسته است.
نمونه ی این کتابها رو توی لینک آخر یادداشت از یک وبلاگ دیگه ام آوردم.
ببینید این واژه ها در زمان هدایت کاربرد داشته و امروز شاید در شهرهایی همچنان به کار بره. خود من برای بعضی از این ها ، سری به گوگل زدم. که همه ی این ها اونجا هست. مثلن:
ارخلق، لباس بلند مردانه قدیمی، که اگه فیلم داش آکل رو دیده باشید، همه ارخلق پوشیده اند و امروزه شاید در بعضی از نقاط مرکزی ایران هم بپوشند.
لولهنگ، آفتابه گلی، که ضرب المثل "لولهنگش زیاد آب بر میداره" که یعنی طرف پولداره به کار میره.
دایره این لغات به ویژه در علویه خانم خیلی گسترده است که گفتم، گوگل بهترین راهنماست.
البته اگر فرهنگ معین هم در دسترس شما باشه، اونم کمک خوبیه.

یاس چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 14:59 http://WWW.ASIA1363@GMAIL.COM

یکی از شاهکارهای هدایته..بیست بار خوندمش...بوف کور رو قم بگیریم علویه خانم وطلب آمرزش خیلی جالب هستن...حقیقت تلخ وشیرین درباره فرهنگ واعتقادات ما..وصدالبته خرافات...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد