کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

شوهر من


نام اثر: شوهر من

نویسنده:ناتالیا گینزبورگ

مترجم: زهره بهرامی

ناشر: نشر نی

تعداد صفحه: ۲۰۸


درباره ی اثر:

کتاب شامل ۴ داستان کوتاه به نام های جاده ای که به شهر می رود- فقدان - شوهر من و برج قوس می باشد. در هر داستان زندگی زنان ایتالیائی را تصویر می کند که با همه معمولی بودنشان فرق زیادی با دنیای اطرافشان دارند و هر کدامشان فارغ از شهر نشینی یا روستائی بودنشان برای تغییر می جنگند اما همچنان در ابتدای راه باقی می مانند. داستان اول مربوط به دختری به نام دلیاست که سیر تحولات زندگی معمولیش را شرح می دهد و نشان می دهد که چطور همزمان می توان دو مرد را دوست داشت و داستان با مرگ یکی از مرد ها به پایان می رسد.

داستان دوم حکایت مردیست که زنش چند روزی را به مسافرت می رود و او زندگیش را با همسرش آنا مرور می کند و حتی زندگی آنا را در سفرش متصور می شود و به مرور شک ها و گمان ها به سراغش می آید و نتیجه گیری های بعدش که او را به ارتکاب خیانت به همسرش سوق می دهد.

داستان سوم از زبان  زنی است که شوهرش عاشق یکی از دختران روستائی می شود  که مداوایش کرده بود و بعد می فهمد که حتی ازدواج او و همسرش و به دنیا آمدن دو فرزندش همه و همه به خاطر فرار شوهرش از قبول عشق آن دختر بوده است. داستان سیر تبدیل علاقه زن به شوهر را به تنفر از او و معشوقه اش را نشان می دهد. داستان با مرگ معشوقه همسر هنگام تولد فرزندش و خودکشی شوهر زن پایان می یابد.

داستان چهارم از زبان دختری دانشجوست که حکایت نقل و انتقال خانواده اش از روستایشان به شهر محل سکونتش را بیان می کند و همه ی داستان بر محور مادرش می چرخد که چگونه برای رسیدن به آرزوهای خودش - فریب می خورد و همه دارائیش را به باد می دهد اما در داستان زندگی باقی افراد مرتبط با آن بیان می شود و تفریبا همه ی افراد به ما شناسانده می شوند.

بریده ای از داستان شوهر من:

گفنم: دیگه نمی خوام پیش اون بری.دیگه نمی خوام ببینیش.

. خم شدم روی او.اما با یک حرکت هلم داد- گفت: تو چه اهمیتی برام داری؟ تو هیچ چیز تازه ای برام نداری-هیچی نداری که بتونه من رو جذب کنه. به مادرم و به مادر مادرم شباهت داری- و به تمام زنهائی که تو این خونه زندگی کرده ن. تو وفتی بچه بودی کتکت نزده ن.از گرسنگی عذابت نداده ن.مجبورت نکرده ن از صبح تا شب زیر افتابی که پشت آدم رو می شکافه توی مزرعه کار کنی. اره - حضور تو بهم آرامش می ده- ولی فقط همین.نمی دونم چی کار کنم - ولی نمی تونم دوستت داشته باشم و با آرامشی ناگهانی پیپش را برداشت و به دقت پرش کرد و بعد روشنش کرد و گفت: در ضمن- این بحث ها بیهودست - این حرفها بی اهمیته - ماریا خوشگله حامله ست ...


درباره نویسنده:

گینزبورگ با نام اصلی له وی در 14 جولای 1916 در خانواده‌ای با گرایش‌های سیاسی در شهر پالرمو ایتالیا متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را نزد خانواده آموخت و دوره کودکی و نوجوانی را در شهر تورینو که دارای اهمیت فرهنگی بود گذراند.

از کودکی شعر می‌سرود، اما بعد به داستان‌نویسی روی آورد. پس از تحصیلات دبیرستان، وارد دانشکده ادبیات شد اما چندی بعد، آن را نیمه‌تمام گذاشت. در سال 1938 با «لئونه گینزبورگ» روزنامه‌نگار سیاسی، مقاله‌نویس، مترجم روسی‌الاصل و از بنیانگذاران انتشارات «اینائودی» ازدواج کرد و نام خانوادگی گینزبورگ را از او به یادگار گرفت.

 لئونه به عنوان روشنفکر و مبارز ضدفاشیسم، تاثیری بسزا در شخصیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ناتالیا ایفا کرد.گینزبورگ با شروع جنگ جهانی دوم، به همراه شوهر، به «ابروتز» تبعید شد که بخشی از خاطرات این دوره در داستان کوتاه «زمستان در ابروتز» نقش بسته است. گینزبورگ در سال 1942 نخستین کتاب خود را تحت عنوان «جاده ای که به شهر می‌رود» منتشر کرد و به دلیل محبوس بودن اکثر اعضای خانواده، نام مستعار «الساندراتور نیمپارته» را مورد استفاده قرار داد.

 تبعید در سال 1944 به پایان رسید، اما فعالیت جدید لئوونه  موجب حبس دوباره او شد و در زندان «رجیناچلی» جان خود را از دست داد. ناتالیا در سال 1952 با «گابریل بالدینی» استاد زبان انگلیسی در دانشگاه رم ازدواج کرد، اما همواره عشق به لئونه در سینه او جاودانه باقی ماند. در سال 1991 در رم درگذشت.

نظرات 12 + ارسال نظر
محسن شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:30 http://after23.blogsky.com

من از زهره بهرامی ترجمه ای نخوندم. ترجمه ی کتاب خوبه؟

بله ترجمه خوب و روانی داشت

پروانه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:45

فیلمهای فارسی وان رو نمی بینم ولی این داستان ها شبیه اونا نیست؟

سلام
نه نه اصلا و ابدا
این روایت زندگی چند نفر به همراه شناساندن شرایط اجتماع ان روز هست
..............
اگر کتاب فارسی وانی بود که اینجا جایش نبود
...........
به علت مشغله نتوانستم چکیده و روایت بهتری از کتاب ارائه دهم :)

پروانه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:58

خوب بذار بگم :
تا دیدم «شوهر من» گفتم به به من چرا تا به حال به عقلم نرسیده بود داستانی در باره ی شوهرم بنویسم
بعد که خواندم «زندگی زنان ایتالیایی» را به تصویر کشیده گفتم: به به ایتالیایی ها چقدر خوبه این کتاب رو بخونم سرکی به زندگی زنهای ایتالیایی هم می زنیم..
داستان اول زنی که دومرد راهمزمان دوست دارد و پایانش مثل فیلم هندیها یکی میمیره

داستان دوم: شکاکیت در زندگی چه مرد چه زن

داستان سوم: مرد داستان از اول عاشق یکی دیگه بوده و حالا بهر دلیل احمقانه ای یک زن دیگه رو بدبخت می کنه و باهاش ازدواج می کنه
خوب از این داستان ها که خیلی دیدیم و شنیدیم و آثارشو دیدیم این یکی بد نیست خوبه همه بخونند تا از اینکارا نکنند البته از ما که گذشته
داستان چهارم: خوب چیزی نفهمیدم

از بریده ی داستان هم چیزی برداشت نکردم

زندگی نامه نویسنده: این قسمت از همه برام جذاب تر بود و گفتم بی تردید باید داستانها خواندنی باشند چون بن مایه شان قوی است و نویسنده روزگار بد و سختی را گذرانده است.
امیدوارم بتوانم این کتاب یا اثری از این نویسنده بخوانم.

محسن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:36 http://after23.blogsky.com

تو روی عرشه ای؟ یا توی دریا؟

یک هفته ای می شود که اومدم خشکی - چطور؟

محسن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:11 http://after23.blogsky.com

از تایید نشدن کامنت خانم پروانه به ذهنم رسید.

کدوم کامنت ؟! من که همه کامنتا رو تائید کردم :)

محسن دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 http://after23.blogsky.com

آره ولی بیشتر از بست و چار ساعت بعد. این نشون میداد که بیست و چار ساعت سر به اینجا نزدی. خب گفتم یا روی عرشه ای یا توی دریا.

شما ببخشید به بزرگواریتان - به خدا سرم شلوغ بود - سعی می کنم که تکرارش نکنم:)

فرناز دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:48 http://farnaz.aminus3.com/

هرچه سعی کردم بیادم نیامد که کدام کتاب از این نویسنده را خوانده ام . نه اینترنت و نه بررسی کتابخانه در خانه همچنان مرا به نتیجه ای نرساند .. اما با خواندن زندگینامه بیاد آوردم که شخصیت نویسنده برای من جذابیت بیشتری داشته تا کارهایش .. به نظر میرسد همینطور که شما هم اشاره کرده اید لئونه کینگزبورگ تاثیرات مثبتی به روی همسر خود داشته که همچنان با او باقی مانده است .

پروانه : من فکر می کنم که چه بپسندیم و چه نه باید بپذیریم که زندگی واقعی هم شبیه همان سریال های احمقانه یا بقول قدیم های خودمان فیلم های هندی است . باید نگاه واقع بین تری داشته باشیم .

بابک : مرسی از معرفی و حسته نباشی .

سلام فرناز گرامی
مرسی به خاطر دل گرمی و خسته نباشید :) والا دیگر داشتم به استغفار میافتادم که چرا این کناب را معرفی کردم

پروانه دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:32

به کامنت انتقادی لبخند می زنی و دیر تاییدش می کنی ولی به کامنت فرناز زود جواب میدی و ازش تشکر هم می کنی؟!

پس بفرمایید انتقاد ممنوع دیگه

ای بابا این چه حرفیه پروانه عزیز؟
شما هر چه بفرمائید ما به روی چشم می گذاریم و چراغ راه زندگی می کنیم . انتقادات بسیار بجا و سازنده بود فقط تقصیر از خودم بود که کمی عجله ای و سر سری که آن هم از ترس محسن خان بود معرفی این نوبت را نوشتم. ولی باور بفرمائید که این روز ها خیلی سرم شلوغه
در مورد تائید نظرات هم عرض کنم بگذارید به حساب مشغله کاری و دیگر هیچ
دیگر اینکه از شما هم به خاطر دقت نظرتان برای ارتقای کیفی این وبلاگ وزین سپاسگذارم
.........................
آقای محسن عزیز - از شما هم پیشاپیش ممنونم

شازده سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 http://motaleateman.persianblog.ir

سلام
من اینو خوندم من خوندمششش
اوهوووم
تفکر برانگیز بود هنوزم با گذشت یک سال به داستان این کتاب فکر می کنم و از همه مهم تر به این فکر می کنم شوهر این خانم در آن دخترک 12 ساله چه دیده بود ؟؟!!!

خوشحالم که شما هم این کتاب رو مطالعه کردید و تقریبا در مورد تمامی داستان ها اگر نگاه کنی شخصیت های اول داستان انسان های معمولی با علایق خاص بودن که آنها را متمایز می کرد شاید مثل خود ما ها

نسیم خیس کولی-امرداد سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:09 http://amordad77.blogfa.com

از یک نویسنده معروف ایتالیایی (آلبا دسس) شبیه این داستاتها رو خوندم.به نظرم این ماجراها همه جا شبیه هم اتفاق میافتن

آری فقط روایت ها متفاوت هست اما درون مایه کاملا مشابه هست

محسن سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:40 http://after23.blogsky.com

پاسخ شما به خانم پروانه مرا به نوشتن این یادداشت مجبور کرد.
ببین شما انگار پست کارنامه پاییز هشتاد و نه را نخوانده ای. چون الان که نگاه کردم کامنتی ننوشته ای و احتمالن یا روی عرشه بودی یا توی دریا. در آنجا که بهتر است در فرصتی آن را بخوانی، نوشته بودم که نوبت بندی را عوض کردیم. هر کس هر وقتی فرصت داشت کتاب را در یادداشت های چرکنویس می گذارد. هر چند تا که دلش بخواهد. بعد من خودم آن ها را به نوبت وردیف آپ می کنم. می ماند پاسخ به کامنت ها.
ممکن است شما چند یادداشت داشته باشید و کسی چیزی نداشته باشد. خب چند پست پی در پی مال شماست.
بنابراین اصلن عجله ای نیست و نوبتی گم نمی شود. مگر این که در یادداشت های چرکنویس کتابی نباشد.
ببین یک بار دیگر همه آن پست را نوشتم. بعدن نگی نگفتی.

:) ممنونم برای شفاف سازی تان محسن گرامی

کاهوووووووووو پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:15 http://xarmohre.blogfa.com/

عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییه من عاشق همه کتابای ناتالیا هستام .خیلی قشنگ مینویسه مخصوصا داستان اولش که معرکس.میکله عزیز هم فوق العادس. هرچند هیچکدوم به پای نجواهای شبانه نمیرسه.بس که قشنگه.عاشق رمان های بی دیالوگشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد