کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

تصویر دوریان گری


اسکاروایلد

1854-1900


اسکار وایلد بدون شک یکی از بهترین شاعران و نویسندگانی است که تا کنون زیسته. اثر هایی که خود من از او خوانده ام در سه بخش شعر، داستان کوتاه و رمان قسمت بندی می شود. وایلد علاوه بر این سه نوع اثر هنری، نمایشنامه هم نوشته که تا کنون مفتخر به خواندن هیچ یک از نمایشنامه های او نشده ام.

داستان های کوتاه او بسیارند و می توانم از بین آنها به سه داستان زیبای غول خود خواه، کبوتر و گل سرخ و ابولهول بدون معما اشاره کنم که قطعا تک تک آنها یک اثر هنری خوب به شمار می روند. ولی به جرات می توانم بگویم تنها رمان وی-تصویر دوریان گری- از بهترین آثار ادبی جهان است. در این مورد اغراق نمی کنم. این اثر در زمان خود سوژه ای بسیار نو داشته و حتی هم اکنون ما چنین سوژه ای را کم می بینیم. حتی اگر وجود هم داشته باشد، شک دارم بدین دقت و هنرمندی نوشته شده باشد.

تصویر دوریان گری را چهار پنج سال پیش و برای اولین بار از زبان محسن شنیدم و بسیار به نظرم جذاب آمد. پس از مدتی، این کاراکتر را در فیلم افسانه های مردان خارق العاده دیدم و به این نتیجه رسیدم عطشم نسبت به این سوژه زمانی آرام می گیرد که تمامی جزئیات آن را بدانم. ابتدا فقط نسخه کوتاه شده انگلیسی آن را پیدا کردم و خواندم. پس از آن موفق شدم از یکی از آشنایان ترجمه قدیمی این کتاب را به دست بیاورم و سپس رمان اصلی آن را خریدم. همین هنگام به ضرب المثل رایج: "شنیدن کی بود مانند دیدن" پی بردم و حتم دارم که تا کنون داستانی به این جذابیت و کشش نخوانده ام! هم اکنون خلاصه ای از داستان ارائه می  کنم.  خواندن آن به هیچ وجه چیزی را لو نمی دهد:

 

دوریان گری، یکی از جوان ترین و جذاب ترین اشراف لندن تصمیم می گیرد که یک پرتره از چهره خود داشته باشد تا در روز های پیری به یاد آورد که چه جمال و شکوهی داشته. به همین دلیل روی به نقاشی معروف به نام باسیل هاوارد می آورد تا چهره اش را نقاشی کند. تا زمانی که لرد هنری، مردی با قدرت سخنوری جادویی و دانشی ژرف به او برنخورده، همه چیز به خوبی پیش می رود ولی هنگامی که برای اولین بار لرد هنری را می بیند و از توصیفات او راجع به جوانی می شنود، از نقاشی متنفر می شود. نه این که هرگز نخواهد جوانی را به یاد آورد، بلکه نمی خواهد آن را از دست دهد. جلوی  تابلوی نقاشی می ایستد و با تمامی وجود آرزو می کنم که خود برای همیشه جوان مانده و نقاشی به جای او پیر شود......

 

همه در جوانی چنین آرزویی دارند. حتی برخی معتقدند بسیار عالی میشد اگر انسان مانند بنجامین باتن پیر به دنیا می آمد و جوان از دنیا می رفت. اما حقیقت این است که جسم جوان، روحی جوان نیز می طلبد. فایده ی روحی فرسوده در جسمی جوان چیست؟ واقعا فکر می کنید این گونه زندگی شیرین تر بود؟ اسکار وایلد در این داستان جواب سوال ما را می دهد: خیر!

در واقع این کتاب را می توان یک اثر روان شناسی  نیز معرفی کرد زیرا عمدتا به روح و تفکر خراب اشاره دارد و تاثیر آن بر جسم و چهره. می خواهد به ما بگوید شخصیت است که زیبایی به ارمغان می آورد. حال اگر قرار باشد زیبایی پا برجا باشد، چه دلیلی برای خوب بودن وجود دارد؟

 

خود کتاب بسیار زیبا نوشته شده و جملات و توصیفات آن به شکل حیرت آوری خواننده را به هم حسی وا می دارد. تضاد بین دنیای دوریان گری و دنیای انسان های دیگر و روح فرسوده در بدنی زیبا به خوبی نشان داده شده و خود سوژه بسیار زیبا به نمایش گذاشته شده. از طرف دیگر شخصیت پردازی داستان بسیار عالی است و باعث می شود خواننده بتواند با بسیاری از  آنها ارتباط نزدیک برقرار کند. برخلاف برخی کتاب ها که انسان حتی نمی تواند شخصیت اصلی خود کتاب را بشناسد. با این که شخصیت پردازی این کتاب در رده بهترین ها قرار نمی گیرد، اما از نقاط قوت کتاب به شمار می رود و زیبایی های ادبی همچون توصیف صحنه در تک تک حروف کتاب به چشم می خورد. حتی می توانم بگویم در برخی موارد آنقدر چشم نوازند که باعث می شوند شما لحظه ای چشم خود را ببندید و با نفسی عمیق رایحه خوش بوی صفحات کتاب را تنفس کنید.

البته باید این موضوع را هم بگویم که من آدم ایراد گیری نیستم و برای ایراد گرفتن از یک کتاب یا هر چیز دیگری آن را نمی خوانم. بلکه می خواهم لذت ببرم و یاد بگیرم. من اعتقاد دارم اگر کتاب بخواهد ایرادی داشته باشد که آزار دهنده باشد، ناخودآگاه خواننده را متوجه خود می سازد. بدین سبب من به این کتاب 9 از 10 میدهم و این یک نمره به این خاطر نیست که کتاب کاملی نیست ولی خوب اگر از تمامی فاکتور ها حتی بیست و پنج صدم کم تر نمره بیاورد، قطعا به 9 از 10 میرسد!

 

امیدوارم شما هم از خواندن این کتاب لذتی را که من بردم را ببرید یا برده باشید. این کتاب مدت بسیار طولانی به چاپ نرسید ولی هم اکنون در برخی کتاب فروشی ها می توانید آن را خریداری کنید.

نظرات 43 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:15

عکسش به داستاناش میاد!

البته وایلد هم در زمان خودش پدیده ای بوده ولی دوریان گری با توصیفات کتاب قطعا یکی از زیبا ترین انسان هایی بوده که تا کنون زیسته!

فرناز چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:07 http://farnaz.aminus3.com/

به به . چه حوشحال شدم وقتی که یادداشتی از تو اینجا دیدم .
اونم چه کتابی ! به قول معروف WOW !!
واقعیت اینه که برای من یه کتابهائی تاریخ مصرف دارن و با تمام ارزشی که می دونم دارن و تمام احترامی که براشون قائلم اما دیگه فضاهای فکریم اونقدر به خوندن اونها نزدیک نیست و این شامل خیلی از رمان های مهم تاریخ ادبیات میشه که شاید بیست سال پیش خونده باشم یا شاید هم نخونده باشم .

این یکی از اون کارهاست که در زمانش گیرم نیومد و خیلی هم در موردش کنجکاو بودم و چه خوب که الان از تو شنیدم که میشه چاپ جدیدشو پیدا کرد این روزها . از طرفی جور خوب و کاملی که تو راجع بهش نوشتی باعث شد که فکر کنم انگار این اتفاقا حتی بیش از سابق به فضای فکری من و علاقه هام ربط داره . خلاصه خیلی یاد آوری مهمی بود و مرسی .

البته اگر الان گیرش بیارید خیلی عالی میشه. متاسفانه من ترجمه جدید رو نخوندم و نمی تونم با اطمینان بگم که خوب هست یا نه ولی خود داستان و اونی که اسکار وایلد نوشته بی نظیره!

فرناز چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:34 http://farnaz.aminus3.com/

یه چیزی یادم رفت : هزار سال پیش وقتی که من کلاس زبان می رفتم قرار بود یک چیزی بنویسم و در کلاس راجع بهش بحث کنیم ـ از همین کارها که خودت به خوبی باهاش آشنائی ـ اونچه که من نوشتم این بود که ایکاش آدم با عقل سن کاملش به دنیا بیاد و کم کم بچه بشه و علتش هم برای من این بود که انرژی جسمی آدم روز به روز کمتر میشه در حالی که انرژی روحی و همینطور تجربه های آدم روزبروز بیشتر و بهتر میشه . و به نظرم میاد که اینجوری تعادل بهتری در جهان برقرار میشه ! خلاصه بحث جالب و مفصلی هم در این مورد داشتیم و بعد از خیلی سال من این فیلم بنجامین باتن رو دیدم که فکرش از من دزدیده شده بود :) یا شاید هم به قول تو این در واقع دلمشغولی خیلی از آدمهاست .

البته من فکر می کنم دل مشغولی خیلی از آدماس. چون که من بارها در بحث های مادر بزرگم با بقیه این جمله رو ازش شنیدم!
البته این چیزی که شما گفتین خیلی کامل تر و جامع تر بود!

آریا چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:00

سلام
خیلی پست باحالی بود اگه گیر بیارم حتما میخونم
نمیدونم شاید هم داشته باشیمش

به هر از اون توضیحی که در باره ی بنجامین باتن بود خیلی خوشم اومد
ممنون

البته کتابش معرکس! مخصوصا خود سوژه ش خیلی عالیه. در واقع هنوز هم که هنوزه یک سوژه نو به حساب میاد!

نیره چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:38 http://www.bahareman.blogsky.com/

درود
با وصف شورانگیزی که شما از این کتاب نوشته اید، حرامم باد اگر آن را نخوانم!
ولی ای کاش نام مترجم کتاب خود را می نوشتید. مهم نیست که چاپ قدیم است و الان نایاب. من گیرش می آرم. از این که من را با این کتاب آشنا کرید، سپاس گزارم.

من نام مترجم گذشته رو به یاد ندارم ولی ترجمه جدیدش مال کسی به نام رضا مشایخی است.

شهرزاد جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:57

به به! چه کتاب خوبی و چه معرفی خوب و کاملی خواننده این یادداشت در چند دقیقه به یک دیدگاه کلی در مورد نویسنده، کلیات داستان و ویژگی های اثر می رسه.

تصویر دوریان گری شاید پاسخ قاطعی باشه به آرزوی محال آنها که دانش و تجربه و خرد پیری را در کنار تازگی و شور و حال جوانی می خواهند و شاید پاسخی قاطع تر به کسانی که هنر را در چارچوب معیارهای اخلاقی می خواهند و می پسندند.

اسکار وایلد در این کتاب تلاش می کنه نگاه خواننده اش را نسبت به هنر تغییر دهد؛ دوریان گری در حقیقت چکیده و عصاره نگرش وایلد به مقوله هنره: "هنرمند وظیفه داره و باید حقیقت رو با تمام چهره به تصویر بکشه" مثلن در قسمتی از اوایل کتاب لرد هنری می گه: "ارزش یک فکر به پاکی نیت گوینده اش وابسته نیست" و یا در جایی می گه "کتاب هایی که دنیای غیر اخلاقی را زیر سوال می برند در حقیقت دنیا را رسوا می کنند" و این یعنی قرار نیست هنر با همه قابلیت هاش هویت و رسالتش رو به اخلاقیات بفروشه و اگر این طور بشه باید باور کنیم که دیگه از هنر چیزی جز یک جنازه بدبو باقی نمی مونه .
بدکاری و پلیدی درونی دوریان گری در دنیای واقعی زیر نقاب ظاهر زیبا و دلپذیرش پوشیده می مونه ولی تو اون تابلوی نقاشی همه چیز راه درست خودش رو طی می کنه و اینجاست که هنر و هنرمند به وظیفه واقعی اش عمل می کنه هنرمندی که وظیفه داره همه چیز رو اون طور که به ظاهر اتفاق می افته نبینه و چهره واقعی رخدادها رو به تصویر بکشه و در حقیقت همه جوانب یک موضوع رو در اثر خودش به نمایش بگذاره

همون طور که به زیبایی نوشتی یکایک جمله ها و نوشتار وایلد تو این کتاب در خور توجه و دقته و با این که دوریان گری تنها رمان وایلده حتی این اثر هم خیلی زیاد قابلیت نمایشنامه شدن داره و بی دلیل نیست که امروز می بینم بسیاری از نویسندگان و کارگردان های بنام تئاتر و سینما به شکل های مختلف این اثر بزرگ و فراموش نشدنی رو به تصویر کشیدن. احتمالن شما بهتر اطلاع داری ولی تا جایی که می دونم آخریش دوریان گری بود که یکی دو سال پیش ساخته شد. فیلم با این که خیلی درخشان نبود ولی بازی خوب کالین فرث تصویر درست و قابل قبولی از لرد هنری وایلد پیش چشم بیننده می کشید.

منم مثل شما خواندن این کتاب رو به همه دوستان پیشنهاد می کنم.

اول از همه باید بگم کامنت بسیار زیبای شما جای تشکر بسیار صمیمانه داره.

در واقع در این کتاب به هنر هم زیاد پرداخته شده بود و همین طور که شما گفتید، یکی دیگر از سر های نهفته در این کتاب مربوط به تفکر وایلد در مورد هنر هستش. جملات زیادی در مورد هنر و هنرمندی بیان شد. نه فقط در مورد نقاشی بلکه در مورد بازیگری هم اشاره های کوچکی داشت. در واقع به بازیگر.

تمامی متونی که گفتید کاملا درست هستش. متاسفانه من خودم این کتاب رو مدت ها پیش خوندم و به همین دلیل جملات زیبای کتاب یادم نبود وگرنه من خیلی دوست دارم که جملات داخل کتاب رو به خواننده نشان بدم. یکی از جذاب ترین جملاتی که در کتاب بود، جمله ای بود که باسیل در مورد نقاشی بیان کرد. هنگامی که لرد هنری تصمیم داشت نقاشی بسیار زیبای دوریان گری رو به موزه اهدا کند و این پیشنهاد را داد، باسیل گفت: من فکر نکنم بدونم. من خیلی از خودم رو توی این نقاشی می بینم. البته به انگلیسی گفته شده بود که من خیلی از خودم رو توی این نقاشی گذاشتم اما در واقع من چنین برداشتی از جمله کردم. در واقع زیبایی نقاشی به نقاش مربوط میشد.

این فیلم سال 2009 اکران شد و باید بگم یکی از بدترین بازسازی های دوریان گری بود چون که آن را تماما به یک فیلم مدرن تبدیل کرده بودند. جدا از بازی برخی بازیگران که جای تقدیر داشت، خیلی فیلم جالبی نبود. مخصوصا این که به نقاشی روح جداگانه داده بودند!

ممنون

پروانه شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:06


اولین روزی که این یادداشت را باز کردم نخستین جمله ای که به ذهنم رسید نوشتم .نمی دانم چرا هیچوقت در جستجوی عکس اسکاروایلد نبودم.فقط اثری که داستانهایش بر من گذاشته بود عمیق و خوب بود. همین چند وقت پیش در یک کتابفروشی کتابی از این نویسنده دیدم و بی درنگ خریدم ولی هنوز نخوانده امش.
امروز یک کتاب دیگر از اسکاروایلد را که به نام «داستان های کوتاه اسکار وایلد» برگردان ماهرخ اشرافی را از میان کتابها برداشتم . نخستین داستان این کتاب «ماهیگیر جوان و روحش» است شاید خوانده باشی. در پیام بعدی از این پیشگفتار و پشت جلد کتاب دیگرش می نویسم.
امیدوارم تصویر دوریان گری را بتوانم تهیه کنم .
این را هم بگویم یادداشتت بسیار خوب و کامل است و نشان دهنده ی درک بالای تو نسبت به زندگی است و شاید کمی بیشتر از سن و سالت. باید به پدر ومادرت تبریک گفت. و خوشحالم که پس از مدتها اینجا می بینمت.

من هم تا به همین چند وقت اخیر خیلی جدی دنبال عکسش نبودم. فقط یک بار در سال گذشته در ویکی پدیا به عکس او برخوردم و توجه زیادی نداشتم. باید بگم یکی از معدود نویسنده هایی هست که چهره اش با آن چیزی که در ذهن من بود مطابقت داشت.
من تمامی داستان های کوتاه اسکار وایلد رو به زبان اصلی در یک کتاب کادو گرفتم ولی متاسفانه موفق به خواندن تمام آنها نشدم و سه تا بیشتر نتوانستم بخوانم. ولی به محض این که این داستان رو پیدا کردم می خونم!
تصویر دوریان گری هم چون جدیدا دوباره چاپ شده باید خیلی جاها باشه. امیدوارم پیداش کنید.
دوریان گری یکی از بی نظیر ترین داستان هایی بوده که من تاکنون خواندم و خیلی بهش علاقه نشان دادم و به طور کلی کتاب نقش زیادی در زندگی من ایفا کرده. به همین دلیل من سعی می کنم بهترین کتاب ها رو به شکل خوبی نمایش بدم تا احساسم رو نسبت بهشون به خوبی انتقال بدم.
منم خیلی خوشحالم که برگشتم!

پروانه شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:08


داستان های کوتاه:
پیش گفتار:شیوایی کلام و خصوصیات موضوعی موجود در این آثار باعث شده که افراد کم سن و سال، جوانانی که شور و شوق جوانی را در سر می پرورانند و ادبا و فضلایی که به کنه پیام و نغز کلام توجهی خاص دارند در زمره ی خوانندگان و مشتاقان آثار این نویسنده ی شهیر باشند و هر کس به فرا خور حال خود برداشتی از آن ها داشته باشد.
**
از پشت جلد سوسیالیسم و فرد گرایی:کتاب حاضر برگردانی است از مقاله ی درخشان از او در باره ی رابطه ی میان هنر و فرد گرایی.. به رغم تاریخ نگارش شان این مقالات هنوز تازگی خود را حفظ کرده اند و با مباحث پسا مدرن مطرح در حیطه ی مطالعات فرهنگی و به ویژه نظریات فوکو همخوانی عجیبی دارند.

با نوشته های پشت جلد دو مورد به ذهنم رسید راجع به آثار اسکار وایلد:

اول این که اسکار وایلد همون طور که اشاره شده، داستانهاش به گونه ای نوشته شدند که خواننده با توجه به تفکرات و عقاید خودش ازشون برداشت می کنه و تمامی برداشت ها می توانند درست و منتقی باشند. به همین جهت خواندن داستانهاش برای بسیاری از افرادی که من می شناسم واقعا لذت بخش بوده.
دوم این که همون طور که گفته شد آثار وایلد با وجود حقیقتی به نام گذشت زمان هنوز تازگی خود را حفظ کرده این و خواندن آنها جذاب است.

اگر کتاب دوم را دیدم می خرم!

پروانه شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:17

http://www.photoeverywhere.co.uk/west/paris/slides/oscar_wilde_grave3036.htm
این عکس جای بوسه های زنان روی سنگ قبر اسکار وایلد

http://www.photoeverywhere.co.uk/west/paris/slides/oscarwilde3037.htm
اینم عکس سنگ قبر ش در پرلاشز

چقدر عکسهای زیبایی بودند! مخصوصا عکس دومی مرا یاد یکی از داستانهاش انداخت. خیلی خیلی ممنون!

محسن شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://after23.blogsky.com

من فکر می کنم در مورد این کتاب ترجمه رضا مشایخی از همه بهتر باشه.
این که نوشتی کتاب اصلی رو تهیه کردی منظورت اون نسخه اینگیلیسیه ی خبیثه؟
من فکر کردم رضا مشایخی رو خریدی.

من هم بعید می دونم ترجمش بد باشه ولی آدم تا نخونه متوجه نمی شه!

محسن شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 http://after23.blogsky.com

من اصلن این روزا به یک شکل دیگری به دوریان گری نگاه می کنم. می خوام کلن دیدگاهم رو نسبت به تصویر دوریان گری عوض کنم و از این شکل مثال زدن خیالی که در این کتاب هست کمی واقعی تر و به شکلی دیگر داستان را نگاه کنم.
تئوری من کمی لنگ میزنه و باید روش بازم کار کنم البته. ولی بهتره که مطرحش کنم. به خودت که گفتم ولی برای دوستان هم بگم.
***
خیلی وقتا آدما از روی عکس کسی در موردش قضاوت می کنند. طبیعی هم هست. که بحثش مفصله.
دیدی آمادیی که توی صفحه حوادث روزنامه عکسشان به عنوان یک قاتل یک جنایتکار یا ....... چاپ شده؟
خیلی از آدما با دیدن عکس میگن:
نگاش کن اصلن از چشماش معلومه قاتله.
یا ..........
بعضی وقتها عکس کسی را می بینیم و مدام هم می بینیم و هر روز حسمون نسبت به عکس عوض شده. چه بسا عکس آدمایی رو که یک وقتی ممکن بود توی اتاقمونم بزنیم رو اصلن نتونیم تحمل کنیم. همون عکسو. عوضشم نکردیم.
خب چرا اینجوریه؟ چون تمامی نکات منفی شخصیتی اش انگار در عکس هویدا شده. عکس روز به روز برامون کریه تر میشه. بی این که تغییر کرده باشه.
نهایتش میشه چی؟
با یک تغییر شرایط، شکل این تغییر هم مهم نیست، یا اون قاتله بیاد و بگه من غلط کردم و ...... اینا یا نه اعدام بشه یا ..... هر چیز دیگه ای........ دوباره عکس میشه عکس روز اول. نه این که بچسبونیمش توی اتاقمون ولی حالا اگه همون روز اولیم نشه بازم یک چیزایی توش عوض شده و برای همیشه در ذهن ما این کراهت می مونه.
***

ایده جذابیه ولی همون طور که خودت گفتی یک کمی اشکال داره:
برای مثال در این کتاب تنها مسئله این نیستش که عکس داره تغییر می کنه. مسئله اینه که چهره دوریان گری هم ثابت و معصوم باقی مونه. در واقع اگر یکی از اینها بود ممکن بود این فرضیه واقعی تر باشه ولی با این وجود یک کمی نقص در فرضیه باقی می مونه.
ادامه کامنت مقداری از داستان را لو می دهد!
مورد دوم هم اینه که نقاشی دوریان گری رو خود نقاش هم می بینه و این رو که نقاشی به طور کامل دگرگون شده رو به چشم مشاهده می کنه ولی کسی نمی دونست که دوریان گری واقعا چه جور آدمیه. برای همینم باز هم نمیشه این فرضیه رو به طور قطعی در نظر گرفت.
ولی خیلی نگاه جالبی به این کتاب هست و جای بحث داره!

پروانه یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:36

گفتگوی بین مغز های جوان، تو و آریا بر سر اساطیر یونان خواندنی است. باید بگویم به اندازه شما اساطیر یونان را نمی شناسم.
و علاقه مند شدم بیشتر دراین باره بخوانم.

و از اینکه غربیان این همه روی اساطیرشان کار می کنند و ما کمترین بها را به استفاده از اساطیر در داستانها و رمانها و فیلمسازی .. می دهیم بسیار متاسفم.

من هم خیلی متاسفم و با این که هنوز هم می توانیم این فرهنگ را گسترش دهیم ولی تا جا افتادن آن زمان زیادی باقی مانده .
اما غربی ها بسیار اساطیر خود را زنده نگاه داشته اند و بسیار از این که احساس کنند وجود داشته اند لذت می برند. من احتمالا تو وبلاگ خودم 3 مورد جالب راجع به اساطیر یونانای بزارم!

پروانه یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:37

اگر قوانین اینجا اجازه می دهد لطفا چند روزی این برید را نگاه دارید. در باره ی آنجه شهرزاد گرامی گفته است مایلم بیشتر بحث شود.

من بعید می دونم قانونی بر ضد این موضوع وجود داشته باشه. من هم شدیدا مایل به بحث دراین مورد هستم.
به طور قطع یکی از بهترین مسائل قابل بحث در مورد دوریان گری همین روح هنرمند هست که امیدوارم بیشتر بهش بپردازیم!

فرناز یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:53 http://farnaz.aminus3.com/

با این نظری که شهرزاد در مورد هنر مطرح کرده و دید نویسنده در این مورد کنجکاوی من بیشتر شد برای خوندن این کتاب .
ضمنا اون عکس سنگ قبر هم خیلی دیدنی بود وپروانه مرسی .

در مجموع کتاب بی نظیری هستش. تک تک فصل هاش دلیلی هست برای خوندن...

پروانه دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:54

اسکار وایلد از طرفداران «هنر برای هنر» است . ومن این را نمی فهمم چون فکر می کنم هنر باید هدفی داشته باشد.

هر کاری قطعا یک هدف داره ولی این که ما چه چیزی رو حدف می بینیم مهم هستش. من نقاشی می کشم. نه برای این که اونو توی نمایشگاه به نمایش بزامر. برای یک لذت، برای یک احساس، برای این که چیزی رو خلق کرده باشم... اما تمامی این ها می تونن یکهدف باشن اما ما نمی دونیم تعریف وایلد از هنر چی بوده. شاید هنر براش یک هدف بوده...

کاج سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:04 http://www.sharmsary.blogfa.com

با درود
جالبه که این کتاب را در زمان خردسالیم به صورت فیلم دیدم.
بعدها خیلی از اوقات به یاد داستان فیلم می افتادم و همیشه می گفتم خدایا اسمش چه بود؟(یادم رفته بود)
بدون اغراق می گویم به نظر من موضوع این کتاب واقعا شگفت آور بود.و هنوز هم برایم جالبه .
سپاس که دوباره باعث به یادآوری آن شدید.
گهگاهی از این کلبه نوپا گذری کنید.
بدرود

موضوعش واقعا شگفت آور بود.
چشم سر می زنم

مهدیس چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 http://valor.blogfa.com

سلام.خسته نباشید
نمیدونید چقد خوشحال شدم این وبلاگو پیدا کردم.خیلی وقت بود دنبال وبلاگی می گشتم که کتابهای خوب رو معرفی کنه.
چند روز پیش دنبال کتاب«همه میمیرند» بودم ولی نتونستم.آخه تو شهر ما از این مشکلها زیاده.کوتا کنم حرفامو
کتاب «چشمهایش»رو خریدم و خوندمش.
موفق باشید

به خاطر تعریفتون ممنون. حتما کتاب همه می میرند رو اگه پیدا کردید بخونید!

شهرزاد چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:01

این عکسی که اون بالا گذاشتی، گوشه یکی از صفحات تنها کتابی که از زندگی اسکار وایلد دارم هست. زیر عکس نوشته شده:
این عکس در سال 1882 در آلاباما گرفته شده

خیلی هم عکس قشنگی هستش!

محسن چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:20 http://after23.blogsky.com

یک کتابی توی کتابخانه ما هست به اسم:
زیباترین شاهکارهای شعر جهان. اثر شجاع الدین شفا. که افسانه خدایان اونو خوندی. یک وقتی در یک جایی من از یک نوشته ای از اسکار وایلد چیزی در اینجا نوشته بودم.
برو اینو بخون:
http://bodobia.blogspot.com/2006/04/blog-post_18.html

چه متن قشنگی!

شهرزاد پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:02

شاید بد نباشد نگاهی هم داشته باشیم به انگیزه اولیه‌ای که چارچوب و ساختار این داستان را در ذهن وایلد شکل داد. ویوین هالند به نقل از پیرمن نویسنده انگلیسی کتاب «زندگی اسکار وایلد» می‌گوید:
"تصویر دوریان گری در سال 1891 منتشر شد. مضمون این رمان سال‌ها پیش به ذهن اسکار وایلد راه یافته بود. در سال 1884 وایلد اغلب به نگارخانه "بازیل وارد" نقاش سر می‌زد، یکی از مدل‌های او جوانی بسیار زیبا بود... وقتی کار پرتره این جوان کامل شد و او از نگارخانه رفت وایلد گفت «واقعا جای تاسف دارد که موجودی به این شکوهمندی روزی پیر خواهد شد.» مرد نقاش حرفش را تایید کرد و افزود: «کاش می‌شد او دقیقا همین طور که هست باقی بماند و تصویرش به جای او پیر شود.»
وایلد وامی را که به این هنرمند داشت ادا کرد.... او نام نقاش داستان خود را «بازیل هاوارد» گذاشت. "

شهرزاد پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54

قصد من طرفداری از وایلد و نظریاتش نیست ولی شاید اگر شرایط اجتماعی دورانی که وایلد در آن زندگی می‌کرد را در نظر بگیریم، نگاه دقیق و تیزبینانه‌اش به مقوله هنر و اخلاق تا حدی قابل توجیه باشد، دوریان گری و محتوای بسیاری از نمایشنامه‌های اسکار وایلد و طنز ظریف و برنده‌ این آثار چیزی بود که جامعه فاسد و ریاکار آن روز انگلستان به شدت به آن نیاز داشت تا تصویر زشتشان را در آینه آثاری همچون دوریان گری به وضوح ببینند و البته آشکار است که طعم تلخ و گزنده چنین آثاری با مذاق انگلیسی‌های ویکتوریایی که نان تظاهر و زهد فروشی‌شان را می خوردند اصلن سازگار نبود، اسکار وایلد در چنین جامعه‌ای برای گریز از این رخوت و ریاکاری دوریان گری را نوشت و بی مناسبت نبود که برترین و شناخته شده‌ترین نشریات آن زمان دوریان گری را داستانی وقیح و غیر اخلاقی و خام و خشن و برآمده از "ادبیات جذام گرفته فرانسوی‌های منحط" دانستند و شخصیت های داستان را "جلوه‌های مشتری جمع‌کن چیزی ناموجود" خواندند، در انگلستان آن روز که کسی نمی‌خواست و حاضر نبود چهره زشت فساد و شرارتی که وایلد به تصویر کشیده بود را ببیند، ناچار این نویسندگانی همچون او بودند که آماج حمله‌های بی‌رحمانه قرار می‌گرفتند، نگاهی گذرا به خلاصه‌ای از جوابیه وایلد به یکی از همین نشریات -که نقد غیرمنصفانه‌ای بر درویان گری در آن منتشر شده بود- شاید بیانگر گوشه‌ای از انگیزه و دیدگاه وایلد در خلق چنین اثری باشد.
قصد من از آوردن این گزیده بررسی استدلال و نظریه وایلد در عدم وجود مرز مشترک بین قلمرو هنر و اخلاق نیست ولی شاید با مرور دفاعیه وایلد و نگاهی دقیق‌تر به فساد حاکم بر جامعه آن روزگار انگلستان، بشود هدف و انگیزه‌های وایلد را در خلق چنین اثری بهتر بررسی کرد:

"... من به راستی عاجزم از درک این که چگونه می‌توان اثر هنری را از دیدگاه اخلاق نقد کرد. نویسنده مقاله (منظور مقاله‌ای است که در نقد دوریان گری نوشته شده) می‌گوید که من به این دلیل ازموضوعی لذت می‌برم که مخاطره آمیز است؛ در پاسخ این حرف باید بگویم هنر رمانتیک با استثنا و فرد سر و کار دارد. مردمان خوب که از سنخ عادی و پیش افتاده هستند از دیدگاه هنر چیز جذابی ندارند. مردمان بد از دیدگاه هنر نمونه هایی جذاب برای بررسی هستند. آنان سراسر رنگ و تنوع و غرابتند. مردمان خوب عقل را از کوره به در می‌کنند، مردمان بد تخیل را برمی‌انگیزند. کار هنرمند ابداع است نه وقایع نگاری....
بیچاره مردم که از زبان منبع موثقی مثل روزنامه‌ شما می‌شنوند این کتاب مستهجن است و باید ممنوع شود، بی‌تردید برای خواندنش سر و دست می‌شکنند. اما افسوس! به این نتیجه می‌رسند که این کتابی است با نکته‌ای اخلاقی وآن نکته‌ اخلاقی این است:
هر افراطی، همچنان که هر انکاری، مکافاتی خاص خود در پی دارد.
آری نکته اخلاقی وحشتناکی در دوریان گری هست که همه کسانی که ذهنی سالم دارند آن را می‌یابند. آیا این خطای هنری است؟ باید با تاسف بگویم آری. این تنها خطای این کتاب است.
تنزه طلبی در هیچ جا چندان آزار دهنده و ویرانگر نیست که در پرداختن به هنر. در اینجاست که این شیوه فکر از بیخ و بن نامتناسب درمی‌آید. همین تنزه طلبی که در نوشته منتقد شما تجلی یافته همواره حس دریافت هنر را در انگلستان تباه کرده است. شما به جای تشویق این تنزه طلبی باید در برابر آن بایستید، باید به منتقدان خود بیاموزید که تفاوت بنیانی میان هنر و زندگی را باز شناسند....
این که بگوییم باید برای عمل محدودیتی قائل شویم حرف معقولی است، اما محدودیت نهادن بر هنر معقول نیست. همه چیزهایی که وجود دارند و همه چیزهایی که وجود ندارند متعلق به هنر هستند.... "

Daniella جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:16 http://refereeing2006.blogfa.com

سلام..شمارو مدتهاست لینک کردم.....
بلاگ جالبی دارین....
من از کتابای جنایی خوشم میاد
الان 2 تا کتاب از ژرژ سمنون دستمه میخونم..
یکی به اسم سایه گیوتین اونیکیم به نام مسافری که با ستاره شمال امد از سری مجموعههای کمیسر مگره...
خوشحال میم در ارتباط باشیم.....

ما هم شما را لینک می کنیم.

نیره جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 http://www.bahareman.blogsky.com/

این کتاب همان قدیم هم دو ترجمه داشته است که یکی از آن ترجمه های قدیمی که بدون تردید ترجمه بهتری بوده است همان است که به دست رضا مشایخی (فرهاد) ترجمه شده است. من همان نسخه ی قدیمی را تهیه کردم و مقدمه ی بسیار خوب آن را خواندم که شناسه ی خوبی از اسکاروایلد بود. گمان نمی کنم تا زمانی که این پست در این جاست من بتوانم کتاب را بخوانم.

امیدوارم کتاب را بخوانید و لذت ببرید!

نیره جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 http://www.bahareman.blogsky.com/

لینک محسن گرامی خیلی چسبید. از ایشان سپاس گزارم. عالی بود. وسوسه شدم آن کتاب را بخرم.

محسن جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:29 http://after23.blogsky.com

هنر برای هنر
من هرگز این اصطلاح را نتوانستم برای خود حلاجی کنم. تعریفش کنم. من اصلن نمی توانم باور کنم که چیزی از ذهنی بتراود و در جهت اثر گذاری و ارتقای مردم نباشد. ارتقای علمی و فرهنگی و هنری و ..
به کدام اثر می گوییم هنری است، برای هنر؟ بسیار پیش آمده که مردم به روش جاری خودشان، هرچیزی را که از آن سر در نیاوردند در دسته هنر برای هنر جای دادند. هنر مند هرچه که می آفریند را از مردم و از بطن آن ها بیرون کشیده. که یکی از آنها خودش است. گیرم در ذهنش این نباشد که این تابلو یا رمان یا قطعه موسیقی دقیقن چه اثری می تواند در هر کی از تاریخ بر مردم داشته باشد. ولی مگر می تواند این اثر هنری بی تاثیر بر روند زندگی بشر باشد؟

پروانه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:23

شهرزاد گرامی
از خواندن پیام هایت لذت بردم . آخرین پیامت نشان می دهد باید کتاب دوریان گری را خواند تا شاید فهمید منظور از «هنر برای هنر» چیست و شناخت بیشتری از او به دست آورد.
امیدوارم در اینجا باز هم از اسکار وایلد بخوانیم.

شهرزاد یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:00

ممنون پروانه جان من هم از مشارکت دوستان به خصوص یادداشت قشنگ ترانه جان و پاسخ‌های خوبش خیلی تشکر می‌‌کنم.
نه تنها تصویر دوریان گری بلکه نمایشنامه‌هایی مثل بادبزن خانم ویندرمر و اهمیت ارنست بودن و البته مجموعه شعر فوق‌العاده "از اعماق" که آقای مهدی بهشت به گوشه ای از اون اشاره کردن از کارهای خیلی خوب وایلد هستن. وایلد در بعضی از مصاحبه هایی که با نشریات و صاحب نظران آن زمان انجام داد، اشاره کرد که در یک اثر هنری هیچ عقیده ای مطرح نمی‌شه و این حرف درستی نبود ولی وقتی آثارش رو به دقت می خوانیم، حرف‌ها و پیام‌ها بسیاری رو در خلال آثارش می بینیم که نگاه هنر برای هنر وایلد رو به سمت و سوی روشنی هدایت می‌کنه این تمام چیزی است که من از مکتب و نظریه وایلد می‌فهمم همون طور که شما و آقای مهدی بهشت هم اشاره کردین پشت خلق هر اثر هنری هدف والایی نهفته است و شاید گاهی تنها اتکا به یک عبارت شعار گونه تمام محتوا، ذهنیت و هدف یک هنرمند رو نتوانه نشان بده و باید مخاطب به عنوان نفر سوم و قضاوت کننده اصلی، پیام و هدف پنهان در پس کلمات، تصاویر، صداها و ... رو درک کنه.

آرش دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:52

با سلام و درود
ممنون از وبلاگ بسیار زیباتون
ترجمه ای که من ازین اثر خوندم ترجمه فرهاده... البته اسم فامیلی ایشون تو کتاب درج نشده و نوشته مترجم: فرهاد...ولی ترجمه خیلی خوبیه....و فکر کنم مال قبل انقلاب بشه

ممنون.
قبل از انقلاب معمولن اینجوری بود. حتا هنرپیشه های سینما هم با یک اسم کوچک که حتا ممکن بود نام خودشون نباشه معروف بودن مثل:
مترجم: عقاب
هنرپیشه: جلال

آرش دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:31

البته فکر کنم منظور از فرهاد ...فرهاد غبرائی باشه

شاید. باید دید.

مهناز سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:35

من این کتابو وقتی نوجوون بودم یعنی شاید 20 سال پیش خووندم که خیلی از خووندنش لذت بردم. و یکی از اون کتابهایی شد که توی ذهنم موند. جزء لیست کتابهای خوبم. یادش بخیر

زهره جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:41 http://taranebaroon.loxblog.com

ممنون از مطلب و نظرات خوب همه ی دوستان. من مدت هاس دنبال این کتابم، ولی فقط یه نسخه بسیار خلاصه ازش پیدا کردم که صد صفحه هم نمی شد و خیلی دلم می خواد که نسخه ی کامل و اصلیشو بخونم. چون موضوع شاهکاری داره... فقط حیف که اون کتاب کوچیکو خوندم و داستان برام لو رفته.
من کتاب داستان های کوتاه اسکار وایلد رو هم خوندم که به نظرم داستاناش واقعا شاهکاره... پره از مهر و عشق و انسان دوستی... مثلا داستان شاهزاده ی خوشبخت که خیلی هم معروفه و کارتون هاشو بارها ساختن...

من این کتاب رو از روی نسخه ی انگلیسی اش نوشتم. نسخه ی فارسی حق با شماست خیلی وقته که دیگه تجدید چاپ نشده.

نفرتی تی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 http://nefertiti.blogfa.com

البته به نظر من موضوع خوبی بود ولی برای درک زیبایی داستان قطعا باید نسخه ی اصلی را خواند و نه نسخه ی کوتاه شده را.
موفق باشید.

خب من نسخه ی قدیمی و ترجمه شده شم خوندم.

ورتا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 http://voreta.blogfa.com

سلام.
از پرشین بلاگ به بلاگفا رفتم. زیاد هم فرقی ندارد.فقط چشمهای نا÷اک زیاد شده که از دیدنشام نفرت داشتم.همین. دوست داشتید سری بزنید.فعلا هنوز کاملا اساس را جابجا نکردم. به وقتش میهمانی خواهم گرفت برای نجات از زندان یک زندانبان.

لینک ها ه زیاد شوند این مشکلات هم زیاد می شوند.

سارا سه‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 19:10

با سلام و تشکر من چن وقت پیش این کتاب روتهیه کردم ترجمه آقای ابوالحسن تهامی هست اگر کسی این ترجمه و نسخه اصلی رو خونده لطفا بگید ایا مطابقت کاملی دارند؟؟

ببخشید که این کمامنت رو من ندیده بودم. من اون کتاب رو نخوندم. این یادداشت شما رو اینجا میگذارم تا اگر کسی خونده بود به شما نظرشو بده.

سونیا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 07:25

بهترین ترجمه این کتاب که کمترین سانسور هم داشته باشد رو لطفا معرفی کنید

متاسفانه من ترجمه یا ترجمه های جدید نخوندم و نمی تونم با اطمینان بگم که کدام خوبه و کدام نیست. ولی خود داستان و اونی که اسکار وایلد نوشته بی نظیره! در واقع و در نهایت متن اصلی رو خوندم.

سونیا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 22:25

ممنون برای پاسخگویی

ممنون از شما.

مهدی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 01:13

سلام
من اول متن خلاصه شده ی انگلیسی این داستان رو خوندم و خییییلی خوشم اومد ولی گفتم متن کاملشو بخونم که بیشتر از داستان بفهمم و کتاب ترجمه شده اش رو که ابوالحسن تهامی ترجمه کرده رو خوندم خیلی خوشم نیومد.الان اگه بخوام به یه نفر این داستان رو پیشنهاد رو بدم بهش میگم که ترجمه ی ابوالحسن تهامی رو نخونه و اگه همون متن خلاصه ی انگلیسیش رو بخونه داستان بیشتر بهش میچسبه.

به نظر من که حیفه کتابی مثل تصویر دوریان گری خلاصه خونده بشه.

نسیم دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 01:11

سلام من دانشجوی مترجمی هستم والان در حال ترجمه خلاصه کتاب تصویر دوریان گری برای درس ترجمه انفرادی هستم. امیدوارم بتونم بعدها ترجمه خوب و قابل قبولی از کل متن در اختیار همه بگذارم. این کتاب خیلی جالبه و واقعا انسان رو به فکر میندازه که نمیتونه تا ابد خودش رو پشت ظاهرش پنهان کنه

امیدوارم که بتونیم بعدها ترجمه های خوبی از شما بخونیم.

ساناز جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 11:02

واقعا عالی و جذاب بود ممنونم

برنو پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1396 ساعت 00:27

من سه روز واسه خوندن این کتاب وقت گذاشتم اینقدر ذهنم درگیر و مشغول حلاجی داستان بود که شبا تو خواب هم ولم نمی کرد !وقتی تموم شد احساس می کردم کار خیلی مهمی انجام دادم .با اینکه کلیت داستان رو قبل از خوندنش میدونستم ولی بازم برام غافلگیر کننده و جذاب بود .این کتاب اینقدر ادمو درگیر می کنه که بعد از خوندنش قطعا از خودتون می پرسید که تصویر روحتون چه شکلیه ؟یا توان اینو دارید که تصویری بی پرده از روحتونو به دیگران نشون بدین ؟ واسه من یکی که تصورشم وحشتناکه با اینکه همیشه سعی کردم تو زندگیم از افراط و تفریط دوری کنم .
اون نسخه ای که من خوندم حدودا سیصد وچهل صفحه بود ترجمه رضا مشایخی (فرهاد) البته ترجمه روان ودلنشینی بود .

این کتاب یکی از بی تاترین کتابهای تاریخ ادبیاته.

دیزاین دوشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 00:59

من این کتابو در دوره ی دبیرستان خوندم.
متاسفانه خاطرم نیست که مترجمش کی بود.
الان بعد از ۲۵ سال میخوام بخرمش.
میدونید بهترین ترجمه اش مال کیه؟

نه. اینی که من خوندم رضا مشایخی ه. ترجمه ی کس دیگه رو نمی دونم.
ببخشید که خیلی دیر به این پیام پاسخ دادم.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 09:16

سلام
یادش به خیر... کتاب بسیار تاثیرگذاری بود. یک لینک به این صفحه در آخرین مطلبم داده‌ام. ممنون

ممنون از شما.

نرجس گندمی شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 15:36

این تصویر به جهاتی به نظرات کانت نزدیک است و۴مقوله مهم را در خودش داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد