کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

دمیان


دمیان

نوشته ی: هرمان هسه

برگردان: محمد بقایی

انتشارات: تهران

چاپ چهارم – 258 صفحه – تیراژ 1000

***

من فقط می خواستم آن طور که در کنه وجودم هستم زندگی کنم. چرا این کار آن‌قدر مشکل بود؟

***

بالاخره موفق شدم کتاب را بخوانم. خواندنش هفت سالی طول کشید.  وقتی خواستم در باره‌اش و این‌جا بنویسم دیدم نمی‌توانم. در نوشتنش ماندم. دشوارتر از آنی بود که فکر می‌کردم. داستان زندگی واقعی هرمان هسه از ده سالگی تا حدود بیست ویکی دوسالگی.

بهتر دیدم از خودش کمک بگیرم. یعنی مقدمه کتاب را بنویسم و مطمئن باشم که بهترین کار را کرده‌ام.


***

مقدمه:

این داستان را تنها در صورتی می‌توانم نقل کنم که زمانی دراز به عقب بازگردم. اگر امکان می داشت به نخستین سالهای کودکیم و به زمان نیاکانم نیز باز می گشتم.

داستان نویسان وقتی به خلق داستانی می پردازند، نسبت به موضوع داستان خود وضعی تقریبن خدای گونه می‌گیرند. طوری وانمود می کنند که گویی هم‌چون خدا از تمامی داستان زندگی آدمی باخبرند. و می توانند آن را نقل کنند و هیچ چیزی میان آنان و حقیقت عریان حائل نیست. و هر قسمتی از داستان نیز سرشار از معناست. توانایی من در این زمینه اندک و مثل یک داستان نویس است. ولی به نظرم حکایت من مهم تر از داستان هر داستانویسی است، چرا که حکایت خودمن و داستان واقعی یک انسان است. نه آن که داستانی ساختگی بر اساس گمان، تصور یا خیال باشد. بلکه حکایت موجود منحصر به فردی است که از گوشت و خون آفریده شده. به نظر می رسد امروزه انسانی را که به واقع حیات دارد، کمتر از هر زمان دیگری درک می‌کنند. این روزها آدمیان را که هر کدامشان معرف آزمایش و تجربه‌ی گرانبها و بی همتای دستگاه خلقت است، گروه گروه، یکجا می کشند. اگر ما چیزی بیش از موجودات انسانی، منحصر به فرد نبودیم، اگر می شد هر یک از ما را با یک گلوله یکباره و برای همیشه به راستی از بین برد، آن گاه داستان گویی مفهوم و هدف خود را از دست می‌داد. ولی هر انسانی بیش از آنچه که می‌نماید هست، او همان مرکز خاصل و پر مفهوم و برجسته ای است که پدیده های جهان را فقط برای یکبار در می‌نوردد. این مسیری است که بازگشت ندارد. از اینروست که زندگی هر انسانی، داستانی مهم، جاودان و مقدس است. از این روست که هر انسانی مادام که زندگی می کند و سر به فرمان خواست‌های دستگاه آفرینش می‌نهد، موجودی شگفت انگیز است و ارزش بررسی دارد. در هر فردی، روح بدل به جسم شده، در هر انسانی مخلوقی در رنج است و در ضمیر هر کسی نجات دهنده‌یی با میخ بر صلیب کوبیده شده است.

امروزه کسانی که بدانندانسان چیست، معدوند. بسیاری کسان از آنجا که در این بی خبری سر می کنند آسانتر می میرند. همان طور که مرگ برای من پس از آن که این داستان را به اتمام برسانم راحت تر خواهد بود.

من خودم را از اکثر مردم نادان تر نمی شمارم. به جستجو و تفحص علاقه‌مند بودم وهنوز هم هستم. ولی دیگر از تفحص در ستارگان و کتابها باز ایستاده‌ام. به تعالیمی توجه دارم که از جوهر جانم نشات می‌گیرند. داستانی که می خواهم بگویم حکایتی دلپذیر نیست. و مثل داستانی ساختگی حلاوت و انسجام ندارد. همچون جنون و رویا گنگ و نا مرتبط است. مثل زندگی مردمی که خود را فریب نمی دهند.

زندگی هر انسانی جاده یا گذگاهی است که به نهان‌خانه‌ی وجودش منتهی می‌شود و همه‌ی تلاش و کوشش او نیز در این مسیر انجام میگیرد. هیچ انسانی هرگز به طور کامل خودش نبوده است. ولی هر کسی سعی می‌کند تا خودش باشد. یکی ناشیانه، دیگر عاقلانه و بالاخره هر کس از بهترین طریقی که می تواند. هر انسانی نشانه هایی از زمان تولدش را با خود دارد. آثاری که از نخستین لحظه‌های حیات تا آخرین روزهای عمر باقی می مانند، از آن جمله، پوست و لای و لجنی که او را د رخود گرفته بودند. بعضی ها بدل به انسان نمی شوند و قورباغه و مارمولک و مورچه باقی می مانند. برخی از کمر به بالا شبیه انسان و از آنجا به پایین همانند ماهی می شوند. هر کسی معرف نوعی قمار است که آفرینش در مورد خلقت او انجام داده است. همه ی ما از یک ریشه و یک مادریم. همه ی ما از یک در وارد جهان هستی می شویم. ولی هر یک از ما –با آزمایش ها و تجربیات عمیق- می کوشیم تا سرنوشت خاص خودمان را شکل دهیم. می توانیم یکدیگر را درک کنیم. ولی هر یک از ما فقط می تواندخودش را بشناسد.

نظرات 13 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:57

واقعن چه کتاب سختی ! فکر نکنم حالا حالاها بخونمش یک وقت و سکوت و آرامش خاص می خواد وگرنه هر خط و باید 10 بار بخونم و آخرشم ......

نه این طور نیست. راحت می شه خوندنش ولی وقتی تموم میشه می بینی که نمی تونی در باره اش بنویسی

مرد مرده دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 http://www.dead-notes.com/

سلام.
خوبین؟
چه لذتی می برم وقتی آدم های کتاب دوستی مثل خودم رو گیر میارم...
خیلی تصادفی از این جا سر در آوردم ...
جای خوبیه!
بازم میام !

مام از دیدن کسانی که مثل خودمان کتاب دوست دارند لذت می بریم.
به شما سر زدم ولی نتونستم در موقع شنیدن صدای گرت، کامنت بگذارم. یعنی وبلاگ شما منو تحویل نگرفت. نمی دونم مشکلم کچا بود. پیغام عدم اعتبار ایمیل یا وب سایت را می داد. مجبور شدم بیخیالش بشم و توی صفحاتش بچرخم فقط.

مهناز سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:25

وای سسسسسسلام هون. خوبی؟. منو شناختی یا نه. من تو پولاد کار می کردم. شما چطورید؟ خوبید
وای نمی دونی خیلی اتفاقی تو وبلاگ گردیهام به اینجا رسیدم. چقدر خوشحال شدم عکس تورو دیدم اینجا. چه جالب. چه وبلاگ خوبی هم داری. دیگه هر روز میام بهت سر می زنم. خیلی دوست داشتم پیداتون کنم.
خیییلی خوشحال شدم.

یه جورایی حالا دیگه مثل یاران دبستانی هستیم.
اینجا سر بزن که بیشتر ببینمت. تا قبل ازاین که بمیری. یا بمیرم

در ضمن اینجا دیر به دیر آپ میشه. یعنی دیر به دیر نوبت من میرسه. اگه بیشتر میخوای بیای بهم سر بزنی میتونی بیای توی:
بعد از بیست و سه
فیلمهایی که می بینیم
صداهایی که می شنویم
عسک هایی که می گیریم.
همه ی لینکاشونم اون بغل هست.
خوشحالم کردی. خیلی.
بیا توی فیس بوک بیشتر ببینمت و از حال و روزت خبردار بشم.

گردآفرید چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:56

سلام آقای بهشت
مقدمه کتاب گویای ارزشمندبودن آن است . وقتی آن را خواندم جملاتی از استاد جمالزاده برایم تداعی شد.با سپاس از شما
به نظر شما آیا همه انسانهای نامدار و بزرگ همانهایی هستند که نامشان در تاریخ آمده و بر سر زبانها مانده اند ؟ وقتی که تاریخ می خوانیم به دوره هایی برمی خوریم که چند ده سال و یا چند صد سال دوام داشته ، اما همه اسامی که از آن دوره برایمان یادگار مانده بیشتر از تعداد انگشتان دست و پا نمی شوند . من فکر می کنم در هر دوره و عصر هزاران کس بوده اند که هیچ نامی از آنان بر جای نمانده ، مردانی که به مشقت و گمنامی در کنج عزلت خود ، یا به دربدری و یا در سیاهچال ها عمر خود را به پایان بردند لیکن در برابر ناروایی ها و پلشتی ها زانو خم نکردند .

باز هم من فکر می کنم که هیچ روزگاری از این مردان تهی نیست ، مردان تنها رو و سرسخت ، به منزل نرسیده و کام نیافته ای که خوشبختی ها و بلند پروازی ها و تن پروری های دیگران را به چشم تحقیر می نگرند و درون خود را از شعله های مرموز و ناگفتنی روشن می دارند .....

شاید به لطف این گمنامان تاریخ است که زیبایی های روح انسانیت زنده می ماند و از دورانی به دوران دیگر انتقال می یابد ، البته قرار نیست کسانی که از دایره خواب و خور پای فراتر نمی نهند ، یا از فرط در ماندگی بر مقام تکیه می کنند و همه رجز خوانی اشان در مشاور فلان کس بودن و ریاست فلان جا داشتن خلاصه می شود و در پول به دنبال سعادت هستند از عالم این گمنامان با خبر شوند ، این فربه شکمان رنگارنگ هیچ گاه به این موهبت نمی رسند که درک کنند با گردن افراخته و دل بارور زندگی کردن چه لذتی دارد .

احمقان سرور شدستند و ز بیم عاقلان سرها کشیده در گلیم

در ذات و نهاد هر آدمی دریچه ای رو به روشنایی و بلندی هست ولی هر کسی سعادت آن را ندارد که بتواند این دریچه را بگشاید و از آن پنجره ای بسازد ، کسانی که سحرشان با در پوستین این و ان افتادن شروع می شود و شبشان را در حسرت داشته های دیگران به پایان می برند صد البته که پنجره دلشان چنان زنگار خورده که هر آنکس را که چون خود حریص و طماع به مال و مقام نیابند او را موجودی قابل ترحم فرض نمایند . تنها روانهای ممتاز ، دل های برگزیده و سرهای بی قرار از این راز باخبرانند .

برای این پاپتی ها و یک لا قباهای بی اسم ورسم تاریخ چندان مهم نیست که در این جدال نابرابر حتما پیروز شوند ، بر خر مراد سوار باشند و دنیا به کامشان باشد و مهم هم نیست که مغلوب شوند و از پای در افتند ، اصل نبرد است و جنگ برای حقیقتی ، چشمداشت پاداش نداشته و چه بسا کوشش آنها به هیچ منفعتی نیانجامد ، پاداششان رضایت درونی ، لذت دریافتن و جستن است .

و اگر در پنجه روزگار مقهور گردند و اگر روزگار غالبا به کام نامردان و بی مایگان گشته است چه باک ؟ همین بس است که این گمنامان در میان صفحات تاریخ بدانند که از دیگران برترند .

ممنون از شرحی که بر این مقدمه نوشتید.

مسلمن نه. تاریخ پر از آدمهایی بوده که آمده اند و پاک زیسته اند و رفته اند و نامشان در هیچ کتیبه ای ثبت نشده است.
هی دوره ای از تاریخ تهی از این آدمیان نیست که نه مرد که زن هم بوده اند. و دقیقن با امید به همین چیزهاست که انسان با هر گلایه ای که از جهان و پیرامونش می گذرد کماکان تا می تواند می خواهد زندگی کند. چرا که همه ی این چیزهایی که می بینیم زندگی است و حضور در میان آدمیانی که اگر چه نامی از آنان در جایی نیست کم سعادتی نیست.

گردآفرید یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:22

درود آقای بهشت

در برابر تندر می ایستند خانه را روشن می کنند و می میرند...
تقدیم به گمنامان مانا

احسان قدیمی پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 http://ehsanghadimi.blogfa.com/

درود تلاشتان در معرفی کتاب ها قابل ستایش است .

پای تخت غزل به روز شد و منتظر نظرات ارزشمند شماست

فرناز پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:30

دمیان .. دمیان برایم بشدت عزیز است آنقدر که فکر می کنم نمیتوانم به راحتی از ان بگویم . فکر می کنم در دهه ی بیست عمرم بودم وقتی که برای اولین و دومین بار این کتاب را خواندم خوب به یاد دارم که کتاب را به آخرین صفحه رساندم بستم و از اول شروع کردم بذون کوچکترین مکث یا تردید . کتاب هایی هست که در زمانهائئ خاص اثراتی روی آدم می گذارد که شاید سالها بعد کشف کنی یا نکنی فکر کنم حداقل ۵ بار خوانده ام .
می تواننم به جرات بکویم یکی از قابل احترام ترین هاست برایم .
ضمنا این طرح جلد را اصلا دوست ندارم و به نظرم بسیار سطحی به کتاب نگاه کرده .

خوشحالم که دمیان هم اینجاست .

پس کاش شما در باره اش می نوشتی. چون من فقط یک بار خواندمش. خیلی هم دیر.

فیروزه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:22

کتاب ارزشمند و قابل تاملی است

من یه خواهشی دارم از دوستانی که این کتاب رو خوندن میشه لطفا نظرتون رو در مورد مطالبی که دمیان در مورد قابیل میگه و اون بحث نشاندار بودن قابیل رو اینجا بنویسین

زهره جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 http://taranebaroon.loxblog.com

سلام. ممنون از مطلبتون. با این مقدمه ای که داره، ترغیب شدم که هر چه زودتر کتاب رو بخونم. من از هرمان هسه فقط سیذارتا رو خوندم که با اینکه کمی شاید سنگین باشه (البته من اولین بار تو 16-17 سالگی خوندمش) ولی بسیار پر مفهوم و راهگشاست. امیدوارم دمیان هم به قشنگی سیذارتا باشه.
راستی من تازه وبلاگتون رو پیدا کردم و خیلی خوشحالم از اینکه کتابخون هایی رو اینجا می بینم که با فکر و تأمل درباره ی کتاب هایی که می خونن می نویسن.

ما هم از این که کتابخوانی را در این جا پیدا کردیم بسیار خوشحالیم.
امیدواریم باز هم شما را ببینیم.

رضاکیانی سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:09 http://wars-and-history.mihanblog.com/

سلام. گمون نمی کنم این داستان داستان زندگی شخصی هرمان هسه باشه. ظاهرا خواسته برداشت شخصی ش رو از میتراییسم توی به صورت یه داستان بیان کنه. عناصر مختلف آیین میترایسم به شدت خودشون رو توی دمیان نشون می دن. به ویژه توی شخصیت دمیان و مادرش.
جسارت کردم ببخشید.

ممنون.
از آیین میترایییسم به این شکی که بیان کردید چیزی نمی دانم. باید بروم و بخوانم.
تا باشد از این جسارت های خوب باشد.

رضاکیانی چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:51

بازهم جسارته ببخشید. میترایسم رو که خوندید یه نگاهی هم به کتاب کنار رودپیدرا نشستم و گریه کردم کوئیلو بندازید. هر دو کتاب به نوعی تحت تأثیر میترایسم هستند. عجیبه که ما ایرانی ها درباره دین میترایسم چیزی نمی دونیم درصورتی که این دین از ایران اومده و یه زمانی تقریبا تمام دنیای متمدن رو دربرگرفته بوده.
درضمن میتراییسم تأثیر زیادی روی مسیحت داشته. مثلا روز عید میلاد مسیح در حقیقت روز میلاد مهر است روز تعطیل مسیحیت هم سان دی یا روز خورشید(مهر) است و کلی چیزای جالب دیگه که خودتون بعدا بهش برخواهید خورد.

شما اصلن جسارت نمی کنید و لطف می کنید.
من در میتراییسم خیلی هم بی مطالعه نیستم. آنچه که در مورد روز یکشنبه و میلاد مسیح هم نوشتید را می دانم. ولی ارتباطی بین میتراییسم و دمیان ندیدم. این را عرض کردم باید برودم و پیدا کنم.

مصطفی منبری اسکویی پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 http://moshavereman.mihanblog.com

نمیدونم چطور احساس خوشحالیم رو در قالب کلمات بیان کنم.از دیدن وبلاگی با این حجم محتوا شوکه شدم.متشکرم.متشکرم.
دمیان رو دوستی بنام آرمان به من معرفی کرد.اونزمان متنی خودمونی در باره ی دمیان نوشتم که در وبلاگم و فیس بوک گذاشتم.البته مثل شما من هم فقط سعی کردم در این متن دوستام رو مجاب به خوندن این شاهکار کنم و بس.
امیدوارم به من افتخار بدید و این نوشته ی من رو که با عنوان "یادداشتی درباره ی رمان دمیان" در بخش موضوعات فیلم و کتاب های روانشناسی دخیره شده بخونید و نظر بدید.
به وبلاگتون علاقمند شدم.موفق باشید.

از لطف شما بسیار سپاسگزاریم. لطف کرده آدرس دمیان خودتان را به ما بدهید تا لینکش را در لینک های روزانه بگذاریم.

رضا جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:45

سلام.من دمیان رو بهمن ماه ۹۰ خوندم.قبلش گرگ بیابان رو خونده بودم.از اونجایی که دمیان قبل از گرگ بیابان نوشته شده طبیعیه که خام دستی هایی هم در اون دیده میشه.کلا چیزی که من فهمیدم اینه که دمیان یه جور روان داستان یا حدیث نفسه. دقیقا عین گرگ بیابان.ولی گرگ بیابان با اینکه جزو شاهکارهای دنیاست و بهترین رمان هرمان هسه ولی بنطر من توو فصلهای آخر یکم نویسنده سر قلم رو ول کرده و آخراش رو الله بختکی نوشته و همین بنظر من قضاوت رو سخت میکنه.در صئرتی که توو دمیان هاج و واجی نویسنده رو براحتی میشه دید و حتی تا آخر لازم نیست که نویسنده طرز فکرشو بزور بخواد توو جملات بگنجونه/اینم لازمه که بدونین بهترین ترجمه ای که از این دو تا رمان معروف تو بازار هست متعلقه به(کیکاووس جهانداری-گرگ بیابان)و (خسرو رضایی-دمیان)که خدا رو شکر من نسخه اصلی چاپ بنگاه ترجمه و نشر کتابه رو دارم که واقعا همتا نداره!چه از لحاظ کیفیت چاپ و چه صحت ترجمه و...مثلا همون پیش درآمد کتاب رو آقای خسرو رضایی از زبان اصلی اینجوری ترجمه کردند:من فقط میخواستم به آنچه درن من است جان ببخشم.اینکار چرا اینهمه سخت بود!----که با جمله ای که شما اوردین کلی فرق داره/اینم بگم که هرجا کتابهای بنگاه ترجمه رو دیدین چشم بسته بخرید.چون همشون از زبان اصلی ترجمه شده و انتخاب کتاباش هم بر اساس کیفیته نه کمیت.البته خیلی کم تو بازار هست و قیمتش هم زیاده

بله حق با شماست. کتابهای بنگاه ترجمه و نشر کتاب خیلی خوب هستند ولی دیگر گویا کار نمی کند و همه چاپ قدیم هستند. همه هم گران.
همه ی چیز های قدیم اکنون گران شده. نایاب شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد