کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

عروسک فرنگی



عروسک فرنگی

نوشته: آلبا دسس پدس

برگردان: بهمن فرزانه

چاپ اول-1382-224 رویه- 1700 تومان

نشر ققنوس

***

جولیو یک وکیل طراز اول و پولدار، شبی در برابر یک تلفن همگانی که دختری با مکالمه‌ای طولانی آن‌را اشغال کرده بود عاشق وی می‌شود. پس از پایان تلفن او را تا منزل دختر تعقیب می‌کند. دختر که نامش ایونا است از خانواده ای متوسط روبه پایین است. بی قد و قواره و نه چندان دل‌ربا. از همان ابتدا که داستان بجلو می رود هیچ دلیل منطقی برای این عشق –که قرار است به ازدواج هم منتهی شود- به نظر خواننده نمی رسد ولی مدام این جور به خواننده القا می شود که جولیو قصد کام گرفتن از ایونا دارد و بس. برخوردهای کاسبکارانه خانواده‌ی دختر هم به هرچه بیشتر کردن حس بی منطقی  این رابطه‌ می افزاید. حتا با علم به قصد شوم آقای وکیل. تا جایی که حدس پایان داستان را کمی سخت می‌کند. در نهایت که رومان تمام می شود و کتاب را می‌بندی، می‌بینی که اولین کتابی که از آلبا دسس پدس خوانده‌ای شاید چیزی کمتر از کتاب‌های دانیل استیل نباشد که سراغ این یکی هرگز نخواهم رفت.


***

هیچ وقت کتابی از آلبا دسس پدس نخوانده بودم. از شیوه‌ی نویسندگی او کم و بیش حدس هایی زده بودم. به ویژه وقتی کسی را دیدم که  او را عمه جلز ولز خطاب می‌کرد. و حالا می بینم که خیلی هم نام پرتی برای او نیست.

راستش چیزی که باعث شد سراغ این کتاب بروم بودن نام بهمن فرزانه به عنوان برگردان کتاب در روی جلد بود. با ترجمه‌ای چون همیشه خوب. با یک ایراد کوچک بر آن که اگر تکرار شد بعدها در موردش خواهم نوشت.

طراحی روی کتاب کوچکترین ربطی به رومان نداشت. و نام کتاب هم یعنی، Bambolana  که در ابتدای کتاب Bambolona  آمده فقط به معنی عروسک است. فرنگی‌اش بی معناست.

ولی چیزی در هنگام خواندن کتاب از نظر ساختار رومان دیدم که قبلن نظیرش را ندیده بودم. آن هم این بود که کتاب بی هیچ فاصله و بخشی نوشته شده بود. یعنی بدون فصل بندی بود. از هرجایی می‌شد آن را کنار گذاشت و دوباره به سراغش آمد. چرا که معمولن عادت بر این است که کتاب را تا آخر یک فصل می‌خوانیم و بعد دست از خواندنش می‌کشیم. خیلی از ما. فاصله بین دو بازه زمانی در کتاب حداکثر با سطر سفید در متن دیده می‌شود.

بهرحال خوب یا بد، درست یا غلط، دیگر حاضر نیستم کتاب دیگری از او بخوانم. کلاه گشادی سرم رفت و با شعورم خیلی بازی کرد. این خانم آلبا دسس پدس.

نظرات 7 + ارسال نظر
فرناز یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:50

سالها پیش دفترچه ممنوع از این نویسنده و فکر می کنم همین مترجم به اصرار دوستی خواندم .. راستش دو ست نداشتم و از تبی که اطراف این کتاب را گرفته بود دلخور بودم .. بیشتر به یک پاورقی برای تین ایجرها شبیه بود . این یکی هم گرچه طرح جلد زیبایی دارد اما نوشته ها بسیار جای بدی است و کار را خراب کرده
نام هم که ... شما گفتید . می ماند یک نکته گاهی فکر می کنم مترجم ها هم حق دارند خسته بشوند یا به پول نیاز داشته باشند یا اصلا سلیقه شان آنچه ما می پسندیم و تصور می کنیم نباشد ! نه ؟
نا

این طرح زیباست ولی ربطی به آنچه که ما از ایونا می خوانیم ندارد. این زن قابل تحمل است ولی راستش ایونا ............؟
در مورد ترجمه هم بله. راست می گویید. من هم به همین خاطر کتاب را خواندم. ولی حق خودم می دانم که بگویم نخرید و نخوانید. هر چند تا امروز که هشت سال از اولین چاپ گذشته ممکن است تعداد چاپ ها دو رقمی شده باشد. و ناشر و مترجم هم به هدفی که شما نوشتید رسیده باشند.

پروانه یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:37

حتما این کتاب برای مترجم «نان آور» بوده.

شاید بهتر بود کاسه کوزه شو نمی زدین به هم.

به نظرم کسی چون بهمن فرزانه نباید دنبال نان آوری باشد. امیدوارم این طور نباشد.
شاید البته من هم خیلی توقعم بالاست. بهرحال من هم هشت سال صبر کردم.

مدیر سایت آریا بوک چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 http://www.ariabook.ir

لینک شما در صفحه لینک دوستان ثبت شد.

ممنون.
ما هم سایت شما را لینک کردیم.

[ بدون نام ] دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:49

سلام
من یک زن هستم
و اگر وقتی نوجوان بودم این کتاب رو خونده بودم
هرگز اینهمه تو زندگی اشتباه نمی کردم
هرگز کلاه سرم نمی رفت
بدونین که خیلی کتاب هوشمندانه نوشته شده
ولی اگر سد باورهامونو موقع خوندن آروم آروم همراه با سطر های کتاب کنار بزنیم
این حقیقت بهمون بر نخوره معمولا طبقات پایین تر واسه ما سم هستن
چون خیلی حقه بازن
اون حالت بدی که بعداز خوندن کتاب به آدم دست میده
ناشی ازاینه که ما هم همراه راوی داستان
تحقیر میشیم روحمون به تمسخر گرفته میشه
و این همون قصاص قبل از وقوع هست
که نویسنده به وسیله ی اون میخواد به ما بگه
اهای آدمی که خیلی ادعات میشه
حواستو جمع کن بپا خودت با دست خودت خودتو به لجن نکشی
خیلی ازدواج ها در واقع شکل اصلیشون که از فردای ازدواج معلوم
میشه کمابیش شبیه همین ماجرا هستن
اگه الان حرف این کتابو بفهمین
شاید بعدها ادم شادتری باشین

ولی من که این پست را نوشتم یک مرد هستم. امیدوارم یکی از خانم های عضو این وبلاگ هم این کتاب را بخوانند. شاید ایشان هم باور شما را بنویسند.

shadi azad دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:51

نوشته قبلی رو من نوشتم
اما فراموش کردم نام و مشخصاتمو بنویسم (من یک زن هستم.....)

سمیرا جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:01

کسی که اهل کتاب و کتابخونیه نباید بنویسه حتی، قبلن ...
نکنه املای این کلمه ها عوض شده! آخه من 2 بار دیگه هم دیدم که به جای حتی نوشتن حتا !!!

اتفاقن ما از کتاب خوانی به این جا رسیدیم. خط و زبان ما پارسی است و دوست داریم اگر کسی همتی نمی کند که این خط و زبان درست شود خودمان در حد توان بکوشیم.
این شکل نوشتن حدود چهل سالی هست که عده ای به دنبال آنند.
از جمله من.

مسافر جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:01 http://cheshmdarraham.blogfa.com/

سلام
کاملا موافقم با شما من هم به دنبال دیدن نام فرزانه یکی دیگه از کتابهای این خانوم رو خریدم و بعدا فهمیدم چه کلاهی به سرم رفته! و نصفه نیمه ولش کردم حیف نام فرزانه نیست که کتاب هایی در این سطح ترجمه کنه؟
موفق باشین

از دیدن شما خوشحالم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد