کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

حاصل روزهای ما

نوشته‌ی: ایزابل آلنده

برگردان: نرگس میلانی

نشر: باغ نو

455 صفحه / 8000 تومان

چاپ اول / 1388 / تیراژ: 2200

***

حاصل روزهای ما در واقع خاطرات است. خاطرات ایزابل آلنده آنگونه که دوست دارد از آن‌ها یاد کند. و تقریبن نه آن گونه که اتفاق افتاده است. البته در این بین چیز زیادی را نمی توان گفت به آن ها اضافه کرده یا کم کرده. هر آنچه را که بوده با دریافت های خود نوشته است. شنونده پائولاست. دخترش که در هنگام نوشتن این کتاب دیگر نبود. هرچند در لابلای خاطرات، دختر هم گاه حضور دارد. نه چون یک رویا که در جسم و شکل خودش. همان گونه که وقتی می زیست.

در جای جای کتاب از رنجی که در تورهای معرفی کتاب پائولا  برده می گوید:

پائولا، بیش از کل کتابهایی که تا آن روز نوشته بودم توجه مطبوعات و اذهان عمومی را جلب کرد. سفرهای بسیاری کردم. صداها مصاحبه و سخنرانی و کتابخوانی کردم. هزاران کتاب امضا کردم. زنی از من خواست برایش 9 کتاب امضا کنم. یک جلد برای خودش و بقیه برای یکی از دوستانش که فرزند از دست داده بود. دخترش در یک حادثه اتومبیل فلج شده و پس از آن‌که بالاخره توانسته بود روی صندلی چرخدار بنشیند در استخر افتاده و غرق می شود. درد و رنج و بازهم درد و رنجی بیشتر. در مقایسه با او رنج من تحمل پذیرتر بود. من حداقل توانسته بودم از تو در بستر بیماری مواظبت کنم.

کتاب دارای بندهای زیادی است که در عین این که از نظر زمانی به جلو می روند و بافت کلی کتاب پیوسته است ولی می توان آن‌ها را نا پیوسته خواند. یعنی با جا به جا خواندن بندها چیز زیادی را از دست نخواهید داد. شاید مشغول‌تر هم بشوید.

آنتونیو باندراس اصلی ترین رقیب همسرش چندین بار در کتاب ظاهر می شود. یعنی از او یاد می شود. هر از گاهی غم بی پایان مرگ پائولا را می نویسد و این که جوانیش را در کنار تخت او و در بیمارستان به پایان برد و خزان زود هنگامی در زندگیش فرا رسید. هرچند باعث نمی‌شود که اکنون برنامه ای برای دوران پیریش نداشته باشد و این برنامه را بر این باور می‌ریزد که: باید باور داشت که بدترین چیز در دوران پیری تنهایی نیست بلکه وابسته بودن است. و بر مبنای این که وابسته نباشد برنامه ریزی می‌کند.

از سیاست بسیار کم می‌گوید: مشخص ترین آن جایی است که از مردم آمریکا در قضاوتشان و تحلیل‌هاشان در مورد کلینتون و لوینسکی انتقاد می‌کند:

............ کویی یک پیراهن آلوده و چند لباس زیر زنانه در عرصه‌ی سیاست آمریکا، از آن همه دستاوردهای چشمگیر اقتصادی، سیاسی و جهانی یکی از درخشان‌ترین رییس جمهورهایی که تاریخ آمریکا تا کنون به خود دیده است، مهم‌تر به حساب می‌آید. در مورد این رابطه، تحقیقاتی به بزرگی برگزاری یک دادگاه تفتیش انجام شد که رقم ناچیز پنجاو یک میلیون دلار برای مالیات دهنگان خرج برداشت.

رئالیسم جادویی آمریکای لاتین در این کتاب بسیار کم رنگ است و جز در چند جا خود را نشان نمی دهد. بیشتر، باورهای ساده و قابل هظم خانوادگی است که کم و بیشر در زندگی همه‌ی آدمها و در ریخت های گوناگون دیده می شود. این که همسر بعدی دامادش عکس پائولا را در جایی که به شکل محراب ساخته است چسبانده و باورد دارد که پائولا از آن‌ها نگهداری می‌کند. در بخش مربوط به فیلم خانه اشباح، که در پایین به آن اشاره کرده ام خودش نیز در این باره خواهد گفت.

همیشه به این فکر می کردم که ایزابل آلنده چگونه در ادبیات جهان مطرح شد. آیا نان خویشاوندیش را با قهرمان اسطوره ای شیلی می خورد؟ یا سرزمین اشباح که  آن را هم به شکل فیلم دیدم نامش را جاودان کرد. ولی با دیدن یعنی خواندن این کتاب فهمیدم که دود از کنده بلند شده است. در این خاطرات پرده از روی واقعیتی پنهان –اکنون دیگر پنهان نیست بر می‌دارد- در بندی به نام چهار دقیقه شهرت از مطرح شدن نامش می گوید:

درفوریه سال 2006 از من خواسته شد تا در ایتالیا پرچم بازی های زمستانی را حمل کنم. فقط چهار دقیقه طول کشید تا بامنجنیق به سوی شهرت پرتاب شوم.

روزی نیکولتا پاواروتی به من تلفن کرد. همسر خواننده ی بزرگ ایتالیا، پاواروتی........... گفت که من و هشت نفر دیگر برای حمل پرچم در مراسم افتتاحیه بازی های المپیک انتخاب شده ایم. در پاسخ گفتم اشتباهی رخ داده .... من کاملن  متضاد تیپ ورزشکاران هستم. ........ بهرحال من نماینده آمریکای لاتین بودم. گفتم چه باید بپوشم؟ گفت: همه لباس متحدالشکل داریم و اندازه هایم را پرسید که مرا وحشت زده کرد. می توانستم خودم را در یک لباس پنبه دوزی شده به یک رنگ روشن زشت مجسم کنم. چاق و گرد. درست مثل آگهی لاستیک ماشین میشلن.................. لباسم را به من دادند به آن حال افتضاحی که تصور می کردم نبود. و اصلن بد هم نبود...... شبیه یخچال شده بودم. سوفیالورن هم به همچنین. ............... در پشت سرش می رفتم و با نوک پا و تا جایی که می‌شد دستانم را بالا گرفته و بقیه پرچم را در دستم داشتم و زیر پرچم لعنتی گم شده بودم. همه دوربین ها سوفیالورن متمرکز بود و در نتیجه من هم در تمام تصاویر روزنامه ها بودم حتا اگر فقط از بین پاهای او دیده می شدم..............

و در مورد فیلم:

نقل به مضمون با جابجایی مطالب:

ویلی و من یک هفته با هنرپیشگان مشهور فیلم در یک سطح بودیم. مریل استریپ، جرومی آیرونز، ونساردگریو، وینونا رایدر و هنرپیشه‌ی محبوب من آنتونیو باندراس. اتفاقات سیاسی آن زمان و شوخی های نکته سنجانه ای که سال ها پدر بزرگم گفته بود در این داستان بود. خانه ارواح. ولی هرگز تصور نکرده بودم که کسی آن ها را جدی بگیرد. نه مادر بزرگم می‌توانست مانند کلارا دل بپه با نیروی ذهن خود میز بیلیارد را جابجا کند و نه پدر بزرگم مردی تجاوزگر و جانی بود.

طرفداران هنرپیشه ها که از درهای مخصوص رفت و آمد می کردند مجبور بودند با امضای من دل خوش کنند. شنیدم که یکی از آن ها در حالی که به من اشاره می کرد، به انگلیسی از دیگر پرسید: "اون کیه؟" و او در پاسخ گفت: "نمی بینی؟ مریل استریپه دیگه!"

***

چند کلمه هم در مورد برگردان خوب خانم نرگس میلانی بنویسم. ایشان به خوبی از پس این کار سنگین برآمده اند. یکی دو اشکال کوچک را هم به پای حروفچینی می گذارم.

نظرات 4 + ارسال نظر
فرناز دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 17:50

برعکس یک نفر که همیشه و بهنظر من بی دلیل !! از ایزابل آلنده بدگویی می کند .. من او را بسیار دوست دارم و برای من هر یک از کارهایش پر از خطوط های لایت کردنی و بارها خواندنیست .
خوشحالم که از ترجمه کتاب تعر یف کرده اید رفتم که کتاب را بخرم و بخوانم !! مرسی .

باید دید که ایزابل ِ بنده ی خدا چه هیزم تری به آن یک نفر فروخته.

کتاب را بخوانید. برای این روزهای شما بسیار دلچسب است.

شهرزاد پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:56

در یکی از سایت ها خواندم که این کتاب به نام همه روزهای ما هم ترجمه شده ولی با توجه به توضیح شما فکر می کنم این حاصل خیلی بهتر مفهوم کتاب رو در یک نگاه به خواننده می رسونه

کتاب رو نخوانده ام ولی با شرحی که بر کتاب نوشتید فکر می کنم در کنار پائولا و با یک فیلمنامه یک دست این دو کتاب را بشه در یک فیلم خوب به تصویر کشید. آلنده خیلی خوب وقایع و شخصیت ها رو توصیف می کنه و این یعنی دستمایه نوشتن یک فیلمنامه خوب


فرناز دوباره اینترنت نداره. دیشب گفت به شما بگم کتابی رو که برای این روزهاش خیلی دلچسب هست رو خریده و می خواد خواندنش رو شروع کنه.

طرح جلد کتاب به نظر کمی عجیب میاد. جلد کتاب همین طورساده است؟

این کتاب که در ایران چاپ شد ه طرح روی جلدش همینه. من امیدورام بتونم طرح اصلی را پیدا کنم اگر با مبانی اسلام و جمهوری اسلامی منافات نداشته باشد.
این کتاب با تصور و دیدگاهی که من از سینما دارم و خیلی هم دیدگاه پرتی نیست قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم را ندارد. شاید بشود یک سریالی از آن ساخت ولی فیلم سینمایی، نه.

فرناز پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:43

از دیشب تا به حال صد و بنجاه صفحه خوانده ام و دوست داشته ام . . ترجمه را هم دوست دارم و حس می کنم خانم مترجم خوشبختانه خیلی جوان نیست !!
اما نام سرفصلها انگار با عجله و بی توجه انتخاب شده نمیدانم از طرف نویسنده یا مترجم ؟


" هیچ چیز را شخصی نگیر . هرکس مسئول احساسات خودش است . زندگی منصفانه نیست ."






باید یکی از این دو بزرگوار را پیدا کنیم و از ایشان بپرسیم.
برای خواندن این کتاب از جانب کسی که ایزابل را دوست ندارد، سرزنش نمی شوید؟

شهرزاد جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:04

ممنونم از توضیحتون فکر می کردم با یه فیلم دو ساعته می توانم این دو کتاب رو هر چند گذرا بخوانم ولی سریال نه اهلش نیستم. به هر حال بهتره کتاب رو بخوانم.

طرح روی جلد کتاب رو اینجا دیدم با مبانی اسلام و اینا که فاصله داره ولی نه آن قدرها که نشه نگاهش کرد:

http://isabelallende.com/ia/en/book/thesum

ممنون برای لینکی که فرستادید. می توانم آن را هم بگذارم. ولی بعد فکر کردم از آنجا که آشنا شدن با عکس روی جلد نسخه پارسی کمک می کند در کتابفروشی ها راحت تر آن را پیدا کرد، بهتر است همان بماند. تا مرز چسباندنش هم رفتم ولی برگشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد