کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

حلاج

حلاج

علی میرفطروس

ناشر: نامعلوم

چاپ چهارم: اسفند 57

 

این کتاب به جای بازبینی شخصیت حلاج از دریچه ای صرفا عرفانی و فردی، در ابتدا تحلیلی اقتصادی و اجتماعی از دوران او بیان می کند که البته بسیار مفید است.  این اطلاعات که به صورتی فشرده اما کاملن دسته بندی شده و منسجم مطرح شده است، نگاهی جامع به خواننده می دهد تا در بخش های بعدی کتاب بتواند به راحتی دلایل یا علل ظهور شخصیت حلاج را با توصیفات و تحلیل هایی که در این کتاب آمده است، درک کرده و دریابد. شوربختانه امکان نوشتن مطلبی بیشتر درباره ی محتوای کتاب در این جا نیست و تنها به یک نکته از موارد مطرح شده در آن بسنده می کنم:

          

                                    نویسنده پس از شرح تحلیل های چند بعدی خود اشاره می کند به وقایع پس از به دار آویختن "حسین بن منصور حلاج" که دستگاه حکومتی از وراقان و کاتبان تعهد گرفت که هیچ نوشته و کتابی از او را منتشر نکنند. ضمن آن که بسیاری از نوشته ها و آثار و سخنان حلاج و دیگر پیروانش که پس از قتل وی گرفتارحکومت شدند، سوزانده و از بین برده شد.

اینجا را هم ببینید.

در ستایش مرگ

                                          

      

در ستایش مرگ

ژوزه ساراماگو

ترجمه شهریار وقفی پور

نشر مروارید

چاپ سوم

 

شنیدن نام ژوزه ساراماگو هنجارشکنی را در جهان داستان به یاد می آورد. مردی که جهان زندگی و مرگ را به چالش می کشد. هر بار که به اثری از وی برخورد می کنیم حتما اتفاق غیرمنتظره ای در جهان متن ما را شگفت زده خواهد کرد.

«در ستایش مرگ» رمانی دیگر از ساراماگوی پیش بینی ناشدنی است. البته عنوان اصلی آن «مرگ تعلیقی» نام دارد اما شهریار وقفی پور در ترجمه عنوان زیبایی برگزیده است.

دو فصل اول، آرام بی دغدغه و حتا با نوشتاری روزنامه نگارانه پیش می رود که برای کسانی که «کوری» را خوانده اند غیرقابل تحمل می شود اما وقتی پیش می رویم داستان وارد شگفتی های هیجان انگیزش می شود. ابتدا مرگ خود را از مردم دریغ می کند و احتمال زندگی جاودانه به عنوان موهبتی عام  خوشایند است اما همین امر دولت را به چالش می کشد، مافیاع  تازه ای پدید می آید. کلیسا، سازمان های تدفین، پزشکان، سازمان های بیمه، خانه های سالمندان و هرچه که با مرگ مردم در ارتباط است و از این راه درآمد دارند دچار وضعیت نابسامانی می شوند.

مفاهیم اخلاقی با غیبت مرگ تغییر ماهیت می دهند و …… اما همه ی ماجرا این نیست ماجرای واقعی وقتی است که مرگ (death) [به عمد با حروف کوچک] پا به عرصه ی داستان می گذارد و تبدیل به شخصیت اصلی می شود. وقتی بانو مرگ اشتباهی می کند! این اشتباه در انجام وظیفه ی خدشه ناپذیر مرگ باورکردنی نیست. بانو مرگ باید این اشتباه را جبران کند. حالا هر خواننده ای پس از خواندن این داستان شگفت انگیز می تواند برداشت خودش را از رابطه ی مرگ و قربانی اش داشته باشد.

                                           

گزینه اشعار

گزینه اشعار محمدرضا عبدالملکیان 

گزینش محمدرضا عبدالملکیان 

انتشارات مروارید 

چاپ چهارم 1390 

251 صفحه 

49000ریال 

خودِ من ایشان را با اسم پسرشان شناختم؛گروس.سن بالاترها پسر ایشان را با اسم پدرش شناختند؛ محمدرضا!در اینترنت که چندک شعری ازشان خواندم به دلم نشست و دنبالش افتادم مثل خیلی از کتابهایی که دنبالش بودم و ...!قرار نیست انتقادی از نظام توزیع و نشر و چه میدانم از این جور بحث ها باشد اما خب بالاخره باید اوضاع طوری باشد که معطل خریدن دلخواهی جات نشویم و نیرویمان صرف جمع کردن نشود.این جور بلایا امروزه روز دامن گیر شعر معاصر هست و من که ساکن تهران هستم نالانم بهش،تا چه رسد به کسانی که...فبها! 

برای معرفی یک مجموعه شعر راهی جز گذاردن یک قطعه ازش نیافته ام: 

-سفرنامه- 

 

    نه، نمی خواهم بی چراغ و بی چلچله بمیرم 

                                        بی ابر و بی پرنده 

                                    بی ستاره و بی شبنم 

    

نمی خواهم تو برگردی و من نباشم 

                    تو برگردی و در پاییزی ترین روز سال 

       و در آغاز حسرتی جاودانه 

                          آخرین انار را 

                          از سر شاخه های تنهاترین درخت خانه 

                                                                    بچینی 

 

   تا در گذران روزها و ماه ها 

   همچنان، خواب ها و خاطره هایمان را 

                                     مرور کند 

 

همان خانه  

و همین انار خشکیده بر تاقچه ی اتاق را می گویم 

                                                             بانو 


ادامه مطلب ...

جای خالی سلوچ





جای خالی سلوچ


محمود دولت آبادی


نشر چشمه


چاپ هجدهم




نثر دولت آبادی آنقدر کشش دارد که آدم بخواهد تا آخر داستان را بی صبرانه پیگیری  کند. وصف های آشنا مخصوصا اگر خراسانی باشی و اهل سبزوار یا نیشابور. در بازتاب فقر کشنده ای که از آدمی هیچ چیز جز شکل و شمایلی باقی نمی گذارد، حرف ندارد، تا جایی که گمان می کنی افسانه می بافد! شخصیت های جای خالی سلوچ تکرار دیگری از کلیدر است با نام های جدید. داستان از رفتن مردی شروع می شود؛ سلوچ و ادامه پیدا می کند تا همه چیز درجالی خالی سلوچ خودش را نشان بدهد. فقر، بی منطقی، بی عشقی، بی مهری، سرزنش، فریب و نفاق، تعرض و خیانت و دزدی و هر چیز دیگری که زندگی را ناگزیر سازد. به تعبیر من این کتاب ورژن ایرانی بینوایان است. با این همه کتاب های دولت آبادی را باید خواند.

این جا را هم ببینید.

     
   

طومار شیخ شرزین

طومار شیخ شرزین 

بهرام بیضایی 

فیلمنامه 

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان 

چاپ ششم-1380 

 

دوست داشتم حالا که قرار شده در این قالب محترم یادداشت بگذارم،از این بزرگ آغاز کنم. همگی حکما این فیلمنامه نویس و کارگردان شهیر را می شناسید و شایدم چند کتابی ازش خوانده باشید اما بنظر من این از بهترین هاست.حال با چند سطر از آن سعی می کنم ادعایم را اثبات می کنم: 

 

"قراول: در حکم چه نوشته اند؟ اجازه ی سخن گفتن هست؟ 

شرزین: (آرام به سوی دروازه راه می افتد) دندانم را کندند تا نگویم، و چشمم تا نبینم، اما پا را وانهادند که ترک وطن کنم.یعنی که در این شهر جای خرد نیست! 

برخی دبیران و صحافان گریان می دوند سر راهش بی آن که نزدیک شوند؛شاگردان ولوله می کنند. 

شرزین: نگریید شاگردان! ابله گهر را می افکند و خزف به خود می آویزد. راه مرا باز کنید! 

قراولان همه را کنار می زنند. 

شرزین: من تشنه ی حقیقت بودم، و اینک بنگرید؛ حقیقت تشنه منم. " 

                                                   

 

ادامه مطلب ...

ضرب المثل های پزشکی


ضرب المثل‌های پزشکی

ناشر: انتشارات میرماه

به کوشش: دکتر علی یزدی‌نژاد

 

رفتم به طبیب، گفتم از درد نهان

گفتا که ز غیر دوست بر بند زبان

گفتم که غذا، گفت همین خون جگر

گفتم پرهیز، گفت از هر دو جهان .................... ابوسعید ابی الخیر

 

ضرب المثل‌های پزشکی در واقع سررسیدنامه‌ی سال یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی است که به همت علی یزدی نژاد تهیه شده است. سالنامه‌ی نفیسی که حاوی ضرب المثل های پزشکی است.

پیش از این که با مشهورترین ضرب‌المثل پزشکی که همه با آن آشنایید آغاز شود، شعری از فریدون مشیری را دارد که می گوید:

باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می‌گیرد

و بهار

روی هر شاخه، کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

............................

در مورد این ضرب‌المثل ها که به آن‌ها فقط اشاره ای میکنم و می‌گذرم در این سررسید چندین و چند صفحه یادداشت آمده است.

...........

و اما................... مشهورترین ضرب المثل پزشکی. کسی جز این اگر سراغ دارد بگوید که ما خطی بر این یادداشت بکشیم.

نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب

"ناجوانمردی کاووس نسبت به رستم همان گونه که در طول تاریخ ایران نظایر فراوان دارد (از قبلی رفتاری که با بزرگمهر حکیم، خواجه نظام الملک، رشیدالدین قضل‌الله همدانی، حسنک وزیر، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و دکتر مصدق شد) چنان تاثیر عمیقی بر فرهنگ و ادب ایران گذاشت که نوشدارو پس از مرگ سهراب "ضرب المثل شد و آن را به کاری که به تاخیر و نه به هنگام کنند و لطفی که پس از رفع حاجت نمایند، تعبیر کرده اند.....

  این مثل نظایر دیگری نیز دارد:

از نظامی: دارو پس ِ مرگ کی کند سود؟

از انوری: بعد از این لطف تو با ما به چه ماند دانی؟ نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند

.....................

 و بعد از چندین نمونه ی دیگر، شاید به آخرین آن‌ها برسیم. از حسین شهریار:

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی / سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی، حالا چرا؟

......

و سررسید ادامه می یابد. من توان آن را ندارم که تمام این ها را بنویسم و اگر بنویسم بی‌رحمی بر این کار حرفه‌ای کرده ام. فقط اشاره ای می کنم  و می‌گذرم.

ضرب المثل ها در پایان هر ماهی هستند. فقط از آن‌ها می نویسم. یعنی بی هیچ توضیحی که در سررسید آمده است. :

کور خیال می‌کند، بینا دو لپی می خورد

حکیم باشی را دراز کنید

اگر بنا به مردن باشد من جگرش را هم در می‌آوردم.

اجل از گرمی آن تب بگریخت

چو به گشتی طبیب از خود میآزار

در این مورد خودم چیزی دارم که برایتان بنویسم:

روزی یکی از نزدیکان بزرگوار ما را آسیبی در دست پیش آمد. در زمستانی سخت بر زمین یخ، که سالهاست اثری از آن نیست، سر می بخورد و دستش می بشکست. وی را به بیمارستانی در همان حوالی ببردیم. پزشک حاذق!! بخیه و شکافتن و پلاتین و ........... گچ و چند روز بستری در بیمارستان تجویز می بکرد. ما در کش و قوس آنچه که در روزهای آینده بر ما خواهد رفت بودیم که نگهبانی از در درآمد و سبب پرسید. عرضه بکردیم. گفت:

شما را به نزد طبیبی بفرستم که هیچ کدام از این ها نخواهد.

اینم تلفنش..........

و ما آن بکردیم که او بگفت.

ولی بر ما آن رفت که بر باخه رفت. در قد و قواره ی آن روزها مبلغ بسیار زیادی به طبیب پرداختیم. بعد ها که بیمار بهبودی حاصل می بکرد، چرتکه انداختیم و در نهایت،  به نزد طبیب رفتیم و شکایت عرضه کردیم. او همین شعر را برای ما بخواند و ما با دادن مبلغی هم به عنوان ویزیت آن روز، مطب آن طبیب بزرگوار را ترک می بکردیم.

این ییلاق و قشلاق از کجا آورده اید؟

و در نهایت

استخوان لای زخم گذاشتن

این یکی خیلی جای حرف و حدیث دارد.

گویند قصابی را استخوان خرده ای بر پلک خلیده ، او را ...................

 

بیشتر نمی نویسم به دلیل حفظ حقوق ناشر و ................

 

 این سررسید به نظر خودم می تواند یک سررسیدی باشد که بتوانیم به عنوان یک کار با کلاس به کسی هدیه بدهیم.

در نوروز نود و دوی خورشیدی