کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

دولت آبادی! راستی، ماه درویش چی شد؟!

نام کتاب: کلیدر 

نویسنده: محمود دولت آبادی 

چاپ بیست و چهارم 1391 

چاپ سوم جیبی 1391 

نشر فرهنگ معاصر 

شمارگان 3000 دوره 

پرداختی و نه قیمت: 40000 تومان

 

معرفی کردن داستان کلیدر هم جسارت می خواهد و هم حماقت؛ جسارت از آن باب که نتوانی حق اثر را ادا کنی و حماقت از آن باب که تقریبا بیشتر کتاب خوانها اقلا یکبار از کنارش گذشته اند و آب در هاون کوفتن است!!کتابی که با قاطعیت می توان گفت، پانزده سال زمان برده. با تقریبا شصت بازیگر محوری که به جرات می توان چندتایشان را قهرمان داستان دانست،اما چون داستان به سمت گل محمد کشیده می شود و تمام آن لوکیشن های معرفی شده را به چالش می کشد و به حرکت وامیدارد، اغلب گل محمد را قهرمان داستان دانسته اند. اشخاص در رمان کلیدر، شناسنامه دارند و بی هویت و بی پیشینه در نظر گرفته نمی شوند و سر موقع، هرکدام خود را به خواننده می نمایاند که این از سر انگشتانِ صبوری برمی آید که کمتر در گودِ نویسندگی دیده می شوند و انگشت شمارند.طوری روایت می شود که هم دل به حالِ نادعلی بسوزد، هم مدیار و هم صوقی و هم ماه درویش و هم حتی عباسجان و شیدا و قدیر! همه شان هستند و در طول داستان زنده اند و ردپای هر شخص به خوبی در روال، مشهود است و انگاری که دولت آبادی میخواسته یک رمان پایاپای ارائه دهد و هیچ عجله هم از خود نشان نداده که دلیل محکم این ادعا، بازنویسی یکساله داستان است و صد البته، مجوز گیریِ یکساله آن!!! 



تیتر نوشتار برگرفته از سوالِ نویسنده ی مرحوم "دکتر سیمین دانشور" است از دولت آبادیِ استاد که " ماه درویش عاقبت چه شد؟!" و شروعی ست بر بررسی نظرات پیشینیانِ رمان نگاری بر تارکِ کلیدر.معروفترین نویسنده ای که نظر خوشی به کلیدر نداشته، مرحوم گلشیری ست که با "شازده احتجاب" ش معروف شد و زبان خاص خود را دارد و می گفته که کلیدر از حالت رمان در آمده! بسیاری هم به طولانی بودن کلیدر اشاره کرده اند -بزرگ علوی- و صحه براینکه اگر خلاصه ای میداشته یا مثل کارهای بلند" احمد محمود" بود، خیلی بیشتر فروش میرفته و به زبانهای بیشتری ترجمه می شده همانطور که شاهکارِ دیگرش، کلنل_ زوال کلنل_ حالا از پس پنج سال انتشار در ملل خارجه_ بیگانه!_ به چندین زبان گردانیده شده و حالیا نامزد دریافتِ بهترین ترجمه سال در آمریکا در میان نه نویسنده دیگر است!از میان دوستداران کلیدر هم می توان شاملوی شاعر و مترجم و همه تن حریف را نام برد و مردم! مردمی که دولت آبادی در "نون نوشتن" آرزومندست کتابش بر طاقچه  ی خانه های ایشان دیده شود و خوانده شود، صدالبته! 

یکی از دوستانِ دانا و ارجمندِ این جمع، آن موقع که در گیر و دارِ جلد چهارم کلیدر بودم، نکته ای را بر من آشکار کرد که تا الان که کار تمام شده است هنوز اندر خمش هستم و آن نقش اصلِ صوقی در داستان بود با حضور قلیلش. گفتم که بگویم، گل محمد تنها قهرمانِ کار نیست و این در ذات رئالیسم گنجانده شده و مرگ گل محمد هم شاید برین منوال بوده باشد، گذشته از نقش تاریخیِ اثر. نویسنده خودش اذعان کرده که کار تاریخی هنوز ادامه دارد و زیبایی کار تازه بعدش ست که خان محمد از عتبات و دوران گمگشتگی باز میگردد و روی نشان میدهد و به انتقام از بابقلی بندار و نجف ارباب قد راست می کند و جبین آشفته. لکن طاقت کلام اجازه ادامه را به استاد نمی دهد و کار در همان نقطه نموده شده باز می ایستد و این خوانندگانند که گمانه می زنند، واپسِ بابقلی و ماه درویش و بلقیس و کلمیشی و لالا و خاکی و فرهودی و تمام بودگان را و دنبال می گردند به ردِ مدگل! مدگلی شالوده و درآمیخته ی عموی پدرش، مدیار و پدرش،گل محمد و هر دو به چشم او آشنا و نادیده! 

چقدر حرف زیاد ست در باب کلیدر و چطور می توان خاموشی گزید؟! به درد آغشته پایان میبرم کار را با قطعه از این ماندگار و امیدِ تلطیف روحیه سانسور در ایران!: 

     

    "چهره ی گل محمد آغشته به خون بود و روی لب هایش خون خشک لایه بسته بود. جهن تخت قطور پوتینش را روی استخوان سینه ی گل محمد گذاشت، شانه خمانید و ماوزر او را از کمر بیرون کشید و باز خیره به گل محمد نگریست و گفت: 

- می خواهم بدهم سرت را ببرند! 

لبان گل محمد خشک و نگاهش بیزار بود. 

جهن ماوزر گل محمد را پیش چشم های او تکان داد و سپس بیخ کمر خود زد و گفت: 

- به سزای کردارت رسیدی عاقبت؛ این را با تو گفته بودم! 

گل محمد نگاه از جهن برگردانید و گفت: 

- من...برای این مردم...بد نبوده ام! 

جهن گفت: 

- می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ وصیت چه داری؟! 

- هیچ... 

جهن گفت: 

- کسانت اینحا هستند؛ پسرت را می خواهی ببینی؟ 

- نه. 

- زنت را چه؟! 

- نه. 

- مادرت؟! 

- نه. 

- چرا؟ قلب در سینه ات نداری؟ 

گل محمد لبخند زد. 

- از چه می خندی؟! 

گل محمد پلکها فروبست و گفت: 

- از پا افتادن مرد...دیدنی نیست! 

جهن دشمنی کرد و گفت تا بلقیس و مارال را به تماشا بیاورند! " 

در آخر پوزش از کسی که پیشتر، شاید معرفی کرده باشد و پند به دوستانی که کلیدر نمی دانند: کلیدر همانطور که یک برهه ای از زندگی شما را فرا میگیرد که بسته به تمام کردنِ خودتان است، بزرگ می کند و رشد می دهد و جا می اندازد. همین!

نظرات 9 + ارسال نظر
نیره یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:27 http://bahareman.blogsky.com/

دورد و سپاس از حوصله ی شما و فرخ باد نگاه تان
ویژگی ژرف کلیدر همین است که چنان شما را درگیر می کند که نمی توانید با هیچ دو دو تا چهارتایی با خود کنار بیایید که از آن ننویسید
کلیدر پایان می پذیرد با بی پایانی در ذهن خواننده... هنوز مارال ادامه دارد و صوقی و بلقیس....
هنوز انگار کوه های کلیدر در صخره ها و سنگ های سرد خود داستان مدیار را نهفته دارد ... افسوس که حوصله ی نویسندگان را دیگر صبر ایوبی ی 15 ساله ی دولت آبادی نیست....
در کلیدر نکته ها نهفته است... خیلی نکته ها... ولی انگار هر نکته رازی است میان کلیدر و خواننده اش ...
در دانشگاه فردوسی مشهد یکی از دانشجویان فکر می کنم مقطع کارشناسی ارشد موضوع پایان نامه اش کلن کار بر روی کلیدر بوده است....
یکی از اساتید معتقد بود که همان گونه که پس از هجوم و تصرف اعراب و نابسامانی وحشتناک فرهنگی ی 400 ساله در ایران حماسه ی فرهنگی بزرگ، فردوسی قد برافراشت و پس از هجوم مغولان و نابسامانی ی 300 ساله،مثنوی معنوی پا به حیات گذاشت، شاید بتوان گفت کلیدر هم یک نمایش تاریخی و سامان فرهنگی ی بزرگی در زمان خودش است.

درود بی پایان بر شما و توجهتان که در همان خود سربسته نگاه داشته شده.کلیدر به راستی که حماسه ایست ماندنی و هنوز با توجه به گذشت زمان خواندنی! حماسه ای که دولت آبادی خود تصریح کرده اگر نمی نوشت، براساس قوانین تاریخی کسِ دیگری کمر راست میکرد برای نوشتن آن. غیر قابل تصور هم هست و هم نیست رنجی که استاد در آن پانزده سال نوشتار کشیده اند.پانزده سالی که هم جای خالی سلوچ را در کارنامه اش می یابیم و هم سفر و هم گاواره بان و کلیدر و چند داستان دیگر!در حین نوشتن آنچه در ذهن مزاحم میدیده و رها میکرده و کتاب میشده، بدان وظیفه ی محترم یعنی کلیدرِ سترگ می اندیشیده و دمی ازان غافل نمی بوده.کلیدر شاید داستانی بوده که وی می توانسته با تمرکزی پنج شش ساله بنویسدش اما قاطعانه عرض می کنم که اینی که هست نمی شده و ماندگار هم! این پانزده سال کش و قوس را من در اثر نه به صورتی زاید که به صورتی کاملا پخته و ارادی یافتم که هم گلمحمد و هم دیگرانِ هم داستانش یواش یواش به سوی یک هم آوایی و پختگی و گذر سن قدم بر میدارند.همان چیزی که مثلا در "شوهر آهو خانم" احتیاج داشتیم ببینیم و نبود یا اقلا من ندیدم! آن گذر ست که نشان دهنده ی بزرگ شدن است نه آنکه یهو در داستان بگنجانی که گذشت! با درک کوته و اندکی که از رئالیسم داشته و دارم می توانم راست قامتانه بایستم و هوار بکشم که به راستی کلیدر نماینده خوبی ست از آن سبک و سیاق و همان فقط نیست!
با شنیدن جمله ای که دولت آبادی گفت از قول خانمی که در سوئیس دیده بود دوستان رو دعوت می کنم به خوانش و نمردن:
" آقای دولت آبادی! من کلیدر رو ده بار خواندم!!"
وقتی بوف کور داستانی می شود که موضوع تز شود در یکی از دانشگاههای امریکا، چرا پس کلیدر نشود.کلیدر به نظر من تمام حافظه تاریخی آن سالهای بود که نماییده نشده مانده بود و دیگر داشت دمل می شد که استاد به موقع زدند وسط خال و سالم از این امتحان بیرون آمدند.من خودم با این ناداری و نا...ی ام یک دفتر صد برگ جمله ی مستقل از متن بیرون آوردم و اطمینان دارم که باز هم می شده و اما می دانم که کلیدر خود خلاصه است و چکیده. و چه به جا استفاده کرده اند استاد از آن خاصیت ادبیات که اگر دوره زمانی در حال گذر باشد، اثر کامیاب تر خواهد بود...

محسن دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:25 http://sedahamoon.blogsky.com

از میان هزار وبلاگی که ما داریم، دو وبلاگ هست، یکی فیلم هایی که می بینیم و دیگری کتابهایی که می خوانیم. در این دو وبلاگ تمامی اعضا می توانند یادداشتی را نه دو باره که چند باره ،حتا از قول خودشان بنویسند. دیگران که جای خود دارند. دل قوی دارید.
شما می توانید سال بعد کلن نظرتان را در مورد این یادداشت پس بگیرید.
............... و این چیزی است که ما به دنبال آن هستیم.
هیچ چیزی در جهان مطلق نیست.
***
من می دانم این رمان به قول "احمد شاملو"، "رشک برانگیز" را نخوانده می میرم....................

درست می فرمایید استاد و چندین بار پیش از این با خاصیت استثنایی وبلاگ آشنا شده بودم و تکرار؛ اما قبول کنید که ذکر این مسئله هم ادای احترام به دوستی ست که شاید قبل از من زحمت کشیده و کار کرده و اگرم مثل من دو انگشتی تایپ می کرده که دیگر...فبها!
با تمام احترامی که به حضرت عالی و اندیشه و سبقه مطالعاتی تان دارم، تعجب میکنم چرا نسلی که ژان کریستف را میخواند و تحت تاثیرش قرار میگیرد، با کلیدر نامهربان می شود و ازش فاصله میگیرد.من، به شخصه کلیدر خوانده ی یکسال تمام کرده هم دیده ام و کلیدر خوانده ی یکماه تمام کرده هم و مطمئنا شما هم دیده اید و این دقیقا نقطه مقابل همان هراسی ست که نسل من در قبال ادب پیشینیان دارند و بیهقی و نظامی و بسی شاعران قوی بنیه و سلسله جنبان را؛ که وامی نهیم و آلیس ِ یودیت هرمان را می چسبیم یا سوربزِ یوسا!هر دو گروه سر جای خود محترمند اما کار با کار متفاوت است!
با تاسف باید بگویم که بزرگی کلیدر، سایر کارهای دولت آبادی را در سایه قرار داده.کارهایی همچون" روزگار سپری شده مردم سالخورده" که همو دوازده سال مرارت برده و "آوسنه بابا سبحان" و ...!
امید داریم هنوز- به سان خودِ استاد که با همین امید است که هست و بیرون نزده- روندِ سانسور تسهیل پیدا کند و برگردد به همان دوره ی وزارت مهاجرانی- با اینکه دلخوش بدان مهاجرانیِ تاریخ خوانده نیستم و نبوده ام، اما میان شلغم و زنجبیل صدالبته که شلغم خوردنی تر و شایع ترست-فکر نمی کنم هیچ ایرانی یی خواستار برچیده شدنِ سانسور باشد اما هر چه را اندازه خوش ست.
روزی را خواهانم که "زوال کلنل " و " طریق بسمل شدن" را به بحث بنشینیم و بفهمیم چرا آنور دنیا - امریکا- دانشگاهیان نامزد دریافت بهترین ترجمه ی سالش می کنند کلنل را!
ببخشید که کلیدر و کلیدر گویی را اختصار نشاید!!!

مهشید سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 http://bookclub.blogfa.com

کاش یه بار حوصله کنم بخونمش . نسخه دیجیتالشو دارم ولی خوندن پی دی اف یه نوع زجر بزرگه برام !!!!!!

درود.
پی دی اف خواندن برای من هم همیشه زجر بوده.کاغذ چیز دیگری ست.چندین ساله که صحبت کتاب و کتابخانه دیجیتالی روال شده اما هنوز کاغذ و بوی چاپ و ماندگی کتاب و بوی نوشته، ارج و قرب و لذت خاص خودش رو داره!
من هم امیدوارم که روزی نیروی خواندن کلیدر در شما جریان پیدا کند که الحق خواندنیست و خواستنی!

مهری چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:48

سلام من چندینبار وارد وبلاگ تون شدم و واقعا لذت بردم . اما عتماد به نفس برای نظر دادن در مقابل استادی همچون شما رو نداشتم . من کتاب خواندن و خیلی دوست دارم اما متاسفانه حدود یک ساله مطلبی نخوندم . خوشحالم که وبلاگی مثل وبلاگ شم رو دیدم .

سلام.خوش آمدید.
فکر میکنم مراد شما از استاد، جناب آقا محسن باشند که الحق شایان چنین کسوتی هستند.من هم همان اولی که با وبلاگ آشنا شدم، دستم نرفت که پیامی بگذارم و اقلا تشکری کرده باشم؛ اما حالیا درین درگه می نویسم و هیچم فکرش را نمی کردم.
دلیل یکسال نخواندنتان را درست نمیدانم اما میدانم آنچه همگی ما را در پیله ای هزارتو فرو برده، مشغله ست.درین جور مواقع پاسخگو بخود اجازه میدهد که توصیه کند شخص به کتابخواندن روی بیاورد بی آنکه بداند مشکل کجاست!من به شخصه امیدوارم اگر مانعی هست از راه برداشته شود و شما هم بیایید عضو شوید و بنویسید. آنوقت است که من هم لذت خواهم برد از آنچه شما خوانده اید و من نخوانده ام.
همین!

azadeh شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:13 http://osyaneghalam.blogfa.com


به کمال رسیدن تنها داشتن کنترل نیست... بلکه رها شدن هم است...
با درود
با پستی جدید به روزم و منتظر نظرات شما
در صورت تمایل تبادل لینک داشته باشیم...

این پیام ارتباطی به من ندارد.
جناب آقای محسن؛ بفرمایید!

طهمورث یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:16

سلام
سالها پیش بعد مطالعه کلیدر کتابی به دستم رسید به نام ما نیز مردمی هستیم از امیر حسین چهل تن و فریدون فریاد که مصاحبه هایی بود با استاد و صد البته به من کمک کرد تو فهم بهتر کلیدر.هرچند فکر میکنم باید کلیدر رو خوند وباش زندگی کرد.
هرچند همه توضیحات رو شما داده بودید .از نوشته زیباتون که بعد سالها صحنه های زیبایی رو برام تداعی کرد تشکر میکنم.

سلام و درود!
" ما نیز مردمی هستیم" علیرغم میلم هنوز بدستم نرسیده. کتاب جالبی باید باشد؛ مصاحبه با استاد و مصاحبه گرانِ نویسنده.
لطف دارید. کلیدر از آن زمره داستان هاییست که خود سنگ محک ست و از یاد نمی رود.بهمین دلیل است که از کلیدر نوشتن هم زیباست و هم خواندنی، هر چند که همچون نوشته ی بنده خام باشد.

مرتضی امینی پور شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 http://kamyab7.blogfa.com

وای وای وای کلیدر...
مگر می شود کسی عشقش کتاب باشد و کلیدر را نخوانده باشد.....یکی از بی نظیرترین کتابهای تمام دوران است.و چقدر افسوس می خورم که کلنل دولت آبادی در آنطرف آبها چاپ می شود و جایزه هم می گیرد اما به دست ما که عاشق قلم دولت آبادی هستیم نمی رسد به دلایلی که خود خوب می دانید...

واسه ی خواندن کتاب هم باید حسرت بخوریم. حسرت بخوریم که کلنل چاپ نمیشود و یا اگرم بعد از هزاران هزار مناقشه چاپ میشود، تکه تکه و جراحی شده است! حسرت. حسرت دیدن کارهای بیضایی، حسرت خواندن کلنل، حسرت خواندن کارهای عباس معروفی، حسرت زندگی....
چی بگم؟!
صد البته که کلیدر محشر ست. بقول دکتر شریعتی ما باید برگردیم. برگردیم به همان حال و هوا و این همه آمدن رو فراموش کنیم. فراموش کنیم غلامحسین ساعدی توی غربت می میرد...کنارمان باشد، بنویسد. انقدری بنویسد که دیگر کافه پیانو پرفروشمان نباشد. صمد بهرنگی زود نمی مرد...دولت آبادی راحت می نوشت...نویسنده دغدغه ش نوشتن بود نه جنجال نوشتن و هزارتوی چاپ!
خبری نیست که نیست!
ما هنوز علاقمند آن زندگی هستیم.کلیدر در من بیست ساله هم اثر می گذارد و هواییم میکند...من کجاییم؟! از کجا آمده ام؟!
حالایم چرا اینطور بو گرفته؟! ماسیده ام آیا؟!
از وقتی کلیدر را دست گرفته ام دیگر نمیتوانم هر چیزی بخوانم.موریانه ی بزرگ علوی دو روز علافم کرد و سر آخر پرتش کردم گوشه ای و تجربه ی چشمهایش را بکر نگاه داشتم...چه بگویم؟!

فیروزه سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:36 http://hardstone2.blogsky.com

خیلی جالب بود این سوال را هم من همیشه داشتم : راستی عاقبت ماه درویش چه شد ؟! زمانی که اولین بار کلیدر را خواندم دختر18 ساله ای بودم از کتابخانه دانشکده امانت گرفتم و همه را خواندم ! آن موقع از زیور نفرت داشتم و دلم برای مارال می تپید اما حالا که 39 دارم و از گذر روزگار و مسائل آن عبور کرده ام هر وقت جلد دوم کلیدر یادم می آید از ته دل برای زیور گریه می کنم !‌ وای بر گل محمد چطور دلش آمد !‌و تو زیور چه کردی ؟! در خانه ات ،‌بر روی بالین ات و ... یادم می آید یک جایی نوشته بود که زیور فریاد کشید خدایا جانی به من بده با غصه های خودم کنار بیایم امروز حرف او را قشنگ می فهمم ! خوب شد گل محمد در دوره زمانه ما نبود وگرنه چکارهای دیگری می کرد !!!
دعا می کنم دولت آبادی زنده و سلامت باشد دوستش دارم .

شخصیت هایی که در این حماسه تصویر می شوند، کاملا رئال هستند چون در هر دوره و زمانه ای و در هر سنی معنای خاص خود را ارائه می دهند. زیور، ماه درویش، مارال، بیگ محمد، خان عمو، کلمیشی!
یکی از نقش های داغان کننده کار، دلاور بود!
نادعلی.
سارا.
خان محمد.
چقدر می توان درباره ی کلیدر حرف زد.

سینا شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 15:56

از پا افتادن مرد... دیدنی نیست!
باز هم این جمله اشک من رو در آورد.
زمانی که کلیدر رو می خواندم حس میکردم نه تنها طولانی نیست بلکه نسبت به وسعت داستان کوتاه هم هست. چون واقعا شبیه زندگیه، من در زندگی روزمره بندار ها و ناد علی ها و ماه درویش ... های زیادی میبینم که تداعی کننده کلیدر هستند برام (ولی خان عمو و ستار کم یاب ترین هستند)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد