کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

شب‌های روشن


شب‌های روشن

نام اصلی: Bely Nochi

نوشته‌ی: فیودور داستایفسکی

برگردان: سروش حبیبی

نشر ماهی –  چاپ هشتم - 1389 

112 رویه – جیبی – 3500 تومان

***

شاید تنها کتابی که بعد از دیدن فیلم آن به دیدنش رفتم، این کتاب باشد. آن هم بعد از دیدن دو نسخه‌ی ایتالیایی و ایرانی و هر دو دیدنی. دلیل این کار هم فقط در نام کتاب یا فیلم بود. هنگام دیدن فیلم‌ها راز نام فیلم را نفهمیدم. چرا شب‌های روشن یا شب‌های سپید. تا این که چندی پیش گذر یاری به سن پطرزبورگ افتاد. از آن‌جا که گفت، راز را دانستم. می‌گفت:

در آن‌جا در هر بیست و چهار ساعت یک ساعت و نیم شب داشتیم و باقی شبانه‌روز، روشن بود.

خب پس شب‌های روشن ینی، شب‌هایی که تاریک نیست.

از آن‌جا که داستایفسکی خودش اهل سن پطرزبورگ است، طبیعی است که از شب‌های روشن هم بنویسد. ولی وقتی این کتاب می‌شود فیلم، آن هم فیلمی ایتالیایی یا ایرانی نامش بی معنی می‌شود.

کتاب، داستانی بلند است و یا رومانی کوتاه. شاید به جرات بتوان گفت که همه این کتاب را خوانده باشند. یا حداقل یکی از این دو فیلم را دیده باشند که احتمال دیدن نوع ایرانی‌اش بیشتر است. هر دو فیلم تا حد زیادی به داستان وفادارند. هرچند بیان داستایوفسکی به سادگی به فیلم در نمی‌آید. آن‌جا که قهرمان ما از رویاهاش می‌گوید. در این جا فیلم باید فقط گفتار باشد و این کار لطمه می‌زند به فیلم ،که بیشتر باید زبان تصویر باشد.

داستان تقسیم شده به چهار شب و یک صبح در پایان و داستان ناستنکا (آناستازیا) که در شب دوم توسط خودش تعریف می‌شود.

سال‌ها بود که سراغ داستایفسکی نرفته بودم. یادم رفته بود. خودش را و نوشته‌هایش را و شکل و شیوه‌ی بیانش را. بی آن که بخواهم نویسندگان دیگر را تخطئه کنم، می‌خواهم بگویم بد نیست  گاهی به سراغ کلاسیک‌ها‌  بروم. ینی بد نیست که هیچ، خیلی هم خوب است. تا یادم نرود که داستان یا رومان ینی چه.


 

............ گوش کنید، ناستنکا. (من هیچ وقت سیر نمی‌شوم از این که شما را ناستنکا صدا کنم) در این بیغوله‌ آدم‌های خیلی عجیبی زندگی می‌کنند. این ها خیال‌پردازند. بله. خیال‌پرداز. اگر این کلمه برایتان کافی نباشد و تعریف دقیق‌تری بخواهید می‌گویم که این ها آدم نیستند، بلکه موجوداتی هستند میان آدم و حیوان. این ها اغلب اوقات در جایی در گوشه‌ای ، کنج و کنار پنهانی میخزند. انگاری می‌خواهند خود را از روشنایی روز هم پنهان کنند. وقتی به این کنج دنجشان رسیدند، همان جا میچسبند. مثل یک حلزون. دست کم از این حیث شباهت زیادی دارند به جانور جالبی که هم جانور است و هم لانه ی جانور و اسمش لاک پشت است. حالا شما خیال می‌کنید چرا این قدر به این لاکشان دل بسته اند؟ چهار دیواری‌ای که رنگش حتمن از کپک سبز شده و دود زده و به قدری غم انگیز است و به قدری پر از دود سیگار که آدم در آن خفه می شود؟ چرا وقتی یکی از دو سه آشنای این آدم مضحک به دیدنش می آید (که البته همین دو سه نفر هم به تدریج فراموشش می‌کنند) این جور دستپاچه میشود و خجالت میکشد و پریشان می شود و با او طوری برخورد میکند که انگار ساعتی پیش در همین دخمه مرتکب جنایتی شده است. انگار اوراق بهادار جعل می‌کرده یا اشعار تندی می گفته تا همراه نامه ای بی امضا به دفتر روزنامه ای بفرستد و ادعا کند که سراینده ی این اشعار از دنیا رفته و او در مقام دوست شاعر فقید، وظیفه‌ی خود می داند که اشعارش را منتشر کند ...........


نظرات 6 + ارسال نظر
کتابسرای واژه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 http://http://vazhehbookshop.blogfa.com/

واقعا از مطالب زیباتون استفاده کردم خسته نباشید.
من هم تو وبلاگم سعی میکنم کتابهای زبانهای خارجی که تو کتابفروشیمون داریم رو معرفی کنم خوشحال میشم اگه من رو هم به جمع دوستانتون اضافه کنید .
باتشکر

هر کس ما را لینک کند، ما هم او را لینک می کنیم.

نیره چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 20:59 http://bahareman.blogsky.com

درود
درود
درود
من شب های روشن می خوام
من سن پطرزبورگ می خوام
من داستایوفسکی می خوام

برای فقط شب های روشن شاید بتوانم کاری بکنم و برایتان بفرستم، ولی در مورد سن بتررزبورق و داستایوفسکی شرمنده ام.

شکوفه پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 13:37 http://kabootareshaer.blogfa.com

جالبه که این پست رو نخونده بودم اما فکر می کنم دقیقا تو همون روزها که این پست نوشته شده من هم کتاب رو خونده م!

کتاب رو بعد از دیدن نسخه ای ایرانی فیلم (فرزاد مؤتمن) خوندم... البته مدت ها بود که دنبالش رفته بودم و چندین بار هم به شهر کتاب گفته بودم و نیاورده بود که از قضا درست بعد از دیدن فیلم آورد!!!

کتاب قشنگ بود خیلی، ولی بعد که دوباره فیلم رو دیدم نسخه ی ایرانیش رو خیلی بیشتر پسندیدم. گره زدن این داستان جالب با شعر و شاعری و ادبیات هم ایده ی خیلی خوبی بود هم خیلی خوب از کار در اومده بود.
فیلم پر از دیالوگ های قشنگ که البته بعضیاش تو کتاب هم بود، اما بومی شده ش خیلی بیشتر به دل می نشست...
شخصیت ها هم تو فیلم خیلی پخته تر و دلنشین تر بودن، شخصیت مرد توی کتاب کمی گنگ بود، کمی سرگردان بود. و خب معلومه که استاد ادبیات بودن تو فیلم مؤتمن هویت تازه ای به نقش داده بود...

نسخه ی ایتالیایی فیلم رو ندیدم.

و اینکه:
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...

*فروغ فرخزاد

انگار ارتباطات دنیای مجازنی و واقعنی کمی تا قسمتی بیشتر شبیه به هم هستند. امروز من در وبلاق وزین شما گشت و گذار می کردم. خواستم برای یادداشتی که در مورد محسن گذاشته بودید چیزی بنویسم ولی ار بخت بد که معمولن در وبلاق هایی که بلاق فا سرویس می دهد پیش می آید، عدد روبرو را اصلن ندیدم. کامنتم خشک شد و چسبید به دیواره ی یادداشت و نتوانستم آن را برایتان بفرستم. و چه خوب که شما در این جا نوشتید و من می توانم برایتان بنویسم که:
من هم آن ترانه محسن را خیلی دوست می دارم.

حق با شماست. با این که ورژن ایتالیایی را ندیده اید. ورژن ایرانی را من هم بیشتر از ایتالیایی دوست دارم. فضای این دو فیلم از رومان، برداشت های کارگردان ها و فیلم نامه نویسان است در قالب دنیاهای خودشان. طبیعی است که من فضای ایرانی آن را بیشتر دوست دارم. البته معلوم نبود که اگر کسی مانند آقای ف............. ی می خواست این فیلم را بسازد، چه چیزی از آب در می آمد. هرچند که من کلن فیلم های این آقایی که نام بردم را نمی بینم.
ولی راستش، من از به باد دادن آن کتابخانه خیلی غمگین شدم. نمی دانم که مرد داستان-فیلم هم اگر می دانست که این عشق بی عاقبت است، این کار را می کرد یا نه؟
من در زندگی ام حاضرم از خیلی چیزها بگذرم ولی کتاب؟
نمی دانم. چرا که من در دنیای مرد ِ داستان-فیلم نبوده ام. فکر کنم اگر بودم شاید این کار را می کردم ولی تا جایی که می توانم اظهار نظر بکنم این است که زن داستان-فیلم از آن کتابخانه لذت می برد و به باد دادنش چندان منطقی نبود. چرا که می شد حتا اگر مرد می دانست که این عشق بی عاقبت است برای همه ی عمرش می توانست با خاطرات آن زن در این کتابخانه تاااااا ............... زندگی کند. مگر این که باور کنیم، زن ِ داستان دنیای مرد را دگرگون کرد. که در این صورت هم، باز من دوست ندارم اگر جای مرد داستان بودم کسی غیر از آن زن را جانشین او در زندگی ام بکنم. مثلن دختر دانشجوی اول فیلم که در ورژن ایرانی اش دیدیم............

علی اکبر جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 21:15

استاد ممنون.
لطف و معرفی شما بود که "روزهای روشن" موتمن را دیدم و حتا افتادم دنبال کتابی که چند سال قبل با نام "شبهای سپید" دنبالش بودم و نیافتم. نمی دانم چرا بعد از دیدن فیلم، نتوانستم کتاب را بیش از سی صفحه بخوانم. هرکسی طوری ست. بعد از دیدن "پری" استاد مهرجویی هم به زور توانستم "فرانی و زویی" را بخوانم و فقط تمامش کردم.البته "داش آکل" و "آوسنه ی باباسبحان" و "پدر خوانده" و " قصه های مجید" و "مهمان مامان" و " زن زیادی" و "تنگسیر" و خیلی های دیگر اینطور نبودند! شایدم دلیلش نوع اقتباس است.
راستی استاد. با اجازه تان چندی پیش خوانشِ داش آکل تان را دانلود کردم و لذت وافر بردم ( همانطور که از عقاید یک دلقک و مرشد و مارگریتا تان لذت بردم و هنوز چندین باره می گوشم) سوال اینجاست که نوای دلنشین استاد منفردزاده را از کجا یافته اید. منظورم اینترنت است.چندی ست که دنباله اش ذله ام. ممنون می شوم اگر از اینترنت جسته ایدش، رهنماییم کنید تا بیشتر لذت ببرم. ممنون.

ممنون از شما. من استادنیستم. لطفن به من همین که فوقش بگویید اقای محسن برایم ز صحبت صغیر و کبیر بس است.

در باره ی شبهای روشن اگر یادداشت پیوند زیر را بخوانید، پیدایش می کنید.
http://after23.blogsky.com/1392/06/12/post-484/%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%9F-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%9F-%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%9F
داش آکل را در اینترنت پیدا کردم. ینی آهنگ های ساخته ی منفردزاده برای فیلمی به همین نام ساخته ی مسعود کیمیایی. جا و مکانش را باید بگردم و پیدا کنم. اگر هم نکردم، چه باک. می توانم آنچه که دارم را برایتان ایمیل کنم.

امیر دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 11:09 http://narniayeman.blogfa.com/

فیلم موتمن حتی از رمان داستایوفسکی هم بالاتر رفته. شک نکنید! این فیلم انگار همه زندگی من شده!

http://s6.picofile.com/file/8183657142/vlc_record_2015_04_20_10h19m40s_Luchino_Visconti_Le_Notti_bianche_1957_avi_.mp4.html

http://s4.picofile.com/file/8183655076/vlc_record_2015_04_20_10h13m47s_%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86_mp4_.mp4.html

با این که فیلم موتمن را دوست دارم، البته کمتر از نسخه ی ویسکونتی، ولی در این که از رمان هم بالاتر رفته را شک می کنم. این دو کلن دو مقوله ی جدا از هم هستند. من فیلم را با فیلم و رومان را با رومان می سنجم.

مریم پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 14:43 http://windypoplars1.blogfa.com

یادمه این کتاب رو از کتابخونه مدرسمون امانت گرفته بودم و همون روز تا اخر ساعت مدرسه خوندمش، لازم شد دوباره کتاب رو بخرم :))

خیلی خوندنیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد