کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

سرزمین گوجه های سبز

سرزمین گوجه های سبز 

هرتا مولر 

ترجمه غلامحسین میرزا صالح 

چاپ نهم  1391

انتشارات مازیار 

شمارگان 1200 

255 رویه 

 

" ادگار گفت : " وقتی لب فرو می بندیم و سخنی نمی گوییم، غیر قابل تحمل می شویم و آنگاه که زبان می گشاییم، از خود دلقکی می سازیم." 

رمان هایی که سخت شروع می شوند را دوست ندارم.  

نمی دانم چرا وقتی می خواندمش و حتی وقتی تمامش کردم، یادِ " انجمن شاعران مرده" افتادم. دلم خواست که باز بروم سراغش و شور و شر دبیرستان و کارهایی که می توانستیم و نکردیم سراغم بیاید. ولی نرفتم. ترسیدم! هر کتابی مال خودش ست. نمی دانم چطور بگویم. در هر صورت کتاب خوبی بود. لبریز از کلمات و جملات دور و یافت خواه. باید معنی بعضی جملات را در صفحات قبلی می یافتی. بعضی جملات هم به سان خیلی از کتابها مال نویسنده ست. زیاد نباید دنبالش بگردی. گذشته از آن کتابهایی که نویسنده برای خود می نویسد و می شود اجتماعی و حرف دار. انگار اینجا خانم مولر آمده و زندگیش را نوشته و خود را راحت کرده. از چائوشسکو و سیستم بیمار سیاسی یی گفته که شاید خیلی دیر  و دور نیست. پاسدارانِ رژیم که جیبشان همیشه پر از گوجه های سبز است. از سیستمی حرف می زند که همه بدنبال فرار از رومانی اند جز سردمداران و پاسدارانش که معاششان از آن است. از دیکتاتوری جامعه ی کوچک روستا و نگاه! فرار از روستا به جانب درس و دانشگاه و شهر و رهایی و غربتِ شیرین! ولی اینجا تنگناها همه گیرتر ست. انگار جنگ ست و همه در پناهگاهی ابدی مدفون! آرزوی همه فرار از این دخمه و زندگی دور از این دنگال است. شرح خو کردنها و پذیرفتن ها و خفته ها و خفقان (ها). شرح آشنا. رومانی. وطنی که به کشور زندگی،کوچ می کند. آرزوی آلمان و رفتن. دانشگاهی که خودش خفقان ست و گوش و چشم. دوستانی که بی دلیل می میرند. تنها به دنبال یک جرعه آرامش و احترام و آزادی. شهری که همه دنبالت هستند. نزدیکانی که یا مجبور به خیانت به توئند یا خودکشی یا فرار. فراری که کمتر فرار است و بیشتر مرگ! همه ش خودکشی. ماندن خودکشی. رفتن خودکشی. مردن خودکشی. اینجا آنجاییست که او می گوید.  

" که در شهر ددان میراپی از انسان نمی یابی!" 

" آرزو داشتم سروان پجله، کیسه ی جنازه ی خود را حمل میکرد. آرزو می کردم هر وقت به سلمانی می رفت، موهای قیچی شده اش بوی علف هرس شده ی گورستان بدهد. آرزو داشتم وقتی بعد از کار، با نوه اش پشت میز می نشست، بوی جنایاتش بلند می شد و بچه از دستی که به او شیرینی می داد بدش می آمد." 

" گئورگ نوشت: بچه های مدرسه نمی توانند حتی در مورد چیزی که به آن می بالند جمله ای بدون ذکر " مجبور بودن" ، مانند: من مجبورم، تو مجبوری، ما مجبوریم، بیان کنند.آنها می گویند: مادرم مجبور بود کفش جدیدی برای من بخرد. و این عین حقیقت است. خودم هم همین کار را می کنم. مثلا من مجبورم هر شب از خودم بپرسم که آیا فردایی خواهد بود." 

 

خلاصه که کتاب با تبحر نوشته شده و ترجمه کمی متزلزل! چاپ و توزیع هم درین اوضاع نابسامان نمی توان ازش انتظار دیگری داشت. من خودم کاملا تصادفی پیداش کردم و امیدوارم با این اندک که از کتاب رفت، اگر خواستید بخوانید، به سختی من نیفتید.

نظرات 4 + ارسال نظر
محسن شنبه 11 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 http://http:/sedahamoon.blogsky.com

من نتوانستم بخوانمش. هیچ وقت. راستش هر روز که می گذرد ترجیح می دهم ساده ترها را بخوانم. گیرم چند تا از آنهایی که می خوانم به اندازه ی یک کتاب که اذیتم می کند اطلاعات بدهد. همین که عذاب نمی کشم کافیست. شاید به دیرینه سال شدن و راحت طلبی ام بر می گردد که به حال تجربه ی بدی نیست. حالم با خواندن مشکلات دیگران خوش نمی شود. در این سن و سال دیگر می دانم که با محاسباتی که گاه انجام می شود جز یک درصد از مردمان خوشبخت و دارای جهان هستم. ینی نود و نه درصد بقیه حال و روزشان از خودم بهتر نیست. این است که ترجیح می دهم اوقاتم را صرف چیزهایی که می دانم نگذرد. آخرین کتابی که خواندم از خانم عصمت عباسی بود. از چیزهایی نوشته بود که بسیاری اش را نمی دانستم. و راحت هم هضم اش کردم. همین دلیل کافی نیست که به سراغ کتابهای سخت نروم. یا شبهای روشن داستایوفسکی که با یک کتاب چند صد صفحه ای عوضش نمی کند.
خیلی حرف زدم. نه؟

نه. آدم بعضی وقتها دستش نمی رود. زور که نیست. من خودم ولف و فاکنر و استاندال را نمی توانم بخوانم و تا حال سراغ دن کیشوت نرفته ام. اما از هادس و شنل و آ سید کاظم لذت می برم. هیچ هم دوست ندارم این لذتهایم را معاوضه کنم. این کتاب را هم از سر سرتقی و کنجکاوی خواندم و الحق لذت بردم. اما میدانم که دیگر کاری از هرتا مولر حداقل فعلن نمی خوانم. همانطور که کوری را خواندم و بینایی را نخواندم. یا همانطور که هیچوقت بخودم اجازه ندادم خوشه های خشم را دوباره خوانی کنم. اما تا دلتان بخواهد دوست دارم عقاید یک دلقک و سفر و راز فال ورق را دوباره بخوانم.
انگار تمامی ندارند اینها!
ممنون از نگاهتان.

نسترن یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:50 http://www.bookclub.blogfa.com

دقیقا به خاطر همین سخت شروع شدن بود،که خواندن این رمان همیشه برای من نیمه موند !
به نظر من سخت شروع میشه و سخت ادامه پیدا می کنه !
و همین باعث شده فکر کنم مولر خواندن کار سختی ست !!!

من خواستم با خواندن این کار، تجربه تلخِ دوری از "خشم و هیاهو" و "فاکنر" را تکرار نکنم.

hamid جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:19

چهار سال پیش کتاب رو خریدم. چند بار شروع کردم به خوندن. واقعا کار سختیه خوندنش! تازگی ها دلم رو زدم به دریا و خوندمش. جاهایی که شکل داستانی می گرفت و از متون سختش کمی فاصله می گرفت من هم نفسی تازه می کردم راحت تر جلو می رفتم. این کتاب رو خوندم اما هرگز نتونستم از پس صد سال تنهایی بر بیام.

چه جالب!
من صد سال تنهایی رو توی نوجوانی خواندم و تقریبا چیزی به خاطر ندارم الا سرهنگ بوئندیا و زنش اورسولا( البت اگر اشتباه ننوشته باشم).حالا هم گوجه های سبز را خواندم. به نظرم که روان و جامع آمد. هرکسی یک جوری ست دیگر. همه فاکنر میخوانند اما من یکی که نتوانستم خشم و هیاهو را تمام کنم.

آهید چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:20 http://ketablog.roomfa.com/

سلام
درسته بعضی کتابها رو نمیشه خوند خیلی سنگین وثقیل هستند.
من دن ارام رو جلد یک ودو روخوندم ولی بقیه رو نتونستم بخونم.علایق آدمها در کتابخوانی فرق میکنه
لطفا به منم سر بزنین.
با اجازه لینکتون میکنم .دوست داشتین شما هم منو با لینکها تون اضافه کنین

با اجازه ی اقای علامتی:
من شما را لینک کردم. می ماند پاسخ ایشان به یادداشت شما.
مهدی بهشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد