کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

شما که غریبه نیستید


شما که غریبه نیستید

هوشنگ مرادی کرمانی

نشر معین – چاپ اول 1384

318 صفحه – تیراژ 4400 – 3000 تومان

***

کتاب در واقع به شکلی زندگی‌نامه‌ی نویسنده است. از دوران کودکی تا روزی که در مقام نویسنده نام آور می‌شود. به شکلی خواندنی‌ست برای کسانی که مدام دم از بدبختی و بیچارگی می‌زنند و در ذهنشان این است که اگر شرایط و اوضاع و احوالشان شکل دیگری بود، اکنون، شانی و مقامی داشتند.

آنچه بر نویسنده گذشته به نظر خود من بسیار سخت بوده. ولی به شخصه از این که همت ایشان باعث شده، ما امروز از وجود یک نویسنده‌ی خوب بهره ببریم، خوشحالم.

پیشنهاد می‌کنم، کتاب را بخوانید. در هر جایگاه و منزلتی که هستید.

پاراگراف اول کتاب را با صدای خودم در اینجا بشنوید.

جای خالی "سلوک"!

سلوک 

محمود دولت آبادی 

نشر چشمه 

تیراژ 3000 نسخه 

چاپ هشتم 

پاییز 1386 

تهران 

3500 تومان 

214 رویه 

 

چند کتاب، پشتِ سرِ هم خواندم! هیچ کدام قدرِ سلوک، مجابم نکرد اینجا بنویسم. "گرمازده" مهام میقانی، "جای خالی سلوچ" دولت آبادی، "هنر" دکتر شریعتی، "ایوانف" چخوف، "خواب زمستانی" گلی ترقی، "آینه های دردار" گلشیری، "نگران نباش" مهسا محب علی و...! رمزش را نمی دانم!  

تنها رمانِ شهریِ دولت آبادی- البته منتشر شده ها ملاک ست والا که...- که در شهر هم خیلی نمی گذرد و تمام در ذهن و زبان و خاطر و دل است. زندگیِ قیسِ پنجاه و هفت هشت ساله ای که رنجنامه ی خود را در ارتباط با لطایف عاشقانه اش با نیلوفرِ هفده هجده ساله که یازده سال درگیر همند و سرآخر کار به جاهای دیگر می کشد و فبها. پیرمرد انگار در خارج ست و به دیدار عمو آصف نامی آمده و او در منزل نیست. قیس مجبور ست که زمان بگذراند و می گذراند. به پانسیون و هتل و اینها هم نمی رود. دستش نمی رود. 

هِی به قهوه خانه نزدیک منزل دوستش می رود و قهوه لب می زند. کامل نمی خورد. چای هم نیست. بارانی خاکستری و شال گردن و چمدان هم وبال گردن هستند. می گردد و می گردد. در پرسه گردی هاش، نصفه و نیمه به یاد رابطه اش با نیلوفر می افتد که به چندین نام می خوانده اش. مها، نیلوفر، مهتاب و...! 

مهتاب، دو خواهر دارد. دو خواهری که در خانه اند. ( نمی دانم چرا حس می کنم شرحم به ابتذال کشیده می شود!) فخیمه و فزه. اسم ها در این رمان باید حرف داشته باشند. فزه انگار نقشِ بر هم زننده ی ارتباط دارد. پدرش سنمار هم جالب مردی ست! در اتاق بالا دست خود را زندانی کرده و کاری به همسر و فرزندان ندارد. از پسر چک می خورد و دیگر دیده نمی شود. انگار که مرده باشد. دیگر حتی بویش هم نمی آید. صدای رادیوش اما هنوز هست! 

سلوک، زمانِ اولین چاپش که سال82 باشد، سر و صدای زیادی انگار به پا کرده و در سایت های مرتبط خواندم که واکنش هایی در پی داشته. بدون ذکر منفی یا مثبت بودنِ واکنش ها. به نظر من که کار سخت خوان و کار شده یی آمد. با اینکه متن داستانیِ بکری به سان کارهای قبلی ایشان نداشت و از همان اول انتظار می رفت چه خواهد شد. هر چقدر هم که کار بی نیاز به داستان و قصه باشد، بالاخره باید یک زمینه ی داستانی و رمان وار داشته باشد. 

یادم رفت از پیرمردِ خاکستری پوش و قوز کرده ی داستان بگویم که قیس از او در طول کتاب یاد می کند که در پرسه گردی هاش او را در پارک دیده و او نیز برایش دفترچه ای قدیمی و کاهی روی نیمکت سنگی به جای گذاشته و اصلا منبع الهام یا یادآوری قیس است که از زندگیش می گوید و سختی ها و موانع و عشق کهنسالی و ماندن و رخوت. 

من اینکار را بعد از "جای خالی سلوچ" خواندم و نظرم نسبت بهش مساعد بود. نمی دانم اگر بعدها هم بخوانمش چنین اعتقادی خواهم داشت یاخیر ولی دوست داشتم ازش بگویم بدون اطلاع از اینکه پیش از این، اینجا معرفی شده یا نشده باشد. 

پشتِ جلد، دولت آبادی از سختی ها و مشقات ادبیات و نوشتن می گوید و رنج و کاستن و پوسیدن . از روایت و جان کندن و گفتن و نوشتن و پیراستن. از خودی می گوید که دیگران فکر می کنند چه هست! از خودی که پرُ است از فکر و خیال و رمز و سایش. 

تصویر ها در رمان آشنایند. انگار خود دولت ابادی. نمی دانم. صحبت از این چیزها جربزه می خواهد. گویی همه ی تصویرها قیس اند. همه پدر قیس اند. یا شایدم سنمار. همه ایرانید. ایرانیِ امروز. این هایی که مثلِ همه، تسلیم پانسیون و ماندن نمی شوند. همه ی اینهایی که گذشته و رفته اند اما هنوز دل در گرو بادِ کویر و رقصِ درخت و شولا و گرگی نشستن و  سختی و خانواده و جوانی و اینها دارند. ایشانی که در امروز و دیروز مانده اند. پایشان در ماندآبِ امروز و آنجا گیر کرده و نمی دانند کدام، کدام است! انگار آن پیرِ بارانی پوش، خود قیس است. سایه قیس است و آن قیس،...! 

خیلی حرف از این کتاب دارم و بهتر که در دل داشته باشم. برداشت ها متفاوت ست. لازم به ذکر است که آغازِ کتاب کمی گنگ است و شاید کتاب پرت کن هم باشد! ولی کمی صبر لازم است. من خودم سه بار، در فصول و زمان متفاوت سراغش رفتم تا اینکه توانستم در اسفند امسال بخوانمش. آنهم پس از شاهکارش! 

خط و پاراگراف آخر هم خرج امید شود اشکال ندارد. البته نه از آن جنس امیدواری هایی که ...! امید که "زوال کلنل" به همراه "طریق بسمل شدن" از کشاکشِ نظرات و چکاچاکِ عقده ها سالم بیرون بیایند و بتوان از اینها هم لذت برد. ما به همان اسکلت راضی هستیم؛ هر چند که حال سکاندار رضایت کسِ دیگری ست! 

شب روی سنگفرش خیس

شب روی سنگفرش خیس 

نمایشنامه 

اکبر رادی 

چاپ اول 1378 

شمارگان 3300 نسخه 

نشر نیلا 

6500 ریال 

160 رویه 

 

 

بی گمان، کسی که پرش به پر تیاتر خورده باشد و کمی با آن آشنایی داشته باشد، اکبر رادی و هادی مرزبان را خواهد شناخت. اسامی زیادند. محمد رحمانیان، محمد یعقوبی، اکبر رادی، استاد زنجانپور، محمود استاد محمد، بیضایی، محمد چرمشیر و خیلی های دیگر. هرکس به نامی و کاری شهره اند. یکی ایوانف سرایی، یکی آسید کاظم، یکی یک دقیقه سکوت و هرکس به نامی و یادی. نمی توان گفت اما اکبر رادی به نوشتن شب روی سنگفرش خیس شهره است اما به نظر من حکم باغ آلبالو برای انتوان چخوف را دارد. شرح زندگانی و نابسامانی ایجاد شده در زندگی یک استاد بازنشسته ادبیات که در آستانه انقلاب از دانشگاه، محترمانه درخواست بازنشستگی می کند و محترمانه پذیرفته می شود. بی هیچ گونه اظهار تاسف.مردی سالمند که انگار در نمایش استاد مرزبان، جمشید مشایخی بازیش کرده و می توان تصور کرد چه کرده.استادی که سرگرم جمع کردن یک مرجع است و زندگی بالنسبه آرامی دارد تا اینکه سر و کله دوست و همکار قدیمی پیدا می شود و به همراه خود یک نامه ی دعوت به تدریس می آورد. داستان این استاد از اینجا شکل می گیرد. استادی که به هر از چندی سیگار دود کردن و لذت از نوای حزن انگیز پیانوی دختر نابیناش خوش بوده و به نوعی زندگی می گذرانده و بزرگترین دغدغه اش بازچاپ کتاب تاریخ ادبیاتش می توانست باشد. یواش یواش سایه زن طلاق گرفته اش که در بارسلون سکنی گرفته پیدا می شود و یاد کارهاش و مزاحمتهای پی در پی خواهر زاده اش آرامش را از استاد می کاهد. اینها همه روی سر استاد آرام داستان کم نیست که چک خواهر بیوه اش که با ایشان زندگی می کند نیز افزوده می شود و گذشتن شش ماه از موعد چک و لطف طرف مقابل و حال، نیاز وی به این پول. صد هزار تومان که انگار سال شصت خیلی پول بوده که وی قدیما از صاحب خانه که یک حاجی بازاری ست گرفته بود برای درمان شوهر تو جا افتاده که اثر نکرده بود و وی نیز دار فانی را وداع گفته بود و زندگی همچنان بر ایشان سنگینی میکرد. خانه استاد هم که به نام زنش بوده طبعا خیلی وقت پیش فروخته شده و خرج بارسلون نشین شده. استاد به صورت ضمنی برای کم شدن تمام بلایای گفته و ناگفته بازگشت را علیرغم میلش باور می کند اما مشکلات ایجاد شده در مسیر داستان، از این تصمیم ممانعت می کند که یکیش هم بیماری خود استاد و خواهرش است. فکر نکنم قرار باشد تمام کار را بگویم چون هم نمی شود و هم کار لکه دار می شود. من که شخصا لذت بردم. برای خودم، این موضوع فارغ از اتفاقات حاشیه ای یک دغدغه بود و دوست داشتم این بسته شدن بی منطق دانشگاه و به قول خودشان تصفیه را جایی ببینم و بخوانم. ولی خب! وقتی همه چیز دولتی باشد، فکر و قلم هم طبعا گرفتار تنازعی نابرابر خواهد شد. همانطور که حال همگان شاهدش هستیم. مفلوج! این هم شکر از همان دو سه سال باز بودن موانع. وگرنه که...! همیشه دوست داشتم یک کاری بخوانم که مرتبط با زندگی دانشجویان و اساتید مغضوب آن دوران باشد. البت شاید من نخوانده ام یا به دستم نرسیده. حتمن باید نوشته شده باشد. اساتید و دانشجویانی که به صرف فکر و عقل و اندیشه از زندگی طبیعی و معمولی و عمومی، واداشته می شوند و مجبورند یا سر خود شیره بمالند و برای گذران، بپذیرند که دیگر نیندیشند و یا اینکه پی بدبختی و فلاکت و ناسازگاری را به تن بمالند و فبها. 

این نمایشنامه انگار نوشتنش سه سال طول کشیده و در تابستان هفتاد تمام شده. همچنین این کار اولین بار در بهمن و اسفند 77 به روی صحنه رفته و طبعن آنرا هادی مرزبان کارگردانی کرده است. 

دوست دارم بریده ای از این شاهکار را در متن بگنجانم: 

  فلکشاهی              شما سرفه می کنید و سیگار هم می کشید؟ 

  استاد مجلسی        گاهی سیگار آرامبخش روان است آقای دکتر. 

  فلکشاهی              نچ،نچ،نچ... هیچ قاتلی همچه نسخه ای نمی دهد استاد.(پیش می آید) آیا می دانید با هر سیگاری که مصرف می کنید و، آن همه نیکوتین و قطران، چهارده دقیقه از عمر شریف تان را دود کرده اید؟ 

  مجلسی                در عوض حسن یک عمر کوتاه این است که آدم عذاب کمتری می کشد. 

  فلکشاهی              بر عکس، حسن یک عمر دراز این است که آدم لذت بیشتری می برد.( بارانی خود را روی پشتی مبل می گذارد) پس بنابراین، با روشن کردن سیگار چراغ زندگی تان را به زودی خاموش نکنید. 

  مجلسی                بسیار خوب، این هم محض خاطر شما!

ملخ های حاصلخیز

ملخ های حاصلخیز 

اکبر اکسیر 

شعر طنز 

انتشارات مروارید 

چاپ سوم  پاییز 1390 

تیراژ 2200 نسخه 

29000 ریال 

88 رویه 

 

این چهارمین مجموعه از کارهای اکسیر بود که می خواندم. یکسال از روی خواندنش می گذشت ولی برای معرفی، یک روز، از خانه تا دانشگاه و از دانشگاه تا خانه، مترو سوار و اتوبوسی، خواندمش و عجیب که زود تمام شد! 

خب، اینکه آدم بعضی شعر های طنز را نمی گیرد، یک امر بدیهی ست و خوانش سالیانه می طلبد. چون شاعر آنها را یک شبه و در سن من نسروده و فهمش هم ابزار می خواهد و کار. اکسیر را من شاعر طنز بی تو و متکی به عنوان می دانم. شاعری که انتخاب اسم برای شعر و کتابهاش همان اندازه برایش ارجح است که انتخاب کلمات پردازنده فهم. من خودم ، بیشتر اوقات با استمداد از نام شعر، مفهوم را می گیرم و حکمن این انتها نیست. 

از این شاعر خوش ذوق تا به حال مجموعه های: مالاریا، بفرمایید بنشینید صندلی عزیز، ملخ های حاصلخیز و زنبور های عسل دیابت گرفته اند را خوانده ام  و از کارهای جدیدشان متاسفانه بی خبرم. البته که فهم اسامی بعضی کارها ، از فهم خود کار سخت تر ست و شاید با ممارست در خود کار بتوانی نامش را در یابی! 

دوست دارم چندتایی از شعرهای این کتاب را در میان بگذارم. امیدوارم دلزده یا ... نشوید:

خانواده ی سبز 

 

پسرم را به سالمندان برده ام 

پدرم را به مهد کودک! 

خودم نیز همین گوشه موشه ها 

در یک کافه ی ادبی 

نشسته ام 

درست روی صندلی صادق هدایت 

و بوف کور می خوانم 

لطفن سقوط را مراعات فرمایید! 

 

***

گفتمان 

 

گنجشک ها هم سیاسی شده اند 

شب ها در خوابگاه درختان پیاده رو 

هی بحث می کنند، داد می کشند، شعار می دهند 

چون همزمان حرف می زنند 

حرفهایشان را نمی شنویم 

تفنگ بادی ها می آیند چراغ می اندازند 

گنجشک ها سراسیمه پادرختی می شوند 

این درخت امسال چقدر گنجشک آورده است! 

خدا کند ما گوش کم نیاوریم. 

 

***

نفتالین 

 

پدر، نان خالی خورد 

من، نان و هندوانه 

پسرم، نان و هندوانه با نیمرو 

29 اسفند گرامی باد! 

 

***

ماتریال 

 

پدر نر بود 

مادر را ماده می دید 

ماده گرایی پدر، کار دستش داد 

ما، ده نفر شدیم 

حالا دنیا بگوید ماده اساس است 

من باور نمی کنم 

اساس خدا بیامرز پدرم بود! 

 

دیگر حرفی نیست. پوزش از بابت طولانی بودن عریضه!

ای کاش که جای آرمیدن بودی

ای کاش که جای آرمیدن بودی 

محمود استاد محمد 

مجموعه نمایشنامه 

نشر قطره 

چاپ اول 

پاییز 90 

تیراژ 770 نسخه! 

بها 12500 تومان 

536 رویه 

 

معرفی بعضی کتابها سخت است. کتاب آسان و خواناست ولی معرفیش مرد می خواهد. راستش قبل خواندن کتاب، به خود می گفتم چرا فلانی اینقدر کم کار بوده. هر چقدر هم کتاب خوانده باشی، باز هم گرفتار مقایسه میشوی. مثلن مجموعه فعلی را کنار مجموعه کارهای اکبر رادی می گذاشتم. یا مقابل کارهای بیضایی و دیگران. نمی توانستم بفهمم چرا! وقتی خواندم، تازه فهمیدم استاد محمد تنها نویسنده نبوده که دغدغه اش تنها نوشتن باشد. او همه جا بوده. او انگار با همه کس زیسته و به تمامی، قبلش را فراموش نکرده. مثلن در مقدمه، از زندگی نامه یی کوتاه از خودش پرده بر میدارد که بیشتر درباره آنهاییست که در مقطع زمانی با او بوده اند. از همسایه های کودکیش. از آن خانه های تنگ و تاریک و دور حوضی و اتاق اتاق. از اتاق های دیگر. از زنی زیبا که هر شب از شوهر بدمستش کتک می خورد و باز عصر فردا نزدیک آمدنی شوهرش دست به صورت می برد و هکذا. یا زنی که با مزد پاکت چسبانی خودش را می گذراند. تا آنجا که با نصرت رحمانی و بیژن مفید و دیگران آشنا می شود. یا آنجا که اولین هایش را می نویسد. یا غوغای سر "آسید کاظم". از این وری ها و آن وری ها. از بی رحمی های خاصه در تیاتر. از دروازه دولاب و کوچه دردار و کافه فیروز و جلال. از همه چیز و همه کس غیر خود. تازه باید می فهمیدم او استاد محمد ست نه کس دیگری. او خودش است. شناسنامه کاری خود را دارد. از "آسید کاظم" به "سپنج رنج و شکنج" می رسد و "آخرین بازی". او خودش ست. خود خودش. کسی که در طول مهاجرت چند ساله فقط آخرین بازی را می نویسد و الحق چه زیبا و دل انگیز و نزدیک. در "عکس خانوادگی" همه کس را می بیند و در "دیوان تئاترال" خواسته ها و برداشت ها و علایقش را می ریزد. آن بزرگی که به آن کار دست زند بس است برای معرفی. نوشتن. مسخ نوشتار. نوشتار و گرفتار. باید بخوانی تا بدانی.باز هم دوست دارم ازش بنویسم. از کارهایش و از خودش. البته که این هر دو از هم منفک نیستند. جایی نوشته بعد چهل سال "شب بیست و یکم" را خواندم و از نویسنده اش ترسیدم! یا می گوید از همه کارهایم فرار میکنم الا دیوان تیاترال! او از مسئولان تیاتر شاکی می شود وقتی می بیند دیوان تیاترال او در سرما برگزار می شود و بسیاری از تماشاچیان روی پله و زمین می نشینند.البته که ما علاقه داریم افسوس بخوریم. علاقه داریم هم را له کنیم. علاقه داریم علایق و هنر هم را به رسمیت نشناسیم و بهش بخندیم و زشت بنامیم و از این چیزهایی که حالا همه جای اینجا هست و همه یک جورهایی...! او در پشت جلد چنین می نویسد: 

" ای کاش که... 

پاره یی از سی پاره ی حکیم نیشابور است. به وام گرفتم تا بگویم: 

قرار بود جای آرمیدن باشد...ولی نبود... 

هیچ یک از لحظه ها و اتفاق ها و شکست ها و موفقیت هایش. 

دیگر آن که قرار بود این کتاب مجموعه ی کارهایم باشد... 

ولی نیست. 

برخی از آن ها باید گم و گور می شدند، شدند. 

برخی دیگر را هر چه گشتم پیدا نکردم. 

ولی از میان آن هایی که بودند و می توانستند چاپ شوند، 

چندتای شان روی دستم ماندند...فضا تنگ بود و  

سقف آسمان کوتاه. 

ای کاش که جای آرمیدن بودی..." 

او تیاتر را خوب می فهمیده. برای خودم متاسفم که نتوانستم اجراهایش را ببینم. معلوم است. او بین ما بوده. او تیاتری نبوده! یا شاید اینها نیستند! یکی می گفت درد تیاتر حالای ما، تیپ شدن آن است.او در قید دردهای ما بود. او این جایی بود. از ماورا نیامده بود. 

در آخر ،او تمام آنچه بعد مرگ کسی می گویند بود به اضافه ی اینکه او محمود استاد محمد هم بود!

فصلنامه فرهنگ و مردم ویژه ی شاهنامه


یکی از فصلنامه های بسیار قابل اعتماد، مستند و دارای دانش گسترده، فصلنامه ی فرهنگ و مردم است که آقای سیداحمد وکیلیان صاحب امتیاز، مدیر مسئول و سردبیر آن است اما می شود گفت که دانش آقای وکیلیان و دانشِ دوستان دانشمند ایشان در عرصه ی فرهنگ عامیانه (فولکلور) این فصلنامه را به نشریه ای وزین در کشور ما تبدیل کرده است اما شناخت و گسترش آن در جامعه ی کتابخوان به اندازه ی آن همه تلاش سخت کوشانه ی این دوستان نیست. آقای وکیلیان که عمری را در ادبیات عامیانه (فولکلور ) گذرانده اند با تمام وجود و اشتیاق این فصلنامه را می گردانند.

فصلنامه فرهنگ و مردم در شماره 25 و 25 به طور اختصاصی به شاهنامه با دیدگاه روایات عامیانه، طومار نقالان، حضور قهرمانان شاهنامه در ضرب المثل های فارسی، هلن، هجیر، فردوسی و همر، تاثیر شاهنامه در زبان مردم و  موارد دیگر می‏ پردازد. 

فستیوالی برای عاشقان کتاب




عنوان کتاب: برادران جمال زاده
نویسنده: احمد اخوّت
چاپ اول: 1381 چاپ دوم: 1382 نشر افق
216 صفحه
1700 تومان

این بار هم گردش روزگار و دور فلک و البتّه خواست خودم بر آن رقم خورد که نویسنده‌ی دیگری ار از دیار نصف جهان به بهانه‌ی مجموعه داستان «برادران جمال‌زاده» خدمتتان معرّفی کنم؛ جناب «احمد اخوّت». من با کتاب «تا روشنایی بنویس» با ایشان آشنا شدم. حوزه‌ی فعّالیت این نویسنده بیشتر پژوهش در حوزه‌ی ادبیات است، با دستی بر آتش ترجمه. موضوعات جالب و بکری که اخوّت برای پرداختن انتخابشان می‌کند زوایای تاریک و مغفول‌مانده‌ی دنیای ادبیات را آشکار می‌کنند. کتاب‌های «کتاب من و دیگری»، «ای نامه» و همان «تا روشنایی بنویس» از دیگر کتاب‌های اخوّت در زمینه‌ی پژوهش‌های ادبی است که به نظرم نمی‌شود معرّفی‌شان نکرد. نثر ایشان در مقالاتشان بسیار دلچسب است. از این نظر همیشه به حال شاگردان آقای اخوّت موقع آموختن غبطه می‌خورم. 

ادامه مطلب ...

شاه کلید - اصالت داستان



عنوان کتاب: شاه کلید
نویسنده: جعفر مدرّس صادقی
چاپ اول: 1378 چاپ چهارم: 1385 نشر مرکز
196 صفحه
2350 تومان

     «جعفر مدرّس صادقی» را بیشتر با کتاب «گاوخونی» می شناسند. این نویسنده ی اصفهانی متولد 1333 است. زیاد اهل مصاحبه کردن نیست. تا امروز چندین رمان، مجموعه داستان و کتابی با نام «اندر آداب نوشتار» با موضوع نکته های ویرایشی و رسم الخط منتشر کرده است. ویراستاری متون نثر کهن مثل «تاریخ بیهقی»، «مقالات شمس» و ... را هم به عهده داشته است. ترجمه هم از دیگر زمینه های فعّالیت ایشان است.

     «شاه کلید» در واقع اعتراف نامه ای خیالی از شخصیتی است که به قتل «میرمحمّد ملکوتی» متّهم شده است (یا دست کم اطّلاعاتی در این باره دارد.) این اعتراف نامه از همان ابتدا رنگ و بوی داستان به خود می گیرد و خواننده در طول خواندنِ اثر توجّه چندانی به وجهِ اعترافی ماجرا نخواهد داشت.
     داستان تا نیمه های خود در فضایی واقع گرا با پس زمینه ای از وقایع انقلاب سال 57 و فضای بعد از انقلاب پیش می رود، تا این که در چرخشی شگفت انگیز که در بعضی آثار دیگر این نویسنده هم قابل ردیابی است، راوی داستان وجه واقع گرایی را کنار می گذارد و وارد فضایی ذهنی می شود. در هم تنیدگی های مکانی، زمانی، وقایع و شخصیت های داستان هم تا پایان اثر مخاطب را رها نمی کند.
     این چرخش و وارد کردن راوی به فضاهای ذهنی از بزرگترین امتیازهای این کتاب است. مدرّس صادقی همانطور که در معدود مصاحبه هایش اشاره کرده است تنها و تنها به خود «داستان» و «ادبیات» توجّه دارد.
     با این که ممکن است مضامین برخی از کتاب های این نویسنده و «شاه کلید» نسبتن حسّاس و به اصطلاح «عبور از خطّ قرمز» به نظر بیاید، امّا ماهیت ادبیاتی و اصالت داستانی اثر کاملن روشن است. این عامل در کنار عوامل دیگر او را به عنوان یکی از بهترین داستان نویس های این سالهای ایران به جامعه ی منتقدین، اهالی کتاب و ادبیات معرّفی کرده است.
     نکته ای که شاید در مورد همین کتاب شاه کلید جالب باشد این است که طرح روی جلد آن اثر مرحوم «مهدی سحابی» است؛ مترجم بسیاری از آثار گرانبهای ادبیات فرانسه از جمله «در جستجوی زمان از دست رفته» از مارسل پروست.

کافه نادری

کافه نادری 

دکتر رضا قیصریه 

چاپ نهم 

اسفندماه 1389 

1650 نسخه 

نشر ققنوس 

تهران 

3500 تومان 

 

 

" بحران باب روز بود : بحران خانواده، بحران عشق، بحران روابط مشترک، حتی اظهار عشق هم می توانست یک عمل ابلهانه ی بورژوایی باشد و باعث اختناق جنسی بشود. اما مهم تر از همه بحران ایدئولوژیکی بود، یا به قول آلبا، دنیا نباید دیگر آنطوری بگردد که تا به حالا گردیده است. و این موضوعی بود که آلبا پیرانی و فرزاد مفتون می توانستند ساعت ها در باره اش با تو حرف بزنند و سیگار پشت سیگار روشن کنند. 

" کافه نادری" روایتی دیگر است از داستان بلند نسلی که بنا داشت تقدیر را گردن ننهد، و ننهاد، بی آنکه از بختک شوم غربت و فرسایش گریزی یافته باشد. " 

 

جلد نوشتِ کتاب، داستان را چنین می نماید.داستان تقریبا روانِ نسلی که از ایران نومید شدند و برای تحصیل و زنده گی و زندگی خارج گزیدند.خارجی که نه مثل حالا که فقط در ایران نبودن خلاصه می شود، بیشتر فرانسه بود. فرانسه و پاریس و خیابان گردی و کافه نشینی و قهوه! چیزهایی که دیگر برای نسل من تبدیل به آرزو شده... 

داستان در سه فصلِ تقریبا بلند تصویر گردیده که نابسامان اسم دارد و شخص.نمی بایست ناراحت بود چون سر جمع با سه چهار نفر کار داریم که با زندگیشان، نویسنده انگار سعی داشته تاریخ معاصر را صدالبته محتاط، ورق بزند.تاریخی که گذشته اش همیشه خفقان بوده و حالایش هم حکما آزادیِ کامل!!! بگذریم. وجه تسمیه ی داستان هم کافه نادری گزیدنِ این سالهای بعد از انقلاب ست و یاد قدیم و پاریس و... 

خودم از فصل های ابتدایی و انتهاییش بدم نیامد اما با سرچی که در نت کردم دریافتم که چندان دوستان دلخوش بهش نیستند و حتی دوستی گلایه کرده بود که چرا شاهکاری مثل "آینه های دردار" مرحوم گلشیری پنج بار چاپ میشود و این کار نه بار! 

همانطور که شما بهتر میدانید نویسنده محترم بیشتر با عنوان مترجم شناخته شده است اما لابد با دو سه کاری که به عنوان داستان داشته خواسته تنوعی هم در دید دیگران بدهد. در قسمتی از کتاب داریم : 

   " پیرمرد به گارنیک گفت: حالا کجا برم؟ 

   گارنیک جواب داد: این جا که یتیم خونه نیست. تو هم که نمی شینی، تحصن میکنی. 

    پیرمرد گفت: لعنت به تو که منو می فرستی به اون سگدونیم. 

    مفتون از پشت میزش کنار پنجره ی رو به باغ، به گارنیک گفت:  

    تو پاریس اگه این موقع شب کافه رو ببندی زندان داره. 

    گارنیک جواب داد: این جا اگه نبندی داره." 

 

راستی توی این کتاب یاد شده که هنگام برگزاری جلسات سران در تهران(1943) چرچیل به کافه نادری می آید و حتی اشنو هم می کشد و فبها! اگر دوستی از صحت و سقمش باخبره، من را هم بی نصیب نگذاره. خودم که در کتاب "کنفرانس سران بزرگ " والنتین برژکف گشتم و چنین چیزی نیافتم. 

همین!

دولت آبادی! راستی، ماه درویش چی شد؟!

نام کتاب: کلیدر 

نویسنده: محمود دولت آبادی 

چاپ بیست و چهارم 1391 

چاپ سوم جیبی 1391 

نشر فرهنگ معاصر 

شمارگان 3000 دوره 

پرداختی و نه قیمت: 40000 تومان

 

معرفی کردن داستان کلیدر هم جسارت می خواهد و هم حماقت؛ جسارت از آن باب که نتوانی حق اثر را ادا کنی و حماقت از آن باب که تقریبا بیشتر کتاب خوانها اقلا یکبار از کنارش گذشته اند و آب در هاون کوفتن است!!کتابی که با قاطعیت می توان گفت، پانزده سال زمان برده. با تقریبا شصت بازیگر محوری که به جرات می توان چندتایشان را قهرمان داستان دانست،اما چون داستان به سمت گل محمد کشیده می شود و تمام آن لوکیشن های معرفی شده را به چالش می کشد و به حرکت وامیدارد، اغلب گل محمد را قهرمان داستان دانسته اند. اشخاص در رمان کلیدر، شناسنامه دارند و بی هویت و بی پیشینه در نظر گرفته نمی شوند و سر موقع، هرکدام خود را به خواننده می نمایاند که این از سر انگشتانِ صبوری برمی آید که کمتر در گودِ نویسندگی دیده می شوند و انگشت شمارند.طوری روایت می شود که هم دل به حالِ نادعلی بسوزد، هم مدیار و هم صوقی و هم ماه درویش و هم حتی عباسجان و شیدا و قدیر! همه شان هستند و در طول داستان زنده اند و ردپای هر شخص به خوبی در روال، مشهود است و انگاری که دولت آبادی میخواسته یک رمان پایاپای ارائه دهد و هیچ عجله هم از خود نشان نداده که دلیل محکم این ادعا، بازنویسی یکساله داستان است و صد البته، مجوز گیریِ یکساله آن!!! 


ادامه مطلب ...

حافظ شناسی




حافظ شناسی

به کوشش سعید نیاز کرمانی

چاپ سوم

تیراژ: 3300

تابستان 68

شرکت انتشاراتی پاژنگ


سلسله کتب حافظ شناسی که به کوشش سعید نیاز کرمانی تدوین شده است، دربردارنده ی مجموعه ی ارزشمندی از مقاله های مختلف با موضوعات بسیار متنوعی است که توانست تعطیلات نوروزی شلوغ من را به روزهای مفیدی تبدیل کند!

به گمانم هر علاقه مند به ادبیات و به ویژه هر علاقه مند به شناخت حافظ ناگزیر از خواندن این مجموعه است. در این بین مقاله هایی وجود داشتند که خیلی زود از سوی محقق دیگری نقد شده بودند. اعتراف می کنم یکایک مقالات را خط به خط نخوانده ام ولی تمام آن ها را با تأمل تورق کردم. از بررسی نسخه های مختلف دیوان حافظ گرفته تا بررسی یک واژه در اشعار او تا شرح برخی از غزل ها تا پردازش های تاریخی درباره اوضاع زمانه ی او و شخصیت حافظ همه و همه در این مجموعه قابل بررسی است. مقایسه های بسیار تأمل برانگیزی میان حافظ و شعرای دیگر همچون خواجو، سلمان ساوجی، سعدی و ... صورت گرفته است. چند مقاله بیش از موارد دیگر نظرم را جلب کرد که اگر عمری باقی بود در فقط یک بهار به آن ها خواهم پرداخت.

گزینه اشعار

گزینه اشعار محمدرضا عبدالملکیان 

گزینش محمدرضا عبدالملکیان 

انتشارات مروارید 

چاپ چهارم 1390 

251 صفحه 

49000ریال 

خودِ من ایشان را با اسم پسرشان شناختم؛گروس.سن بالاترها پسر ایشان را با اسم پدرش شناختند؛ محمدرضا!در اینترنت که چندک شعری ازشان خواندم به دلم نشست و دنبالش افتادم مثل خیلی از کتابهایی که دنبالش بودم و ...!قرار نیست انتقادی از نظام توزیع و نشر و چه میدانم از این جور بحث ها باشد اما خب بالاخره باید اوضاع طوری باشد که معطل خریدن دلخواهی جات نشویم و نیرویمان صرف جمع کردن نشود.این جور بلایا امروزه روز دامن گیر شعر معاصر هست و من که ساکن تهران هستم نالانم بهش،تا چه رسد به کسانی که...فبها! 

برای معرفی یک مجموعه شعر راهی جز گذاردن یک قطعه ازش نیافته ام: 

-سفرنامه- 

 

    نه، نمی خواهم بی چراغ و بی چلچله بمیرم 

                                        بی ابر و بی پرنده 

                                    بی ستاره و بی شبنم 

    

نمی خواهم تو برگردی و من نباشم 

                    تو برگردی و در پاییزی ترین روز سال 

       و در آغاز حسرتی جاودانه 

                          آخرین انار را 

                          از سر شاخه های تنهاترین درخت خانه 

                                                                    بچینی 

 

   تا در گذران روزها و ماه ها 

   همچنان، خواب ها و خاطره هایمان را 

                                     مرور کند 

 

همان خانه  

و همین انار خشکیده بر تاقچه ی اتاق را می گویم 

                                                             بانو 


ادامه مطلب ...