کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

ده رمان برتر تاریخ ادبیات به انتخاب منتقدین روزنامۀ تلگراف

این لیست قطعاً نمی تونه ملاک باشه، اما خوبیش اینه که یه تعداد رمان خوب رو بهمون معرفی می کنه:


1. فلش من - جرج مک دونالد فریزر

2. جنگ و صلح - لئو تولستوی

3. استاد و فرمانده - پاتریک اوبرایان

4. ایوانهو - والتر اسکات

5. وراث - ویلیام گولدینگ

6. گل آبی - پنه لوپه فیتزجرالد

7. احیاء - رز ترمین

8. نو زایش - پت پارکر

9. دختری با گوشواره های مروارید - تریسی شوالیه

10. وولف هال - هیلاری منتل


من فقط چهار تاشونو خوندم! نمی دونم بقیه رو میشه گیر آورد یا نه، اما شنبه که برم انقلاب دنبالشون می گردم.

فهیمه رحیمی درگذشت



فهیمه رحیمی
1331-1392


فهیمه رحیمی مشهور به دانیل استیل ایران امروز صبح -بیست و هشتم خردادماه- درگذشت.

من این اصطلاح مشهور ها را دوست ندارم. خود خانم رحیمی هم گویا بارها ابراز کرده بود که مرا فهیمه رحیمی بشناسید و نه دانیل استیل ایران.


توضیحات بیشتر را در خبرگزاری مهر ببینید.

نسل بی رحم من



با اجازه‌ی خودم، یادداشتی در باره‌ی کتاب در این‌جا می‌گذارم. بی آن‌که شرحی بر کتابی باشد.

امیدوارم این گونه یادداشت‌ها دیگر تکرار نشود.

***

آیا خیلی سخت است در مقابل کسی که دارد کتابی می‌خواند، موضع گیری نکنیم؟

نسل خودم را بسیار بی‌رحم می‌دانم. نسلی که با باور نویسندگانی بزرگ شد که امروز هم بسیاری از آن‌ها را به کشک هم حساب نمی‌کند. عادت کرده بود. از بدبختی اش فراموش کرده بود که باید به کدام امامزاده ای دخیل ببندد. یعنی راستش یاد گرفته بود که مدام به دیگران سرکوفت بزند:

-          این دیگه چه آشغالیه که می‌خونی؟

-          اینم شد کتاب؟

-          اینم شد نویسنده؟

-          اه

-          اوه

-          واه

ادامه مطلب ...

خدا حافظ محمود


محمود گلابدره ای

1318-1391

هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز

این آسمان غم زده غرق ستاره است


محمود گلابدره ای درگذشت. بعضی ها می گویند چرا شما -ینی ما- بعد از مرگ این بزرگان به یادشان می افتید؟ دلیل همان است که در شعر ابتدای یادداشت عرض کردم. بسیاری اوقات نامشان و حضورشان از مقابل چشمانمان می گذرند. و اگر بخواهیم هر بار که این اتفاق می افتد یادی بکنیم مدام باید بنویسیم. از بس بزرگوار داریم. این یاد را هم نکنیم، چه کنیم؟ هرچند بسیاری از همین کلایه گنندگان خودشان این یاد را هم نمی کنند. مگر با گفتن یک آخییی وقتی خبر را می شنوند.


خودم بشخصه بدورد گفتن و خدا حافظی را دوست ندارم و همیشه در مهمانی ها و یا جدا شدن از دیگران سعی می کنم به شکلی فرار کنم. چرا که بارها این احساس را داشته ام که این آخرین دیدار است.  ولی بعد از وقوع حادثه دیگر نمی توانم بی خیال باشم. گیرم متهم بشوم به این که بعد از مرگ به سراغ آدم ها می روم.


محمود سی و اندی کتاب نوشت که از آن ها فقط پر کاه را خوانده ام. خیلی خیلی وقت پیش. درهمان اوقات هم یکی دو بار روبروی دانشگاه دیدمش و یک بار دستش را فشردم. و .......دیگر از حال و روز او تا یکی دو روز پیش بیخبر بودم. این که چه می کند؟ می دانستم می نویسد و کتاب هایش را دیده بودم ولی نخوانده بودم.


عکسی از نامه ای که به وزیر مسکن و شهرسازی نوشته و در بخش تصویری مهرنیوز، در میان عکس های مراسم بدرقه اش منتشر شده را ببینید، حکایت حال و روز این روزهایش بود، که حکایت حال و روز خیلی هاست.


یاد و خاطره ی نویسنده ی پرکاه گرامی باد.

مبارک شمایید


ایام را از شما مبارک باد

ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند

مبارک شمایید


مولوی


بدرود سیمین


سیمین دانشور

1300-1390


هرچه به جلال التماس کردم که سیگار را ترک بکند، زیر بار نرفت و با مهارت خود مرا سیگاری کرد. یک پاکت سیگار همای اتو کشیده در یک جاسیگاری زیبا و یک فندک قرمز برایم هدیه آورد و گفت:

پس از تدریس و یا ترجمه ، یک عدد بکش ،خستگی ات رفع می شود. من ابله هم رطب را خوردم و از آن  به بعد منع رطب خوردن نتوانستم. جلال نوشابه خوردن را هم ادامه داد و کوشید مرا، هم پیاله ی خود بکند که این بار زیر بار نرفتم.

می گفت: مگذار شیطان هم پیاله ی من شود.

بدرودی دیگر


1305-1390

ابراهیم یونسی، یکی از بزرگترین ادیبان میهنمان، بدرودی گفت و ..... برفت.

ابراهیمی دیگر، سرافراز از آتش گذشت.

در ایرانشهر از وی بخوانید.

***

بانه و تجلیلی در خور از  فرزند یگانه خویش


جمعه بیستم بهمن ماه نود خورشیدی



مستقبلین در ورودی شهر







در راه گورستان سلیمان بگ



عکس ها از اینترنت

عکس آخر هم ترکیبی از عکسی در بعد از بیست و سه و ابراهیم یونسی

کوه آربابا با نگاهی از سلیمان بگ

به کوشش وبسایتی با ذوق


***


*محمود دولت آبادی نوشت:

مویه نمی کنم ........


خودم را نکوهش می کنم. ابتدا خودم را نکوهش می کنم و بی درنگ این برزخ سرد شرایط را که حداقل های روابط انسانی ما در حوزه های هنر و ادبیات را فرو کاست، چنان و چندان که "فترت" خود یک اصل پذیرفته شده شد و این که مثلن من ندانم ابراهیم یونسی پیش از رفتن، چندی هم در بیمارستان بستری بوده است. دو هفته است که از خود می پرسم" راستی یونسی چطور است؟" و می گردم شماره ی تلفنش را پیدا کنم و پیدا نمی کنم. می پرسم تلفن یونسی؟ اما کسی نمی شنود. شاید باز هم در خاموشی پرسیده ام.

................

................

فقدان او تداعی می کند بهترین هایی را که یافته ام و از دست داده ام در این سفر عمر پس -به فرض محال- اگر بار دیگر تکرار زندگی میسر می بود، باز هم می گشتم و می جستم و می یافتم آدمیانی را که اگر چه اندک بودند اما بسنده بودند.  هم در خود و هم برای من که در همه ی عمر در به در، در طلب بوده ام.

خودم را نکوهش می کنم، اما برای یونسی مویه نمی کنم، به او فخر می کنم.


*روزنامه ی شرق بیستم و بهمن ماه نود خورشیدی

متن کاملن یادداشت محمود دولت آبادی


نوروز یک هزار و سیصد و نود خورشیدی


نوروز یک هزار و سیصد و نود خورشیدی


***

یک سال گذشت و ساعت دیواری چهار سال نواخت. سال که نه. فصل.

یک سال گذشت و ساعت دیواری چهار فصل نواخت. هرچند نواختنش هم همچین غیر مغرضانه نبود. بیشتر ما را نواخت تا فصل را بنوازد. ولی خب نواخت.

بدترین نواختنش در زمستان بود.

چه برفی آمد........................

و تا کی آب بشود این برف........

من سردم است....................

کارنامه پاییز ۸۹

  • علویه خانم
  • اهل هوا
  • افسانه ی یوشت
  • رونوشت، بدون اصل
  • احمق‌های چلم و تاریخ‌شان
  • معبد
  • پارسیان و من
  • گفتگو در کاتدرال
  • همه می میرند
  • خیانت
  • ژوزفین
  • تابستان ۸۹ و کتابامون
  • آفرین ِ فردوسی (سی قصه از شاهنامه)
  • هیولا
  • آتش دزد
  • ماریو وارگاس یوسا
  • نقطه فریب
  • تمثیلها و لغز واره ها همراه با نامه به پدر
  • نارتسیس و گلدموند

     

    در سه ماهه پاییز هشتاد و نه، نوزده یادداشت در این وبلاگ منتشر شد. که دو یادداشت در باره مسائل جنبی کتاب خوانی بود. یکی نوبل ماریو و دیگری گزارش تابستان هشتاد و نه. 

    یار تازه و تلاشگری پیدا کرده ایم به نام آریا.  دو پست از ایشان در فصل پاییز دیدیم و چشم به راه یادداشت های دیگرشان هستیم.

    دو نوشته از صبا هم که گم شده بود، پیدا کردیم و در این جا گذاشتیم. 

    و اما: 

    برای روانتر شدن کار اداره اینجا، با خودم قرار گذاشتم که نحوه نوبت بندی را عوض کنم. شما هم می توانید به نظر من رای مثبت بدهید. این تغییر به دلیل این بود که گویا یک نوع تعارفی در این میان بود که آزار دهنده بود. یا گاه دوستانی در دقیقه نود و گاه نود و سه و بعداز کشیدن سوت داور، شروع می کردند به نوشتن یک یادداشت، چرا که خب در لحظه، گرفتاری های روزمره ممکن بود اجازه سرزدن به این جا را به ایشان ندهد. این است که اراده ما براین قرار گرفت که: 

    از حالا به بعد هر کسی یادداشت خودش را به عنوان چرکنویس و آماده انتشار آپ کند. هر کی. هر چهار -پنج روز یکبار، به نسبت یادداشت های آماده، من خودم آن ها را منتشر می کنم. ادامه کار مانند قبل که پاسخ به کامنت هاست بر گردن نویسنده. 

    با این شکل هر کسی می تواند هرچند کتاب که می خواهد در چرکنویس بگذارد. و اگر کسی در لیست انتظار نباشد، چه بسا چند یادداشت از یک نفر پی در پی منتشر شود. با این روش به طور منظم همیشه و سر وقت چیزی برای نشان دادن به خوانندگان در اینجا هست. و اگر نباشد نشان می دهد که هیچ کس هیچ چیزی ننوشته. یعنی هیچ کس کتابی نخوانده........

    یک چیز دیگر هم بگویم و آن این است که: 

    بسیاری از کتابها هستند که توسط شما و در گذشته و قبل از تولد این وبلاگ خوانده شده است. یادداشت های شما می تواند در مورد آنها باشد. اصلن قرار نیست از کتابهایی که در این هفته خریده اید و در دست گرفته اید، بنویسید. مثلن فکر می کنید چه نفر از وبگردها کتابهای: 

    برادران کارامازوف، دن کیشوت، خاطرات خانه اموات، خشم و هیاهو، چشمهایش، تنگسیر، برفهای کلیمانجارو، شوهر آهو خانم،  ........ جنگ و صلح ، .........را خوانده اند؟ کتابهایی که تا کنون هیچ یک از ما در اینجا از آنها ننوشته است. بنابراین هر که این ها را خوانده در باره آنها بنویسد. 

    تا یادم نرفته باز تکرار کنم، این که وقتی کسی از کتابی چیزی اینجا مینویسد این به معنی این نیست امتیاز آن را گرفته باشد و  کس دیگری نتواند این کار را بکند. همه می توانند در مورد یک کتاب بنویسند. اصلن هم بد نیست و خیلی هم خوبست.

    امیدوارم زمستان سردی در پیش باشد که با خواندن کتاب گرمش کنیم. برای همین جمع سه چهار نفری حداقل. می دانید که می گویند هر چهار نفر که دور هم جمع باشند دمای بدنشان فضا را به اندازه یک بخاری گرم می کند. هرچند بخواهندحکم بازی کنند. ببین اگر بخواهند کتابهایی که خوانده اند برای هم تعریف کنند، چه می شود!  می سوزند.

  • تابستان ۸۹ و کتابامون

      

    تابستان 89 

    با یک ماه تاخیر 

     

  • حافظ به گفته‌ی حافظ 
  • دونا
  • دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
  • آدولف
  • پزشکی در شاهنامه
  • عشقهای خنده دار
  • کلاغ آخر از همه می رسد
  • نون نوشتن
  • دیار فرزانگان
  • چهارچهارشنبه و یک گلاه گیس
  • یک روز قشنگ بارانی
  • اینس، روح من
  • دالان بهشت
  • مجموعه کتابهای« مشکلات رفتاری کودکان»
  • در جنگل ستاره ها
  • خداحافظ گاری کوپر
  • اندوه ماه
  • شازده احتجاب  
  •  

    در تابستان گرم و طولانی پیش، در کتابامون هجده عنوان کتاب معرفی  کردیم.  یعنی هر ماه شش کتاب. می شود به عبارت هر پنج روز یکی. نسبت به آن شور و شوقی که فکرش را می کردیم لنگ می زنیم. پاییز امسال هم از تابستان بهتر نخواهد بود. ولی خب چه کنیم؟ خودمان را که نمی توانیم بکشیم که.

    یک رویداد خوش در تابستان داشتیم و آن ورود خانم شهرزاد درویش به اینجا بود.  

    و رویدادی ناخوش، یعنی رفتن خانم یاس مخبر  از اینجا.

    ماریو وارگاس یوسا


    Jorge Mario Pedro Vargas Llosa


    کمیته جایزه نوبل در رشته ادبیات، ماریو وارگاس یوسا، نویسنده پرویی ساکن آمریکا را شایسته دریافت نوبل ادبیات2010 دانست. او نام آشنایی در میان کتاب خوانان کشورمان است.

    از وی، کتابهای زیر تا کنون به پارسی برگردانده شده است:


    سردسته ها 1959 (ترجمه آرش سرکوهی، انتشارات چشمه)

    سالهای سگی 1966 (ترجمه احمد گلشیری، انتشارات نگاه)

    گفتگو در کاتدرال 1975 (ترجمه عبدالله کوثری، نشر لوح فکر)

    جنگ آخرالزمان 1984 (ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات آگاه)

    مرگ در آند 1996 (ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات آگاه)

    سور بُز 2002 (ترجمه عبدالله کوثری، نشر علم)

     چرا ادبیات؟ (ترجمه عبدالله کوثری، نشر لوح فکر)

     چه کسی پالمینو مولرو را کشت (ترجمه احمد گلشیری،انتشارات نگاه)

    آنچه در بهار هشتاد و نه بر این لوح گذشت

      

    این ها عکس های روی  جلد کتابهایی است که در بهار هشتاد و نه خواندیم و در اینجا از آن ها نوشتیم. این را به جای "آینس روح من" اثر ایزابل آلنده گذاشتم. آینس بماند برای بعد.