کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

بدرود امیر


امیر عشیری

1303-1395


امیر عشیری، پایه گذار رومان پلیسی در ایران،  رفت.

با گرامی داشت یاد و خاطره ی او:

در آن زمانی که کتاب هایش به چاپ می رسید، من خواننده ی رومان های پلیسی نویسندگان خارجی  که  از یک دکه مطبوعاتی کرایه می کردم  بودم. کمی بیش از پنجاه سال پیش.   داستان های او را بیشتر  به شکل پاورقی در مجلات  سپید و سیاه یا هفتگی و  ... که تک و توک و نا منظم  وارد خانه ی ما می شدند، می خواندم.  نام او یکی از اولین نام هایی است که در ذهن من به عنوان یک نویسنده ثبت شده است.


سالی که گذشت




ضمن گفتن این که در سال گذشته، آمار بازدید کنندگان این وبلاگ از مرز یک میلیون نفر گذشت،  اضافه  کنم، ده یادداشت در یک سال کمی تا قسمت زیادی تلخه، یعنی نتونستیم حداقل ماهی یک یادداشت این جا منتشر کنیم. شایدم توقع من بی جاست.  چرا که در این گوشه از جهان، تیراژ کتاب ها در حد دویست جلد نزول پیدا کرده.  این وبلاگ که هیچ.

شاید سال دیگر .....

آدرس و نام این ده یادداشت:


1 -   وزیری امیر حسنک    محمود دولت آبادی  - بیست و ششم فروردین

2 -  تاریخ جامع ایران                                                    - بیست و ششم خرداد

3 -انتقام فیثاغورث: داستانی از تاریخ ریاضیات     آرتور سانگالی  - دهم تیر

4 -کوتاه بیا! عمرم به آمدنت قد نمی دهد ...   کامران رسول زاده - سیزدهم شهریور

5 -  ساحره ی سرگردان      ری برادبری - سی ام شهریور

6 -  من پیش از تو   جوجو مویز - بیست و هفتم مهرماه

7 - میم و آن ِ دیگران  محمود دولت آبادی - چهارم دیماه 

8 - خانه‌ی روبه‌رویی   داستان های  آسیایی با برگردان اسدالله امرایی - بیست و هشتم دیماه

9 -بختیار علی   معرفی بختیار علی  - بیست و پنجم بهمن ماه

10 - عمویم جمشیدخان، مردی که باد همواره او را باد با خود می‌برد.   بختیارعلی - هجدهم اسفندماه


ادای احترامی به پدر رئالیسم جادویی


بی مقدمه قلم می زنم. در وصف روزی که از خواب بیدار شدم و در هوایی نفس کشیدم که دیگر خالق صد سال تنهایی در آن نبود و تنهایی بسیار غریبی را حس کردم. در واقع، تمام آنچه را که وی، از تنهایی  به من آموخته بود را یکجا دیدم و به یاد گفتگویی آشنا افتادم:

-چرا انسانهایی چنین گرانقدر می میرند؟

-ما همه می میریم، دخترم.

و من امروز سخت ایمان آوردم که قطعا چنین نیست، هستند انسان هایی که هرگز نمی میرند، نه بدین دلیل که الزاما اثری جاودانه بر جا گذاشته اند که در جامعه بشری قابل ستایش است، بلکه به این دلیل که مانند روح در آثارشان جریان دارند و خط به خطشان در وقایع روزمره ما حلاجی می شود. انسان هایی که آثاری زنده خلق می کنند، فیلم هایی که تو را نگاه می کنند، نقاشی هایی که به تو زل می زنند، موسیقی هایی که تو را گوش می دهند و کتاب هایی که در دست تو نفس می کشند.

بی شک مارکز یکی از تاثیر گذار ترین ادیبانی است که تا کنون زیسته و برای من مانند پدری بود که  مرا از اعماق ادبیات ساده نوجوانان به جهانی سرشار از ادبیات بدیع و حیرت انگیز راهنمایی کرد و این من، با صد سال تنهایی پا به وادی ادبیات گذاشتم و تا آخرین لحظاتی که نفس خواهم کشید، به یاد همان بعد از ظهری که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا روبروی جوخه اعدام ایستاده بود، زندگی خواهم کرد.

از نظر شخص من، مارکز به این دلیل در زمره بزرگترین نویسندگان قرار می گیرد که توانایی بسیار بالایی در بیان قصه هایی سرشار از خلاقیت، به زبانی شیوا دارد. قصه هایی که سلسله وار به یکدیگر متصل اند و تصویری خاص و متفاوت از انسان هایی چند بعدی به ما میدهند. انسان هایی که با موشکافی تک تک سلول هایشان، جهان هایی موازی را می توان بیرون کشید و هرگز از ناخودآگاه ذهن پاک نمی شوند و چه بسا به مرور زمان، پررنگ تر و پررنگ تر می شوند، تا جایی که به راحتی آنها را می شناسیم و گاه، طی ملاقات با افراد مختلف، پیش خود می گوییم:" آه، پس بابلیونو این است،" و یا "این هم همان پیرمرد بسیار فرتوت است که احتمالا بالهایش را پنهان کرده." و همچنین تصاویری تلخ و غم انگیز را بیان می کند که اتفاقا مطلقا سیاه نیستند و در نگاه اول، حتی رنگارنگ هم به نظر می رسند.  البته نوآوری وی در عرصه ادبیات با سبک خاص رئالیسم جادویی، ممکن است از زاویه دید هر مخاطبی، جالب توجه نباشد و هر مخاطبی نتواند به جهان رئال و ناتورال، به شکلی جادویی بنگرد. در واقع، گاهی اوقات شکستن مرز های تفکرات ایده آلیستی و کلاسیک کاری بسیار دشوار است. و قطعا نقدی هم به این افراد وارد نیست چون نگرش انسان ها به جهان پیرامونشان بسیار متفاوت است.  اما کسانی که می توانند با جهان مارکز ارتباط برقرار کنند، احتمالا می دانند که هنوز کسی مانند وی نتوانسته کره زمین را این چنین جادویی بیاراید.

قصد من از نوشتن این مطلب، فقط ادای دینی بود به یکی از بهترین راویان جهانم، به زبان خودش و البته من مدتهاست که چیزی ننوشتم و اگر تا صد سال دیگر هم بنویسم، نخواهم توانست حتی یک خط به تمجید حقیقی وی بپردازم. در نهایت، می دانم که دیگر به جهان مانند گذشته نخواهم نگریست و زمان بیشتری را صرف پرداختن به آثار وی خواهم کرد.

با این سخنان از به یاد ماندنی ترین اثر وی، به پایان می رسانم که:

چنین پیشگویی شده بود که شهر سرابها، درست در همان لحظه ای که آئورلیانو بابیلونیا کشف رمز مکاتیب را به پایان برساند، با آن طوفان نوح، از روی زمین و خاطره بشر محو خواهد شد و آنچه در مکاتیب امده است، از ازل تا ابد تکرار ناپذیر خواهد بود، زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی، فرصت مجددی در روی زمین نداشتند. (به ترجمه بهمن فرزانه)