ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کمی دورتر زیر یک طاقی، پیرمرد عجیبی نشسته که جلویش بساطی پهن است. توی سفرهی او یک دستغاله، دو تا نعل، چند جور مهره رنگین، یک گزلیک، یک تله موش، یک گاز انبر زنگ زده، یک آب دوات کن، یک شانه دندانه شکسته، یک بیلچه و یک کوزه لعابی گذاشته که رویش را دستمال چرک انداخته، ساعتها، .........
.......... چند بار تصمیم گرفتم بروم با او حرف بزنم و یا چیزی از بساطش بخرم، اما جرات نکردم.
***
راوی داستان با تغییر جهت دادن در دیدگاه خویش نظر ما را در زیر طاق یا حفاظ متوجهی پیرمرد محافظه کار میکند که قبلن با وی آشنا شدهایم . ولی اگر در بخش نخست پیرمرد میتوانست راهنمایی برای راوی باشد در اینجا دیگر آن ارزش را ندارد چون راوی نه تنها از وی پیشی گرفته است بلکه محافظه کاری پیرمرد را نیز امری احمقانه محسوب میدارد. در بساط یا چنته پیرمرد معلوماتی وجود دارد که با زندگیش رابطهی مخصوص دارد. این بساط بدون مشتری، ثابت است و هیچگاه چیزی برآن افزود یا از آن کم نمیشود و هر یک سمبل چیزی است:
دستغاله وسیله کندوکاو سطحی و سمبل علم به ظواهر میباشد. دو نعل سمبل سیر مدارج، چند جور مهرهی رنگین سمبل داشتن سررشته در مطالب متفاوت، یک گزلیک سمبل آشنایی وی با خوی بهیمی بشر، یک تله موش سمبل آشنایی با دامهایی که در راه فریب دادن بشر گسترده شده، یک گاز انبر زنگ زده سمبل اطلاع از صنعت و زندگی صنعتی بشر، یک آب دوات کن سمبل تفسیرات و شرح و بسطهای سفسطه آمیز فلاسفه، یک شانه دندانه شکسته که برای آرایش شخصی به کار میرود و و سمبل خود شیفتگی یا بیماری نارسیسم میباشد، یک بیلچه که برای کندو کاوهای نسبتن عمیقتر به کار می رود و سمبل غور در مطالب مشکل است و یک کوزهی لعابی که حاصل و دستمزد رنجهای گذشتهی اوست و این آخرین را از همه بیشتر ارج مینهد چون روی آن را با دستمال چرکی پوشانده واز نظرها مخفی نگاه داشته و در همه حال منتظر مشتری یا مشتریانی است تا علم خود را به آنان بفروشد. اما این فیلسوف روشنفکر محافظه کار آدمی است که نان را به نرخ روز میخورد و از همین راه نان خودش را در میآورد. چون آخرین سند یا طلسم مستحکم کنندهی توهمات روزگاران گذشته را بر بازو یا نیروی معلومات گذشتهی خویش افزوده و آخرین دین پدیدار شده در زندگی بشری را پذیرا شده است و در ملا عام با صدای بلند به خواندن آیات مشغول است و به مفهوم دیگر سعی دارد تا با افزودن آب به مرکب دوات صفحات را سیاه سازد و با تفسیر و تعبیر دستورهای دینی به آن ها رنگی علمی بزند و کابوس توهمات گذشته را در ذهن بشر زنده نگاه دارد و آنان را با وعده و وعیدهای دینی شاد و ترسان گرداند. این پیرمرد صاحب کلهای مازویی شکل است و مازو به تعریف فرهنگ معین غدههاییست که از شیرهی درختان و در جای نیش حشرات بر تنهی درخت پدیدار میشود و شروع به رشد میکند و گاهی به بزرگی یک نارگیل میرسد و در اینجا منظور راوی از تشبیه کلهی مرد قاری به مازو آناستکه مغز این پیرمرد از نیش مطالب تلقینی و علوم سفسطه آمیز و توهمات گذشتگان متورم شده و چیز با ارزشی در آن نیست و در این باره هیچ دلیلی روشنتر از گفتهی خود راوی نیست که میگوید" پشت این کلهی مازویی و پشت این پیشانی کوتاه چه افکار سمج و احمقانهای مثل علف هرزه روییده است" و پیوسته این افکار سمج و احمقانه را طوری تعبیر و تفسر میکند و با سفسطه بازی حق به جانب جلوه میدهد که راوی هوشیار داستان را دیگر جرات مقابله با زبان بازیها و پشت هم اندازیهای وی و یا احیانن خرید چیزی از بساطش نیست.
***
دایه ام به من گفت ......
ادامه دارد.....
متن بالا از کتاب ایناست بوف کور اثر م. ی. قطبی آورده شده است.
من نمی دانم نویسنده ی این متن این همه نماد را از کجا در متن بوف کور پیدا کرده و بر اساس کدام معیار با قطعیت چنین احکامی صادر می کند !! دست کم خوب بود ایشان برای اثبات حرف شان دلایلی می آوردند . بوف کور یک داستان سورئالیستی است اما نمادین یا سمبولیک نیست .
نماد ها را اگر دنبال کنید و با دقت کتاب را بخوانید می بینید که نماد ها به درستی جا گرفته است. حاصل کار نویسنده هم ثمره دهسال تلاش ایشان است روی این کتاب. سمبل هم نیازی به اثبات ندارد و همین که جواب بدهد اثبات میشود.
خوشحال میشویم که شما هم نظرتان را در اثبات سورئالیستی بودن اثر بنویسید تا فیضی هم از جانب شما نصیبمان بشود.
ما انسان های دگمی نیستیم. شاید این کتاب را کنار گذاشتیم و نظر شما را پذیرفتیم.
سورئالیستی بودن کتاب چیزی ست روشن و واضح و نیاز به اثبات ندارد ! در واقع آفتاب آمد دلیل آفتاب . هر کسی کمی با سورئالیسم آشنا باشد این را در میابد اما سمبول داستانی دیگر است . اول آن که من تا حالا نشنیده ام کسی بگوید بوف کور یک داستان سمبولیستی است ، ممکن است برخی عناصر در بوف کور سمبولیک باشند اما ردیف کردن این همه سمبول پشت سر هم چیزی شگفت است و نمی توان بوف کور را کتابی سمبولیک مانند مزرعه ی حیوانات جرج اورول یا اشعار بودلر و مالارمه دانست . کار سمبولیستی مشخص است که می خواهد در ورای ظاهرش چیزی بگوید و نماد سازی کند اما بوف کور این گونه نیست و اگر کسی ادعا دارد باید دلیل روشن بیاورد . آخر برای مثال چه طور می توان گفت منظور هدایت از نعل اسب چیزی بوده است که سمبول سیر مدارج است ؟!!!! و چه طور می توان گفت که آن پیرمرد خنزر پنزری سمبول یک روشن فکر و فیلسوف محافظه کار است ؟!!!! آخر کجای این پیرمرد کثیف بدبخت و بی سواد و عامی به یک فیلسوف می خورد ؟!!!! این تعبیرات عجیب و غریب از کجا آمده است ؟ اصلن چرا باید لقمه را دور سرمان بچرخانیم ؟ !! آن پیرمرد تصویری واقعی ست که ما بارها در یک جامعه ی مذهبی و سنتی قرون وسطایی دیده ایم و یکی از عناصر مفلوک این جامعه ی منحط است یا به تعبیری نشانه ای از آن است . در علم هرمنوتیک برای تفسیر یک متن ما باید به کدها و نشانه هایی مراجعه کنیم که خود متن به ما می دهد ، ما حق نداریم هر طور که دل مان خواست یک متن را تفسیر کنیم و هر چه به ذهن مان می رسد بی استدلال و بی اشاره به کدهای واقعی بیاوریم . دست کم اگر نویسنده می خواهد سمبول سازی کند اگر بگوید آن پیرمرد با آن وضع فلاکت بار و چندش آور و پلید برای مثال سمبولی از فرهنگ اسلامی و جامعه ی مذهبی و به ویژه شیعه است زیاد به خطا نرفته است چون نشانه های اش در خود متن و در آثار هدایت و تفکر او پیداست . اول آن که او نشسته بر سر بساط اش و دارد قرآن می خواند و آیه های عربی از بین دندان های چرک و زرد و کرم خورده اش بیرون می ریزد ، دیگر روشن تر از این ؟ دیگر این که دشمنی و انزجار هدایت را در مورد اسلام و فرهنگ اسلامی و عربی که در تمام آثارش مثل روز روشن است و بارها تکرار کرده است را به سابقه می دانیم . همین هاست کدهایی که یک متن به ما ارائه می دهد تا ما بتوانیم نظرمان را بر اساس آن ها تاویل کنیم . تازه در این مورد هم که کدها و نشانه ها روشن و آشکار هستند ما نباید با قطعیت نظر بدهیم ، می شود گفت این هم تنها یک نظر است . همین . ماجرای پیرمرد خنزر پنزری و سمبول روشن فکر و فیلسوف محافظه کار را به عنوان نمونه ی از سمبول سازی بی اساس نویسنده آوردم ، بقیه ی سمبول ها هم کم و بیش از همین قماش هستند و پایه و اساسی در خود متن ندارند .
اینکه کسی نگفته باشد که بوف کور کتابی سمبلیک است دلیل نمی شود که دیگری هم نگوید. از یک اثر سورئالیستی هم هر کسی می تواند برداشت های متفاوت بکند. این پیرمرد خنزر پنزری که قرآن می خواند در اوائل کتاب این کار را نمی کرد و اگر شما هشت قسمت قبل را هم خوانده باشید می بینید که در اوائل کتاب کار وی چیز دیگری بوده است. همین پیرمرد در بخشی از کتاب به راوی کمک می کند که لکاته ای که راوی کشته است را جایی در خرابه های ری دفن کند.
دوست دارم که صبور باشید و اگر قسمت های قبلی را نخوانده اید آن ها را هم بخوانید و نیز منتظر ادامه تفسیر باشید.
البته با متنی که نوشته اید گمان کنم این کار برایتان خیلی سخت است و تحمل ناپذیر.
نظرتان را در باره هدایت و ضداسلامی بودن وی کاملن درست است. و من هر وقت کتابی از وی را دوباره می خوانم سعی می کنم از کنار این قضیه محتاط تر رد شوم.
نعل به طور کلی در خرافات سمبل شانس است و مفسر شانس را در سیر مدارج می بیند. نه در مثلن برنده شدن در قرعه کشی یک بانک. در ضمن یکی در بخش اول تعدادی از از سمبل ها ذکر شده بود و یکی در این بخش و در اینجا مشکل این است که شما هم فکر می کنم دست برقضا به این بخش رسیده اید. باقی تفاسیر این قدر به این سمبل ها نمیپردازد هر چند بنیان تفاسیر بر آن ها استوار است. ولی خودتان این بساط را چگونه ارزیابی می کنید. چرا هدایت مثلن نگفته که این مرد به طور مثال کاسه بشقاب فروشی بوده یا مثلن سبزی فروش یا ...؟ صرفن به خاطر این که تصویری سورئالیستی ارائه کند؟ این تصویر را ما در چهار راه مولوی تهران که خیلی می بینیم.
از این که وقت گذاشتید و حال وهوایی به این صفحاتی که خاک می خورد دادید بسیار سپاسگزارم.
من هم از این گفت و گو خوش حالم . چیزی اضافه بر آن هایی که گفته بودم ندارم و فکر می کنم حرف های ام روشن بود تنها به یک نکته اشاره کنم و بگذرم . این که گفته اید پیرمرد قرآن خوان در اوایل کتاب کار دیگری می کرد و کارش چیز دیگری بود درست در تایید حرف من است که اثر را سورئالیستی خواندم ، بنابراین مشکل نمادسازی حیرت آور تحلیل گر را حل نمی کند ! این پیرمرد در این داستان گویی هر بار نقشی دگرگونه دارد . یک بار مردی است که فروشنده ی یک بساط خنزر پنزر است و قرآن می خواند ، یک بار درشکه چی است ، یک بار گور کن و حتا یک بار فاسق لکاته و رقیب راوی . پس او دائم تغییر می کند و مبدل می شود ، این درست نقطه مقابل یک اثر رئالیستی است که شخصیت ها از اول تا آخر یک نقش را به عهده دارند و تنها تحول و تکامل می یابند . به هر صورت این پیرمرد یکی از پرسو ناژهای محوری بوف کور است . با سپاس از شما به خاطر طرح این موضوع و بر قراری دیالوگ و توجه تان .
این پیرمرد بنا به روایت کتاب یک فیلسوف محافظه کار است. در ادوار مختلف.
و فیلسوفان در ادوار مختلف ابزارهای ویژه آن دوره را استفاده می کنند.
پیرمرد همیشه در کنار اوست. به اشکال مختلف. ذات وی همان فیلسوف است.