ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ملت عشق
اثر الیف شافاک
برگردان ارسلان فصیحی
نشر ققنوس – 1395 – 508 صفحه – 330000 ریال
***
ملت عشق نوشتهی خانم الیف شافاک، عنوان پرفروشترین کتاب را در کشور ترکیه دارد. ترکیهای که مولانا را از خودش میداند. آرامگاهاش را دارد *و هر ساله با چندین و چند مراسم و یک دهه، یادش را گرامی میدارد و هنرمندان ایرانی،خارج از امر و نهیهای امامان جمعه، در این مراسم شرکت می کنند. فکر میکنم ترکیه با این کار میتواند او را ترک بداند. با این که چند قطعه بیشتر به آن زبان شعر نسروده است. در واقع راستش خوشحال هم هستم که مولانا در ایران نیست. چه بسا اگر بود، اکنون سنگ مزار هم نداشت. چه برسد به بزرگداشت و مراسم و ....... که نیست و نداریم. این سطر آخر بر میگردد به شکاندن چندی پیش سنگ سهراب سپهری. چرایش را نمیدانم. حدس میزنم، ولی نمیخواهم از حدسیاتم در اینجا چیزی بنویسم. تمام کنم.
ملت عشق داستان آشنایی و زندگی مولانا و شمس است. بنیان حدسیات خانم شافاک را مطالب باز مانده از آن دوران و اسناد و ماخذی است که اینجا و آنجا خوانده است. در پایان هم از همه ی این ماخذ نام برده است. هیچ کدام هم به فارسی نیست. خوانندهی ایرانی و چه بسا بیشتر از ایرانی، خوانندهی ترک، بسیاری از این مطالب را شنیده است. ولی لحن و نوشتار نویسنده و برگردان خوب ارسلان فصیحی خواندن کتاب را دلنشین میکند.
در این کتاب، و در کنار رابطهی این دو عارف، داستان عشقی دیگری هم به موازات آن به جلو میرود. گیرم این یکی زمینی باشد و آن یکی نه.
چهل قاعدهی شمس تبریزی در کتاب آمده که قبل و بعد از این قواعد مقدمه و موخرهای برای باز کردن ِ قواعد آمده است. برای خوانندهای که آشنایی چندانی با آنها ندارد. کسی چون خود من. قاعدهی اول را می نویسم.
قاعدهی اول: کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار میبریم، همچون آینهای است که خود را در آن میبینیم. هنگامی که نام خدا را میشنوی، ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرمآور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر میبری. اما اگر هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است."
از کتاب چیز دیگری نمینویسم. هر آنچه که باید مینوشتم را نوشتم. جز اینکه بگویم بروید و آن را بخوانید و بدانید:
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
................. تمام.
***
فصلی از کتاب را با صدای خودم گوش بدهید. روی آهنگی از نصرت فاتح علی خان با نام: من غلام شمس تبریزم.
***
آرامگاه مولانا در قونیه
عکس از، سالار رضایانی
مدتی بود که فکر میکردم این کتاب را باید بخوانم .. شنیدن صدای شما که قشنگ می خواندید همزمان شد با اینکه دوستی برایم کتاب را فرستاد .
مدتها بود کتابی را اینطور روان و دوست داشتنی ـ شاید هم نوشته و هم بخصوص ترجمه ـ نخوانده بودم .. دو سه روزه بلعیدمش . اگر از توقع بی دلیل خودم بگذرم دوستش داشتم .. توقع اینکه قرار است نفهمیدنی های این آدمهای دیندار را بفهمم ..
توقع بی دلیلی بود میدانم !
به نظر من دین این وسط خیلی هم نقش زیادی بازی نمی کنه. یا اگر هم بکنه و مولانا رو یک دیندار بدانیم، دینش از سنخیه که به کسی آزار نمی رسونه. دینی نیست که هر روزی که می گذره حرام هاش از حلال هاش بیشتر بشه.
سلام،وبلاگ خیلی خوبی دارین دوستان عزیز من..از خوندن پست هاتون لذت بردم..خوشحالم بعد مدت ها یه وبلاگ خوب پیدا کردم که گهگاه بهش سر بزنم و حالم تازه بشه..
بگذریم،منم یه سایت ادبی هنری دارم،خوشحال میشم سر بزنین بهم
www.BagheFarhang.com
من شما رو لینک کردم،لطف کنین منو هم لینک کنین
ممنون.
ما هم شما رو لینک کردیم.
چشم به دیدارتون می آییم.
ملت عشق به نظرم تا حدود زیادی تونست هم رضایت دوستداران مولانا رو جلب کنه و هم رمان دوستان کمتر آشنا با مولانا ، از طرفی با یه روایت داستانی عامه پسند پلی شد بین اونهایی که از مولانا شناخت آنچنانی نداشتند با آثار مولانا و از طرف دیگه نگاه تازه ای بود به زندگی مولانا برای دوستداران مولانا ای که در مورد زندگی مولانا فقط روایت های تاریخی خونده بودن و شاید در قالب داستان کمتر به شخصیت مولانا به این شکل پرداخته شده بود .
بسیار نظر درستی در باره کتاب داشتید. سپاسگزارم.


عالی بود
کتاب را خوانده بودم اما خوانش شما بیشتر به دلم نشست
فقط معنای عشق گیجم میکندگاهی ، عمل تا حرف عشق را دچار تعارض نموده است
سپاسگزارم.
کسانی را می شناسم که بعد از خواندن کتاب، عاشق شمس شده اند.
عشق هم همان است که حضرت حافظ فرمود:
یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
سلام مجدد بزرگوار
وبلاگتان راکه بررسی می نمودم تلنگر بمن زده شد و همچنین الگو
از ثبت علائق و گپ دل!
با توجه به هجوم این همه کانال ها تفاوت و مزایای وبلاگ نویسی و کانال...چی هست?
سپاسگزار میشوم اگه راهنمایی نمائید
عذر میخواهم اینجا عنوان کردم
به نظر من با توجه به این که، برنامه های اتصال به دنیای مجازی این روزها بیشتر از راه گوشی ساده تره، مردم راه ساده را انتخاب می کنند و طبیعی هم هست. وبلاگهای من این روزها بازدید کننده ای ندارد و در نتیجه من هم دل و دماغ این که بنویسم و در وبلاگ رها کنم را ندارم.


مستمع (یا خواننده) صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.
وقتی اینجا خواننده نیست من به دنبال خواننده ای می روم که در برنامه های روی گوشی ها می چرخد.
من وبلاگ صداهایی که می شنویم را در کانال تلگرامی هم دارم. به نام صداهامون که همین ملت عشق و تقریبن تمام وبلاگ را آنجا هم دارم. اینجا هم به روز می کنم. ولی کتابامون نه. همتی اگر باشه حضور این وبلاگ در تلگرام هم شاید کار مثبتی باشه. هرچند تا یکی دو روز دیگه که پاییز میشه تصمیم دارم اینجا را علی رغم احساسم که خواننده ندارم ادامه بدم. شاید از این جا هم از مهر به بعد در دو فضای اینجا و تلگرام یک مطلب رو منتشر کردم.
شاید اول مهر که یک زمانی تاریخ مهمی در زندگی ام بود باز حرکتی در من ایجاد بکنه. نمی دونم. فقط امیدوارم این کار بشه.
در تلگرام می تونید با آدرس زیر صداهایی که می شنویم رو ببینید.
https://t.me/sedahamoon
و از اول مهر هم کتابامون .........