نام کتاب:افسانه ی گیلگمش(کهن ترین حماسه بشری)
مترجم لوحه های میخی: جرج اسمیت
ترجمه به آلمانی :گئورگ بورکهارت
ترجمه به فارسی :دکتر داود منشی زاده
این داستانِ بسیار زیبا از کهن ترین داستان های بشر در مشرق زمین است.
داستان این پهلوان کهنه است ، ولی هم چنان در خیال بشر جوان. داستانی از «زندگی» یا «سرنوشت مشترک آدمیان» است.
بسیاری از نویسندگان دنیا براین باورند که:
«ادبیات کلیت بى نقص و تام و تمامى است که در آن هیچ چیز ناپدید نمى شود، هیچ چیز آفریده نمى شود، همه چیز دگرگون مى شود»
بنا بر این هرگز چیز نویی نوشته نمی شود نوشته ها و گفته ها تکرار می شوند. بسیاری نویسندگان معاصر گیلگمش را قهرمان پسامدرن میدانند.
دانلود کتاب
| |
نسخهای از منظومهی گیلگمش به شکل کتیبههای گلی در کتابخانهی پادشاه آسوری، آسوربانیپال که حدود شش قرن پیش از میلاد در بینالنهرین حکومت میکرد وجود داشت. بیش از دو هزار سال بود که کتیبههای منطومهی گیلگمش مفقود شده بود. سرانجام باستان شناس انگلیسی به نام جرج اسمیت در سال 1872 این کتیبهها را یافت. منظومهی گیلگمش مشتمل بر سه هزار و ششصد مصرع است که بر دوازده کتیبهی گلی نگاشته شده است. این منظومه به لحاظ ساخت دقیق، زبان شاعرانه، و از نظر سبک از شاهکارهای ادبیات حماسی جهان به شمار میآید. نقل از مداد تاریخچه این افسانه داوود منشى زاده |
در سال 1854 در (قصر بلور) هاید پارک لندن، موزهیی دایر شد و در آن دو تالار و جلو خان عظیمی را از جلال وشکوه شرق قدیم (آشور )در معرض نمایش گذاشتند: تالار تشریفات و دربار شاهانه، گاوهای بال دار با سر انسان باکاشیهای رنگی براق، گیلگمش (پهلوان پیروزمند، آن که از سختیها شادتر میشود،) در حالی که شیری را میکشد،تصاویر شکار و جنگ، همه از بیست قرن پیش، از سلطنت آشور بانیپال. این نمایشگاه را اوستن هنری لایار ترتیب داده بود، که در سال 1839 بی پول و تنها به همراهی مستخدمی خود را بهموصل رسانیده بود. سه سال قبل از ترتیب نمایشگاه قصر بلور لندن، معاونت وزارت خارجهی انگلیس را به او سپردهبودند. لایار در آن وقت سی و چهار سال داشت. و در سن چهل و سه سالگی وزیر ساختمانهای عمومی شد. در مسافرت سال 1839 خود، لایار به محلی میرسد، که کنسوفون ان را لاریسا مینامد: (جرم عظیم بدون شکلی، که با گیاه پوشیده و در هیچ جایی آثار دست انسانی را نشان نمیدهد. مگر آن جاها، که بارانزمستانی دره هایی بریده و شسته و بدین ترتیب محتویات آن را آشکار کرده. ) (در میان عربها این افسانه شایع بود، که در این ویرانهها اشکال عجیب و غریبی از سنگ سیاه وجود دارد.) تپه ی نمرود از حیث عظمت و نام، نظر او را بیش از هر جای دیگری جلب کرد. چه نام نمرود در تورات وجود داشت: (و پسران حام کوش و مصرایم و فوط و کنعان و پسران کوش... و کوش نمرود را آورد او به جبار شدن در جهان شروعکرد وی در حضور خداوند صیادی جبار بود از این جهت میگویند مثل نمرود صیاد جبار در حضور خداوند و ابتدایمملکت وی بابل بود و ارک و اکدوکلنه در زمین شنعار از آن زمین آشور بیرون رفت و نینوی و رحوب عیر و کالح را بنانهاد و ریسن در میان نینوی و کالح و آن شهری بزرگ بود.) چندین سال بعد لایار توانست دوباره به این محل بیاید و به کاوش بپردازد. پاییز سال 1849 لایار در ساحل مقابل موصل در کویونجیک بزرگترین قصر نینوا را پیدا کرد. نینوا دورهی جلال وعظیمت خود را در سلطنت آشور بانیپال دید. تا آن زمان شهر کوچکی بود، که به نام الهه ی (نین )ساخته شده بود. وپس از آشور بانیپال در زمان سلطنت پسر او سین - شار - ایشکون بود که هوخشتره (کواکارس )پادشاه ماد این متروپلدنیای قدیم را به تل خاکی تبدیل کرد. نام نینوا در خاطرهی بشریت با خونریزیها، ظلمها، وحشتها و غارتها توأممانده است: بی رحمی سربازان غارتگر آشوری حد و حصر نداشت. در دو تالاری که بعدها لایار کشف کرد، به کتابخانهیی بر خورد. کتابخانهای مرکب از سی هزار کتاب بر الواح گلی، اینکتابخانه الواحی کشف شدند، که از نظر ادبی ارزش فوق العادهیی داشتند. نخستین حماسهی بزرگ تاریخ، افسانه یگیلگمش (پهلوان جلیل وحشتناک )- که دو سوم او خداست و یک سوم او آدمی - در این جا به دست آمد. الواح جدید را مرد دیگری بنام هرمز در سام به دست آورد، که از کلدانیان موصل بود و بعد از آن که لایار کاریر سیاسیخود را شروع کرد، جانشین او در حفریات نینوا گردید. قرائت این الواح به وسیلهی جرج اسمیت صورت گرفت، داستان گیلگمش و رفیق بیابانی او، انکیدو را دنبال کرد.ناخوشی و مرگ انکیدو را خواند، ترس گیلگمش از مرگ را دید و این که گیلگمش چگونه به دنبال (زندگی )میشتابد،تا به آن جا میرسد که گیلگمش نزد اوت ناپیشتیم میرود. در این جا داستان قطع میشود. بایست با کاوشهایجدیدی بقیهی الواح گلی را یافت. روزنامهی دیلی تلگراف برای کسی، که بقیهی الواح گیلگمش را پیدا کند، هزار(گینه )جایزه تعیین کرد. اسمیت به کویونجیک مسافرت کرد و حقیقتا در تصادف اعجازآمیزی بقیهی الواح را به دست آورد. 384 قطعهیدیگر با خود به انگلستان برد، که شامل داستان اوت ناپیشتیم دور (نوح پیغمبر) و شرح طوفان بزرگ بود. این کهنهترین حماسهی بشری را به فارسی برگرداندم، چه قدرت خام طبیعی، نیروی عظیم زندگی، انسان به صورتعنصر از آن نمودار و هویداست. آثار جدایی انسان از عالم کل کمتر در آن دیده میشود. انسان منتزع از طبیعت حقزندگی را از خود سلب میکند. کوششهای قرن بیستم شاید، قسمت بزرگی در این راه بوده، که زمینهی طبیعیزندگییی، که از زیر پای انسان کشیده شده بود، دوباره به جای خود برگردد. سعی کردم، مطلب و قالب باهم تطبیق کنند. تا چه حد موفق شدهام؟ داوری آن با خواننده عزیز است.
تهران تیر ماه 1333 دکتر د.منشی زاده
|
|
****************
در باره ی ترجمه های مختلف :
http://news.gooya.eu/culture/archives/011392.php
در ایران ن اولین برگردان گیل گمش متعلق است به دکتر داوود منشى زاده که توسط انتشارات فرهنگ سومکا در سال ۱۳۳۳ چاپ شد. احمد شاملو براساس همین ترجمه، متنى به فارسى روز، سلیس و روان، تسلسل وار و جدا از ترجمه خط به خط در شماره ۱۶ کتاب هفته (اول بهمن ماه ۱۳۴۰) به چاپ رسانید. پهلوان نامه گیل گمش هم برگردان و تألیف دکتر حسن صفوى در سال ۱۳۵۶ در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید که این کتاب داراى مقدمه بسیار ارزشمند و محکمى است که شاملو هم در مقدمه چاپ جدید کتاب از آن بهره جسته.
از دیگر برگردان هاى آن یکى توسط دکتر مهدى مقصودى در نشر گل آفتاب مشهد در سال ۱۳۷۸و دیگرى گیل گمش حماسه بشرى نوشته زهرا چاره دار منتشر شده توسط نشر جهاد دانشگاهى هنر در سال ۱۳۷۴ را مى توان نام برد. دو کتاب ارزشمند پژوهش در مرگ و ناگزیرى مرگ گیل گمش نوشته «یانیک بلان» و پژوهشى در اسطوره گیل گمش و افسانه اسکندر نوشته دکتر جلال ستارى از نشر مرکز هم جزء آثار ارزشمند پژوهشى و تحقیقى در مورد این حماسه است.
و اما ترجمه احمد شاملو، این کتاب داراى دو روایت مستقل از هم از حماسه گیل گمش است. روایت اول برگردان کامل از نسخه نینوا و روایت دوم همان برگردان سلیس و روان شاملو که قبل ترها در کتاب هفته به چاپ رسیده بود، است. ترجمه شاملو در شعر ملل دیگر براى تمامى اهالى ادبیات مشخص و مبرهن است. ترجمه هاى درخشانى از آثار شاعرانى بزرگ چون لورکا، پره ور، پاز، بیگل، هیوز و... از آنجا که ساختار نگارشى در این حماسه همچون شعر داراى بندهاى کوچک و متوالى است، شاملو آن را همچون ترجمه هاى شعرى، دقیق، سلیس، و روان به فارسى برگردانده.
شهرام گرامی
تا این جا شما تنها کسی هستید که این داستان را خوانده مایلم با هم در مورد انکیدو گفتگویی داشته باشیم.٫انکیدو از طبیعت به شهر می رود و در جایی به یاد حیوانات وحشی و مرغزار می افتد و فریاد می کشد. به نظرم انکیدو هم یک انسان پست مدرن است. نظر شما چیست؟
پروانه خانم عزیز نمی دانم منظور شما از پست مدرن چیست و از نظر شما پست مدرن چه تعریفی دارد ، آخر می دانید که پست مدرن تعریف های متفاوت و گاه متناقضی دارد به خصوص در ایران که معنای آن به درستی روشن نیست و ذهنیت های آشفته ای در مورد آن هست . به هر حال من ربطی بین انکیدو و یک انسان پست مدرن نمی بینم . اگر ممکن است منظورتان را کامل تر و جزئی تر بگویید آن وقت شاید بشود در موردش بحث کرد .
شهرام گرامی
همان گونه که شما توضیح دادید پست مدرن تعاریف گوناگونی دارد ولی برای من انسان پست مدرن معنای ساده ای دارد .انسانی که در بند مدرنیته ی خالص نیست.
انکیدو از دل طبیعت به میان شهری در حصار می رود و به نا گاه از آنجا بیرون می زند البته دوباره به شهر باز برمی گردد ولی این بار با آگاهی .
انسان پست مدرن یعنی انسانی است که سنت و مدرنیته را پشت سر گذاشته و هم اکنون سنت و مدرنیته را با هم دارد.
امروز در نشست شهر کتاب از دکتر محمود عبادیان پرسیدند کدام ترجمه گیلگمش بهتر است. ایشان فرمودند :که بهتر است به زبان آلمانی و انگلیسی آن را بخوانید . من به آلمانی آن را خوانده ام.
ایشان در پاسخ به پرسش یکی از حاضرین که نظرشان را در مورد ترجمه شاملو خوسته بودند با بی میلی گفتند :آن ترجمه نظر شخصی شاملو هست.
من نظرشان را در مورد ترجمه منشی زاده پرسیدم با قاطعیت گفتند :اون ترجمه خوب هست.
در باره این نشست در وبلاگم خواهم نوشت.
پروانه جان من هم بر این باورم که پست مدرن یعنی همان طور که از اسم اش پیداست پس از مدرنیته ، بعد از مدرنیته ، یعنی دورانی پس از مدرنیته . بله انسان مدرن یعنی انسانی که به تمامی در بند مدرنیته نیست و همان طور که شما به درستی گفته اید مدرنیته و سنت را پشت سر گذاشته و هر دو را با هم دارد اما اما اما و هزار اما !!!! .... ماجرا به همین سادگی هم نیست . پست مدرن بعد از مدرن است تا این جا درست ولی با درک و دریافت کامل مدرنیته ! پست مدرنیسم یعنی عبور از مدرنیته به صورتی که آن را کاملن درک و فهم کرده باشی . پست مدرنیسم ادامه و تکامل مدرنیته است نه هنوز نرسیده به مدرنیته . به این ترتیب انکیدو پست مدرن نیست چون هیچ درکی از مدرنیته ندارد و آن را پشت سر نگذاشته . پس هر غیر مدرنی پست مدرن نیست ! انسان مدرن هم کسی است که مدرنیته را کامل درک و فهم کرده باشد بعد از آن عبور کرده باشد و خودش را دربند آن نداند . اگر ماجرا آن قدر ساده باشد که شما می گویید پس چه تفاوتی است بین سنت و مدرنیته ؟!! پس هر سنت زده ی عقب مانده ای باید پست مدرن باشد ! پس مملکت گل و بلبل ما و صدها جامعه ی عقب تر از ما مثل بومیان استرالیا و آفریقا و هند و افغانستان و هر جای دیگر دنیا باید همه پست مدرن باشند ! و به این ترتیب ما دیگر غمی نداریم چون مشکل عقب ماندگی فرهنگی مان حل شد و از جهان کلی هم جلو زدیم چون از کل ابوالقاسم حمامی بگیرید تا مش فتح الله صابون پز و میرزا مصطفا قهوه چی همه پست مدرن هستند .
این داستان نمادها انکیدو به شهر آمد . که توضیحش در داستان هست. شهر نماد مدرنیته است.
کل ابوالقاسم حمامی و ... مدرنیته را نگذارنده اند.آنها باید در جایی سنت را کنار بگذارند و دوباره آنهایی که از سنت به دردشان می خورد به کار گیرند. همه آن چیزی که از گذشته به ما رسیده دور ریختنی نیست.
با سپاس
پروانه خانم عزیز من انگار ما رو گرفتیدها ! کدام شهر نماد مدرنیته است ؟! شهری که در یک افسانه ی کهن مربوط به چند هزار سال پیش است نماد مدرنیته است ؟!!!! آخه اون زمان ها مدرنیته اش کجا بود ؟! مدرنتیه که چند قرنی بیشتر از پیدایش اش نگذشته . اصلن راه دور چرا برویم ، همین اصفهان عزیز من که خودم و اجدادم این جا متولد شدیم و من همه عمرم را در آن گذرانده ام و خیلی دوست اش دارم ، همین شهری که پانصد سال پیش سر آمد شهرهای دنیا بوده است و به همین دلیل نصف جهان لقب گرفته است ، شهری که به نقل از بسیاری سفرنامه نویسان مثل برادران شرلی و پیترو دلا واله جهان گرد ایتالیایی عروس شهرهای جهان بوده و در همان زمان فرانسوی ها به آن رشک می برده اند و آرزو می کرده اند روزی پاریس به پای اصفهان برسد . بله این وطن زیبای من هنوز به معنای دقیق کلمه یک شهر به معنای مدرن نیست . اصفهان یک ده خیلی بزرگ است با مناسبات روستایی و قبیله ای که البته تعداد کمی آدم های نیمه شهری یا شهر ی و شهر نشین در آن زندانی شده اند و زندگی می کنند ، آن وقت شهر تحت فرمانروایی عالی جناب گیلگمش در چند هزار سال پیش نماد مدرنیته است ؟!!! ....... از این ها گذشته من کی و کجا گفتم تمام سنت های ما دور ریختنی است ؟ خوب است شما من را خوب می شناسید ! من عاشق خیلی از سنت های زیبای ایرانی هستم از ادبیات کلاسیک اش و فردوسی و حافظ و خیام و سعدی اش و موسیقی نجیب و زیبای سنتی اش و زبان و نثر کهن اش که پیشتر اشاره کردم بگیرید تا نوروز و مهرگان و شب یلدا و غذاهای سنتی و قهوه خانه و قلیان و عروسی های سنتی و معماری بی نظیرش و مینیاتور و و و ..... و اصلن یکی از معناهای پست مدرنیته همین است که ذهنیت مدرن داشته باشی و مدرنیته را درک کنی و در جهان مدرن زندگی کنی و از ابزارهای مدرن و تکنولوژی اش استفاده کنی و مناسبات و قوانین مدرن را بپذیری و در همان زمان سنت های زیبا و ماندنی ات را ( نه سنت های دست و پاگیر و مرده و پوسیده و مانع پیشرفت و توسعه ، بل که سنت های زنده و پویا ) حفظ کنی و از آن ها لذت ببری و به قول داریوش شایگان با یک هویت چل تکه هم این جایی باشی ( یعنی شرقی و ایرانی یا اهل هر جای دیگر به غیر غرب متمدن ) و هم شهروند جهان در عصر گلوبال شده . با سپاس و احترام فراوان از شما دوست عزیزم برای گشودن این بحث و تبادل اندیشه ها و رفتن به افق های تازه تر .
شهرام گرامی به نظرمی آید من شما را آزار داده ام . پوزش می خواهم چنین قصدی نداشته و ندارم.
شاید بهتر باشد ادامه ی گفتگو را حضورن ادامه دهیم.
به امید دیدار
این حرف ها کدام است پروانه خانم عزیزم ! چرا فکر می کنید من را آزار دادید ؟! آخه کجای حرف های شما آزار دهنده بود ؟ من فقط کمی از حرف های شما تعجب کردم و نظرم را گفتم همین ، و شما همیشه مثل گذشته دوست خوب و بزرگوار و فرهیخته ی من هستید و خواهید بود .
شهرام گرامی
شما همیشه لطف دارید و این از بزرگواری شماست.
امیدوارم در سفر آینده تان به تهران شما و خانواده نازنین را ملاقات کنیم و یک دعوای پست مدرن راه بیندازیم.
به امید دیدار
گیلگمش داستان دغدغه و درد مشترک نوع بشره که همون دست یافتن به راز جاودانگیه. یکی از پادشاهان دیگه ای که مثل گیلگمش به دنبال راز نامیرایی در ظلمات یا همون دره های تاریکی می گشت، اسکندر بود که همراه خضر نبی به دنبال آب حیات به ظلمات رفت داستان اسکندر هم مثل حماسه گیلگمش زیبا و خواندنیه. می گن خضر به آب حیات رسید و عمر جاودان یافت و اسکندر نرسید حافظ می فرماید:
سکندر را نمی بخشند آبی / به زور و زر میسر نیست این کار
این کار" تو این بیت همون تلاش برای رسیدن به رمز زندگی جاویده که تو گیلگمش هم بهش اشاره شده.
این داستان خضر و اسکندر رو کجا میشه خوند؟
در این داستان اوت ناپیشتیم گویا همان خضر باید باشد.
شهرزاد گرامی همه ی تلاش های انسان برای بهتر زندگی کردن را به نوعی همان تلاش گیلگمش می بینم که حالا به شکل های گوناگون وجود دارد. پیشرفت علم فضا ، پزشکی روانشناسی، جامعه شناسی و....
با سپاس فراوان از اطلاعات خوبی که در اینجا نوشتی
پروانه گرامی
در مورد اسکندر نقل قولها و داستانهای مختلفی هست که من از همهی آنها آگاهی ندارم ولی داستان اسکندر و خضر رو تو شاهنامه بخش پادشاهی اسکندر میشه پیدا کرد، از طرفی تو جای جای ادبیاتمون داستانهای شیرینی از اسکندر و خضر با همدیگه یا به طور مجزا میشه پیدا کرد مثلن اسکندرنامهی نظامی یا داستان خضر و موسی یا اشعار سعدی و ...
اگر فرصت داشتید به این لینک هم سری بزنید:
http://www.persian-language.org/Group/AsarAdabiat.asp?ID=1305&P=4
با درودهای فراوان
آقا محسن چه جوری می تونم نسخه ترجمه شاملو در سال 1340 رو تهیه کنم . ممنون می شم اگر راهنمایی کنید
با سپاس
من این یادداشت را ننوشته ام. خانم پروانه نوشته اند. از ایشان می پرسم و پاسخ می ده. ولی تا جایی که من می دانم، روبروی دانشگاه تهران از شیر مرغ تا جان آدمیزاد عرضه می شود.

باید ترجمه شاملو در کتابفروشیها باشد. پشت ویترین انتشارات فروهر دیده ام.
پروانه