کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

سمفونی مردگان

 

 

    از ابتدای کتاب جنگی نابرابر  بین سنت و مدرنیته را دریافتم . جنگی که شما را همراه خودش می برد ، عذابت می دهد و در هیچ و پوچ   رهایت می کند....

 

 

 

 

 

 راویانِ داستان ارواح هستند و عناوین فصل های آن همانند بخش های یک سمفونی نام گذاری شده اند .

 در بخش هایی از کتاب که آیدین دچار پریشانی افکار شده است نویسنده به صورت استادانه ای آن چه در ذهن او می گذرد به خواننده منتقل می کند.

شخصیت های داستان:

  آیدین: در مدرسه شاگردی درسخوان بود پدر هیچگاه نمی دانست که او کی درس می خواند. در پاسخ پدر که از او می پرسید :کی درس می خوانی؟ می گفت: همانقدر که سر کلاس گوش می دهم کافی است.او هیچگاه شغل پدر را دوست نداشت می خواست به دانشگاه برود. همیشه و در همه حال تا آخر عمرش روزنامه می خواند. به استاد دلخون عشق می ورزید.دلخون شاعر بود و نجاری را برای گذران زندگیش انجام میداد. آیدین به درس و مطالعه و کار حجره می رسیدولی دائم می گفت می خواهد به تهران و دانشگاه برود و درس بخواند. برای اینکه او را به راه بیاورند به پیشنهاد ایاز پاسبان یک روز که در خانه نبود تمام اشعار آیدین به همراه کتاب هایش را پدر به کمک اورهان به آتش می کشد.

اورهان: پسری که در مدرسه متوسط الحال بود و او بود که به ادامه ی کار پدر یا شاید به مال پدر چشم داشت و تا آخر عمرش در فکر حجره بود و در فکر این که با ترفندی حجره را به تنهایی صاحب شود حتی به فکر قتل  آیدین  بر می آید.

   جابر (پدرآیدین):  سه پسربه نام های آیدین و اورهان و یوسف  و یک دختربه نام آیدا داشت. شغل او آجیل  بود ، حجره ای در بازار داشت. کارهای حجره از این قرار بود، پایین بردن کیسه ها از چهل پله به پایین و گرفتن سوراخ موش ها بود و نوشتن حساب کتابها و رسیدگی به مشتری ها.

 مادر آیدین: سمبل یک مادر که    فرزندانش را   دوست می داشت . دختر و پسر ،یوسف که در زیززمین به صورت یک تکه گوشت زندگی می کرد همان قدر دوست داشت که بقیه فرزندانش را. او در این داستان همیشه به نام مادر آیدین خوانده می شود .

آیدا: دختر خانواده که به دستور پدر باید در آشپزخانه باشد و حتی خیاطی را باید در آنجا از مادرش یاد بگیرد. دختر ی بر اثر کار در آشپز خانه دچار رماتیسم شده بود.

آبادانی که مردی خوش پوش  و از امریکا آمده بود به دنبال یک دختر آفتاب مهتاب ندیده به آیدا می رسد. آیدا هم عاشق او می شود و با مخالفت شدید پدر با آبادانی ازدواج می کندو صاحب پسری می شود.

روزی آیدین در روزنامه می خواند" زنی  در مقابل چشمان پسرش در میان شعله های آتش سوخت".

 پدر هم، آیدا را بسیار دوست می داشت و همه ی رفتارهای درستی که فکر می کرد لازمه ی نگاهداری یک دختر است انجام می داد.دختر باید در خانه بماند حتی خورشید هم او را نبینید

 ایاز : پاسبان محله که با گرفتن جیره ی آجیل ، مشاور امنیتی پدر و بعد از پدر ،مشاور اورهان بود.ایاز صاحب دو زن بود، وقتی نیمه شب از خانه ی یک زن به خانه ی دیگر  زن می رفت همه فکر می کردند عجب پاسبان خوبی است و نصف شب گشت می زَنَد. با راهنمایی او کتاب های آیدین را به آتش می کشند تا آیدین دست از شاعری و کتابخوانی و عشق به تحصیل دست بردارد و به آغوش  حجره ی پدر باز گردد.


پیوندهای مفید:

  صد کتاب سال

شش انگشتی

در تابستان شصت و هفت  سپانلو  رمان را خواند. گفت: «این شاهکار است، .  »...مطلب کامل را در سایت خوابگرد بخوانید..

گفتگو با عباس معروفی در اعتماد

ویکی پدیا

نقد وتحقیق و بررسی سمفونی مردگان از میترا سالاری

نگاهی کوتاه به جهان داستانی عباس معروفی در روزنامه اعتماد

سمفونی مردگان از دید یک اردبیلی

آتشی در دل

نقدی مخالف در سایت ادبی: جن و پری

 و بهترین نقد در سایت ادبی: اثر

  نقدها را خواندم یکی می گوید : تقلید رئالیسم جادویی از صد سال تنهایی مارکز دیگری می گوید: روش سیال ذهن  خشم و هیاهو فاکنر .

بی شباهت به صد سال تنهایی مارکز  و آثار فاکنر نیست .

در پایان  بگویم به نظرم اثر منحصر به فرد و تاثیر گذاری  است.

 

نظرات 11 + ارسال نظر
فیروز چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:39

در این داستان تصویر سازی خوب نبود و به نظرم خیلی شبیه صد سال تنهایی است.

به نظرم تصویرها در این داستان همه گنگ هستند. در بعضی موارد هم اصلن نمی فهمی چی شد؟!! ولی همه ی اینها یک سبک خاصی به داستان داده است.
یکی از اثراتش همانند صد سال تنهایی است. شاید چون با فرهنگ ما در آمیخته اثری عجیب در ذهن ما بر جای می گذارد

محسن پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 00:38 http://after23.blogsky.com

کتاب را چون فیلمی دیدم. نوع دریافت من از هر متنی از تصویری سینمایی برخوردار است. فیلم خوبی بود. فیلم را با اینکه همان موقع اکران اول دیدم هنوز به یاد دارم. شباهت ها به نظر من شبیه صدسال تنهایی نیست که شبیه غلام حسین ساعدی است. ضمن اعلام اینکه دلم برای دکتر تنگ شده و باید بروم و سنگ مزارش را بر لوح زرین وبلاگ عکسامون بچسبانم باید بگویم که عباس معروفی انتظار مرا از رمانی با این سبک برآورده کرده است. این سبک را من دوست دارم. شاید کمی غریبه باشد که همین جذاب ترش می کند.

بی شک یکی از دلیل هایی که ما این رمان را دوست داریم و تصاویرش در ذهنمان پاک نمی شود، این است که برگرفته از فرهنگ و زندگی آشنای خود ما هست.
.
یادمان باشد از زنده یاد گوهر مراد هم در اینجا بنویسیم.

فیروز پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:41

این رمان فراموش نمی شود چون تکان دهنده است .
و مسئله ای که خیلی سنگین است ، برادر کشی است.

محسن جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 http://after23.blogsky.com

برادر کشی هم که قربانش بروم. تا آنجایی که به یاد می آوریم یکی از اولین دوبرادری که می شناسیم دیگری را کشت. با اینکه نفهمیدیم که بالاخره هابیل قابیل را با بیل کشت یا قابیل هابیل را هرچند که فرقی هم نمی کند. البته بیل اینجا به ضرورت وارد شده است والا این دو اگر بیل میزدند کارشان به قتل نمی کشید.
البته این کامنت برای فیروز بود نه برای عباس.

البته برای خود عباس معروفی برادر کشی در این کتاب بالاترین مسئله است چون در ابتدای کتاب به داستان هابیل و قابیل را آورده است . در سایتش هم در مورد آن نوشته.

حسام شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 http://hessamm.blogsky.com

من این کتاب رو چندین سال پیش خوندم و با اینکه می دونستم اثر مشهوری است اما به هیچ وجه ازش خوشم نیومد. این کتاب روی من اثر منفی بدی گذاشت. مثلا جایی که اون پسره رو زنده به گور می کنن رو اصلا دوست نداشتم. خیلی تلخ بود ولی پایان غافلگیرکننده ای داشت.

درست می گید. تلخیش مانند صد سال تنهایی است . به شدت تکان دهنده است.
در آن قسمت که برادرش رو زنده به گور می کند در واقع همان "برادر کشی" است که برای همه انزجار آور است.
.
برای من پایانش این بود که دختر سورملینا و آیدین بدون هیچ توضیحی در موردش، نام او؟ آیا مثل آیدین بود؟ و....زنده بود.
.

حمید رضا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:08 http://myromance.blogfa.com

سلام

من وبلاگم رو تازه افتتاح کردم

بهم سر بزنید خوشحال میشم

نظرتون رو درباره تبادل لینک بگین

منتظرتون میمونم

[گل]

مریم لامعی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 16:24

سلام.
من این کتاب رو تازه خوندم. خیلی خوب با اون ارتباط گرفتم و از اونجایی که سیال ذهن است ، 2 بار خواندمش . اما یک سوال را نتونسنم جواب بگیرم و اون اینکه چه بلایی سر سورمه اومد و چرا آیدین از دخترش بی خبر بود.
لطفا نظرتون رو به من بگین.
این کتاب مدتی است که فکرم رو مشغول کرده.
با تشکر

سلام
سورمه هنگام زایمان دخترش که هفت ماهه بود از دنیا رفت.
اورهان هم با خوراندن مغز چلچله به آیدین ،او را از حالت طبیعی بیرون آورده بود.دو بخش از کتاب در واقع از ذهن پریشان آیدین نوشته شده است.
همان طور که شما می فرمایید تصاویر گاهی خیلی گنگ و نامفهوم هستند به خصوص در مورد روابط سورمه وآیدین خیلی سریع گذشته است.
این کتاب همانند صد سال تنهایی با سبک رئالیسم جادویی آن و یا آثار فاکنر که با روش سیال ذ هن نوشته شده است ،هیچگاه از ذهن بیرون نمی رود.

بهاره شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 http://g0lbahar.blogsky.com/

یک شاهکار به تمام معنا....
آدم هایی که می شد با تمام وجود لمسشون کرد
آیدین:پسر مامان و خار چشم بابا ... یه قل داره که اسمش آیدا ولی من فکر می کنم دو قلو بودن این دو یه جورایی نشون دهنده و پاسخی به جستجوی مدام ایدین برای پیدا کردن خودشه...یه آدمی که جرات اینو داره که به دنبال خودش بگرده
پایان زندگی آیدا و آیدین هم شبیه همه هر دو در شعله اتش می سوزند
زندگی ایدین هم بعد از اتش گرفتن کتابها و اشعارش به پایان می رسه و بعد از ان ما فقط شبهی از ایدین را می بینیم
اورهان پسر خلف پدر و پسر ناخلف مادر از ترس نداشتن پاسخ یا دلیل به دنبال ناشناخته ها نیست پدر به داشتنش افتخار می کند ولی زمانی که پدر در آخرین لحظات زندگی است از اورهان خبری نیست و پدر در حالی می میرد که ایدین بالای سر اوست
یوسف موجود ترحم بر انگیز از دید پدر است ولی یوسف برای مادر یک امتحان اللهی است که تا اخرین لحظات زندگیش از یوسف بدون غرولند مثل یک مادر نمونه پرستاری می کنه
پدر آدمی که آقای لرد بهش لقب همشهری و همسایه شریف داده بود ایاز رفیق صمیمیش بود و با صابر برادرش قهر بود و تمام هدفش گرفتن مغازه دو بر سر کاروانسرا بود
مادر تمام وقت کارش میونه داری بین پدر و بچه ها بود و تنها پناهگاهش مزار پدرش بود که با آیدینش انجا رفت و گریه کرد ولی موقع برگشت خرید برای خونه و اشپزی را فراموش نکرد

مهدی چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:06

راستش من همین الان کتاب رو تموم کردم.

و چیز ها یی که راجع بهش تو نت پیدا کردم اصلا مطابق برداشت من نبود. مثلا در حین خوندن کتاب از چن نفر که کتاب رو خونده بودن پرسیدم که شما خودتونو جای کی میبینین، همه می گفتن اوراهان ولی برای من آیدین یک آینه بود برای من تا همه چیزم را به من گوشزد کند حتی گوشه ها یی از ذهنم که تا به حال خودم آنها را ندیده بودم. ولی بقیه شخصیت ها (نسبت به شخصیت پردازی عالی آیدین) از قوت کمتری برخوردار بودن که این و چندین مشکل دیگه ای که هیشکی بهشون اهمیت نمیده از مواردی اند که باعث ایجاد غلو در مورد اثر میشه. البته من قبول دلرم که دیر بین رمان های فارسی، یکی از بهترین هاست اما بدون نقد منصفانه نمی توان توقع بهتر شدن سطح کیفی رمان های فارسی شد.
ممنون از ایجاد بحث

آ.آ جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:08 http://maadama.lxb.ir

بچه ها، صد سال تنهایی؟ سمفونی مردگان؟؟؟
تو رو خدا این حرفو نزنین. اون کجا این کجا

یکتا شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 00:50 http://http://yekta64.blogfa.com/

من سمفونی مردگان رو بیشتر از صدسال تنهایی دوست داشتم خیلی درگیر نام نویسنده ها نشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد