ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اینس، روح من
اثر: ایزابل آلنده
ترجمه از متن اسپانیولی: زهرا رُهبانی
انتشارات: نگاه ۱۳۸۶
چهارصد و سی صفحه، پنجهزار و پانصد تومان
***
قبل از شروع رمان میخوانیم:
اینس سوارِس (1580-1507) زنی اسپانیایی و متولد پلاسنسیا بود. به سال 1537 به قاره جدید سفر کرد و در فتح شیلی نقش داشت و از بنیانگذاران شهر سانتیاگو بوده. وی نفوذ سیاسی و قدرت اقتصادی بسیار داشت.
موفقیت اینس سوارس از سوی تاریخ نگاران آن عهد به ثبت رسید. گرچه تقریبن بیش از چهارصد سال از سوی مورخان به فراموشی سپرده شد.
نگارنده در این صفحات به شرح احوال و اعمال این زن –همان گونه که در اسناد تاریخی آمده- اکتفا کرده و فقط با کمی تخیل، بر آن تار و پودی تنیده است.
***
نام ایزابل آلنده برای من خارج از شخصیت وجودی خودش، ابتدا یادآورد نام سالوادور آلنده قهرمان ملی شیلی است. از خانم آلنده قبلن کتاب خانه اشباح را دیده ایم.
مقدمه ای که در بالا آمد و در اول کتاب نوشته شده و می شود قبل از خرید آن را خواند، خواننده چون منی را چندان ترغیب به خواندنش نمیکند. حتا با فرض بر این که نویسنده علی رغم آنچه به آن معترف است، کمی بیش از تخیل، بر آن تارو پودی تنیده باشد.
صفحات زیادی از کتاب در باره فتح شیلی و شکل گیری دستههای سربازان و جنگجویان در این مبارزات است. از مقدماتی تا نهایی. ای کاش می شد از این صفحات گذر کرد چرا که مطلقن در ذهن نمی مانند. ولی طبق روال همه رمانها، قهرمانان در طول داستان و لابلای نوشته ها وارد عرصه کتاب می شوند و اجازه عبور از تاریخ شیلی را نمی دهند. خواننده ای که توقع روبرو شدن با کتابی در سطح خانه اشباح را دارد با خواندن این کتاب راضی نمی شود. یعنی کسی که از گابریل گارسا مارکز به این طرف دوست دارد توصیف وقایع در آمریکای لاتین را کمی تا قسمتی خیال انگیز ببیند. وقایعی که حتا اگر قرار باشد در باورهای خیلی ها نگنجد، حداقل توانایی های پرواز ذهن بشر را که می توانند نشان دهند. اینس روح من، این گونه خوانندگانش را ناکام میگذارد. همه آنچه که گاه در کتاب دیده می شود و نشان از این رئالیسم جادویی دارد، همه ریشه هایی زمینی و فیزیکی دارند. از جمله:
"مادرم یک مجسمه کوچک حضرت سوکورو را که از چوب تراشیده شده بود و کرامات زیاد داشت به من هدیه کرد تا شاید رحم من بارور شود. اما آن قدیسه به طور حتم باید به امور مهم تری مشغول می بوده. چون به هیچ یک از خواهشهای من اعتنا نکرد"
منظورم این است که وقتی حضرت سوکورو به همه خواهشهای آینس اعتنا نکرد، کرامات زیاد حضرت هم زیر سئوال میرود. و نه فقط بارور نکردن آینس را.
کتاب تا حد زیادی زنانه است. اصلن بیش از حد زیاد. کلن زنانه است. بسیاری از دیدگاه ها و واکنش های آینس در طول رمان حاصل تفکرات زنانه ای است که دارد. چیزهایی که برای مردان بیگانه است. شاید هم نا مفهوم. خواندن کتاب را به زنان توصیه می کنم. دوستش خواهند داشت. اگر کشداری صفحات تاریخ و فتح شیلی آزارشان ندهد. و هم چنین به آقایانی که دوست دارند با دنیای زنان آشنا شوند. ولی ...... نمی شوند.
با خواندن نوشتار شما برداشتم این بود که باید رمان تاریخی باشد. با جست و جو در اینترنت به اینجا رسیدم:
http://iranianbookworm.blogspot.com/2008/09/blog-post_21.html
یادم نمی آید در چه کتابی از حمله های وحشیانه های اسپانیایی ها به امریکای جنوبی و از بین بردن اینکاها خواندم . از اینکاها جسته و گریخته خوانده ام و عکسهای بسیار زیبایی از شهرهای نابود شده آنها دیده ام.
از آنجایی که به خواندن داستان اینکاها علاقه مند هستم حتمن
این کتاب را خواهم خواند.
بسیار سپاسگزارم
اینجا هم از همان خشونت ها هست.
من این کتاب و خوندم حوصلم سر رفت واقعا زنونه اس خیلی زیاد > من که خوشم نیومد
من فکر کردم خانم ها باید خوششون بیاد.
گاهی به این فکر کرده ام که هنرمندان زندگی و شرایط بسیار پیچیده ای دارند بی اینکه کاملا هم انتخاب کرده باشند .. یکی از علت ها این است که وقتی یک کار عالی انجام میدهند طبیعتا سطح توقع طرفداران خود را بالا می برند و باز طبیعتا شاید نتوانند در همان سطح بمانند و این تبدیل به یک دایره معیوب می شود . به نظرم شاید ایزابل آلنده هم درگیر همین دایره شده .. همه ی ما که او را دوست داریم انگار او را دوست داریم چون خانه ی اشباح را دوست داریم . پائولا گرچه اصلا کار بدی نیست اما قابل مقایسه با خانه ی اشباح نیست .. ظاهرا این یکی هم که شما نوشته اید همینطور است . در این میان تقصیر ما نیست که توقع یک کار عالی داریم از نویسنده ای که قبلا یک کار عالی از او خوانده ایم و تقصیر او نیست چون شاید کمتر کسی باشد که تمام کارهایش همیشه در سطح عالی بماند .
کاملن حق با شماست.
من اولین کتابی که از گارسیا گابریل مارکز خواندم صد سال تنهایی بود.
خودش وقتی که احساسش را از دریافت نوبل پرسیدند، گفت:
از این به بعد کار من خیلی سخت می شود چون توقع از من خیلی بالا می رود و نوشتن برایم خیلی سخت است.
و چه راست می گفت.
فته گذشته خواندن این رمان را به پایان رساندم
البته من ترجمه اینس در جان من رو ترجیح میدم.
موفق باشید
ممنون.
من تا به حال هیچ کدام از کارهای ایزابل آلنده را نخوانده ام. خواندن این یادداشت و پیام فرناز گرامی بیشتر من رو تشویق کرد که خانه ی اشباح رو بخوانم. این خانه ی اشباح همان نیست که فیلمی با بازی مریل استریپ بر اساسش ساخته شده؟
بله. همون فیلمه. دیدینش؟ عجب فیلم قشنگی بود. البته رمان که قشنگ بود. ولی فیلمش هم به همچنین.
بله فیلم خیلی خوبیه به خصوص وینونا ریدر با اون صورت دوست داشتنی و باور پذیرش و جرمی ایرونزی که انگار برای بازی تو این فیلم آفریده شده هر چند که بارها و بارها با خواندن کتاب ها و مقایسه ی آن با فیلم های اقتباسی به این نتیجه رسیده ام که کتاب چیز دیگری است؛ حتی گاهی بهترین و بیشترین بخش هایی رو که دوست داشتم در جریان فیلم حذف شده دیدم. باید حتمن کتاب خانه ی اشباح رو بخوانم.
ممنون برای معرفی ایزابل آلنده
منم وینونا رایدر رو خیلی دوست دارم. یعنی اونجا که در اوج ملاحتش بود. جرومی آیرونز که همه فیلمهاش دیدنیه.
ولی من فیلم رو ترجیج میدم. فیلم یه جوری خلاصه ی کتابه. این روزها وقت خیلی کمه برای خوندن کتاب.
سلام
اگر آدرستون رو بگید با کمال میل کتابم رو براتون می فرستم.
چه خوب. این آدرس:
heaven1952@yahoo.com
من کتابو چند وقت قبل خوندم به اون بدیی که میگید هم نبود حداقل واسه من که به فرهنگ آمریکای جنوبی علاقه دارم جالب بود
من نگفتم کتاب بد است. گفتم کتابی در سطح خانه اشباح نیست.