درخت آسوریک: متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژه ها و یادداشت ها
یحیی ماهیارنوابی
بها: 25000 ریال
تعداد صفحه: 134
نشر: فروهر
ترجمه ای دیگر از این کتاب را می توانید اینجا دانلود کنید.
«درخت آسوریک» از کهن ترین متن های مانده از نیاکان ماست که به شعر سروده شده است.
مناظره ای است بین «درخت» و «بُز» و دارای مطالبی خواندنی ! این دو در جنگ لفظی با یکدیگر هستند ابتدا درخت از خود و سودمندی هایش می گویدو پس از آن «بز».
بز در این میان به درخت می گوید:
سخن زرینه راندم نزدت ای خرمابُن بی بَر
چه سود از این سخن،گویی برافشاندم دُو گوهر
آن چه که به عنوان نخستین انیمیشن جهان معروف و درشهر سوخته یافت شده است، نمونه ای از این داستان است. این داستان به شکل های گوناگون سینه به سینه در میان اقوام غرب ایران به امروز منتقل شده است.
چند ساعتی از وبگردی هایم را به «درخت آسوریک» گذراندم دیدگاههای گوناگون را در این باره خواندم ولی آنچه به نظرم درست می آید نبرد میان دو نیرو است که یکی بر دیگری پیروز می گردد و این منظومه هزاران سال است که ادامه دارد.
یک نسخه از این کتاب را با ترجمه ای دیگر برای دریافت گذاشته ام به گفته ی مترجم نخستین ترجمه بوده است.
در سایتها خواندم ترجمه ماهیار نوابی در سال 1346 منتشر شده است بی تردید ترجمه ماهیار نوابی که از پزوهشگران به نام هستند و به پهلوی آشنایی کامل داشتند ترجمه ای بهتر است.
این اثر باستانی را که همه می شناسیم را داستان درخت آسوریک می دانند.
بریده ای از شعر درخت آسوریک:
درختی رسته است، سراسر کشور شورستان
بُنش خشک است، سرش تر است
برگش به نی ماند، برش ماند به انگور
شیرین بار آورد، برای مردمان
آن درخت بلند، با بز نبرد کرد
که من از تو برترم، به بسیار گونه چیز
رسن از من کنند، که پای تو را بندند
چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
میخ از من کنند، که سر تو را آویزند
از بار من خورند، تا سیر(انباشته) شوند
چون آن گفته شد، (بهوسیله) درخت آسوریک
بز پاسخ کرد، سرفراز جنباند
که تو با من، پیکار میکنی ، تو با من نبرد میکنی
چون این از کودههای من شنیده شود
شود ننگ اوی، سخن هرزهات بیکار کند
درازی، دیو بلند، بشنت(کاکلت) ماند به گیس دیو
که بر سر جمشید، در آن فرخ هنگام
دروغ دیوان، بنده بودند، مردمان
و هم درخت خشک دار بن، سرش زرگون شد
تو از این کردهها، سرت هست زرگون
گرت پاسخی کنم، ننگی گرانم بود
گویندم به افسان، مردمان پارس
بشنو ای دیو بلند، تا من پیکارم
دین ویژه مزدیسنان، که هرمزد مهربان آموخت
جز از من که بزم، کس نتواند شود
چه شیر از من کنند، اندر پرستش یزدان
گو شورون، ایزد، همه چهارپایان
وهم، هوم نیرومند، نیرو، از من است
زه از من کنند، که بندند بر کمان
پیشپاره از من کنند، به آبجر و هوز و مانند آن
که خورد شهریار، کوهیار و آزاد
پس من دیگر بار برترم، از تو، درخت آسوریک
اینم سود و نیکی، اینم، دهش و درد
که از من بز برود، در سراسر این پهن بوم
این زرین سخنم، که من به تو گفتم
چنانست که پیش خوک و گراز، مروارید افشانید
یا چنگ زنید، پیش اُشتر مست
...
متن کامل پیام های شهرزاد درویش در موضوع درخت آسوریک:
میدانیم که زبان پهلوی به دو شاخه پهلوی شرقی و شمالی یا همان پهلوی اشکانی و پهلوی جنوبی و جنوب غربی یا پهلوی ساسانی تقسیم میشود. با توجه به این که این سروده یکی از معدود آثار به جا مانده از زبان پهلوی است استاد بهار در کتاب سبک شناسی خود، اطلاعات ارزشمندی درباره این کتاب به خواننده میدهد، او تعداد واژههای پهلوی این کتاب را 800 واژه گفته و از قول نویسنده مجمل التواریخ از کتابهای مروک، سندباد، یوسیفاس، سیماس که در دوره اشکانی نگارش شده و امروز دیگر اثری از آنها نیست، یاد میکند و بعد به بیان مشخصات و ویژگی های درخت آسوریک میپردازد و میگوید:
"درخت آسوریک رسالهای است به زبان پهلوی که عقیده برخی از محققان بر آن است که از آثار پهلوی شمالی یعنی پهلوی اشکانی است. این کتاب شعر بوده و هنوز هم بعضی از ابیات آن کتاب حال نظم خود را از دست نداده است ولی بسیاری از ابیات از وزن افتاده و مبدل به نثر گردیده است. در این کتاب قوافی رعایت شده است، بعضی ابیات با (الف و نون) و بعضی ابیات با (نون و دال) ختم میشود".
پس از این بهار به ذکر بندهایی از این سروده به زبان پهلوی پرداخته و در ادامه ترجمهای از همین بندهای گزیده را آورده. برای یک مقایسه گذرا، بندهای برگردان مربوط به هر قسمت را در کنار متن پهلوی قرار دادم و ترجمههای ماهیار نوابی و طبری و بهار را (در آن بخشهای اندکی که مشابه بودند که این شباهت بخشهای ذکر شده در برگردان طبری و بهار بیشتر بودند و جای مقایسه داشت) کنار هم قرار دادم. با خودم گفتم شاید آوردنش در اینجا همان طور که برای من جذاب بوده برای دوستان هم خالی از لطف نباشد. به هر حال اگر این نوشتار حوصله دوستان را سر میبرد، همین جا عذرخواهی میکنم. ضمناً شمارهگذاری بندها بدون توجه به بندهای کتاب اصلی و براساس ترتیبی بوده که بهار در سبک شناسی خود آورده. تنها از این جهت که بتوان طی این نوشتار درباره برخی بندها گفتگو کرد این کار را انجام داده ام.
(1)
درختی رُسْت اِست تر اَوْشَتْرو اَسوریک
بُنِش خوشک اِسْت، سَرِش هست تر،
ترجمه: درختی رسته است ورای شهرستان آسوریک
بنش خشک است و سر او تر است.
(2)
وَرْگِش کنیا (نَیْ) مانِد. بَرِش مانِد انگور،
شیرین بار آوِرد...
ت: برگش به نی ماند و برش به انگور، شیرین بار آورد.
(3)
مرتومان وینای آن ام درختی بلند.
بوژ اَوْاِم نَپَرْدِتْ کو اَزْ هَچْ تواَوَرْتراُم پت وَس گونک هیر.
ت: مردمان بینی من آن درخت بلندم،
بز بر من بیرون میآید و رقابت میکند که من از تو برترم به بس گونه چیز.
(4)
اَپْم پت خونیرَسْ دمیک درختُمْ نیست همتن.
چی، شه هَچ ازخورِت کِذْنوک آوُرْم بار.
ت: مرا به زمین خونیرث (اقلیم چهارم) درختی نیست هم تن،
چه شاه از من تناول کند چون نوآورم بار،
(5)
مکوکان تخت اوم فرْسَپْ اُم وات پانان.
گیواگ روپ هچ اَزْ کِرِنْدکی وُراژند مِیهن ومان.
ت: تختهی کشتیها هستم و دکل بادبانها.
جاروب از من کنند که ورازند خانمان.
(6)
گُوازْمْ هچ از کِرِند کی کوپِنْد شی و برنج؛
دَمینک هچ از کِرِند آتوران وِزَنای.
ت: گواز از من کنند که کوبند جو و برنج
دمینک (دم کوره) از من سازند آذران وُزَنْ (بادبزن: بادبزن مرکب است از باد و بزن از ریشه «بز» و از فعل بزیدن و وزیدن، آتش وزن نیز همان فعل است که با آتش ترکیب شده است و اینجا آتش وزنای بدل دمینک است و اگر «وزنان» باشد، فاعل جمله است.)
(7)
موک ام ورچیگران نالین ام ورهنک پایان.
رِسَنْ هچ از کِرِند کی تو پای بندِند.
ت: موزهام برزگران را و پای افزارم برهنه پایان را
ریسمان از من سازند که پای تو را بندند
(8)
چوپ هچ ازِ کِرِند کی توپایها ماچِند.
میگ (میخ) هَچَ از کِرِند کی توسَرْ گونکْ وِچِنْد.
ت: چوب از من کنند که پایهای تو را ماچند (؟)
میخ از من کنند کت سرنگون آویزند
(9)
هیزم ام آتوران کی توسیچ بریژِند.
تاپستان اَسایَکْ اُم پت سرِی شترویاران.
ت: هیزمم آتشهایی را که ترا مهیا و برشته سازند،
تابستان سایهبانم بر سر شهریاران
(10)
شکر اُم وَرْچیگران دوشاب آژات مرتان.
تَپَنْگوک هچ از کِرِند ...
ت: شکرم برزگران را، دوشابم برای آزاد مردان.
تبنگوی از من سازند.
(تبنگ و تبنگوی همان است که به عربی طبق شده است و در خراسان هم اکنون تبنگ به جعبه های سرگشاده و ته باریک گویند که انگور بدان حمل میکنند.)
(11)
دارو کدان وینای شتروان –
- شتروی برند بِچِشکان بِچِشک ...
آشیان ام مُرویچکان سایَک کاریاکان
ت: و دارودان بینی شهر به شهر برند پزشک بر پزشک ...
آشیان مرغکانم و سایه کاروان ها
(12)
خَسْتَک بی اَوْ کِنُمْ پَتْ نوک بُوم رست.
کذ اَرْژِند مَرْتومَکْ کوم بینی وُناسِنْد.
ت: هسته برافکنم به نوبوم رست
برای این که مردم فقیر به سبب من منتفع گردند.
(13)
بَغانُمْ اُوِتْ زرین ویت اَوْاین داند:
آنَکْ ژ مرتومَکْ کیش نیست مَیْ و نان.
هچ از باری خورند...
ت: سرشاخهای من باشد زرین
علاوه بر این داند نیز آن مردی که شراب و نان ندارد که در آن هنگام از میوه من بخورند
(یعنی وقتی که فصل پاییز رسد و سرشاخهای من طلایی شود، علاوه بر همه منافعی که شمردم، فقیران نیز از میوه من خواهند خورد).
(14)
دُت هم بُرت آویختند کذش ان گفته بوت درختی آسوریک...
ت: دو رقیب و دوهم نبرد با یکدگیر درآویختند وقتی که درخت آسوریک این سخنان را گفته بود.
***************
درخت آسوریک ماهیار رو ندیده ام و نمیدانم آیا در برگردان جدید، بازنگری در آن ترجمه سال 46 که از آن نوشتهاید، انجام داده یا نه ولی وقتی نقاط مشترک این سه برگردان را با هم مقایسه میکنم، با آقای رشاد گرامی هم رای هستم و فکر می کنم برگردان احسان طبری شاعرانه و دلنشینتر است (و نه لزوماً درستتر). نکته جالبی که هنگام خواندن متن پهلوی و ترجمه کوتاه مرحوم بهار به نظرم رسید، نکات اختلافی است که در این سه برگردان به ویژه دو برگردان طبری و بهار به نظر میآید. مثلاً در بند (8) سه ترجمه مختلف از یک عبارت پهلوی میبینیم:
متن پهلوی: چوپ هچ ازِ کِرِند کی توپایها ماچِند.
بهار: چوب از من کنند که پایهای تو را ماچند.
ماهیار: چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
طبری: مر آن چوبی که کوبیدت شبان بر سر، ز من سازند.
یا مثلاً در بند (11) مرحوم بهار اشاره به افتادگی و آشفتگی متن در نسخه اصل دارد و معنایی که برای عبارت داده هم خیلی مفهوم نیست در حالی که برگردان این عبارات در ترجمه احسان طبری این چنین آمده:
تبنگوی از من سازند.
دارو کدان وینای شتروان –
- شتروی برند بِچِشکان بِچِشک ...
تبنکو بهر داروی پزشکان زمین باشم.
که به نظر میرسد این اختلاف در برگردانها با آن آشفتگی در نسخه مرجع در ارتباط باشد.
در مورد ترتیب متن پهلوی درخت آسوریک چیزی نمیدانم ولی وقتی همین نمونه کوتاه را که استاد بهار به آن اشاره کرده با ترجمه طبری مقایسه میکنم، می بینم جابجاییهای زیادی در جملههای ترجمه طبری هست حتی به نظرم رسید برخی عبارات مثل نخستین عبارت بند (3) (مرتومان وینای آن ام درختی بلند) در ترجمه احسان گم شده ولی در مجموع در همین مقایسه کوتاه بسیاری از عبارات به زیبایی و هوشمندانه -و گویا بدون رعایت ترتیب متن پهلوی – به متن اصلی وفادار هستند.
در جمعبندی گفتار درباره درخت آسوریک، استاد بهار بر خلاف نظر برخی از محققان در مورد تعلق متن به پهلوی اشکانی میگویند: "از متن اثر، کاملاً نمیتوان نثر پهلوی اشکانی را مقیاس گرفت زیرا به مناسبت نظم، تقدیم و تاخیر زیادی در عبارات بهم رسیده است و حذف و اثبات بسیاری شده است."
*************
نکات دیگری هم هست که مرحوم بهار برای سبک شناسی متن از حیث تعلق به نثر پهلوی اشکانی یا ساسانی به آن پرداخته که در اینجا میآورم:
در این کتاب لغاتی است که در پهلوی جنوبی نیست، از آن جمله لغت (اِسْت) (در بند 1)؛ علامت خبر که در جنوبی(استات) و مثل فعل معین استعمال میشده است ولی در این کتاب مثل زبان دری به تخفیف آمده چنان که میگوید: «درختی رستست».
دیگر، کلمه «وینای» (در بند 3) از فعل «وینستن» و از اسم مصدر «وینشن» و از ریشه «وین» که زیان ما «بین» است. این لفظ در جنوبی نیست ولی در زبان دری که قرابت تامی با پهلوی شرقی و شمالی دارد، موجود است. و در فارسی قاعدهای است که الفی به ریشه فعلی میافزایند و معنای آن فعل را دگرگون میکنند. مثل: گوی و گویا، مان و مانا، آی و آیا، بین و بینا (که در اشعار دری الف را ممال ساخته تبدیل به «ی» کردهاند. «وینای» لفظی است که مخاطب خاص ندارد و در اینجا وینای معنی خاصی داشته که امروز ما آن معنی را گم کردهایم. چنان که معنی «بینی» هم فراموش شده است و از این رو بعضی از فرهنگ نویسان آن را به معنی «آفرین» پنداشتهاند. در صورتی که این کلمه نه به معنی «نگاه می کنی» بوده و نه به معنی «آفرین» بلکه همان طور که اشاره شد، وینای پهلوی شمالی و بینی در اشعار دری به معنای خاصی بوده است که ما امروز آن را گم کرده ایم و منحصر به شعر قبل از مغول است و در نثر و شعرهای بعد از مغول دیده نمیشود.
دیگر، فعل «نپردیتن» (سطر دوم بند 3) که در زبان دری «نبرد کردن» آمده و معنی آن رقابت و مناظره و مخاصمه است.
دیگر، کلمه «از» (سطر دوم بند 3) به جای «من» که در شمال خاصه آذربایجان و طالش هنوز هم نمرده و متداول است.
دیگر، فعل «ورازیدن» (سطر دوم بند 5) که درست معنی آن مفهوم نیست و در زبان دری هم از بین رفته است و شبیه فعل برازیدن است که در شعر مانی صیغه وصفی آن آمده است. این فعل در پهلوی جنوبی نیز «ورازیتن» است و در زبان هم «برازیدن» به همان معنی موجود است اما «وراژند» شمالی از این ماده نیست و معنای دیگر داشته.
دیگر، کلمات «دمینک» و «وِزَنای» و «نالین» که به معنی نعلین عربی است (بندهای 6و7) و «ماچند» (بند 8) که فقط در «پای ماچان» دری مادهاش دیده شده. و فعل «وچتیتن» که شاید از ماده آویزیدن فارسی باشد و لغت «تپنگوک» (بند 10) که در خراسان متداول است و فعل «وناسیدن» (بند 12) به معنی زیان کردن که در پهلوی جنوبی «وناس» به معنی گناه صرف نمی شود و اینجا صرف شده و معنی ضرر و زیان و خسران میدهد. و «ویت» از «ویتا» و «دویتا»ی اشکانی است که اصل کلمه «دو» است و اینجا معنی «علاوه» میدهد و «ویت اَوْ این» یعنی علاوه بر این.
دیگر، صرف فعل «کرتن» در صیغههای مضارع مطابق اصل ریشه به قاعده افعال قیاسی و حال آن که در زبان دری و پهلوی جنوبی، قسمت مصدر و ماضی این فعل ریشه «کر» و مضارع و امر از ریشه «کن» صرف میشود و تا پایان رساله بسیار لغات دیگر به همین روش موجود است.
شهرزاد درویش
فکر می کنم برای من جذابیتش چند برابر شد . بی اینکه بدانم اول رفته بودم شعرهایی که می خوانیم و این شعر را خواندم .. هنوز داشتم به آن فکر می کردم که آمدم اینجا ...
خیلی جذاب بود . مرسی خانم پروانه . ضمنا عکسی را که قرار بود همه ما بشناسیم من نمی شناختم !! البته آن بز را می شناسم اما آیا احتمالا این وسیله ای برای متحرک کردن تصاویر که گفته اید نبوده ؟
چه خوب پس آقای رشاد بزرگواری کرده اند و این شعر را آنجا گذاشته اند بروم سری بزنم..
فکر می کنم جذابیتش برای شما از آن جهت بود که در وبلاگ گران مایه و گرانسنگ «شعرهایی که می خوانیم» ابتدا خواندیش .
عکس: خوب شاید چون دوستان من را می شناسند ایمیل های فورواردی شبیه به هم زیادی برایم می فرستند شاید این عکس را بارها در ایمیل های فورواردیم دیده ام.
خوب نوع ایمیل های فورواردی دریافتی شما مدرنیست ها با ما سنتی ها فرق می کند.
گمان نمی کنم اصلا به قصد ایجاد تصاویر متحرک این سفال را درست کرده باشند .مفهوم آن مور نظر بوده است.
گاهی تعجب می کنم که این کتابهای زیر خاکی ! را شما از کجا پیدا می کنید ؟ نقشه ی گنج اگر دارید قول می دهم دست نزنم فقط مرا به تماشا ببرید !
تعجبی ندارد چون یک پایم لب گور است زودتر می خواهم ببینم آن زیرها چه خبر است.
امیدوارم هیچوقت جا پای من نگذارید.
قضیه داره هیجان انگیز تر میشه ! به فرم اون سفال نگاه کن و جوری که در اطراف اون نقش ها هست .
( آ ن چه که به عنوان نخستین انیمیشن جهان معروف و درشهر سوخته یافت شده است، نمونه ای از این داستان است.)
اولین وسیله هائی که برای تولید تصاویر متحرک استفاده میشده تقریبا این شکلی بوده و البته نه اینقدر قدیمی و نه سفالی ...
حالا فرض کن این شی سفالی با سرعت می چرخه و در جائی از یک سوراخ به اندازه ی مثلا اون بز ما به اون تصاویر نگاه می کنیم اونوقت داستانی که روی اون نقاشی شده مثل یک فیلم دیده میشه . میشه . نه ؟
اولین ایمیلی که از این سفال گرفتم در واقع شکل سفال نبود بلکه حرکت بز و پریدنش به روی درخت بود به شکل انیمیشن . مدتها در کامپیوترم بود و نگاهش می کردم ولی نمی دانستم موضوع اصلی این نیست.
سرکار خانم پروانه، طبق امر شعر درخت آسوریک را در نوبت گذاشته بودم و امروز نوبتش شده بود، اطاعت امر کردم. من این انطباق زمانی را به فال نیک میگیرم.
حرفی در صاحب نظر بودن دکتر ماهیار نوابی نیست و گفته هایشان فصلالخطاب است. ولی ترجمهی احسان طبری حال و هوای شاعرانهتری دارد. ترجمهی شعر هم که هیچ وقت عین اصل آن نمیشود.
آقای رشاد گرامی
من خدمت شما جسارت نکردم فقط یک پیشنهادکوچک دادم خوشحالم که زحمت کشیدید و قسمتهایی ازآن را آنجا گذاشتید.
راستش انتشار همزمان این دو موجب شد به آقای محسن مشکوک شوم.این یادداشت یک هفته ای در چرکنویس ها مجوز انتشار نداشت و امروز صبح توسط صاحب وبلاگ منتشر شد.
این روزها خیلی پشت سر این و اون حرف زده ام به گمانم به زودی دهانم کج شود.
ترجمه احسان طبری از دید من هم خوب است و ترجمه ی ماهیار نوابی را نخوانده ام در اولین سفر به روبه روی دانشگاه از انتشارات فروهر می گیرمش و مقایسه این دو ترجمه حتما جالب است.
در وبگردی هایم دیدم پایان نامه های دانشجویی با موضوع درخت آسوریک هست و مورد بحث انجمن های ادبی است. یکی از بحث های آنها بر سر وزن این سروده است که بیگمان شهرزاد گرامی در این باره می توانند بیشتر برایم توضیح دهند.
کمی پای بندیم به خانه بودن کمتر شود نخستین کلاسی که خواهم رفت کلاس آموزش زبان پهلوی است.
یک چیز دیگری را هم اضافه کنم: بررسی این سروده تنها از جنبه ی شعر و ادبیات نیست که اهمیت دارد سروده ای است که پژوهشگران تاریخی و باستان شناسی و فرهنگی به آن علاقه مندند.
به عنوان نمونه بز از رستم و اسفندیار نام می برد این نشان می دهد که در زمان اشکانیان رستم و اسفندیار را می دانستند.
و دیگر نکته ها که امیدوارم اینجا و یا در شعرهایی که می خوانیم باز شوند.
خانم پروانه:

امروز من ایمیلی از خانم فرناز گرفتم که یک کتابی را آماده ی انتشار دارند. مرمیازلا عود کرد و یادم افتاد که چند روزی از پانزدهم ماه گذشته و من می بایستی این یادداشت شما رامنتشر می کردم. خدمت ایشان هم عرض کردم که کار رمیازلا است و باید اول این را منتشر کنم و بعد کتاب ایشان را. من هنوز سراغ شعرهایی که می خوانیم هم نرفته ام. فکر می کردم آن شعر سر خم می سلامت کماکان آنجاست.
مرا به مرمیازلا ببخشید. هرچند شما مدام تاکید دارید که از این واژه را نگویم ولی انگار هست و کاری با آن نمی توان کرد. هر وقت احساس کردید عود کرده خود عنان وبلاق وزین را در دست بگیرید.
خوب پس مثل اینکه من هم باید انتشار تصادفی این دو یادداشت را با هم به فال نیک گیرم و دست از خباثت بردارم.
و اما شما به من ثابت کردید خبیث هستید چون آن واژه منحوس را واژگون نموده و فیلترینگ را رد کردید. خواستم به دلیل استفاده از این واژه به شکل دیگری عنان وبلاگ را دست گرفته و یادداشت فرناز را منتشر کنم و همگی برویم در شعرهایی که می خوانیم پیام بنویسیم که فرناز (ببخشید یادم نبود خانم فرناز) به من اجازه نداد.
من فکر می کنم اگر پاهای ثابت داشته باشیم بهتر است ماه را به تعداد پاهای ثابت تقسیم کنیم و عدد به دست آمده بشود تعداد روزهایی که یک پست روی پیشخوان باشد.
یا تا وقتی حداقل یک کتاب در پیش نویس نداشته باشیم پست جدید را قرار ندهیم. اگر کتاب خانم فرناز را آپ کنید قلکمان خالی می شود. مگر این که آن کتاب دیگری که شما در آنجا گذاشته اید را تکمیل کنید و بعد یادداشت ایشان منتشر کنید.
این جوری و تا این جا امیدوارم با حضور شما و خانم فرناز بتوانیم هر ده روز یک بار، پست تازه داشته باشیم.
موافقید؟
پیشنهاد خوبیه . تقسیم ماه به تعداد یاددشت های چرکنویس آماده انتشار.
نوشتن یادداشت در اینجا اجباری برای نوشتن بر کتاب برایم به وجود می اورد که آین اجبار را دوست دارم.
دقیقاً همون روزی که شما این متن رو نوشتین، بیبی سی یه گزارش کوتاه در مورد تاریخچه انیمیشن پخش کرد با سفالینهای از درخت و بز. این مناظره به قدری زیبا و پر از تصویره که بی اختیار گفتگوها پیش چشمت جان میگیرند. انگار نه انگار که این متن مربوط به دورانی است خیلی خیلی دور که شاید یکی از تنها یادگارانش همین درخت آسوریک باشد. چنین متن هایی از لحاظ مقایسهای و این که چه فکر، شناخت و خوبی پشت این نوشتهها بوده خیلی ارزشمنده و افسوس برای جای خالی هزاران هزار متن و دست نوشتهای که یک جایی در هزارتوی تاریخ و ادبیات و فرهنگ ما گم شده است.
چه جالب!
پست یادداشت در اینجا و وبلاگ آقای رشاد گرامی و گزارش در شبکه بی بی سی ویکی اتفاق جالب دیگه اینکه هفته پیش بیست گیگا اطلاعات شامل فیلم و کتاب و...از میراث فرهنگی شهر سوخته به دستم رسید. که باید از این فرصتهایی که نوبت کتابخوانی ام است استفاده کنم و کتابها را برای دیگران به اشتراک بگذارم.
بله این شعر افزون بر ارزش شعری آن دارای ارزش های دیگری هم هست که با خواندن آن از ژرفای ما بیرون کشیده می شود.
خوشحالم که این شعر را دوست داری.
میدانیم که زبان پهلوی به دو شاخه پهلوی شرقی و شمالی یا همان پهلوی اشکانی و پهلوی جنوبی و جنوب غربی یا پهلوی ساسانی تقسیم میشود. با توجه به این که این سروده یکی از معدود آثار به جا مانده از زبان پهلوی است استاد بهار در کتاب سبک شناسی خود، اطلاعات ارزشمندی درباره این کتاب به خواننده میدهد، او تعداد واژههای پهلوی این کتاب را 800 واژه گفته و از قول نویسنده مجمل التواریخ از کتابهای مروک، سندباد، یوسیفاس، سیماس که در دوره اشکانی نگارش شده و امروز دیگر اثری از آنها نیست، یاد میکند و بعد به بیان مشخصات و ویژگی های درخت آسوریک میپردازد و میگوید:
"درخت آسوریک رسالهای است به زبان پهلوی که عقیده برخی از محققان بر آن است که از آثار پهلوی شمالی یعنی پهلوی اشکانی است. این کتاب شعر بوده و هنوز هم بعضی از ابیات آن کتاب حال نظم خود را از دست نداده است ولی بسیاری از ابیات از وزن افتاده و مبدل به نثر گردیده است. در این کتاب قوافی رعایت شده است، بعضی ابیات با (الف و نون) و بعضی ابیات با (نون و دال) ختم میشود".
پس از این مقدمه، بهار به ذکر بندهایی از این سروده به زبان پهلوی پرداخته و در ادامه ترجمهای از همین بندهای گزیده را آورده. برای یک مقایسه گذرا، بندهای برگردان مربوط به هر قسمت را در کنار متن پهلوی قرار دادم و ترجمههای ماهیار نوابی و طبری و بهار را (در آن بخشهای اندکی که مشابه بودند که این شباهت بخشهای ذکر شده در برگردان طبری و بهار بیشتر بودند و جای مقایسه داشت) کنار هم قرار دادم. با خودم گفتم شاید آوردنش در اینجا همان طور که برای من جذاب بوده برای دوستان هم خالی از لطف نباشد. به هر حال اگر این نوشتار حوصله دوستان را سر میبرد، همین جا عذرخواهی میکنم. ضمناً شمارهگذاری بندها بدون توجه به بندهای کتاب اصلی و براساس ترتیبی بوده که بهار در سبک شناسی خود آورده. تنها از این جهت که بتوان طی این نوشتار درباره برخی بندها گفتگو کرد این کار را انجام داده ام.
یک:
کتاب« سبک شناسی بهار»
اگر وقت داشتی پس از آن کتابی که گفته بودی اینجا می نویسی و ننوشتی ، از این کتاب بنویس تا بیشتر با آن آشنا شویم.
دو: می دانی که چه قدر این پژوهش را دوست دارم و در خواندن آنها طمع دارم بخصوص از چشم و زبان تو.
بندهایی از درخت آسوریک
(1)
درختی رُسْت اِست تر اَوْشَتْرو اَسوریک
بُنِش خوشک اِسْت، سَرِش هست تر،
ترجمه: درختی رسته است ورای شهرستان آسوریک
بنش خشک است و سر او تر است.
(2)
وَرْگِش کنیا (نَیْ) مانِد. بَرِش مانِد انگور،
شیرین بار آوِرد...
ت: برگش به نی ماند و برش به انگور، شیرین بار آورد.
(3)
مرتومان وینای آن ام درختی بلند.
بوژ اَوْاِم نَپَرْدِتْ کو اَزْ هَچْ تواَوَرْتراُم پت وَس گونک هیر.
ت: مردمان بینی من آن درخت بلندم،
بز بر من بیرون میآید و رقابت میکند که من از تو برترم به بس گونه چیز.
(4)
اَپْم پت خونیرَسْ دمیک درختُمْ نیست همتن.
چی، شه هَچ ازخورِت کِذْنوک آوُرْم بار.
ت: مرا به زمین خونیرث (اقلیم چهارم) درختی نیست هم تن،
چه شاه از من تناول کند چون نوآورم بار،
(5)
مکوکان تخت اوم فرْسَپْ اُم وات پانان.
گیواگ روپ هچ اَزْ کِرِنْدکی وُراژند مِیهن ومان.
ت: تختهی کشتیها هستم و دکل بادبانها.
جاروب از من کنند که ورازند خانمان.
(6)
گُوازْمْ هچ از کِرِند کی کوپِنْد شی و برنج؛
دَمینک هچ از کِرِند آتوران وِزَنای.
ت: گواز از من کنند که کوبند جو و برنج
دمینک (دم کوره) از من سازند آذران وُزَنْ (بادبزن: بادبزن مرکب است از باد و بزن از ریشه «بز» و از فعل بزیدن و وزیدن، آتش وزن نیز همان فعل است که با آتش ترکیب شده است و اینجا آتش وزنای بدل دمینک است و اگر «وزنان» باشد، فاعل جمله است.)
(7)
موک ام ورچیگران نالین ام ورهنک پایان.
رِسَنْ هچ از کِرِند کی تو پای بندِند.
ت: موزهام برزگران را و پای افزارم برهنه پایان را
ریسمان از من سازند که پای تو را بندند
(8)
چوپ هچ ازِ کِرِند کی توپایها ماچِند.
میگ (میخ) هَچَ از کِرِند کی توسَرْ گونکْ وِچِنْد.
ت: چوب از من کنند که پایهای تو را ماچند (؟)
میخ از من کنند کت سرنگون آویزند
(9)
هیزم ام آتوران کی توسیچ بریژِند.
تاپستان اَسایَکْ اُم پت سرِی شترویاران.
ت: هیزمم آتشهایی را که ترا مهیا و برشته سازند،
تابستان سایهبانم بر سر شهریاران
(10)
شکر اُم وَرْچیگران دوشاب آژات مرتان.
تَپَنْگوک هچ از کِرِند ...
ت: شکرم برزگران را، دوشابم برای آزاد مردان.
تبنگوی از من سازند.
(تبنگ و تبنگوی همان است که به عربی طبق شده است و در خراسان هم اکنون تبنگ به جعبه های سرگشاده و ته باریک گویند که انگور بدان حمل میکنند.)
(11)
دارو کدان وینای شتروان –
- شتروی برند بِچِشکان بِچِشک ...
آشیان ام مُرویچکان سایَک کاریاکان
ت: و دارودان بینی شهر به شهر برند پزشک بر پزشک ...
آشیان مرغکانم و سایه کاروان ها
(12)
خَسْتَک بی اَوْ کِنُمْ پَتْ نوک بُوم رست.
کذ اَرْژِند مَرْتومَکْ کوم بینی وُناسِنْد.
ت: هسته برافکنم به نوبوم رست
برای این که مردم فقیر به سبب من منتفع گردند.
(13)
بَغانُمْ اُوِتْ زرین ویت اَوْاین داند:
آنَکْ ژ مرتومَکْ کیش نیست مَیْ و نان.
هچ از باری خورند...
ت: سرشاخهای من باشد زرین
علاوه بر این داند نیز آن مردی که شراب و نان ندارد که در آن هنگام از میوه من بخورند
(یعنی وقتی که فصل پاییز رسد و سرشاخهای من طلایی شود، علاوه بر همه منافعی که شمردم، فقیران نیز از میوه من خواهند خورد).
(14)
دُت هم بُرت آویختند کذش ان گفته بوت درختی آسوریک...
ت: دو رقیب و دوهم نبرد با یکدگیر درآویختند وقتی که درخت آسوریک این سخنان را گفته بود.
درخت آسوریک ماهیار رو ندیده ام و نمیدانم آیا در برگردان جدید، بازنگری در آن ترجمه سال 46 که از آن نوشتهاید، انجام داده یا نه ولی وقتی نقاط مشترک این سه برگردان را با هم مقایسه میکنم، با آقای رشاد گرامی هم رای هستم و فکر می کنم برگردان احسان طبری شاعرانه و دلنشینتر است (و نه لزوماً درستتر). نکته جالبی که هنگام خواندن متن پهلوی و ترجمه کوتاه مرحوم بهار به نظرم رسید، نکات اختلافی است که در این سه برگردان به ویژه دو برگردان طبری و بهار به نظر میآید. مثلاً در بند (8) سه ترجمه مختلف از یک عبارت پهلوی میبینیم:
متن پهلوی:چوپ هچ ازِ کِرِند کی توپایها ماچِند.
بهار: چوب از من کنند که پایهای تو را ماچند.
ماهیار: چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
طبری: مر آن چوبی که کوبیدت شبان بر سر، ز من سازند.
یا مثلاً در بند (11) مرحوم بهار اشاره به افتادگی و آشفتگی متن در نسخه اصل دارد و معنایی که برای عبارت داده هم خیلی مفهوم نیست در حالی که برگردان این عبارات در ترجمه احسان طبری این چنین آمده:
تبنگوی از من سازند.
دارو کدان وینای شتروان –
- شتروی برند بِچِشکان بِچِشک ...
تبنکو بهر داروی پزشکان زمین باشم.
که به نظر میرسد این اختلاف در برگردانها با آن آشفتگی در نسخه مرجع در ارتباط باشد.
در مورد ترتیب متن پهلوی درخت آسوریک چیزی نمیدانم ولی وقتی همین نمونه کوتاه را که استاد بهار به آن اشاره کرده با ترجمه طبری مقایسه میکنم، می بینم جابجاییهای زیادی در جملههای ترجمه طبری هست حتی به نظرم رسید برخی عبارات مثل نخستین عبارت بند (3) (مرتومان وینای آن ام درختی بلند) در ترجمه احسان گم شده ولی در مجموع در همین مقایسه کوتاه بسیاری از عبارات به زیبایی و هوشمندانه -و گویا بدون رعایت ترتیب متن پهلوی - به متن اصلی وفادار ماندهاند.
در جمعبندی گفتار درباره درخت آسوریک، استاد بهار بر خلاف نظر برخی از محققان در مورد تعلق متن به پهلوی اشکانی میگویند: "از متن اثر، کاملاً نمیتوان نثر پهلوی اشکانی را مقیاس گرفت زیرا به مناسبت نظم، تقدیم و تاخیر زیادی در عبارات بهم رسیده است و حذف و اثبات بسیاری شده است."
نکات دیگری هم هست که مرحوم بهار برای سبک شناسی متن از حیث تعلق به نثر پهلوی اشکانی یا ساسانی به آن پرداخته که در اینجا میآورم:
در این کتاب لغاتی است که در پهلوی جنوبی نیست، از آن جمله لغت (اِسْت) (در بند 1)؛ علامت خبر که در جنوبی(استات) و مثل فعل معین استعمال میشده است ولی در این کتاب مثل زبان دری به تخفیف آمده چنان که میگوید: «درختی رستست».
دیگر، کلمه «وینای» (در بند 3) از فعل «وینستن» و از اسم مصدر «وینشن» و از ریشه «وین» که زیان ما «بین» است. این لفظ در جنوبی نیست ولی در زبان دری که قرابت تامی با پهلوی شرقی و شمالی دارد، موجود است. و در فارسی قاعدهای است که الفی به ریشه فعلی میافزایند و معنای آن فعل را دگرگون میکنند. مثل: گوی و گویا، مان و مانا، آی و آیا، بین و بینا (که در اشعار دری الف را ممال ساخته تبدیل به «ی» کردهاند. «وینای» لفظی است که مخاطب خاص ندارد و در اینجا وینای معنی خاصی داشته که امروز ما آن معنی را گم کردهایم. چنان که معنی «بینی» هم فراموش شده است و از این رو بعضی از فرهنگ نویسان آن را به معنی «آفرین» پنداشتهاند. در صورتی که این کلمه نه به معنی «نگاه می کنی» بوده و نه به معنی «آفرین» بلکه همان طور که اشاره شد، وینای پهلوی شمالی و بینی در اشعار دری به معنای خاصی بوده است که ما امروز آن را گم کرده ایم و منحصر به شعر قبل از مغول است و در نثر و شعرهای بعد از مغول دیده نمیشود.
دیگر، فعل «نپردیتن» (سطر دوم بند 3) که در زبان دری «نبرد کردن» آمده و معنی آن رقابت و مناظره و مخاصمه است.
دیگر، کلمه «از» (سطر دوم بند 3) به جای «من» که در شمال خاصه آذربایجان و طالش هنوز هم نمرده و متداول است.
دیگر، فعل «ورازیدن» (سطر دوم بند 5) که درست معنی آن مفهوم نیست و در زبان دری هم از بین رفته است و شبیه فعل برازیدن است که در شعر مانی صیغه وصفی آن آمده است. این فعل در پهلوی جنوبی نیز «ورازیتن» است و در زبان هم «برازیدن» به همان معنی موجود است اما «وراژند» شمالی از این ماده نیست و معنای دیگر داشته.
دیگر، کلمات «دمینک» و «وِزَنای» و «نالین» که به معنی نعلین عربی است (بندهای 6و7) و «ماچند» (بند 8) که فقط در «پای ماچان» دری مادهاش دیده شده. و فعل «وچتیتن» که شاید از ماده آویزیدن فارسی باشد و لغت «تپنگوک» (بند 10) که در خراسان متداول است و فعل «وناسیدن» (بند 12) به معنی زیان کردن که در پهلوی جنوبی «وناس» به معنی گناه صرف نمی شود و اینجا صرف شده و معنی ضرر و زیان و خسران میدهد. و «ویت» از «ویتا» و «دویتا»ی اشکانی است که اصل کلمه «دو» است و اینجا معنی «علاوه» میدهد و «ویت اَوْ این» یعنی علاوه بر این.
دیگر، صرف فعل «کرتن» در صیغههای مضارع مطابق اصل ریشه به قاعده افعال قیاسی و حال آن که در زبان دری و پهلوی جنوبی، قسمت مصدر و ماضی این فعل ریشه «کر» و مضارع و امر از ریشه «کن» صرف میشود و تا پایان رساله بسیار لغات دیگر به همین منوال موجود است.
پروانه جان
سپاسگزارم که با این نوشتار مجالی برای اندیشیدن و مطالعه بیشتر درباره این اثر ارزشمند برایم فراهم کردید. مجدداً بابت طولانی شدن نوشتار از شما و دوستان عذرخواهی میکنم.
سلام
من فقط نگاه می کنم ومی خوانم
ویاد می گیرم
...
صادقانه بنویسم که در مورد خیلی چیزها ... نمی دانم
تشکر از شما
پروانه جان
اقای مهدی بهشت وشهرزاد گرامی
سلام فرشته جان
خوشحالم که تو هم اینجا هستی و تو هم خیلی چیزها می دانی که من از تو یاد گرفته و می گیرم . و مهم تر از همه وجود قشنگ همانند آب زلال و پاکت است که گرمی بخش وبلاگستان است.
تا سه هفته دیگر از کتاب تو در اینجا یادداشتی خواهیم داشت.
به اندازهی یک ترم تحصیل زبانهای باستانی چیز یاد گرفتم. ممنونم سرکار خانم شهرزاد.
من درخت آسوریگ بنیاد فرهنگ چاپ سال 46 را دارم. با توجه به تعداد صفحات فکر نکنم در چاپ جدید تغییری در آن داده باشند،
شما پس گنجینه دارید!
می توانم خواهش کنم صفحاتی که شعر در آن هست را اسکن کنید تا اینجا بگذاریم.
از اینکه رو داری کردم پوزش می خواهم
ممنون خانم شهرزاد
من فهمیدم که هیچ چیزی از زبان پهلوی نمی دانستم. باید این کامنت را بارها بخوانیم و بهتر است پرینتش را بگیریم.
باز هم بحث ترجمه و بخصوص ترجمه ی شعر !
برای خواننده ی عادی مثل من بسیاری از این تفاوت ها وجود ندارد نه اینکه مهم نباشد - تاکید می کنم وجود ندارد ... اما شک ندارم که این تطبیق دادن ها و این مجموعه را در جائی جمع کردن ( کاری که پروانه و بعد شهرزاد کرده است ) کاری است بسیار پر ارزش که قطعا به درد خیلی ها می خورد و خواهد خورد ..
وقتی سروده های هرمان هسه ترجمه ی علی عبداللهی را می خواندم و لذت می بردم کسی که به آلمانی مسلط بود به مسائلی اشاره میکرد که برای من وجود نداشت - تاکید می کنم نه اینکه مهم نبود که وجود نداشت ...
نمی دانم این وسواس که منطقا درست می دانمش تا چه حد به نفع امثال من هست یا نیست ؟ آیا اینکه من سروده های هسه یا مثلا درخت آسوریک را بخوانم و کمی بفهمم و بسیار لذت ببرم کافی ست یا باید تمام جزییات را بفهمم حتی به قیمت لذت نبردن یا کمتر لذت بردن ؟
اگر علی عبداللهی سروده های هسه را ترجمه نمیکرد شاید من هرگز نمی فهمیدم نویسنده ای که این همه دوستش دارم شاعر هم بوده .. اگر کتاب درخت آسوریک با ترجمه ای از ...
به نظر من خوشایند است آیا لازم است ترجمه ی ... را هم بخوانم ؟ نمی دانم .. پیچیدگی این قضیه به قدری ست که انگار نمی توان قطعیتی برای آن تعیین کرد . مثل کل این جهان این یکی هم قطعی نیست ...
تاکید می کنم : قصدم قطعا کم ارزش جلوه دادن زحمت هائی که دوستان می کشند نیست - و شک ندارم که دوستان می دانند ! - قصدم این است که افکار خودم را به چالش بکشم ..
ضمنا به جای نام مترجمان نقطه چین گذاشتم چون هیچ گونه اطلاعاتی راجع به این مترجمان ندارم حتی در حدی که بگویم شاید .. یا به نظرم ..
منظومه ی «درخت آسوریک» برای من وجودش مهم است که علاوه بر اینکه شعر است ارزش های گرانی دارد که حتما نتوانستم منظورم را برسانم.
شکی ندارم که قلم و نوشته های من افسون ندارد که خواننده را محو خود کند و به دنبال خود بکشاند و در بیشتر موارد دیده ام نتوانسته ام پیام خود را نه تنها به همه ی خوانندگان بلکه حتی به آنانی که علایق مشترک داریم، برسانم .
اما ترجمه: اگر مترجمان این شعر به عنوان مترجم شعر معروف نیستند چون اصلا این کاره نبودند و بیشتر جنبه ی پژوهشی کار مورد نظرشان بود.
شعر درخت آسوریک شعر مدرن امروز نیست که دو سه روزی تو را به حال خلسه ببرد و بگویی خوشم آمد و به به! و چند روز دیگر شعرِ به به دیگری جای او را بگیرد..
این شعر از ژرفای تجربه و تاریخ برآمده افزون بر نکته های تاریخی و فرهنگی اثر عمیقی بر خواننده می گذارد. چیزی که از پس هزاره ها زنده مانده است. نمونه ی کوچکی از اثر گذاری آن را داستان های ذن دارند که سینه به سینه نقل شده و ماندگار شده اند.
کاری که شهرزاد گرامی انجام داده است به ما کمک کرد تا در ژرفای خود بیشتر بکاویم و یک کار خوب پژوهشی است که من افتخار میزبانی اش را دارم.مجموعه پیام هایش را در ادامه متن آورده شده است و به زودی به عنوان یک مقاله در «همایش شاهنامه» منتشر خواهد شد.این مقاله از دل این جمع گران که یکی از این دوستان گران تو هستی، بیرون آمده است.
فرناز جان برای من همان اندازه که از خواندن این شعر لذت بردی کافی است حال می خواهد از هر ترجمه ای باشد و همینقدر که درخت آسوریک را نخوانده بودی و حالا خواندی کافی ا ست.و به تو بگویم که تو خودت برای من یک اسطوره ای.
و قشنگی این جمع به همین گوناگونی اش است.
سلام
اول فکر کردم که می تونم کتاب رو اینترنتی بخرم !
ولی حتما بعد از امتحانام می خرمش
ممنونم از لطفتون
چه خبر از سایت شاهنامه (:
سلام
چه خوب که شما رو هم اینجا می بینم.
یکی از ترجمه ها رو میتونی اینجا دانلود کنی.
فعلا از سایت شاهنامه به همون انجمن در بلاگ اسکای بسنده کرده ایم.
http://shahnamehferdowsi.blogsky.com/
یک دعوتنامه هم براتون برای وبلاگ همایش فرستاده بودم.
بهتره کارها را بگذاریم پس از امتحانات شما.
از دوستان سپاسگزارم ، شاید مرور کارهای پژوهشی که در این رابطه انجام شده و گفتگوها و دانشی که دوستان گرامی لطف کرده و در اینجا به اشتراک می گذارند باعث شود که بیشتر با این طور آثار که بار گرانی از تاریخ و ادبیات و فرهنگ کشورمان را به دوش می کشند آشنا شویم. ممنونم که حوصله کردید و خواندید.
فرناز جان؛ در پاسخ به پیامت باید بگویم حق با توست برای خواننده معمولی که دوست دارد کتاب را ورق بزند و بخواند و آن طور که دوستش دارد، حساش کند این تفاوتها وجود ندارد ولی این تفاوتها واقعن هست و توجه به آنها میتواند روی نگرش و برداشت همان خواننده به شدت تاثیر بگذارد و به هر حال باید از یک جایی شروع کرد، به آنها توجه کرد، دست روی آنها گذاشت تا بتوان به یک خروجی بهتر و معتبرتری رسید تا به آن وجود اصلی را اعتبار و هویت بیشتری داد و حساش را برای مخاطب به واقعیتهای آن اثر نزدیکتر کرد هر چند که بارها و بارها دیدهایم که این برداشت – از متن به فرض درست و دقیق ترجمه شده – الزامن همان منظوری نیست که نویسنده از نوشتن آن متن داشته. همین عبدالهیها و امراییها و ... که من و تو این قدر کارشان را دوست داریم روی همین تفاوتها انگشت گذاشتهاند. حالا یک وقتی به پیام پنهان در متن رسیدهاند و یک وقت هم خوانندگانشان و یا برخورد یا کسی که به فرهنگ و زبان متن اصلی مسلط است آنها را به راه درست هدایت کرده همین پژوهشها و ریز شدنها است که باعث میشود وقتی ترجمه بیگانه سی سال پیش را در کنار برگردان امروز می گذاریم، بهتر میخوانیم و بیشتر دوستش داریم – و البته گاهی هم این طور نیست - و در حین همین ترجمه کردنها، خواندنها و سعی و خطا کردنها است که مترجم یا پژوهشگر میتوانند خواننده را به سوی پیام اصلی متن هدایت کنند و با شناخت و فرهنگ و پیشینه آن زبان دیگر، به جستجوی نقاط اشتراک و افتراق آن در فرهنگ خود برآید. یک روزی فکر می کردم – یعنی این طور یادمان داده بودند – که چیزی که از قول استاد بهارها میخوانم باید بی برو و برگرد بپذیرم یا اگر ماهیار نوابی متنی ترجمه کرده پس دیگر حق مطلب ادا شده ولی مرور زمان نشان داد که این راه به شدت پویا و قابل بازنگری است و به هر حال همیشه یک نفر باید از یک جایی شروع کند، کسی منکر جسارت و ارزش والای کار این آغازگرها نیست ولی خوب به قول حافظ این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ هر چند در مورد برگردان آثاری مثل درخت آسوریک که ریشه در تاریخ و فرهنگ و زبان این مرز و بوم دارند، فکر می کنم باز هم موضوع کمی پیچیدهتر و متفاوتتر از ترجمه یک متن از یک زبان دیگر به زبان خودمان یا بر عکس است و کارهایی نظیر کاری که نوابیها و طبریها کردهاند میتواند نتایجی به مراتب اثربخشتر و ماندنیتر بر جای گذارد. به هر حال خیلی ممنونم که حوصله کردی و خواندی و خوشحالم که با هم و همراه دوستان گرامی بخشهایی از این سرود زیبا را مرور کردیم.
کمی فرصت بدهید چشم. اسکنرم خراب شده، هفته آینده اسکن کرده و تقدیم میکنم.
هیچ شتابی در کار نیست . این داستان از آن گوهرهایی است که گوشه ی ذهن جای گرفته است.کتاب ماهیار نوابی را هم هفته آینده خواهم گرفت.
بسیار سپاسگزارم
چشمانتان همیشه پر نور و دلتان همیشه شاد
شهرزاد گرامی
یادداشتت را چاپ کردم و دقیق خواندم و بارها با لذت سعی کردم به پهلوی بخواانمش. چه قدر این واژه ها با ما آشنا هستند و چقدر دوست داشتنی و با آنها شعر دوست داشتنی تر.
فیروز هم از خواندن آن بسیار هیجان زده شده بود حالا خودش پیامهای مخصوصش را می نویسد.
بسیار زحمت کشیدی
بسیار سپاسگزارم
سلام امیدوارم خوب باشید...راستش من تحقیقی دارم راجب درخت اسوریک استادمونم خیلی سخت گیره ولی متاسفانه هیچی ازش نمیدونمو یک هفته هم بیشتر فرصت ندارم.میتونید کمکم کنید؟
سلام
چه خوب
شما رشته تون چیه؟
سلام.من رشتم اقتصاده
این تحقیقم مربوط به درس جامعه شناسیه ومتاسفانه نصف نمره ی امتحانمو داره
ولی من واقعا ازش بی اطلاعم
استادمونم همه ی تحقیقارو مو به مو میخونه و سطحی رد نمیکنه
نمیدونم چیکار کنم واقعا
امکانش هست چندتا کتاب راجب این موضوع بهم معرفی کنید؟
آخه تحقیقمون حتما باید با منبع باشه
فرصتی نمونده
لطفا اگه میتونید کمکم کنید
سعی خودمو می کنم
فردا دوبراه به اینجا سر بزنید
من الان اومدم ولی بعد از ظهر بازم میام...ممنون بابت خوبیاتون
دوست گرامی
به منابعم مراجعه کردم چیز زیادی در این باره پیدا نکردم فکر می کنم باید کتاب را بخوانید و همین یادداشتهایی که در اینجا هست می تواند راهنمای خوبی برای شما باشد.
در ضمن اینجا:
http://nashibofaraz.blogsky.com/1390/10/14/post-14/
در این باره یادداشتی نوشته ام.
اینجا ترجمه خوبی با مقدمه خوب هست که شاید دریافت کرده باشید:
http://s1.picofile.com/file/7233923224/asoorik.pdf.html
این دو تا لینکی که بهم دادید باز نمیشه...ولی بازم ممنون
راستی نوشته های این بخش از چه منبعی هستش؟
همینایی که شما گزاشتیدو میگم
هر دو لینک را کنترل کردم مشکلی نداشت و باز شد.
منابع این یادداشت: یادداشت من که کاملا روشن است یادداشت شهرزاد گرامی هم از خودشان است و آن قسمتهایی که از مهرداد بهار است را مشخص کرده اند.
کاش برنامه ای چیده می شد و چنین کتاب های گرانقدری که در هیچ کتابفروشی نیست و تجدید چاپ هم نمی شوند اسکن شده و پی دی اف آن به دوستداران و پژوهشگران فروخته می شد.