ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مجموعه داستان
اثر: ایتالو کالوینو
برگردان: فرزاد همتی، محمدرضا فرزاد
نشر: مروارید
181 رویه – 4100 تومان
***
شاه گوش میکند، دومین کتابی است که از ایتالو کالوینو خواندهام. اولین آن، "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری؟" بود. که نامش جذابتر از خودش بود. این روزها، هرچه در زوایای آشکار و نهان محل زندگیم گشتم، آن را پیدا نکردم. چرایش را نمیدانم. ینی میدانم. به سرقت رفته ولی توسط چه کسی؟
با این کتاب "شاه گوش میکند"، در ایمیلی آشنا شدم با فرازهایی از جملات همین داستان. دوسالی به درازا کشید تا بدستم رسید و خواندمش. به مدد فروشندهای خوب در یکی از شهرهای کتاب.
"شاه گوش میکند" مجموعهای از داستانهای کوتاه است. ایتالو کالوینو در واقع کتابی به این نام ندارد و اینجا این نام به این کتاب داده شده است. به نظر میرسد گزیدهای از داستانهای کتابهایی است که توانسته اجازه نشر بگیرد و از ممیزی بگذرد. داستان هایی که میشود در اینجا به چاپ برسند. این دو واژه خیلی روی اعصاب من راه میروند. "اجازهی نشر" و "ممیزی". به هر حال کتاب ساخت ایران است. من نمیدانم چرا نامش نشده، داستانهای کوتاه، اثر ایتالو کالوینو. همچون کتابی به همین نام از چخوف مثلن؟ بگذریم...
"شاه گوش میکند" به نظر من خواندنیترین داستان این مجموعه است. کالوینو در این داستان یک سری پند و اندرز برای شاهی دارد که مدتها در انتظار سلطنت؟ حکومت؟ بوده است. اندرزهایی که صرفن به او کمک میکند سرنگونیاش کمی تا قسمتی به تاخیر بیافتد. و بیشتر راهکاری برای شاه ماندن است. ولی شاهی که به گونهای گاه با او همذات پنداری میکنیم. بهرحال ما همه خودمان کم و بیش شاهی هستیم برای خودمان. گیرم دایرهی حکومتمان از خودمان فراتر نرود. البته شاید همذات پنداری کمی دور از آن چیزی باشد که میخواهم بیان کنم. شاید بهتر باشد بگویم: خیلی از این ها را خودمان هم بی خواندن این داستان، میدانیم. ولی او تمام این دانستهها را شسته رفته و آماده و مرتب کرده و روی کاغذ آورده است. چرا که تاریخ گذشتهی خودمان پر از شاه بوده است. و گاه آنانی که این پندها را نشنیدهاند و خیلی زود سرنگون شده اند را نیز نیک میدانیم.
اشارههایی کوتاهی به چند داستان دیگر این مجموعه بکنم:
در داستان های دیگر، به طور ملموسی میبینیم، برداشت نویسنده از هر چیزی که در باره اش به قلم درآورده، چنان است که گویی آن چیز، زنده است و درک و فهم دارد. و میتواند حتا به کلام درآمده و با ما به گفتگو بنشیند. حتا اگر این چیز، تصویر خودمان باشد در یک آیینه (داستان آینه یا هدف). که این "تصویر در آینه" شاید برای خیلی از خوانندگان آشنا باشد. شاید کمتر کسی را سراغ داشته باشیم که تا کنون هنگام نگریستن در آیینه، بی کلمهای، گیرم لحظهای به تصویری چیزی نگفته، از ان دل کنده باشد. آنهایی که گاه مدتها در آینه خیره به خودشان حتا بلند بلند حرف میزنند که، بمانند.
سربازان احمقی که سرهنگ مامورشان کرده کتابخانهای را از لوث وجود کتابهایی که مخالف سلطنت سرهنگ است، پاک کنند. سربازانی که واژهی چیز نیز برازندهی آنان نیست. و میزان بلاهت اینان مثال زدنی است. (سرهنگ در کتابخانه).
داستانهای کتاب آدمهایی دارند که حتا نمیتوانند بند کفششان را ببندند. ینی بند کفششان باز است ولی نمیبینند. باید کسی مدام این را به آنها گوشزد کند. (آدم به درد نخور)
یا جنگجویی که در پایان یک جنگ اعدام شد. کسی که تصمیم گرفته بود دشمن را بکشد و این کار را در زمان آتش بس و صلح کرد و اعدامش کردند. (مسخره تر از این)
شهری که آدمهایش همه دزد هستند. مدام در هنگام شب از یک دیگر چیز میدزدند. بعضن چیزی میدزدند که دزدی همان شب یا روزی دیگر از خود آنها میدزدد.
نمی توانم یادداشت را با اشارهای به داستان، "پیش از آنکه بگویی سلام"، تمام کنم.
این داستان گفتگوی کسی است با کسی. کسی که قرار است کنار یک تلفن باشد. کالوینو با او حرف میزند. ینی می خواهد با او حرف بزند ولی نمیداند کجاست. امیدوار است که در کنار تلفن باشد. امیدوار است وقتی تلفن میکند، بتواند تلفن را بردارد و با او حرف بزند. امیدوارم در هنگام خواندن این داستان شرایط زمانی ایتالو را درک کنید. آن وقتی که اثری از تلفنهای همراه کنونی نبود.
چند خطی از کتاب را در اینجا بخوانید:
با یخ؟ بله؟ به آشپزخانه میروم که یخ بیاورم و بی درنگ کلمهی "یخ"، بین من و او گسترده میشود. ما را از هم جدا میکند. یا شاید ما را به هم پیوند میدهد. درست به همان صورت که لایهی ترد یخ، کرانههای دریاچهی یخ زده را به هم وصل میکند. اگر چیزی باشد که از آن متنفر باشم، آن چیز آماده کردن یخ است. این کار وادارم میکند تا مکالمهای را که تازه آغاز شده، قطع کنم.
................
مفید و سودمند بود واقعا
ممنون.
سلام بزرگوار
از اطلاعات مفیدومختصرتون لذت بردم
راستش من عاشق مطالعه م وهیچوقت ازش خسته نمیشم
میدونم معرفی ی کتاب بعنوان بهترین کتاب کار دشواریه ولی تقاضا دارم سه تا از بهترین کتابایی که خوندینو بم معرفی کنید لطفن.
معرفی این سه تا هم از من:
گزیده غزلیات شمس کدکنی
خداحافظ گاری کوپر
تمهیدات عین القضات مخصوصا فصل عشق
البته باحتمال زیاد مطالعه کردید ولی ازبهترینایی بود که خودم خوندم.
شاد وتندرست باشید.
سه کتابی که می توانم بنویسم این ها هستند. البته سخت است حتا انتخاب ده کتاب ولی خب:
بوف کور - صادق هدایت
صدسال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز
مرگ کسب و کار من است - روبر مرل
که در باره اولی خیلی یادداشت در همین جا هست. در موضوع بندی بوف کور.
مرگ کسب و کار من است هم در پیوند زیر است، به قلم خودم:
http://ketabamoon.blogsky.com/1390/09/01/post-263/
در باره کتاب های انتخابی شما بگویم:
جسارتی می کنم و نظرم را می گویم و آن اینکه پیشنهاد می کنم، به جای گزیده ی غزلیات شمس یا هر گزیده ی دیگری، اصل کتاب را بخوانید. چرا که این گزیده ها، انتخاب کس دیگری است. حتا اگر آن کس بزرگواری چون شفیعی کدکنی باشد. شاید شما به طور مثال در همین غزلیات شمس که بگردید غزلیاتی بیابید که شفیعی کدکنی در کتابش نیاورده ولی شما بپسندید. این کتاب برای آشنایی با مولانا خیلی خوب است ولی کلیات شمس را بردارید و به دست بگیرید. که شاید این کار را کرده اید.
خداحافظ گاری کوپر را دوست دارم. یک بار هم توسط یکی از دوستان یادداشتی در این وبلاگ از آن منتشر شد که پیوندش این است:
http://ketabamoon.blogsky.com/1389/04/17/post-191/
تمهیدات عین القضات را ندیده ام. ولی جسته گریخته از عین القضات خوانده ام. امیدوارم یک روزی سعادتی نصیبم بشود که آن را بخوانم.
شادزی
بنده هم از اشناییتون خوشحالم. وبسیار ممنون.. راستش کلیات شمس رو ی بار کامل خوندم و خودم بهتریناشو بنظر قاصر خودم علامت زدم ولی وقتی با انتخاب علامه ادبیات استاد کدکنی مواجه شدم کارش رو خیلی پسندیدم. جوونای این زمونه اگه نیم نظری هم باین گزیده ها بندازن بسیار جای خوشحالیست ولی متاسفانه روز بروز داریم از آنچه داریم محرومتر میشیم. بگذریم. دوتای اولی رو خوندم. ولی مرگ کسب وکار من است رو هنوز نخوندم. یادداشت شما باعث شد امروز که میرم انقلاب تهیه ش کنم.
با افتخار لینک شدید.. قابل دیدید لینک بفرمایین..
بازهم ممنونم ازتون.
حق با شماست. این روزها شاید توقع زیادی باشد که از کسی بخواهیم به سراغ کلیات کسی برود. همان گزیده ها را هم اگر بخوانند کلی همت کرده اند.
پیوند وبلاگ شما هم بر این درگاه نشست.
یک هفته ای به اینترنت دسترسی نداشتم حالا که برگشتم می بینم فقط سه نظر!!! چه اتفاقی افتاده؟ کتاب دوست ها و کتاب خوان ها کجا هستند؟
در مورد این کتاب معرفی شده می نویسم چون نمی دانم از کدام نکته اش بنویسم . اگر بخواهم همین جا تایپ کنم متنی طولانی می شود که مناسب این صفحه نیست.
از این کتاب شناخت سپاسگزارم.
امیدوارم روزی در کتابخانه ام بینمش.
چه خوب.
سلام به شما
در مورد این کتاب خیلی شنیدم دوست دارم بخوانم ولی نتونستم پیدا کنم. شما آدرسی در نظر دارید که بشود بدست آورد ؟ البته آنلاین
ممنون
شاد باشید
نه. آدرسی که سراغ ندارم ولی همین چند روز پیش مقابل دانشگاه دیدمش.