ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خانواده نیک اختر
ایرج پزشکزاد
نشر آبی
سال 1380 با شمارگان3000
قیمت 1000 تومان
تنفر من از اینگیلیسیای خبیث مدام مرا به سمت آثار آقای ایرج پزشکزاد میکشاند. اینبار با خانواده نیک اختر.
خانواده نیک اختر مانند ادب مرد به ز دولت اوست تحریر شد در قالب نمایشنامه است. نمایشنامهای در دوازده منزل به جای دوازده پرده. کتاب به نظرم بسیار دلچسبتر از ادب مرد..... است.
خانواده نیک اختر روایت زندگی خانوادهای است که بعداز انقلاب در پی تبعیدی خود خواسته به کانادا مهاجرت کردهاند. البته این را هیچ وقت به زبان نمیآورند ولی با خواندن کتاب و روابط حاکم بر خانواده مهاجرت را خود خواسته میبینیم. افراد خانواده را، نیک اختر و همسرش بدری و بچهها فرهاد و فرشته و فاطی که دخترکی روستایی است و با خودشان برده اند –مثلن کلفت- و طبق معمول یک خانم بزرگ با گوشهای سنگین. این خانواده مهمانی هم دارند به نام خانعمو که استاد دانشگاه است و از ایران به آنجا رفته و موقتن در آنجاست و برمیگردد. نرمال ترین آدمهای داستان هم همین خانعمو و فاطی هستند.
خانواده نیک اختر چون میلیونها ایرانی دیگر مقیم خارج از کشور ریشه در اینجا و شاخ و برگ در آنجا دارند. این امر در لابلای گفتارشان پیداست.
آقای پزشکزاد با اقامت طولانی در خارج بخوبی به مسائل و حاشیههای زندگی ایرانیان در آنجا واقفند و شاید بتوان خانواده نیک اختر را مانیفستی دانست از آقای پزشکزاد در مورد این قوم به حج رفته.
طنز تلخ کتاب در جاهایی رمان دایی جان ناپلئون را پشت سر می گذارد و در واقع بسیار خاندنی تر از ادب مرد.... است. کتاب را پیشنهاد می کنم حتمن بخوانید.
عکس را هم از سایتی گرفته ام که آدرسش روی عکس هست. خیلی دوست داشتم به جای تصویری از روی کتاب متن را با عکس آقای پزشک زاد زینت دهم. جایش در ایران بسیار خالی است.
یکی از زیباترین بخشهای کتاب، جایی است که نیک اختر برای خانعمو از مبارزاتش تعریف میکند.
.....
نیک اختر: این روزنامه را نگاه کن. این عکس تظاهراتی علیه سنگسار است که در واقع من راه انداخته بودم.
خان عمو: پس چرا خودت توی عکس نیستی؟
نیک اختر: چطور نیستم؟ کنار درست این پلیس را نگاه کن!
خان عمو: این که انگار دکتر مجیدی است. خیلی شکل آن ...
نیک اختر: این نه، آن پهلویی.
خان عمو: از قیافه پهلویی هم زیر کلاه و عینک چیزی معلوم نیست. تازه این ریشو است تو که ریش نداری.
نیک اختر: ریش نیست باد زده شال گردن را آورده روی صورتم.
خان عمو: تو داری با جانت بازی میکنی، محمود! اگر چه گفت:
سر که نه در راه عزیزان بود / بار گرانی است کشیدن به دوش
نیک اختر: باز مسخرگی کن! این مقالات چی؟ اینها حساب نیست؟ این مقاله "وطن داری آموز از ماکیان" را بخوان.
خان عمو: این "ب.ک.مبارز" تویی؟
نیک اختر: بله، این امضای مستعار مناست.
خان عمو: ای والله! تو دل شیر داری، محمود! بخصوص که ممکن است در امضای "ب.ک.مبارز" یک مشابهتی هم با بیل کلینتون ببینند! آن وقت دیگر واویلا! میشوی مبارز جهانخوار.
.................
زندگی مهاجران از چشم یک طنز نویس !!
.
همین قسمت کوچکی که از کتاب نقل کردید موجب خنده می شود...
.
شما اینقدر از این ایرج خان و نوشته هایش تعریف کردید که من امروز صبح رفتم برای خرید کتابش از شهر کتاب که نداشت. ولی حتما میخوونمش چون به نظرم جذاب و شیرین اومد چون اصولا ایرانی های مقیم اتفاقات جالب و خووندنی دارند.
من نمی دونستم پزشکزاد هنوز هم کتاب می نویسه. باید بخرم و بخونمش.
خدا میدونه که چقدر نوشته و ایناش رسیده دست ما.
سلام دوستم خوبی
من واقعا عاشق ایرج ام.البته اون هم منو خیلی دوست داه:)
اما من هم نمیدونستم هنوز مینویسه
در ضمن باید بگم کتاب صد سال تنهایی شما پیش منه دنبالش نگرد
سلام دوستم خوبم
من هم مانند ایرج تو را خیلی دوست دارم.
کتاب بازگشت یکه سوار توهم پیش من بود. یه یکی دادم و تا حالا پس نداده. من چه کنم؟ چون خودم میخواستم بهت پسش ندم.
در ضمن از دیدنت خیلی خوشحال شدم. دوستم. بازم بهم سر بزن. نگذار اینهمه دلم برایت تنگ بشود.
این کتاب رو خوندم قشنگ بود فکر نمی کردم ۱۵۰ صفحه باشه فکر میکردم بیشتر باشه.
در ضمن قیمتش هم شده ۱۷۰۰ تومان.
هر موقع خسته میشم چند صفحه شو ورق میزنمو لذت میبرم .کلی خندیدم باهاش.البته نمایشنامه بعدیش که پسر حاجی باباس یه مقدار ضعیفه اما اونم جالب و قشنگه هرچند به پای این نمیرسه .
همه نوشته های ایرج پزشک زاد را می توان این گونه خواند. به ویژه دایی جان ناپلئون.