ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
این بار هم گردش روزگار و دور فلک و البتّه خواست خودم بر آن رقم خورد که نویسندهی دیگری ار از دیار نصف جهان به بهانهی مجموعه داستان «برادران جمالزاده» خدمتتان معرّفی کنم؛ جناب «احمد اخوّت». من با کتاب «تا روشنایی بنویس» با ایشان آشنا شدم. حوزهی فعّالیت این نویسنده بیشتر پژوهش در حوزهی ادبیات است، با دستی بر آتش ترجمه. موضوعات جالب و بکری که اخوّت برای پرداختن انتخابشان میکند زوایای تاریک و مغفولماندهی دنیای ادبیات را آشکار میکنند. کتابهای «کتاب من و دیگری»، «ای نامه» و همان «تا روشنایی بنویس» از دیگر کتابهای اخوّت در زمینهی پژوهشهای ادبی است که به نظرم نمیشود معرّفیشان نکرد. نثر ایشان در مقالاتشان بسیار دلچسب است. از این نظر همیشه به حال شاگردان آقای اخوّت موقع آموختن غبطه میخورم.
فکر نمیکنم افق «برادران جمالزاده» را بعد از سال 1382 تجدید چاپ کرده باشد. راستش من هم اتّفاقی این کتاب را در «شهر کتاب بابل» پیدا کردم و حسب شناختی که از نویسنده داشتم مثل جوجههایی که دانهی پر و پیمان و خوشمزّهای پیدا کردهاند آن را از دیدرس باقیِ مشتریان پنهان کرده و تا صندوقِ کتابفروشی محکم نگهش داشتم.
امّا برادران جمالزاده، برندهی جایزهی «جشنوارهی ادبی اصفهان» در سال 1382 ، شامل شانزده داستان کوتاه است. شاید بتوان به راحتی عنوان «مجموعه» را به آن اطلاق کرد چون داستانها در یک نگاه کلّی و با کمی دقّت گاهی شامل اتّفاقات و شخصیتهای مشترکی هستند که چون رشتههایی نامرئی، ارتباط بین آنها را به خوبی حفظ میکنند. ویژگیِ بارزِ داستانها همان دغدغههای آقای اخوّت در کتابهای یاد شده است با این تفاوت که این بار با پیرنگهای گاه شبیه و گاه متفاوت در قالب داستان کوتاه نگاشته شدهاند. داستانها مملو از اطّلاعات نابی دربارهی نویسندگان، داستانها، ترجمه های ادبی و سرنوشت کتابها است که مطمئنّن برای کتابخوانهای حرفهای فستیوالی از خاطرات و نوستالژیها به همراه افزودن بر اطّلاعات تاریخی و ادبی است؛ از «میرزا حبیب اصفهانی» و «محمّدعلی جمالزاده» گرفته تا «بورخس» و «همینگوی» و حتّا «لودویگ ویتگنشتاین» که به عنوان بزرگترین فیلسوف مکتب تحلیلی معروف است.
طراحیِ جلد هم به عهدهی جناب «مسعود نجابتی» بوده که دیگر لازم نیست من از ایشان تعریف کنم.
خلاصه این جشنِ مجسّم را از دست ندهید. گرچه ممکن است در تهیّهی کتاب به مانع بر بخورید امّا مطمئن باشید ارزشش را دارد. چه بسا این کتاب گوشهی قفسهی کتابفروشیای که اتّفاقن پاتوق شما هم هست منتظرتان باشد.
سر انجام این که تا اعزام شدن من به خدمت سربازی خیلی نمانده و نمیدانم چرا گمان میکنم اصفهان مقصدم خواهد بود. شاید در آن صورت بتوانم با نویسندگانِ اصفهان ملاقاتی هم داشته باشم.
امیدوارم فعلن سربازی نروید. یا اگر هم رفتید همان اصفهان باشد. جای خوبی است برای سربازی البته به شیراز نمی رسد ولی خب.
این آقای احمد اخوت را هم خوب شد که با ما آشنا کردید. امیدوارم این کتابشان به دستم بیافتد.
ممنون!
ولی ظاهرن این «آش کشک خاله» را بالاخره باید نوش جان کرد!
شیراز هم با وجود جناب ابوتراب خسروی خیلی خوب است.
سپاس از لطفتان.
من وقتی از شیراز می گویم، در نظرم حافظ است و سعدی و آب رکناباد. این سه را با هیچ چیزی در آینده نمی توانید تاخت بزنید. ایضن بازار وکیل و کوچه پس کوچه هایی که کیمیایی داش آکل خود را در آنجا فیلمبرداری کرد.
خدمت حضرت حافظ و شیخ اجل که ارادتم ویژه ست!
خوشا شیراز و وضع بی مثالش...
غرض نویسندگانِ در قید حیات بودند که امید به آموختنِ چهره به چهره داشتم از آنها.
داش آکل را در اینجا بشنوید.
http://s1.picofile.com/file/7438051505/Dash_Akol_ICAB.mp3.html
شیراز خدمت همه سلام مفصل دارد
هزاران سلام هم از مازندران به شیراز...
سپاسگزاریم :)
خدایا!
چه بسیار نویسندگانی که من آن ها را می شناسم
دیگه خدایا! منو بکش!!!!
ما هم به شما و شیراز و نویسندگان اصفهان و شیراز و شاگران و ... همه همه غبطه خوردیم و می خوریم چه غبطه خوردنی!
خدا نکنه!
خدا کنه یه روز بنویسیم که ما به حال شما غبطه می خوریم.
مثل همیشه غلط تایپی داشتم
عبارت درست:
چه بسیار نویسندگانی که من آن ها را نمی شناسم
خدایا منو بکش که این قدر غلط تایپی ننویسم!!!
بله من هم حدس زدم که باید یک همچین چیزی باشه.
و البته باز هم خدانکنه!
سلام. یه راهنمایی میخواستم. به نظرتون بین کتاب های "ناطور دشت، عقاید یک دلقک، زندگی کوتاه است و بار دیگر شهری که دوست میداشتم" کدومشون جذابتر و دلپذیرتره؟ میخوام برای دوستم هدیه بخرم. ممنون.
من ینی محسن از طرف خودم بگویم که:
ناطور دشت و عقاید یک دلقک. دو کتاب دیگر را ندیده ام.
کسانی که آن دو دیگر را دیده اند و این دو تای مرا می توانند نظر بدهند.
یک کار دیگر را هم می توانید بکنید که معمولن کسی نمی کند. و آن این است که چه اشکالی دارد که به دوستتان بگویید می خواهید یکی از این چهار کتاب را برایش بخرید، کدام یک را می خواهد؟ شما که این کار را خواهید کرد. شاید کتابی که می خرید را دوستتان خوانده باشد. این می تواند یک بدعت باشد در روابط میان آدم ها. که البته خود من این بدعت را سالهاست که برای خودم گذاشته ام و در مواقعی که شک دارم با دوستم مطرح می کنم.
سلام. ممنون از پاسختون. پس بین ناطور دشت و عقاید یک دلقک ازش میپرسم که کدومشونو خونده. هرچند تابلو میشه.
من (محمّدجواد) هم با نظر آقا محسن کاملن موافقم.
در مورد کتابها امّا عقاید یک دلقک و ناطور دشت از لحاظ خلق فضای ذهنی و ارزش ادبی نسبت به دو کتاب دیگر در سطح بالاتری قرار می گیرند.
«باردیگر شهری که دوست می داشتم» نوشته ی نادر ابراهیمی دارای تمی عاشقانه است و شامل تک گویی شخصیتی عاشق که خاطراتش را با معشوقه اش که حالا از او جدا افتاده مرور می کند.
«زندگی کوتاه است» نوشته ی یوستین گردر که او را معمولن با «دنیای سوفی» می شناسیم، شامل نامه های عاشقانه ی فلوریا به قدیس آگوستین است، همان قدیسی که گناهان خود را در قالب اعتراف نامه ای منتشر کرد.
من ینی محسن یک چیزی در ادامه ی پاسخ قبل بنویسم و آن این که نوشته اید خیلی تابلو میشه. قرار نیست دوست شما نفهمه. شما باید رک بهش بگید که می خواهید براش هدیه بخرید. و این هدیه را می خرید بنابراین چه بهتر که خودشم شریک باشه. :)
ما یک دوره ی نقد ادبی با استادی گذراندیم که می گفت من توی اتاقم یک لیست از کتاب هایی را که باید بخرم به دیوار زده ام طوری که در معرض دید باشد (که یعنی بقیه بدانند هدیه برایم چه بخرند)
:)
ممنون از راهنماییتون. خیلی جامع بود. از دوستم پرسیدم. ناتوردشتو خوندتش. خیلی هم دوستش داشته. اما دلقکو نخونده. همون دلقکو براش میخرم.
آخه دوست دارم یه کوچولو سورپرایز بشه
خیلی هم عالی...
دور سیزدهم هم با یک داستان و نقد انتشار یافت.
به یمن حضور مبارکتان دور سیزدهم را از نحسی خوانده نشدن درآورید.
گفتید شیراز: در شهر شیراز توی یک رستوران سنتی شیرازی نشسته بودیم و صحبت می کردیم و شعر می خواندیم پسری خوش مشرب آن جا امورات را رتق فتق می کرد دانست که از مازندران امدیم کلی تحویل مان گرفت و بار چندم کاملن ایاق شد و برایمان خواند : خوشا شیراز و وضع بی مثالش و لبخندی گشاد هم تحویلمان داد من هم دست زیر چانه گذاشتم لبخندی گشادتر زدم و گفتم: ز مازندران شهر ما یاد باد / همیشه بر و بومش آباد باد .
دیگ آن حافظ خوانی و فردوسی خوانی ما و استفاده ی ما از حق مهمان بودن و تلاش او برای حفظ آداب میزبانی و به کرسی نشاندن حرفش بماند.
همیشه بر و بومش آباد باد...