ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نان آن سالها
هاینریش بل
برگردان دکتر محمد ظروفی
چاپ اول 1389
نشر جامی
شمارگان 2200
قیمت 2800 تومان
103 صفحه
کسادی بازار کتابخوانیِ اعضای محترم این شبهه را در ذهن ایجاد می کند که نومیدی مسبب کتابخوانی می شود! یا شایدم ادامه ی معرفی را گذاشته ایم برای بعد از معرفی وزیر ارشاد جدید!!! ما ملت هم ... امید چیز خوبی ست! حتمن!
" کافه پیانو " را گذشته از عقاید سیاسی نویسنده و مزخرفات موجود در فضای بیمار سیاسی مان خواندم. آخراش تازه داشت گره ایجاد میکرد و تازه داشتم مجاب می شدم که به عنوان کار خواندنی ازش یاد کنم که طبعا تمام شد! به نظر نه آن گنده کردن ها و پرفروش بودن ها جالب توجه بود و نه این لهیدگی... عمر بس کوتاه است.
بعد خواستم "روز خرگوش" خانم سلیمانی را بنویسم و معرفی کنم که دیدم استاد پیش از من درباره اش نوشته و خداییش چیزی بیش از آنچه وی نگاشته بود در چنته نداشتم و تکرار نشاید! تنها اسم کار بود که تا آخر داستان کشید و خواننده را پای کار معطل نگه داشت.
"بل" را هم، همه با "عقاید یک دلقک" می شناسیم و رندی کلمات و باتلاق ها و عباراتی بس نزدیک و ملموس! خلط بحرانِ مذهب و زندگی و جنگ و " پدران و پسران" ایوان تورگنیف و آن کار و فاصله و تمدن و سرعت و ماندگی! خدای ایجاد تصمیمات یکجا و ایستادن و در فکر فرو رفتن. استاد میخکوب کردن خواننده و جمله های صد بار تکرار شونده و کتابهایی که انگار رمان نیستند، بل کتابهای درسی یی هستند که هی بایست مرور شوند. کیست آن ایرانی یی که " عقاید یک دلقک " را خوانده باشد و نخواهد باز هم بخواند و نخوانده باشد.
سوال: چرا بل در ایران اینقدر طرفدار دارد؟! سامرست موام چرا ندارد؟! چرا کازانتزاکیس اینقدر در ایران خواننده دارد؟ بورخس چرا؟ ساراماگو و بکت و اورول چرا؟ شما هر چقدر هم براتیگان بخوانی و مارکز و آلنده باز هم می آیی و بیخ گلوی کافکا و کامو را می چسبی؟ باز هم "هنرمند گرسنگی" را میخوانی و "پشت در قانون را"! چرا؟! " زوربای یونانی" چرا برای ما شیرین تر از " گتسبی بزرگ " می نماید؟!
شاید من دارم بزرگ نمایی می کنم!
اما ... اما همه این ها نشات گرفته از یک حس درونی و یک عصیان و یک نسیان درونی در ماست که هی سعی می کنیم سر پوش روش بگذاریم یا شایدم موکول می کنیم به آینده یی که ....!
" گونتر گراس" در ایران سر یک قضیه مضحک معروف شد...
ناکام ماندن بزرگانی همچون " گوهر مراد" و " هوشنگ گلشیری " را نمی فهمم. وقتی کاری مثل " آینه های دردار " پنج بار چاپ می شود و " بامداد خمار" ...! چه ملاکی در ما جریان دارد که کاری حکم " کافه پیانو " شدن را می گیرد و کاری " سلوک "؟ کاری می شود " روی ماه خداوند را ببوس " و کاری می شود " سالهای ابری" ؟ " هم خونه " و " بوف کور " و "رکسانا" و " خواب زمستانی " و " اتحادیه ابلهان " و " بانوی لیل " چطور در نگاه ما تفسیر می شوند؟!
حتمن من نمی دانم!
نان آن سالها مخلوطی ست از فقر گذشته و درنگ و نخواستن و شروع و تازه و کار و انسانیت. پر است از عقاید یک دلقک. نمی دانم کدام را زود تر نوشته. این بار این مرد داستان ست که می گریزد و پناه و مامنی جدید می یابد. مرد داستان دارای عقبه یی فقیر ست. اما این بار هم نادیده گرفته شدن ها صرفا بخاطر شخص نیست و دخیلی جات هستند که کار را به گند می کشند! صرف اینکه او او را می بیند و می خواهدش، ملاک نیست. شخص است که اهم است... شخص است که خسته است و این شوکی بیش نیست. چه بسا که زمان تغییر را نشان بدهد و غول ساخته شده ای که همان قبلی ست. کتابی که خوب دورانش را به تصویر کشیده با اینکه کم صفحه است و مثل " وداع با اسلحه " خسته ام نکرد. در اوج و تمام!
سلام . امیدورام این بار نظرم ثبت بشه ! نمی دونم مشکل از وب شماست یا من ! اما یه مدته نظرام ثبت نمیشه !
این کتاب رو با یه ترجمه ی دیگه خوندم . دوستش داشتم خیلی .
معرفیتون و حرفای به جا تون عالی بود .
من اصلا نمی فهمم چطور یه کاری مثل کافه پیانو به چاپ سی و چهل و بلکه شصت میرسه ! و خیلی آثار مشابه که فقط پشتوانه فرهنگی و ادبی ما رو تضعیف می کنن !
به هر حال خوشحال میشم به معرفی من از این کتاب هم سر بزنید و نظر بدید . باز هم سپاس
http://www.bookclub.blogfa.com/post-232.aspx
سلام.
تا به حال نظری در مطالب من حذف نشده؛ چه اینکه چندان کتابای مطرح شده به چالش کشیده نشد و انگار حرفی برای گفتن نداشتن. در هر صورت بنده پوزش می طلبم بابت نظرات حکمن مفیدی که ثبت نشدند و صدالبته این ماییم که ضرر کردیم و نتوانستیم استفاده کنیم.
یه ترجمه هم نشر فقید چشمه داشت که از کارهای آقای اسماعیل زاده ست که بیش از این ترجمه هم چاپ شد و مورد پسند و استقبال واقع شد. کتاب کامل و بجا و حرفداری ست و حتمن ناراحت شدید که چرا ازش کم نوشته ام و درگیر حواشی شده ام. چه کنیم که جهان سومی هستیم و حرف، قند! من هم دوستش داشتم. اما باز هم سر حرفم هستم که دلقک چیز دیگری بود، آنهم با ترجمه شریف لنکرانی.
در میان کارهای فارسی جدید، کارهای غفارزادگان می تواند حرفهای جدیدی را مطرح کند و چالش برانگیزد اما نمی دانم چرا کسی دنبالشان نمی رود و یا کارهای بهارلو و درویشیان و خانم ترقی و روانی پور و خیلی های دیگر که حکمن شما بیش از من می شناسیدشان و کاری مثل پیانو مثل بادکنک باد می کند و به طرز مزخرف و غریبی می ترکد و نویسنده می رود دنبال کارش! همه اینها نشان از آن دارند که ما دنبال یک برنامه و روند مخصوصی نیستم و طبعا چیزی هم نمی خواهیم جز همان خواننده اندک و گذر از ارشاد و چاپ و حق التالیف و چهار تا یادبود که ...! قانعیم! خیلی قانعیم. غره به پیشینیان و قانع به حال!
لطف دارید.همین!
چقدر حرف های خوبی زدی. به ویژه آنجا که از تغییر اوضاع و احوال گفتی. آنجا که از تغییر وزیر ارشاد گفتی. این تغییر از سال 88 که خیلی چیزها به پستوها رفت از جمله شادی های ما لازم بود. امیدوارم و میدانم که این تغییر انجام خواهد شد. امیدوارم سایر اعضا هم رو به سوی کتاب خوانی بیاورند و شاد شوند و در این جا چند خطی ما را از آنچه که خوانده اند بنویسند.
من همه را به حساب چهار سال منحوس گذشته می گذارم. امیدوارم اوضاع و احوال به شکلی درآید که به قول علما حجت بر همه تمام شود و بهانه ای برای ننوشتن نباشد.
جهت اطلاع خانم مهشید عرض کنم که چندی پیش بلاگ اسکای تغییراتی در سیستم خودش ایجاد کرد. این تغییرات باعث شد که چند روزی پیامها ثبت نمی شد. این ثبت نشدن به اطلاع نویسنده پیام می رسید. ولی چندی هم بدون این که این اطلاع داده شود پیام ثبت نمی شد. وگرنه ما پیامی را حذف نمی کنیم. البته چرا پیام های تبلیغاتی را تایید نمی کنیم. یا پیام هایی از جمله این:
وبلاگ خوبی داری. مرا بانام .........لینک کن. بعد بگو من تو را با چه نامی لینک کنم.
چون می خواستم خانم مهشید این را زودتر ببینند جسارت کرده و به جای آقای علامتی خودم را تایید کردم.
محسن
ممنون ار توجهتون :)
آقای علامتی عزیز راستش من زیاد اثر ایرانی نمی خونم مگر به توصیه و اصرار دوستی ! مگر اینکه نمایشنامه باشد .
در هر حال همه چشم انتظار روزهای خوبیم .
چه کنیم که بی امید زندگی چنگی به دل نمی رند .
پایدار باشید .
به خدا که ما هم "اندرخم"هستیم!
امید.
می شود.
کاشکی بشود.
ممنون.
درود بر شما
این کتاب را نخوانده ام و در حال حاضر مشغول خواندن سیمای زنی در میان جمع از همین نویسنده و قلم توانای او هستم...
محشر است!
منتظر معرفی حضرتعالی هستم شدیدا.