ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روز و شب
یون فوسه
ترجمه: اردشیر اسفندیاری
۱۰۰ صفحه
قیمت: ۱۵۰۰ تومان
انتشارات پرسش
" بشر برای آن می نویسد که حس می کند به زودی خواهد مرد "
یون فوسه در نروژ به دنیا آمده است. اولین اثر او سرخ و سیاه نام داشته و در 1983 با تاثیر از نهیلیسم منتشر شده.
او در آن اثر نوشته است :
"بنابر نظریه ای نو که ریشه در گذشته دارد, تمام واقعیت ها بر مبنای تغییر زاویه ی دید و بافت کلامی دگرگون خواهند شد این نگرش بسیاری از نظریه های جدید و در عین حال دیدگاه نیچه
است"
نویسنده نوشتن کتاب را با قدرتمندی آغاز می کند اما شک دارم که با همان قدرت ادامه میدهد. به نظر میرسد که در بعضی موارد نیاز به چیزی بیش از یک قصه ی صد صفحه ای داشته است و نتوانسته به قدر کافی مختصر اما مفید از همه چیز بگوید . نوعی از بلاتکلیفی در کل اثر به چشم می خورد که خوشایند نیست . شروع کار یک کار کاملا واقع گرا از نوع تک گوئی های قدرتمند است که انسان را به خوبی به دنبال خود می کشد در این قسمت با به دنیا آمدن نوزادی روبرو هستیم که نام پدربزرگ ماهیگیر خود را خواهد داشت .اما برای تبدیل به یک کار فرا واقعی شدن نیاز به فضائی هست که انگار نویسنده توانائی ترسیم آنرا نداشته .. جزییات بیش از اینکه به حس ها و درون آدمها مربوط شود از اشیا و اجسام و اطراف می گوید. در قسمت بعدی با زندگی پدربزرگ و ارتباطات او آشنا می شویم در حالی که خیلی هم مشخص نیست که این زندگی ها واقعی است یا نه .
یک نکته ی قابل تامل دیگر در کار این است که فرهنگ آدمهای داستان برای ما بسیار دور و غریبه است و شاید تلاشی به قدر کافی برای نزدیکی اتفاق نیوفتاده که البته مترجم را هم می توان در این مورد مقصر شمرد .
من فکر می کنم در مواقعی که با نوشته ای از فرهنگی دیگر روبرو می شویم بخصوص اگر کار قدیمی است مترجم می تواند با پیشگفتاری و توضیحی کمی بیشتر ما را به فضای کار نزدیکتر و نتیجتا خواندن کار را لذت بخش تر کند .
البته در این کار نباید زحمتی را که مترجم برای نوشتن پیشگفتار کشیده ندیده گرفت با این حال فکر می کنم نیاز به معرفی بیشتری از فرهنگ خاص آن منطقه وجود داشته .
پس با توجه به جمیع جهات، می شود نتیجه گیری که که می توان این کتاب را نخواند.
با احترام به نویسنده . مترجم و شما ...
صادقانه : بله .
می گویند با یک سناریوی خوب هر کارگردانی می تواند یک فیلم قابل دیدن بسازد. و با یک سناریوی بد از دست هیچ کس کاری بر نمی آید.
در باره کتاب چه؟
***
من فکر می کنم بخشهای مربوط به معرفی نویسنده و خود کتاب می تواند در هر مجلدی باشد. من اگر کتاب را بدون اینها شروع کنم تا وسطش باید حدس بزنم با کی و چه قومی طرفم. گاه در بسیاری از کتابها دریغ از یک تاریخ تولد و مرگ نویسنده.
اتفاقا این کتاب همانطور که اشاره کردم پیشگفتار خوبی از مترجم دارد . من مشکل را بیشتر در نوع نگارش و نویسنده و اصل کار می دانم . در واقع این هم نه اینکه مشکل باشد انگار نویسنده توانائی برقراری یک ارتباط کامل را با خواننده در این صد صفخه نداشته و نیاز به یک کار طولانی داشته است ..
در اصل آنچه که مرا ترغیب به خرید کتاب کرد همین پیشگفتار بود .
آنچه که در باره ی کتاب نوشته ای و با توجه به تفاوتهایی که با هم در بعضی زمینه های فکری داریم احساس می کنم باید این نویسنده ای باشد که باید بیشتر در باره اش بدانم.
می روم از گوگل کمک بگیرم.
حتما و چرا که نه .. خیلی احتمال داره که من اشتباه می کنم . از طرفی فکر می کردم که شاید چون شروع کار رو خیلی خیلی دوست داشتم با بقیه اون به خوبی کنار نیومدم یعنی در واقع توقعم زیادی رفته بود بالا .
گفت وگوی اختصاصی اعتماد با یون فوسه:
زندگی مهمتر از نوشتن است
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1468280
مثل همیشه لینک مفید حتما سر خواهم زد .
البته من وقتی قراره که یادداشتی برای کتاب خوانی آماده کنم عمد دارم که چیزی سرچ نکنم چون بیشتر دوست دارم که برداشت ها و تجربه های خودم رو بنویسم . فکر می کنم که اینجوری کار می تونه منحصر به فرد باشه برای خواننده ضمن اینکه برای خودم هم تجربه جذابتریه از طرفی از داشتن اطلاعات در این مورد بعد از نوشتن یادداشت خیلی هم خوشحال و ممنون میشم .
مرسی پروانه جان .
به نکته ی خیلی خوبی اشاره کرده ای، این که مترجم حداقل می توانست در یک پیشگفتار کوتاه، نویسنده را بیشتر به خواننده معرفی کند تا خواننده بتواند حداقل با یک شناخت نسبی از نویسنده اثر را بخواند و نتیجه گیری کند. هر چند بعضی وقتها به خاطر تأثیر نگرفتن از دیدگاه و قضاوت مترجم (که گاه کل روند خواندن یک کتاب را تحت تاثیر قرار می دهد) از یک جایی به بعد از خواندن مقدمهها یا پیشگفتارها صرف نظر میکنم ولی در این مورد خاص شاید بهتر بود حداقل فوسه به عنوان یک نمایشنامهنویس خوب که در دنیا خیلی هم شناخته شده است معرفی میشد، یکی دو تا از کارهایش را دیده ام و به نظرم در یک نگاه کلی خوب آمد ضمن این که بسیاری نقطه قوت او را زبان گفتار، نگاه تازه و نحوهی برخورد او با کلمات می دانند که شاید - تاکید میکنم شاید - اگر مترجم بهتری این کتاب را به فارسی برگردانده بود، کتاب برای خواننده اش جذاب تر می شد.
می توانم دو فرض داشته باشم : اولی اینکه تو هم مثل قضاوتی که من پیش از خواندن کار داشته ام در نگاه کلی کار را پسندیده ای . دیگر اینکه نوع زبان تازه ی او که اشاره کردی به هر حال مورد پسند من نبوده یا لا اقل بهتر است بگویم که در این دوره از زندگیم که چندان دوره ی معمولی هم نیست نبوده !
اون شمع قشنگ که تداعی کننده خورشیده و خیلی قشنگ روزی اون کلاف سر در گم نشسته را خیلی بیشتر از طرح پایینی (ماه و ...) دوست دارم.
و از طرفی حسی که این تصویر به من می دهد (بر خلاف دیدگاه نویسنده و آن جملهی ابتدای متن) پیروزی نهایی روشنی است بر تاریکی و شاید سردرگمیهایی که در پس نمادی به نام شب پنهان شده
مثل همیشه تفسیرهای خوب از پیام های عکاسی من !
من هم آن ماه بد اخلاق را دوست ندارم ! اتفاقا طرح جلد کتاب را دوست داشتم اما بدم نمی آمد که کمی هم بازیگوشی کنم ! و به نظرم یک ماه بدخلق و مشکوک مناسب بود ...
آن گفتگو را چند بار خواندم خوشحال می شوم نظرت را بدانم .اگر بخواهی می توانم دیدگاهم را بنویسم.
این هم یک خبر دیگر از این نویسنده:
http://www.ibna.ir/vdcc1xq4.2bqss8laa2.html
مصاحبه را خواندم . خوب و جذاب بود . همینطور چهره ی نویسنده وار !! نویسنده .
نظر خاصی ندارم خوشحال می شوم به تو گوش کنم .
نگاهی به نمایشنامه «شب آوازهایش را میخواند»
فضاهای فراموش شده
http://sepidehdanaee.ir/WebTools/PrintVersion/?NewsID=newsContent_2938
از این داستان خیلی خوشم آمد. واقعیت امروز بسیاری از زندگی هاست.
راستی در همون گفتگو ی با اعتماد چه خوب گفته:
«پرسش:سخن آخر شما می تواند خطاب به همکاران ایرانی تان باشد.
فوسه: این را می دانم که هنرمندان حقیقی دارای ابعاد و ویژگی های مشترکی از زندگی هستند. در تمام سرزمین ها، زبان ها و زمان ها، یک جامعه پنهان وجود دارد که از افرادی تشکیل شده که چیزهایی شبیه به هم را درک می کنند»
پس تو توصیه میکنی مقدمه کتاب رو بخونیم؟
من شک ندارم که سلیقه ی آدمها متفاوته .. حتی شاید خود من در یک زمان دیگه این کار رو بیشتر دوست داشته باشم . در عین حال کتاب شروع جذابی داشت .
درود بر شما... مایه شرم و خجالت من است که کم تر می توانم کتاب بخوانم و تا نخوانم نمی توانم هیچ دیدگاهی هم درباره آ« کتاب داشته باشم. اما از پست فرناز گرامی و یادداشت شهرزاد گرامی به این نتیجه می رسم که باید نوشته هایش را بخوانم ولی پیش از آن حتمن باید درباره مترجم آن پرس و جو کنم!!!
خوشحالم که در این سرای ادب می توانم با کتاب ها و نویسندگان گوناگون آشنا شوم.914
اینترنت علیرغم حسن های زیادی که دارد این عیب را هم دارد که وقت کمتری برای خواندن کتابهای کاغذی می ماند . ضمن اینکه که انگار ولع خواندن را تا حدی جبران می کند . اما باید سعی کنیم !
سلام
باید اعتراف کنم قبل از خواندن معرفی کتاب چند لحظه محو تماشای طرح جلد این کتاب شده ام - بسیار لذت برده ام
طرح من یا طرح اصلی ؟ : )
شوخی بود . واقعا طرح جلد خوبی دارد .
من تنها یک متن کتاب از اینترنت دانلود کرده و خوانده ام و آن هم "رویاهایم را می فروشم" بود. به هیچ وجه کتاب دانلودی دوست ندارم. برای من هیچ چیز لذت کتاب کاغذی را ندارد.. اصلاً میانه من با کامپیوتر زیاد خوب نیست وو در حد رفع نیاز و انجام ضروریات....
من هم همچون شما بیشتر دوست دارم کتاب را بخوانم و برداشت و نظر خودم را درباره آن بگویم و به ارزیابی بگذارم ...
در مورد کتاب کاغذی کاملا موافقم و البته حتی پرینت از کامپیوتر هم آن لذت را ایجاد نمی کند . اما میانه ام بااینترنت بشدت خوب است و آنرا بخشی مهم و جدائی ناپذیر از زندگی امروز می دانم .