کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

قصر: فرانتس کافکا (Franz Kafka)

Pic. From archiv.radio.cz

فرانتس کافکا (Franz Kafka) – ترجمه امیرجلال‌الدین اعلم، 450 صفحه، 4500 تومان.

 چاپ اول 1373 – چاپ چهارم تابستان 85 انتشارات نیلوفر

شمارگان 2200 نسخه – خرید توسط من تابستان 86

این اعداد ما را به این نتیجه می‌رساند که در طول یک سال گذشته، روزی 6 نسخه از چاپ چهارم این کتاب به فروش نرفته است.

رمان قصر هم‌چون سایر کتب این نویسنده معاصر چک بسیار سخت است. اینکه همچو منی که کتاب نمی‌خانم به سراغ آن رفتم به انگیزه دیدن فیلم کافکا بود و مطرح شدن مقوله‌ی قصر در آن فیلم. در یادداشتی که بر آن فیلم نوشتم متذکر شدم که ای‌کاش کتاب قصر را خانده بودم و بعد فیلم را می‌دیدم که کماکان براین باورم. بدون این که بگویم فیلم کافکا داستان کتاب قصر است.

آقای "ک" –بگوییم کافکا- به عنوان یک مساح وارد سرزمینی می‌شود که توسط قصر اداره میشود. آدم‌ها، روابط ، اشیا، مکان‌ها، همه و همه در خدمت بیان اوضاع و احوال و شرایط رو به تغییر جهان هستند. هیچ یک از این‌ها در معنای واقعی خود بیان نمی‌شوند. جهانی که از آن سخن می‌رود جهانی است با روابط بسیار پیچیده و تنیده در بوروکراسی و بده بستان‌های کاری. انسان‌ها در اوج نزدیکی روابط ناگهان آن‌چنان تغییر شکل می‌دهند که درکش ساده نیست. قصر که نمادی از نوع حکومت حاکم بر سرزمین است با اتوریته کامل ترکتازی می‌کند. اتوریته‌ای که راز ماندگاری‌اش نهفته در هزارتوی نامه نگاری ها و روابط رییس و مرئوسی است.

در طول خاندن کتاب فکر می‌کردم اگر کافکا امروز بود و این کتاب را می‌نوشت، مطمئن باشید سمبل های بکار رفته در کتاب، ایمیل و امضای دیجیتالی و آی دی و پس‌ورد و بلاگ و سایت و سیستم های الکترونیکی بود. خیلی بر خود نبالیم که آن دوران را سپری کرده‌ایم. چرا که کتاب ناتمام به پایان می‌رسد. با یک جمله ساده:

"متن دست نوشته رمان قصر همین‌جا، و به همین صورت ِ ناتمام، پایان می‌یابد."

هیچ کس نمی‌تواند پایانی بر این کتاب متصور شود. چه برسد به من که باید اذعان کنم، میزان درکم از این کتاب فکر نمی‌کنم یک عدد دورقمی باشد. پیشنهاد هم می‌کنم کسانی که کافکا شناس نیستند به خودشان زحمت رفتن به سراغ کتاب را ندهند.

در ضمن زیباترین بیان اوضاع احوال حاکم بر سرزمین توسط "ک" با این واژه بیان می‌شود:

"آشوب مضحک".

نظرات 16 + ارسال نظر
حسام یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:45 http://hessamm.blogsky.com

من هنوز هیچکدام از کتابهای کافکا را نخوانده ام. اما فکر می کنم باید ابتدا خود کافکا را شناخت سپس به ترتیب زمانی کتابهایش را خواند.
اینکه از این کتاب روزی شش نسخه هم فروش نرفته هم نکته جالبی است. البته کتابهای عاشقانه برخی نویسندگان ایرانی سالی سه چهار بار تجدید چاپ می شوند هر بار هم در تیراژهای ۵۰۰۰ تایی!

گفتم که فرهنگ کتابخانی نیست. خود من که میدونی اصلن نمیخونم. این یکی را هم نوشتم که چرا خاندم. من از این آمار کمترشم دارم. چند وقت پیشا یک کتابی پشت ویترین دیدم که با تیراژ ۲۵۰۰ از سال ۸۲ مونده بود. یعنی روزی ۱ دونه ازش به فروش رسیده بود.
ولی من مات موندم از تیراژ فروش مثلن چند میلیونی کتاب در خارجه. شایدم برای همینه که به جهان جکومت میکنند.

پروانه یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:50 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

یک:متاسفانه تیراژ کتابها در ایران حول همین تعداد است(به جز کتابهای مودب و پور و دانیل استیل و...).تعداد کتاب نخوان ها خیلی بیشتر از کتابخوان ها است.
توجه به همین تعداد تیراژ نشان دهنده ی میزان اندیشیدن جامعه ی ما است.
خوانندگان کتاب ها مودب پور را اکثرا زنان خانه دار و دختران جوان تشکیل می دهند(مثل همان ر- اعتمادی سابق)
...

ممنون از نظرات روشنگرانه تان.
خاندن کتابهایی مانند اینها که مثال زدید به قول پرویز دوایی منتقد شهیر سینمایی باعث میشود که نوجوانان و جوانان با کتاب آشنا شوند و کتابخان شوند. نمیتوان از این رده سنی انتظار داشت که کلیله و دمنه و فلسفه هگل یا کتابهایی نظیر آن را بخانند. خود من سواد خاندن را غیر از کتابهای مدرسه با آثار پلیسی مایک هامر و آگاتا کریستی یاد گرفتم.

پروانه.ا یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:19 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

۲.
البته شناختن یک نویسنده قبل از خواندن کتاب خیلی خوب است ولی شرط لازم نیست.
با شرح خوب و روشنی که بر کتاب نوشتید نشان می دهد که این کتاب هم واقعیتهایی از بوروکراسی تلخ را نشان می دهد
۳.
کافکا با سبک نوشتن و طنز مخصوصش از منتقدین بوروکراسی است.
که بسیار معتقدند نویسندگان بزرگی پس از او مانند مارکز تحت تاثیر او بوده اند.
کتاب محاکمه را خوانده ام (شاید فیلمش را دیده باشید) آن هم در همان سبک انتقاد از بوروکراسی در دستگاه قضایی است. وقتی آن کتاب را می خواندم با خودم می گفتم مثل اینکه کافکا در ایران کنونی زندگی کرده است!!!
۴. صادق هدایت از اولین مترجمان آثار کافکا بوده است.
۵- کلاه ایمنی را کافکا اختراع کرد
۶-کافکا به علت بیماری سل و عدم توانایی در غذا خوردن بر اثر گرسنگی جان سپرد
۷-کافکا یهودی بود .

پروانه.ا یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

از این که زحمت کشیدید و ما را با این اثر کافکا به خوبی آشنا کردید سپاسگزاری می کنم.
منتظر خواندن نظرات سایر دوستان هستم

فیروزه یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:16

من کتاب مسخ کافکا رو خوندم ذهن عجیب غریبی داشته این آدم . مدتی هم دنبال کتاب یادداشتهای روزانه کافکا بودم که پیداش نکردم می خواستم بیشتر باهاش آشنا بشم از طریق یادداشتهای هر روزش

من مسخ را با بوف کور یکجا خریدم. حالا با یکی دو ماه اختلاف. کلاس اول یا دوم دبیرستان بودم. دوستانم میگفتند هر کس بوف کور را بخاند خودکشی میکند. منهم میخاستم ثابت کنم که دروغ میگویند. با هر بار خاندن بوف کور مسخ را هم خاندم حدود ۳بار و خودکشی نکردم. بعدها حدود بیست بار دیگر بوف کور را خاندم و نفهمیدم. تا به همت یار گرمابه و گلستانی حل المسائلی از آن بدستم رسید و پرونده اش بسته شد. گاهی مانند دیوان حافظ تفالی بر آن میزنم. ولی خاندن مسخ دیگر تکرار نشد.

پروانه.ا یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 http://www.parvazbaparwne.blogspot.com

پاسخ به پاسخ شما:
"نظرات روشنگرانه تان" در عجبم!!! چگونه می توانم نظرات روشنگرانه داشته باشتم وقتی خودم در تاریکی به سر می برم.
..
به این کلمه ی " روشنگرانه" بد جوری حساسیت دارم منو یاد این روشنفکران کوتولوله سال های ۵۷-۵۸ می اندازد
..
با نظر شما در مورد اینکه این قبیل کتاب ها(رمان های سطحی)جوان ها را کتابخوان می کند موافقم ولی زنان خانه دار ی می شناسم که در همین حد درجا زده اند.
البته ناگفته نماند هیچگاه آدم ها را نمی توان از روی تعداد کتاب هایی که خوانده اند شناخت. شخصی را می شناسم که تمام دیوارهای خانه اش پر از کتاب است و حدود ۸۰ سال سن دارد ولی فقط به درد استفاده اطلاعات عمومی می خورد
و بر عکس آدم بیسوادی را می شناسم که بسیاری باسوادان نسبت به درک او از زندگی ،حسرت می خورند.
با سپاس

در مورد روشنگرانه راست میگید. حق با شماست. البته خودم را یاد روشنفکران امروزی هم می اندازد. من لغت دیگری در فرهنگم برای کامنتی که چندخطی در باره کافکا نوشته بودید پیدا نکردم. سعی میکنم دیگر شما را اینگونه خطاب نکنم.
مواردی را که ذکر کردید را من نمیدانستم. در مورد کلاه ایمنی و غیره و همین بود که آن واژه در پاسخ بکار رفت. ضمنن ناگفته نماندکه شما چندان هم در تاریکی بسر نمیبرید. برداشت من که اینست.

پادرا دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 19:32 http://padra.blogsky.com

من مسخ رو خوندم و داستان محاکمه رو میدونم
از کافکا میترسم ! خیلی نگاهش تاریکه

برای همین فکر کنم سراغ این کتابش به این زودی ها نرم !

ولی فیلم کافکا را ببین.

پروانه.ا یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 15:16 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

هر وقت میام اینجا یک سری به کافکا در آن قبرستان زیبا می زنم.
کتاب قصر را هم خریدم تا بعدش فیلم فیلمو ببینم.

آدم اگه قرار هم هست که بمیره بهتره بره توی یک همچین قبرستانی.

ن یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 18:31 http://loshab.blogfa

نگاه کافکا و متعاقبا؛ هدایت را به زندگی می پسندم ...

وب نقضی دارید
مرسی....

zohre دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:39

حتمت میدونید که در المان شرقی خوندن کتا بهای کافکا منع قانونی داشته.چون مردم حق نداشتند بد بین و تاریک باشند.اگه میخواین کافکا رو بشناسین ؛نامه ای به پدر ؛را بخوانید.شاید گریه کنید.بله نگاه کافکا به دنیا تاریک هست اما اون همیشه تلاشی می کرده در جهت روشنایی

دنیای کمونیسم نگاه منفی به خیلی چیزها داشت. با اینکه در شروع بسیار انساندوستانه به نظر میرسید ولی همین که به حکومت رسیدند چنان بلایی به سر فرهنگ و ادب و هنر و اقتصاد آوردند که حالا حالاها باید مردم تاوان آن آسیب ها را بدهند.
نمیدانم شنیده اید یا نه که از چند روز پیش خریدن کامپیوتر در کوبا آزاد شده. یکی از آخرین بازماندگان کمونیسم.

زاهد پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 13:28 http://www.aspren.blogfa.com

سلام دوستان عزیز
ممنون از مطالبتون
باید منتظر ترجمه ی جدید کتاب قصر باشیم به ترجمه ی آقای حداد نشر ماهی
سربزنید خوشحال میشم

چشم.

محمد دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 13:40

از کافکا گفتن یلی سخته و مخصوصا این اثر که به نظر بنده که اکثر اثار کافکا رو خوندم این صد در صد بهترین کار کافکاست اما خودتون بهتد میدونید روی این کتاب نقدهای زیادی نوشتن که این کتاب رو نقدی بر بوروکراسی و یا شرح محکمه ی الهی و ...
اما به نظر من این کتاب اعتراضیست علیه قدرت حالا از هر نوعش اما باید بگم این اثر رو هم همانند شخصیت کافکا نمیشه تحلیل واحدی بر اون نوشت!

فرانک شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:26 http://bestbooks.blogfa.com

من قصر را واقعا دوست دارم و هرچند می گن ناتمامه ولی به نظر من خوب تموم می شه

نوشته هایی مانند قصر از هرجایی که بخواهید تمام است.

داش ممد شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:49 http://rxm.blogfa.com

من یه صدو پنجا صفحه قصر رو خوندم هیی نفهمیدم عصابم خورد شد چون تابلو بود هر جملش کلی حرف داره ولی من نمی تونم بفهمم
چ کنم الان؟
وب بنده هم سر بزنین خعلی خوشحال میشم
( من نمی دونم شما کی هستین ولی پیداس ادم حسابیین
هیچی دیگه دس منم بگیرین بخدا خیلی با استعدادم
(نمی دونم کی از این لحن حرف زدنم پشیمون می شم چون شاید بعدنا با خودم بگم من چ خری بودم به ایشون اینا رو گفتم و ... یا بگم مارو باش که فک کردیم همه در سطح پایین خودمونن
خلاصه مارو ببخشید چون جدا هیچی نمی دونم

این حرفا چیه عشقی. مام این جا شاید یه کم واسه خودمون کلاس بزاریم. ما ممکنه مثه شما خعلی لوطی نباشیم ولی ناسلامتی یه وختی واسه خودمو کسی بودیم، سری تو سرا داشتیم. گزمه ها به موت قسمن سر چارسوق که نسق می گرفتیم جیک نمی زدن. جون تو به مولا قسم.

قصر را من هم بعد از دیدن فیلمش بیشتر فهمیدم. ینی فیلم کافکا.
سخت نگیر. کافکا عین هدایت سخته. نفهمیدی هم نفهمیدی. چیز زیادی از دست ندادی. ینی یک تفکر رو از دست می دی. وگرنه آسمون به زمن نمیاد وزمین هم به آسمون نمیره.
بهت سر می زنم.

داش ممد یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 http://rxm.blogfa.com

خوندم نوشتتونو
اما بنظرم اعتقاد به وجود خدا الزاما نباید با تحسین و تکریم خدا همراه باشه ممکنه من خدا رو بشناسم اما از دسش عصبانی باشم و ظالم بدونمش
خدا شناسی ها فرق داره اما توصیفات با خدایی که من می شناسم خیلی تطبیق داش و از اونجا مطمعن شدم که ماکس برود هم نظرش همین بود
یه سوال جدای از بحثمون:
اصن لزومی داره ادم در مورد این چیزا بحث کنه ینی سر برداشت خودش از کتاب؟

لزومی نداره. نه. ولی کلن وقتی می خوایم که کامنتی بگذاریم به نظرمون می رسه که باید نظر خودمونو بدیم. البته ادامه اش و این که من ب طور مثال بخوام اصرار بر درستی نظر خودم داشته باشم را، نه. درست نمی دونم.
البته ب ندرت چیزهایی هستند که شخص مطمئن هست که طرف مقابلش اشتباه می کنه و این اشتباه ممکنه بعدها مشکل آفرین باشه یا نمی دونم در یک تصمیم گیری دخیل باشه. اینا رو خب میشه ادامه داد.
چیزی رو که نباید از نظر دور داشت اینه که، شخصی ممکنه با خوندن یادداشت من بره سراغ کتاب قصر و کس دیگری نره. یا همین طور در مورد یادداشت شما. این جاست که مسئولیت نوشتن یادداشت خیلی سنگین میشه.
ها؟
اینه که تا حد ممکن در این جا من خودم ب شخصه سعی می کنم در باره ی کتاب بنویسم و نه استنباط خودم از کتاب. ینی صرفن یک آشنایی بدم به خوانندگان وبلاگ. البته خیلی وقتام از دستم در میره و قصه ی خودمو تعریف می کنم.

سعیده جمعه 2 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 18:32

امروز از نمایشگاه قصرو خریدم ولی برا خوندنش مرددم چون میگن داشتان ناتمامه و من ته داستان برام مهمه

نه. بخونیدش. اصلن احساس ناتمامی نمی کنید. عین زندگیه. وقتی ناتمامه، خودتون یک تمام براش حدس بزنید. آزادید. هر شکلی که دوست دارید. من امشب که می خوابم اگر توی خواب سکته کنم و فردا همین وقت در یکی از گورهای بهشت زهرا خوابیده باشم، ناتمامم؟ پایان من این شکلیه. هر کسی و هر داستانی را دیگران ادامه میدن.
البته این باور امروز منه. این یادداشت رو بیشتر از ده سال پیش نوشتم و در این مدت باورهای من عوض شده. اگر الان بخوام قصر رو دوباره بنویسم حتمن یادداشتم متفاوته. ولی برای روند تفکرم در زندگیم به همین شکل باید باشه و بمونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد