کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

گستره ی محبت

 

در کتابخانه تعدادی کتاب به "کتابهای روی چرخ " شناخته شده اند .یعنی با داشتن شماره قفسه هیچگاه به دلیل داشتن خواننده زیاد هیچگاه به سر جای اصلی خود نمی روند. دو سال پیش از کتابدار خانم خواستم سهم دو کتاب آن بارم را او از آن کتابها انتخاب کند او هم زحمتش را کشید یکی از کتابها بسیار کثیف بود نشان از بارها ورق خوردن تک تک ورق هایش بودو حال و روز کتاب نشان می داد چندین بار تعمیر شده است.

نام کتاب: گستره ی محبت

نویسنده: نسرین قدیری(کافی)

چاپ دهم :۱۳۸۰

تیراژ: ۵۰۰۰ نسخه

خواندن کتاب مانند آب خوردن بود چون نیازی به فکر کردن نداشت. محور آن سازگاری زن و فداکاری مادر بود شاید با این وقت اندکم برای کتابخوانی دو روزه به پایان رسید.

خلاصه ی خیلی سطحی از این کتاب را می نویسم:

 

 

ابتدا داستان با  ازدواج دو نفر از  خانوادهای ثروتمند شروع می شود ، همه چیز به خوبی پیش می رود به دنیا آوردن فرزند هم آب و تاب خود را دارد و فرزند نابینا می شود زن  در فکر فرزند نابینا است و مرد سخت در گیر کارهای شرکتی که با دوستش بنا کرده است. زن شریک مرد هم در فکر به چنگ آوردن مرد .( تا اینجا باید به صفحه دویست کتاب رسیده باشیم) دختر بزرگ می شود و مادر برای پیدا کردن راهی به خارج از ایران می رود. دور شدن او از خانه همانا و خیانت مرد به زن همانا.

مادر دو چشمش را به دخترش می دهد و دختر بینا و مادر نابینا می شود این راز بین مادر و دوستش باقی می ماند و به شوهرش می گوید بر اثر یک حادثه رانندگی چشمانش را از دست داده است . در این فاصله مرد با زن شریکش مشغول عشقبازی هستند. شریک که سر از این جریان در می آورد دست فرزندش را می گیرد و کار و زندگی را رها و بیخیر به امریکا می رود و تا پایان داستان اثری از او نیست.

زن که به خانه باز می گردد به دلیل حفظ آبرو و سازگاری زنانه اش با شرایط موجود می سازد و در قسمتهای پایان داستان وقتی زن می فهمد که رقیبش کیست از پله ها می افتد و در جا می میرد و مرد معشوقه را رها می کند و گریه کنان بر سر زن می نشیند و پس از آن تبدیل به یک مرد گوشه نشین و افسرده و بی خاصیت می شود. معشوقه هم که این مدت از سلامتی خود غافل بوده دچار سرطان سینه پیشرفته می شود.

 در پایان راز فداکاری مادر توسط دوست مادر آشکار می شود و داستان در حالیکه دختر به آینه نگاه می کند و چشمان مادر را در آن می بیند به پایان می رسد.

جملات پایانی کتاب:

به هر روی ، نهایت با همه ی غم ودرد بزرگی که داشت به یکی از آرزوهای بزرگ زندگیش رسیده بود. او موفق شده بود چشمهای مادرش را ببیند. آری او بالاخره چشمهای مادرش را دید.!

 

شوالیه محبوب رمان های عامه پسند قبل از 1357

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لینک های مفید:

یک تحقیق خواندنی:

رمان های عامه پسند ایرانی سازگاری زن

همشهری:

سایت خبرنگاران صلح:

عوام می پسندند، خواص فقط نفرین می فرستند!

 

رادیو زمانه:

«عامه‌پسند» صفتی است که به ذوق و سلیقه‌ی هنریِ آن بخشی از جامعه اشاره دارد که مبتذل و سطحی است. این صفت به آن دسته از آثار هنری اطلاق می‌شود که مطابق سیلقه‌ی «عامه» است. 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:23 http://after23.blogsky.com

خیلی رومانتیک بود. همه باید بمیرن تا بفهمن که واقعیت چه بوده. مخصوصن زن ها که تا زنده اند کسی قدر اونا رو نمیدونه.
حالا عکس آقای ر اعتمادی این پایین چه میکنه؟

چقدر خندیدم...
..
یه دست محکم برای شما
..

خوب ر.اعتمادی هم شوالیه داستان های عامه پسند زمان شاه ست دیگه حیفه اسم اون نباشه

حالا بیشتر شوالیه های داستانهای عامه پسند نویسندگان زن هستند.

پر فروش ترین کتاب ها و پر خواننده ترین ها کتاب های ما طبق آمار منشره از این نویسندگان زن هستند به لینکها مراجعه کنید تا دیگه از این کامنتا ننویسید...

از شوخی که بگذریم آیا به نظر شما نباید این کتابها را خواند؟


دمتون گرم

فیروز یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:44

شرحی بر عکس ر-اعتمادی

"عاقبت نقد فروشی"

خوبه دیگه!!

ظرف ایکی ثانیه یه کتاب خوندین و ناشکری هم می کننن

دم شما هم گرم همسر گرامی

مژده دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:38 http://www.mozhdehk.blogfa.com

سلام پروانه عزیز
یادآوری خوبی بود چرا که چند سال قبل این کتاب را خوانده بودم
ودوباره مرور شد

سلام مژده جان
دیدگاهتو نسبت به کتاب ننوشتی؟

فریدن دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:33

خب داستان را شما تعریف کردید و دیگر خواننده نیازی به خواندن آن ندارد . و با این ترتیب خواننده پیام شما نمی تواند با خواندن کتاب در خیز و افت های داستان رها شود و چون پایان داستان را می داند دیگر حرفی برای خواننده نمی ماند . اگر اشتباه نکنم در نقد داستان تا جایی که امکان دارد نباید اسرار داستان را بیان کرد وباید گذاشت خواننده ی نقد شما چیزی برای خواندن داشته باشد.
به نظر من این داستان نمی تواند داستان ضعیفی باشد مگر این که نویسند ه توانایی پروراندن داستان را نداشته و دچار سکسکه ادبی شده باشد.
داستان چقدر زیبا به پایان می رسد. چشم مادر را در آینه دیدن . آه کاش من هم این داستان را خوانده بودم . خوش به حال تان ...
با صمیمانه ترین درود ها
فریدون

فیروز دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:13

فریدون عزیز
در رابطه با کتاب گستره ی محبت و دیگر کتاب های از این دست مقاله های زیر را پیشنهاد می کنم:

عوام می پسندند، خواص فقط نفرین می فرستند!

http://www.jour4peace.com/main1.asp?a_id=385

ادبیات عامه‌پسند
http://www.radiozamaaneh.com/friday/2008/06/post_46.html

قربانت فیروز

فریدون سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:17

فیروز عزیز
روزی توی آفتاب گرم تابستان داشتم بستنی خامه ای می خوردم. جایتان خالی نمیدونید چه مزه ای میداد. چه می چسبید ... اوووووووووم ...دوستی که از زمره خواص بود گفت مگه نمی دونی این بستنی خامه ای برای آدمی ضرر داره. خندیدم و گفتم می دونم ولی نمیدونی چقدر مزه داره.

خب دوست بسیار خوبم از شعر و داستان باید لذت ببریم حالا مگه مهمه که خواص و یا عوام چی می گن؟ ... بگذریم الان که این مطلب را می نویسم یه چیزی توی ذهن ام داد میزنه که ضرر ادبیات ناباب بیشتر از ضرر چربی بستنی خامه ای است...

دم تان گرم روز و روزگار تان خوش.

پروانه سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

فریدون گرامی
۱:در مورد نقد کتاب : در مورد کتاب های دیگیری که در این وبلاگ نوشته ام هیچ گاه خلاصه و پایان کتاب را لو نداده ام ولی در مورد این کتاب عمدن این کار را کردم تا سطحی بودن آن را نشان دهم. برخی کتابها را اصلن نمی توان خلاصه کرد.
۲:
نخستین پیام شما راکه خواندم به یاد حرف های پسر عمه ام (روحش شاد)افتادم که پس از ۴۰ سال از امریکا آمده بودبا خانم امریکایی و دور از ایرانی ها زندگی می کردبه ما می گفت: «شما نمی دونید چقدر دلم برای اینکه دیگران به کارهای خصوصیم کار داشته باشند و من هم بشینم و پست سر دیگران حرف بزنم و پشت سرم حرف بزنند تنگ شده !! شما فکرشو کنید هیچکس باهات کار نداشته باشه ! هیچکس در مورد دیگری حرف نزنه ... شما نمی فهمید من چی میگم!!.»
.
اینجا با هر کسی حرف بزنی اگر پای صحبت زنها بشینی پشت سر شوهر و از فداکاری های خودش حرف می زنه اگه مرد باشه از زنش بد میگه اینه که این قبیل داستان ها یی مانند این کتاب برای ما تکراری است و نشان دهنده زندگی بی حاصل و تکراری روزمره ی مردم ماست .شما هم اگر چند وقتی اگر ایران زندگی کنید فرار را بر قرار ترجیح خواهید داد.
همان گونه که شما چه خوب نوشتید این ادبیات شاید« زیان» هم داشته باشد.
۳:
در نقد تحقیقی (نخستین لینک) نوشته شده این نو ع کتابها ترویج سازگاری و فداکاری زن را می کند و این خیلی خوب است ولی من با آن مخالفم و اعتقادم این است که همیشه باید درست زندگی کرد سازگاری با بد یعنی دروغ و این نابود کردن زن است.
البته ناگفته نماند سازگاری زن ها بیشتر ریشه در اقتصاد و حقوق اجتماعی زن در ایران دارد.
روزی مردی را دیدم که می گفت: خاک بر سر اون مردی که خانه اش را به نام زنش بکند.

در مجموع این نوع کتابها راه یا حرکتی ندارندو شاید به برخی مسائل اشتباه موجود دامن بزنند.



با سپاس فراوان از اینکه در این گفتگو شرکت نمودید

محسن چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 http://after23.blogsky.com

یک وقتی میگفتند که هر کتابی به یک بار خواندن میارزد. ولی آنقدر وقت کم است که این کار را نمیشود کرد. بنابراین چه بهتر که کتابهایی انتخاب شده و خوانده شود. ولی از یک مساله هم نباید گذشت و آن اینکه خیلی ها با خواندن کتابهایی چنین خوشند و مخصوصن جوانان و نوجوانان با خواندن این گونه کتابها خواندن یاد میگیرند. پسر ها با خواندن کتابهای پلیسی و جنایی -دختر خودم مستثنا است که رگ و ریشه همه کتابهای جنایی را در میاورد- و دخترها با خواندن رمانهایی از جمله این کار خانم قدیری.
پرویز دوایی به خوبی در کتاب بازگشت یکه سوار میگوید: که برای تشویق یک نوجوان به کتاب خوانی نمیتوانی کلیله و دمنه و گلستان ...جلوش بگذاری. باید هرچه که جذبش میکند بخواند. بعدها با توجه به شرایط و اوضاع و احوال خانوادگی و ... یاد میگیرد که خوانده همین رمانها را ادامه دهد یا تغیر سبک دهد.
خود من د رنوجوانی اطلاعات کودکان و بعدها دختران و پسران و مجله جوانان و داستانهای میکی اسپلین و آگاتا کریستی تنها سرگرمیم بود.

برای نوجوانان و جوانان به جهت کشف دنیای بزرگترها خواندن این کتاب ها بسیار جذاب است.

فیروز چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:51

فریدون عزیزم
پس از سلام بستنی خامه ای نوش جانت و گوارای وجودت اجازه می خواهم یک داستان کوتاه از هاینریش بل تقدیمت کنم. البته شاید ترجمه اش خیلی خوب نباشد.
http://nimahp.blogfa.com/post-88.aspx

در خاتمه با سپاس از رییس این وبلاگ با ارزش

outlandish پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:03 http://outlandish-microcosm.blogsky.com

با درود بر شما
وای چقدر غمناک بود
تا ۱ ماه افسرده میشم
خرد نگهدارتان

محسن پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:14 http://after23.blogsky.com

از فیروز به جهت نوشابه ای که برای این جانب باز کرد ممنونم.

او این وبلاگ را دوست دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد