کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

شب روی سنگفرش خیس

شب روی سنگفرش خیس 

نمایشنامه 

اکبر رادی 

چاپ اول 1378 

شمارگان 3300 نسخه 

نشر نیلا 

6500 ریال 

160 رویه 

 

 

بی گمان، کسی که پرش به پر تیاتر خورده باشد و کمی با آن آشنایی داشته باشد، اکبر رادی و هادی مرزبان را خواهد شناخت. اسامی زیادند. محمد رحمانیان، محمد یعقوبی، اکبر رادی، استاد زنجانپور، محمود استاد محمد، بیضایی، محمد چرمشیر و خیلی های دیگر. هرکس به نامی و کاری شهره اند. یکی ایوانف سرایی، یکی آسید کاظم، یکی یک دقیقه سکوت و هرکس به نامی و یادی. نمی توان گفت اما اکبر رادی به نوشتن شب روی سنگفرش خیس شهره است اما به نظر من حکم باغ آلبالو برای انتوان چخوف را دارد. شرح زندگانی و نابسامانی ایجاد شده در زندگی یک استاد بازنشسته ادبیات که در آستانه انقلاب از دانشگاه، محترمانه درخواست بازنشستگی می کند و محترمانه پذیرفته می شود. بی هیچ گونه اظهار تاسف.مردی سالمند که انگار در نمایش استاد مرزبان، جمشید مشایخی بازیش کرده و می توان تصور کرد چه کرده.استادی که سرگرم جمع کردن یک مرجع است و زندگی بالنسبه آرامی دارد تا اینکه سر و کله دوست و همکار قدیمی پیدا می شود و به همراه خود یک نامه ی دعوت به تدریس می آورد. داستان این استاد از اینجا شکل می گیرد. استادی که به هر از چندی سیگار دود کردن و لذت از نوای حزن انگیز پیانوی دختر نابیناش خوش بوده و به نوعی زندگی می گذرانده و بزرگترین دغدغه اش بازچاپ کتاب تاریخ ادبیاتش می توانست باشد. یواش یواش سایه زن طلاق گرفته اش که در بارسلون سکنی گرفته پیدا می شود و یاد کارهاش و مزاحمتهای پی در پی خواهر زاده اش آرامش را از استاد می کاهد. اینها همه روی سر استاد آرام داستان کم نیست که چک خواهر بیوه اش که با ایشان زندگی می کند نیز افزوده می شود و گذشتن شش ماه از موعد چک و لطف طرف مقابل و حال، نیاز وی به این پول. صد هزار تومان که انگار سال شصت خیلی پول بوده که وی قدیما از صاحب خانه که یک حاجی بازاری ست گرفته بود برای درمان شوهر تو جا افتاده که اثر نکرده بود و وی نیز دار فانی را وداع گفته بود و زندگی همچنان بر ایشان سنگینی میکرد. خانه استاد هم که به نام زنش بوده طبعا خیلی وقت پیش فروخته شده و خرج بارسلون نشین شده. استاد به صورت ضمنی برای کم شدن تمام بلایای گفته و ناگفته بازگشت را علیرغم میلش باور می کند اما مشکلات ایجاد شده در مسیر داستان، از این تصمیم ممانعت می کند که یکیش هم بیماری خود استاد و خواهرش است. فکر نکنم قرار باشد تمام کار را بگویم چون هم نمی شود و هم کار لکه دار می شود. من که شخصا لذت بردم. برای خودم، این موضوع فارغ از اتفاقات حاشیه ای یک دغدغه بود و دوست داشتم این بسته شدن بی منطق دانشگاه و به قول خودشان تصفیه را جایی ببینم و بخوانم. ولی خب! وقتی همه چیز دولتی باشد، فکر و قلم هم طبعا گرفتار تنازعی نابرابر خواهد شد. همانطور که حال همگان شاهدش هستیم. مفلوج! این هم شکر از همان دو سه سال باز بودن موانع. وگرنه که...! همیشه دوست داشتم یک کاری بخوانم که مرتبط با زندگی دانشجویان و اساتید مغضوب آن دوران باشد. البت شاید من نخوانده ام یا به دستم نرسیده. حتمن باید نوشته شده باشد. اساتید و دانشجویانی که به صرف فکر و عقل و اندیشه از زندگی طبیعی و معمولی و عمومی، واداشته می شوند و مجبورند یا سر خود شیره بمالند و برای گذران، بپذیرند که دیگر نیندیشند و یا اینکه پی بدبختی و فلاکت و ناسازگاری را به تن بمالند و فبها. 

این نمایشنامه انگار نوشتنش سه سال طول کشیده و در تابستان هفتاد تمام شده. همچنین این کار اولین بار در بهمن و اسفند 77 به روی صحنه رفته و طبعن آنرا هادی مرزبان کارگردانی کرده است. 

دوست دارم بریده ای از این شاهکار را در متن بگنجانم: 

  فلکشاهی              شما سرفه می کنید و سیگار هم می کشید؟ 

  استاد مجلسی        گاهی سیگار آرامبخش روان است آقای دکتر. 

  فلکشاهی              نچ،نچ،نچ... هیچ قاتلی همچه نسخه ای نمی دهد استاد.(پیش می آید) آیا می دانید با هر سیگاری که مصرف می کنید و، آن همه نیکوتین و قطران، چهارده دقیقه از عمر شریف تان را دود کرده اید؟ 

  مجلسی                در عوض حسن یک عمر کوتاه این است که آدم عذاب کمتری می کشد. 

  فلکشاهی              بر عکس، حسن یک عمر دراز این است که آدم لذت بیشتری می برد.( بارانی خود را روی پشتی مبل می گذارد) پس بنابراین، با روشن کردن سیگار چراغ زندگی تان را به زودی خاموش نکنید. 

  مجلسی                بسیار خوب، این هم محض خاطر شما!

ای کاش که جای آرمیدن بودی

ای کاش که جای آرمیدن بودی 

محمود استاد محمد 

مجموعه نمایشنامه 

نشر قطره 

چاپ اول 

پاییز 90 

تیراژ 770 نسخه! 

بها 12500 تومان 

536 رویه 

 

معرفی بعضی کتابها سخت است. کتاب آسان و خواناست ولی معرفیش مرد می خواهد. راستش قبل خواندن کتاب، به خود می گفتم چرا فلانی اینقدر کم کار بوده. هر چقدر هم کتاب خوانده باشی، باز هم گرفتار مقایسه میشوی. مثلن مجموعه فعلی را کنار مجموعه کارهای اکبر رادی می گذاشتم. یا مقابل کارهای بیضایی و دیگران. نمی توانستم بفهمم چرا! وقتی خواندم، تازه فهمیدم استاد محمد تنها نویسنده نبوده که دغدغه اش تنها نوشتن باشد. او همه جا بوده. او انگار با همه کس زیسته و به تمامی، قبلش را فراموش نکرده. مثلن در مقدمه، از زندگی نامه یی کوتاه از خودش پرده بر میدارد که بیشتر درباره آنهاییست که در مقطع زمانی با او بوده اند. از همسایه های کودکیش. از آن خانه های تنگ و تاریک و دور حوضی و اتاق اتاق. از اتاق های دیگر. از زنی زیبا که هر شب از شوهر بدمستش کتک می خورد و باز عصر فردا نزدیک آمدنی شوهرش دست به صورت می برد و هکذا. یا زنی که با مزد پاکت چسبانی خودش را می گذراند. تا آنجا که با نصرت رحمانی و بیژن مفید و دیگران آشنا می شود. یا آنجا که اولین هایش را می نویسد. یا غوغای سر "آسید کاظم". از این وری ها و آن وری ها. از بی رحمی های خاصه در تیاتر. از دروازه دولاب و کوچه دردار و کافه فیروز و جلال. از همه چیز و همه کس غیر خود. تازه باید می فهمیدم او استاد محمد ست نه کس دیگری. او خودش است. شناسنامه کاری خود را دارد. از "آسید کاظم" به "سپنج رنج و شکنج" می رسد و "آخرین بازی". او خودش ست. خود خودش. کسی که در طول مهاجرت چند ساله فقط آخرین بازی را می نویسد و الحق چه زیبا و دل انگیز و نزدیک. در "عکس خانوادگی" همه کس را می بیند و در "دیوان تئاترال" خواسته ها و برداشت ها و علایقش را می ریزد. آن بزرگی که به آن کار دست زند بس است برای معرفی. نوشتن. مسخ نوشتار. نوشتار و گرفتار. باید بخوانی تا بدانی.باز هم دوست دارم ازش بنویسم. از کارهایش و از خودش. البته که این هر دو از هم منفک نیستند. جایی نوشته بعد چهل سال "شب بیست و یکم" را خواندم و از نویسنده اش ترسیدم! یا می گوید از همه کارهایم فرار میکنم الا دیوان تیاترال! او از مسئولان تیاتر شاکی می شود وقتی می بیند دیوان تیاترال او در سرما برگزار می شود و بسیاری از تماشاچیان روی پله و زمین می نشینند.البته که ما علاقه داریم افسوس بخوریم. علاقه داریم هم را له کنیم. علاقه داریم علایق و هنر هم را به رسمیت نشناسیم و بهش بخندیم و زشت بنامیم و از این چیزهایی که حالا همه جای اینجا هست و همه یک جورهایی...! او در پشت جلد چنین می نویسد: 

" ای کاش که... 

پاره یی از سی پاره ی حکیم نیشابور است. به وام گرفتم تا بگویم: 

قرار بود جای آرمیدن باشد...ولی نبود... 

هیچ یک از لحظه ها و اتفاق ها و شکست ها و موفقیت هایش. 

دیگر آن که قرار بود این کتاب مجموعه ی کارهایم باشد... 

ولی نیست. 

برخی از آن ها باید گم و گور می شدند، شدند. 

برخی دیگر را هر چه گشتم پیدا نکردم. 

ولی از میان آن هایی که بودند و می توانستند چاپ شوند، 

چندتای شان روی دستم ماندند...فضا تنگ بود و  

سقف آسمان کوتاه. 

ای کاش که جای آرمیدن بودی..." 

او تیاتر را خوب می فهمیده. برای خودم متاسفم که نتوانستم اجراهایش را ببینم. معلوم است. او بین ما بوده. او تیاتری نبوده! یا شاید اینها نیستند! یکی می گفت درد تیاتر حالای ما، تیپ شدن آن است.او در قید دردهای ما بود. او این جایی بود. از ماورا نیامده بود. 

در آخر ،او تمام آنچه بعد مرگ کسی می گویند بود به اضافه ی اینکه او محمود استاد محمد هم بود!

جسدهای شیشه ای

جسدهای شیشه ای 

مسعود کیمیایی 

نشر اختران 

چاپ پنجم 1387 

140000 ریال ( اصلاح شده!)  

شمارگان 2000 نسخه 

771 صفحه 

 

بعد از یک دوره مطالعاتی حجیم داستانهای ایرانی، رفتم سراغ غول سینمایی ایران، استاد کیمیایی. داستانی به همان اصالت و ساختار و روش و نگاه و لحن خواستنی همیشگی ایشان. دیالوگ های طولانی و کش دار و جالب و مفهومی و حرف دار و بعضا نیش دار. توضیح و تدوین جالب. سه کار آخری که خواندم، هرسه به دوران محمدرضا پهلوی برمی گشت و این اصلا مرتبط با خواست خودم نبود. یکی ش که طغیان و خستگی و فرتوتی و هجمه ی "سالهای ابری" بود و آن دیگری "اشغال" بهرام بیضایی و اینهم آخریش؛ جسدهای شیشه ای. نامی که فقط در سه چهار صفحه آخر کار به کنه اش پی می بریم. کلا نام گزینی های استاد به نظر من به اندازه کارِ انجام شده، کار شده نبوده اند. 

داستان بصورت شکسته بسته حوالی سالهای باز دکتر مصدق را تا انقلاب و یک کمی هم شعله ور شدن جنگ را روایت می کند و داستان اضمحلال یک خاندان ریشه دار و مطمئن و تاثیر گذار را در برنامه دارد. اضمحلالی که با برچیده شدن بساط دکتر محمد مصدق شعله می کشد و تا ماندن تک و توک از آن دار و دسته پی گرفته می شود. روایت های تکه تکه شده و لایه ای و بعضا کش دار، نوشته را طولانی و زمان بر می کند و آخر هم داستان پایان نمی گیرد و لنگ در هوا بین گذشته ی در حال روایت و حال و ماجرا و تاریخ و حیات می ماند طوری که آدمی احساس می کند کتاب بسته شده تا تمام! این احساس را آخرین بار در "دختر قفقاز" داشتم و بسیار مرا آزرد و انگ توهین به همراه داشت. داستان یک ارتباطی بین آن سالها و جنون و یخ زدگی و تو در تویی یافته که هی می خواهد تکرارش کند و یا گوشزد و تاکید! 

چند نکته جالب هم در طول داستان دستم داد که نگفتنم شاید کار را بی حال و بد آهنگ بگذارد. یکی اینکه ختم این داستان در کوبا، هاوانا بوده سالِ 79. شاید همراهی با همسر و بعدش گشت و گذاری که لابد احساس شده دیگر تکرار نمی شود باعث شده کار نوشته یا حداقل تمام شود. دیگر اینکه استاد در رمان نویسی هم دست از سر لاله زار و سر چشمه برنمی دارد و الحق حرفهایی بجا و از دل برآمده در باب سینماها و فضای آن زمان و حالای این خیابان و محله قدیمی می زند. یک جاهایی از کتاب هم مرا یاد "اعتراض" انداخت بی هیچگونه شباهت و مقاربت این دو کار! اعتراض های حین داستان و بحث های خاص جوانان و مسائل آن زمان و مباحث نظری و فلسفی خشک و جاری. در عین حال تجدید پیمان با فیلمهای خاطره انگیز جوانی استاد و وسترن و سینما و هرمان هسه و هابرماس و کلی خاطره که نشان از زندگی کامل و جاشده ی استاد در جوانی دارد و کلی حرفِ جا شده درین قلم که امیدوارم- به شخصه- باز هم قدم بر دارند و از این استعداد ناب حادثه آفرینی و حرف سازی و دیده پروری کمال استفاده را به ما برسانند. 

در هر حال کار کارِ زیبایی ست در عین حال که رحیم و سروش و احمد و پورنگ و خیلی ها لنگ در هوا میمانند اما یک تقابل معنایی جالبی من در کار احساس کردم که این مدت خوانش را با آن از عبث بودن بدر آوردم و دوست داشتم معرفی کنم تا نظرات دوستان را هم داشته باشم.

سالهای ابری

سالهای ابری 

علی اشرف درویشیان 

نشر چشمه 

تیراژ 2000 نسخه

چاپ هشتم 1390 

25000 هزار تومان 

4 جلد در دو مجلد 

 

 

گفتن و نوشتن درباره ی بعضی کارهای فارسی سخت است. مخصوصا معاصر و ادبیات و رمان و قدیمی هاش. طبعا ادبیات مثل تمام دور و بری هاش جا باز می کند و پیشرفت میکند. درشکه هنوز زیباست و دیدنی و سوار شدنی. اما مالِ سفر نیست. حالا دیگر هواپیماست که طلایه دارست. روزی هواپیما هم دیدنی می شود.حالا که فقط ازش استفاده می کنیم. 

سالهای ابری به سانِ شوهر آهو خانم و کارهای به نسبت قدیمی محترمند. باید خواندشان. ارزش ادبی هم دارند. اما این کارهایی به سانِ کلیدر و همسایه هاست که توقع را بالا می برند. سنجیدن را سخت و سهل می کنند! چه رسد به آن که آدمی برخلاف تمام تلاش هایش بخواهد از خود بنویسد و دوران و ناکامی هاش. جلو افتادن و حب و بغض. تلاش. تسکین. تنبیه. آخیش! 

کار قشنگی بود. مخصوصا کوتاه نویسی های اول و بلند تر شدن به مراتبِ بزرگ شدن و سن گرفتن و دغدغه مند شدن. بال و پر گرفتن و بال و پر دادن. حرفِ کودکی خواب است و بازی و کنجکاوی و پرش و رنجش. اما بزرگ شدن دیگر است. کار می برد. حرف می برد. زمان می خواهد. استخوان می ترکاند. پیراهن می خواهد. بزرگ شدن رسم دیگری را غیر از اسم می آموزد. دوالِ کمر می خواهد. میان تهی بودن را در بزرگی جایی نیست. تو دیگر جوان شده ای. جنگ و در به دری و سرسام و سر بالا گرفتن و بالا افتادن و نخواستن و طفره رفتن و  رنجاندن و ستیز. کارشناس شدن و کوچه ندیدن و آفتاب ندیدن و انکار. پا دیگر توان ندارد. پرواز نتوان. باید گسیخت. باید گسیل کرد آنهمه درون را. شهباز باید بود. باید بازی کرد. جلو رفت. مو سفید کرد. ریش در آورد. توبه هم باید کرد. اما به موقعش! حالا فصل، فصل نبودن است. کودک نبودن. پیر نبودن. محافظه کار نبودن. بچگانه شلنگ تخته ننداختن. حالا خیلی چیز هاست که سنگینی می کند. سخت باید دید. خشک باید بود. لحظه باید ساخت. کمر و دوش و ذهن و روان و کام و نام و گام باید داد. باید باخت. باید ساخت. جای بازی نیست. حقوق نمیدهند؛ عیبی ندارد. اشکال کجاست؟ راه بلد کو؟ از کدام؟ این ها ریشه اند. منتظر نباش. قدم بردار. بکاو. برو. بیاب. این دیگر آخرش است. بعدش دیگر تمام! بعدش دیگر تمام! نه نه؛ بر خود متاب. همه همینطورند. همه حسرت می خورند. همه مشکوکند. همه درگیرند. همه جویایند. اما تو دیگری. این دیگر با خودت اما تو که او باشی بو می گیرد. ماسیده میشود. از هم پاشیده می شود. بیات می شود. باید خواند. باید گذشت.از عصبیت ها و بداهه گویی ها و ندانم ها باید گذشت. پرش! چشمه ها را باید یافت. چشمه وار باید بود. چشمه سار باید ساخت. 

شریف داوریشه؟! 

علی اشرف درویشیان. 

جنگ و جدال. میدان و کارزار. 

یکی در سایتی نوشته بود ؛کاش قبل از خواندنِ کارهای دولت آبادی و احمد محمود و گلشیری و ترقی و ساعدی و بیضایی، سالهای ابری را می خواندم. بعد مدار صفر درجه را می خواندم. بعد می رفتم سراغِ شازده احتجاب و آرش و سلوک. جای کار داشت. من هم دیر خواندم. شایدم خیلی دیر و دور. دیر دانستم. دیر یافتم. دیر یافته را تدبیر نیست! ماهی را هر وقت از آب بگیری می میرد. ماهی سیاه کوچولو.  

از درویشیان فقط " صمد جاودانه شد " را پیش از این خوانده بودم؛ نتیجه ی مکاشفه و مباحثه ی من و صمدخان و کتابفروش پیر و کهنسالِ میدان انقلاب تهران. طبقه دوم و قدیم فروش و بهمنِ کوچک. زمستان هم، والور و علاءالدین و گرد و سرما و  سخن و یاد ِ خوشه! بگذریم. 

کار بالا گرفت. دو سه سال پیش بود که در کتابفروشی یی دیدمش اما کلیدر و سایر در راه ماندگان و نخواندگانم را ارجح میدانستم. همانطور که خواندنِ " سووشون" را بر " میرا " ارجح میدانستم و میدانم. یک نوع زندگینامه خود نوشتی که شاید کمی هم دست درش رفته باشد و اصیل نباشد. رل هایی با نام های دیگر که هر چه سعی میکنیم واقع نمیشوند پس سعی در دوری کنیم تا این لجاجت، نزدیکی را ممکن سازد. از سالِ بیست تا پنجاه و هفت. سالهای پر تلاطمی که هر ایرانی تفسیر خاصی از آن دارد، فارغ از بزرگنمایی های سیاه و سفید شطرنج. البت منچ بیشتر سنخیت دارد!  از پنجا و هفت به بعد دیگر سخنی نیست. حکما عمرِ کاتب هم نمی تواند کفاف دهد ده جلدی ساختن و به تصویر کشیدنِ دورانِ....بگذریم. 

گفتن از دوران کودکی و سختی و فلاکت و بدبختی و رنج و مصیبت و ناتوانی و پدر و برادران و مادری آشنا. بالا کشیدن. کار کردن های خود و پدر و برادران و دست های خسته و ناتوان و آرمان جو. چشمِ دیدن. مصدق، توده، کارگری، اعتصاب، انگلیس، آلمان، روس، اعلیحضرت، رفت و آمد، گرانی، قحطی، کمبودِ نان، نفت، جنبش، دردمندیِ آزادی، کودتا...! بر باد رفته. روفته. کوفته. سوخته. دهانهای دوخته. دیدنِ میادینِ کشتار، دیدنِ بزرگان رزم، دیدنِ سختی های زندگی! جان فرسودن! بالا آمدن. درس خواندن.  معلمی و عشق و یاد دادن و دلسوختن و رنجِ از خودی. از بین رفتن استعداد، له شدن، خان مآبی، آماج حملات. تحصیل و ادامه و ادامه و ادامه. هنوز باید بکشی. زندان. زندان. زندان. بی موردی. خلط، انزجار، اشمئزاز، دگردیسی، رنجوری. ازدواج. ندیدن. کشیدن. دیدنِ بزرگ شدن و بالا رفتنِ دیگران و خود هیچ! 

از خودی کشیدن. 

باید که خوانده شوند. قلم های متعهد. این هایند که باید خوانده شوند! قلم های خواستار. قلم های گویا. قلم های تا دندان مسلح!قلم های دردمند. قلم های صمد دیده. قلم های ساده. قلم های جویان. قلم های نزدیک. قلم های دل. قلم های کشیده. قلم های دیده. قلم های رنجیده. قلم های دزدیده نشده. قلم های حلق آویز شده.  

آیا اینجور قلم ها در ایران فعلی مرده اند؟! 

قلمی هست هنوز؟ 

مانده خاکسترِ گرمی جایی؟!

برو ولگردی کن رفیق

برو ولگردی کن رفیق 

مهدی ربی 

مجموعه داستان 

تیراژ 1500 نسخه 

چاپ دوم 1389 

نشر چشمه 

2500 تومان 

111 صفحه 

 

کتاب را بی هیچ پیش زمینه ای از نویسنده، خریدم و باز کردم و درین گرمای طاقت فرسا از ماندن کتابی از سه سال پیش در کتابفروشی بخود و ایرانی بودنم بالیدم! مانده بود و چه خوب. این نشان از توجه ایرانیان ادیب دارد که نمی پسندند دیگران از چنین موهبت هایی بی بهره بمانند! تاکسی از بس مانده بود بو گرفته بود. این وقت ظهر و مسافر؟! ما هم بو گرفتیم. بدک هم نبود. دو سه خطی را که در پیاده روِ منتهی به ایستگاه محترم تاکسی جسته و گریخته خوانده بودم را پی گرفتم. براق و خوشحال از یافتن.غرق طرح جلد که شاید از اردشیر رستمی باشد با اینکه با حال و هوای وی فاصله داشت. نیمساعت بو گرفتگی را در اثر اعجاز داستانکِ " شما صد و یازده هستید" به جان خریدم و راننده را که سوار میشد و غرولند کنان به من می نگریست با لبخند بدرقه کردم. " عاشقی؟! ". حکمن گفته بود اگر بیشتر کشش می دادم و حالش را بلوتوث میکرد. 

نفس کتاب را بریدم تا شب. با اینکه " سالهای ابری " علی اشرف درویشیان امانم را بریده و جلد سومش سحر شده و پیش نمی رود. علاقه ی نویسندگان ادبیات داستانی ایران را در پر ورق نوشتن می توان از انتشار " شوهر آهو خانم " پی گرفت تا همین چند سال پیش که با کم ورق نوشت های جوانان گل جلوداری شد و حال بانوانی که متهمند به عامه پسند نگار، دست به چنین سترگ قدم برداشتن ها می زنند. چه سر و صدایی شده بود در میان مجلات و جمع های نویسندگی! یکی در آمده که هزار صفحه نوشته!!! فاصله نگیرم. کتاب حاصل چهار داستان است که هر کدام با اینکه فضای متفاوتی دارد، یک اتمسفر و آب و هوایی را انتقال میدهند. آنقدر که تنگ هم می خوانیدشان و پیش می روید.  

تقدیمیه اول کتاب به " غزاله علیزاده " کم مرا بخودش نکشاند.  

نویسنده در اول کتاب که طبق رسم نشر فقید چشمه خودش را معرفی میکند، اشاره دارد که "آواره ادبیاتم"! گریز هایی که به دوران دانشجویی می زند، شیرین ست و برایِ منِ دورانِ خاتمی دانشجو نبوده کمی حسرت برانگیز ست. دوستی های دانشجویی آن زمان و فعالیت های دانشجویی که در همان سه چهار سال خف ماند و سعی بر آن شد که دانشجو یواش یواش با عقل معاش آشنا شود و درگیر باشد و اصلا چه معنی دارد دانشجو غیرِ درس کار دیگری بکند؟! یادِ فیلمِ " اعتراض" افتادم که بک گراند دانشجویی خوبی به منِ آینده یی نداد و آخرش هم ندیدن و نیافتن و یافتنِ این همه سال خوش خیالی! بگذریم. قسمتی از کتاب را با این دو انگشتِ یابنده تایپ می کنم که اگر دلتان خواست کاملش را بخوانید و اگرم خوانده اید که دیگر هیچ! آب در هاون کوفتن است و : 

   " اجرای فوق العاده ای شد و خبرش مثل توپ صدا کرد. جوری که فردایش انجمن اسلامی دانشگاه آزاد، گروه را برای اجرایی دیگر دعوت کرد. هفته تمام نشده بود که همه ی اعضای اصلی گروه را به کمیته ی انضباطی دانشگاه احضار کردند و آن ترم تعلیق شدیم. هفته ی بعدش هم رییس انجمن اسلامی دانشکده ی مهندسی را اخراج کردند. سیامک بیشتر از همیشه ساکت بود. گویا او را جای دیگری هم برده بودند. به ظاهر سرد شده بود، اما کلمه ای نمی گفت. فقط یک روز که از دانشگاه پای پیاده راه افتاده بودیم سمت خانه شان، گفت:" توی اون اتاق یه نفر بود که بقیه دکتر صداش می کردن. به دوستی من و تو و لاله خیلی گیر داده بود. خیلی آشغال بود فرید! آشغال ترین دکتری که تا حالا دیدم!" توی بوفه ی دانشکده جمع می شدیم، برای همدیگر سیگار آتش می زدیم و ماء الشعیر کله اسبی می خوردیم و احتمالا هر کس به فکر این بود که چگونه خودش را ..." 

 برو ولگردی کن رفیق!

فستیوالی برای عاشقان کتاب




عنوان کتاب: برادران جمال زاده
نویسنده: احمد اخوّت
چاپ اول: 1381 چاپ دوم: 1382 نشر افق
216 صفحه
1700 تومان

این بار هم گردش روزگار و دور فلک و البتّه خواست خودم بر آن رقم خورد که نویسنده‌ی دیگری ار از دیار نصف جهان به بهانه‌ی مجموعه داستان «برادران جمال‌زاده» خدمتتان معرّفی کنم؛ جناب «احمد اخوّت». من با کتاب «تا روشنایی بنویس» با ایشان آشنا شدم. حوزه‌ی فعّالیت این نویسنده بیشتر پژوهش در حوزه‌ی ادبیات است، با دستی بر آتش ترجمه. موضوعات جالب و بکری که اخوّت برای پرداختن انتخابشان می‌کند زوایای تاریک و مغفول‌مانده‌ی دنیای ادبیات را آشکار می‌کنند. کتاب‌های «کتاب من و دیگری»، «ای نامه» و همان «تا روشنایی بنویس» از دیگر کتاب‌های اخوّت در زمینه‌ی پژوهش‌های ادبی است که به نظرم نمی‌شود معرّفی‌شان نکرد. نثر ایشان در مقالاتشان بسیار دلچسب است. از این نظر همیشه به حال شاگردان آقای اخوّت موقع آموختن غبطه می‌خورم. 

ادامه مطلب ...

شاه کلید - اصالت داستان



عنوان کتاب: شاه کلید
نویسنده: جعفر مدرّس صادقی
چاپ اول: 1378 چاپ چهارم: 1385 نشر مرکز
196 صفحه
2350 تومان

     «جعفر مدرّس صادقی» را بیشتر با کتاب «گاوخونی» می شناسند. این نویسنده ی اصفهانی متولد 1333 است. زیاد اهل مصاحبه کردن نیست. تا امروز چندین رمان، مجموعه داستان و کتابی با نام «اندر آداب نوشتار» با موضوع نکته های ویرایشی و رسم الخط منتشر کرده است. ویراستاری متون نثر کهن مثل «تاریخ بیهقی»، «مقالات شمس» و ... را هم به عهده داشته است. ترجمه هم از دیگر زمینه های فعّالیت ایشان است.

     «شاه کلید» در واقع اعتراف نامه ای خیالی از شخصیتی است که به قتل «میرمحمّد ملکوتی» متّهم شده است (یا دست کم اطّلاعاتی در این باره دارد.) این اعتراف نامه از همان ابتدا رنگ و بوی داستان به خود می گیرد و خواننده در طول خواندنِ اثر توجّه چندانی به وجهِ اعترافی ماجرا نخواهد داشت.
     داستان تا نیمه های خود در فضایی واقع گرا با پس زمینه ای از وقایع انقلاب سال 57 و فضای بعد از انقلاب پیش می رود، تا این که در چرخشی شگفت انگیز که در بعضی آثار دیگر این نویسنده هم قابل ردیابی است، راوی داستان وجه واقع گرایی را کنار می گذارد و وارد فضایی ذهنی می شود. در هم تنیدگی های مکانی، زمانی، وقایع و شخصیت های داستان هم تا پایان اثر مخاطب را رها نمی کند.
     این چرخش و وارد کردن راوی به فضاهای ذهنی از بزرگترین امتیازهای این کتاب است. مدرّس صادقی همانطور که در معدود مصاحبه هایش اشاره کرده است تنها و تنها به خود «داستان» و «ادبیات» توجّه دارد.
     با این که ممکن است مضامین برخی از کتاب های این نویسنده و «شاه کلید» نسبتن حسّاس و به اصطلاح «عبور از خطّ قرمز» به نظر بیاید، امّا ماهیت ادبیاتی و اصالت داستانی اثر کاملن روشن است. این عامل در کنار عوامل دیگر او را به عنوان یکی از بهترین داستان نویس های این سالهای ایران به جامعه ی منتقدین، اهالی کتاب و ادبیات معرّفی کرده است.
     نکته ای که شاید در مورد همین کتاب شاه کلید جالب باشد این است که طرح روی جلد آن اثر مرحوم «مهدی سحابی» است؛ مترجم بسیاری از آثار گرانبهای ادبیات فرانسه از جمله «در جستجوی زمان از دست رفته» از مارسل پروست.

از ریشه تا همیشه

از ریشه تا همیشه 

گزیده ای از سروده های اردلان سرفراز 

ویرایش افشین سرفراز 

چاپ هفتم 

تابستان 1384 

3000 نسخه 

نشر ورجاوند 

قیمت 5300 تومان 

 

بی شک اکثر خاطرات و اتفاقات گذشته در ذهن تک تک ما با هنر به ثبت رسیده. هنرهای دلخواه و شیرینی که همیشه ذهن خلاق و درگیر ما را انسجام بخشیده و به یک سوی مشخص سوق داده است. از این هنرها می توان فیلم بخصوص یا نقاشی و موسیقی بخصوص را یاد کرد. 

همچون آواها و فولکلور های سنتی و قدیمی، ترانه ها و اشعارِ جاری در بین ملودی، نقشی غیر قابل انکار در به یاد سپاری کاری، چیزی، جایی و یا شخصی دارند. مثلا شما با خواندن قطعه شعری از رهی معیری به یاد موسیقی دلنوازی می افتید که در فلان محل و همراه فلان شخص به یاد سپرده اید. 

گشودن کتاب مشکی-خاکستریِ "از ریشه تا همیشه" نیز ایرانیان و موسیقی دوستان را یاد کارهای قدیمی و عجینی می اندازد که هرکدام از ما روزگاری را با آنها گذرانده ایم. با آنها گذشته ایم و از آنها نگذشته ایم. من نیز به شخصه وقتی سال پیش کتاب بدستم رسید و از دیدن نام ترانه سرای روی کتاب شاخ در آوردم، زودی بازش کردم و به همان زودی، ترانه ای دامن گیر را یافتم که شاید هیچ وقت دنبال ترانه سرایش نبودم و یا اگر بودم منبعی را برای چنین گشتنی نمی شناختم. یادآوری این نکته بجا می نماید که همین تکه پاره میراث های به دست رسیده هم یادگاری ست از دورانِ یکی به نعل و یکی به میخ که در خاطر ما ناچاران به دوران آزادی نام یافته و شناخته می شود و امروزه روز دست به دامان خداییم که چنین وزیری را مرحمت نماید ( از حق نگذریم که تاریخ خوانان و جغرافی دانان انگار مماشات را کمی بهتر درک کرده اند تا فیلسوفان و مهندسان و تفکیکیان و شیره مالیدن را مدرنتر می دانند و بقول زیباکلامِ خوش گفتار، گزینه ی دیگری روی میز نیست اما پرنده را بسنده نشاید!) 

بعد از خواندن و جویدن این کار بود که ویلان و سیلان کتابفروشی های پایِ تخت(!) شدم و امید به یافتن کاری دیگر که شاید در همان دوران، از زیر تیغ، تکه پاره گذشته و حیاتی انگار در شریان نمود دارد. اول کاری از مسعود فردمنش یافتم و سپس و پس از چندی کاری از قمیشی که چندان سلامت نبود و منِ نابالغ خود چند غلط از آن یافتم و گریه بر احوالِ خویشتنِ امیدوار! ایرج خان جنتی عطایی و شهیار قنبری و سالِ صفر همین سرفراز خان را یافتم و خواندم و کشفی بزرگ لابد کردمی و سعی در دور نگه داشتن ایشان از چشم مراقبان و مدافعان و مشایعان و مبالغان و ...! 

عزیز ترین کاری که درین اجمال یافتم را برایتان می گذارم و حکما خود ادامه خواهید داد و دست درد و تایپ دو انگشتی مرا بر این اندک خواهید بخشید : 

 

از دست عزیزان چه بگویم، گله ای نیست 

گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست 

سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم   

هرلحظه جز این دستِ مرا مشغله ای نیست 

 

دیریست که از خانه خرابانِ جهانم 

بر سقف فرو ریخته ام، چلچله ای نیست، چلچله ای نیست 

 و ... 

 

همین!

درخت آسوریک

  درخت آسوریک: متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژه ها و یادداشت ها درخت آسوریک

یحیی ماهیارنوابی

 

بها:  25000 ریال

 تعداد صفحه: 134

نشر: فروهر 

  

ترجمه ای دیگر از این کتاب را می توانید اینجا دانلود کنید. 

 

«درخت آسوریک» از کهن ترین متن های مانده از  نیاکان ماست که به شعر سروده شده است. 

مناظره ای است بین «درخت» و «بُز» و دارای مطالبی خواندنی ! این دو در جنگ لفظی با یکدیگر هستند ابتدا درخت از خود و سودمندی هایش می گویدو پس از آن «بز».   

بز در این میان به درخت می گوید:  

 سخن زرینه راندم نزدت ای خرمابُن بی بَر 

چه سود از این سخن،گویی برافشاندم دُو گوهر 

 

آن چه که به عنوان نخستین انیمیشن جهان معروف و درشهر سوخته یافت شده است، نمونه ای از این داستان است. این داستان به شکل های گوناگون سینه به سینه در میان اقوام غرب ایران  به امروز منتقل شده است. 

ادامه مطلب ...