کتاب هایی که می خوانیم

نوروز یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی



ایام را از شما مبارک باد

ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند

مبارک شمایید


مولوی


سال دیگری از عمر این وبلاگ گذشت و ما هم چنان سرپاییم.

در سال پیش، خانم ها فرانک و نیره به جمع ما افزده شدند و هم چنین آقای علی اکبر علامتی. حضورشان را دوباره خوش آمد می گوییم.

سال آینده نیز این جا را سرپا نگه می داریم. یکی از کارهایی که باید بکنیم همین است.

کارنامه ی سال پیش را در پایین ببینید:


حلاج

حلاج

علی میرفطروس

ناشر: نامعلوم

چاپ چهارم: اسفند 57

 

این کتاب به جای بازبینی شخصیت حلاج از دریچه ای صرفا عرفانی و فردی، در ابتدا تحلیلی اقتصادی و اجتماعی از دوران او بیان می کند که البته بسیار مفید است.  این اطلاعات که به صورتی فشرده اما کاملن دسته بندی شده و منسجم مطرح شده است، نگاهی جامع به خواننده می دهد تا در بخش های بعدی کتاب بتواند به راحتی دلایل یا علل ظهور شخصیت حلاج را با توصیفات و تحلیل هایی که در این کتاب آمده است، درک کرده و دریابد. شوربختانه امکان نوشتن مطلبی بیشتر درباره ی محتوای کتاب در این جا نیست و تنها به یک نکته از موارد مطرح شده در آن بسنده می کنم:

          

                                    نویسنده پس از شرح تحلیل های چند بعدی خود اشاره می کند به وقایع پس از به دار آویختن "حسین بن منصور حلاج" که دستگاه حکومتی از وراقان و کاتبان تعهد گرفت که هیچ نوشته و کتابی از او را منتشر نکنند. ضمن آن که بسیاری از نوشته ها و آثار و سخنان حلاج و دیگر پیروانش که پس از قتل وی گرفتارحکومت شدند، سوزانده و از بین برده شد.

اینجا را هم ببینید.

در ستایش مرگ

                                          

      

در ستایش مرگ

ژوزه ساراماگو

ترجمه شهریار وقفی پور

نشر مروارید

چاپ سوم

 

شنیدن نام ژوزه ساراماگو هنجارشکنی را در جهان داستان به یاد می آورد. مردی که جهان زندگی و مرگ را به چالش می کشد. هر بار که به اثری از وی برخورد می کنیم حتما اتفاق غیرمنتظره ای در جهان متن ما را شگفت زده خواهد کرد.

«در ستایش مرگ» رمانی دیگر از ساراماگوی پیش بینی ناشدنی است. البته عنوان اصلی آن «مرگ تعلیقی» نام دارد اما شهریار وقفی پور در ترجمه عنوان زیبایی برگزیده است.

دو فصل اول، آرام بی دغدغه و حتا با نوشتاری روزنامه نگارانه پیش می رود که برای کسانی که «کوری» را خوانده اند غیرقابل تحمل می شود اما وقتی پیش می رویم داستان وارد شگفتی های هیجان انگیزش می شود. ابتدا مرگ خود را از مردم دریغ می کند و احتمال زندگی جاودانه به عنوان موهبتی عام  خوشایند است اما همین امر دولت را به چالش می کشد، مافیاع  تازه ای پدید می آید. کلیسا، سازمان های تدفین، پزشکان، سازمان های بیمه، خانه های سالمندان و هرچه که با مرگ مردم در ارتباط است و از این راه درآمد دارند دچار وضعیت نابسامانی می شوند.

مفاهیم اخلاقی با غیبت مرگ تغییر ماهیت می دهند و …… اما همه ی ماجرا این نیست ماجرای واقعی وقتی است که مرگ (death) [به عمد با حروف کوچک] پا به عرصه ی داستان می گذارد و تبدیل به شخصیت اصلی می شود. وقتی بانو مرگ اشتباهی می کند! این اشتباه در انجام وظیفه ی خدشه ناپذیر مرگ باورکردنی نیست. بانو مرگ باید این اشتباه را جبران کند. حالا هر خواننده ای پس از خواندن این داستان شگفت انگیز می تواند برداشت خودش را از رابطه ی مرگ و قربانی اش داشته باشد.

                                           

گزینه اشعار

گزینه اشعار محمدرضا عبدالملکیان 

گزینش محمدرضا عبدالملکیان 

انتشارات مروارید 

چاپ چهارم 1390 

251 صفحه 

49000ریال 

خودِ من ایشان را با اسم پسرشان شناختم؛گروس.سن بالاترها پسر ایشان را با اسم پدرش شناختند؛ محمدرضا!در اینترنت که چندک شعری ازشان خواندم به دلم نشست و دنبالش افتادم مثل خیلی از کتابهایی که دنبالش بودم و ...!قرار نیست انتقادی از نظام توزیع و نشر و چه میدانم از این جور بحث ها باشد اما خب بالاخره باید اوضاع طوری باشد که معطل خریدن دلخواهی جات نشویم و نیرویمان صرف جمع کردن نشود.این جور بلایا امروزه روز دامن گیر شعر معاصر هست و من که ساکن تهران هستم نالانم بهش،تا چه رسد به کسانی که...فبها! 

برای معرفی یک مجموعه شعر راهی جز گذاردن یک قطعه ازش نیافته ام: 

-سفرنامه- 

 

    نه، نمی خواهم بی چراغ و بی چلچله بمیرم 

                                        بی ابر و بی پرنده 

                                    بی ستاره و بی شبنم 

    

نمی خواهم تو برگردی و من نباشم 

                    تو برگردی و در پاییزی ترین روز سال 

       و در آغاز حسرتی جاودانه 

                          آخرین انار را 

                          از سر شاخه های تنهاترین درخت خانه 

                                                                    بچینی 

 

   تا در گذران روزها و ماه ها 

   همچنان، خواب ها و خاطره هایمان را 

                                     مرور کند 

 

همان خانه  

و همین انار خشکیده بر تاقچه ی اتاق را می گویم 

                                                             بانو 


ادامه مطلب ...

جای خالی سلوچ





جای خالی سلوچ


محمود دولت آبادی


نشر چشمه


چاپ هجدهم




نثر دولت آبادی آنقدر کشش دارد که آدم بخواهد تا آخر داستان را بی صبرانه پیگیری  کند. وصف های آشنا مخصوصا اگر خراسانی باشی و اهل سبزوار یا نیشابور. در بازتاب فقر کشنده ای که از آدمی هیچ چیز جز شکل و شمایلی باقی نمی گذارد، حرف ندارد، تا جایی که گمان می کنی افسانه می بافد! شخصیت های جای خالی سلوچ تکرار دیگری از کلیدر است با نام های جدید. داستان از رفتن مردی شروع می شود؛ سلوچ و ادامه پیدا می کند تا همه چیز درجالی خالی سلوچ خودش را نشان بدهد. فقر، بی منطقی، بی عشقی، بی مهری، سرزنش، فریب و نفاق، تعرض و خیانت و دزدی و هر چیز دیگری که زندگی را ناگزیر سازد. به تعبیر من این کتاب ورژن ایرانی بینوایان است. با این همه کتاب های دولت آبادی را باید خواند.

این جا را هم ببینید.

     
   

طومار شیخ شرزین

طومار شیخ شرزین 

بهرام بیضایی 

فیلمنامه 

انتشارات روشنگران و مطالعات زنان 

چاپ ششم-1380 

 

دوست داشتم حالا که قرار شده در این قالب محترم یادداشت بگذارم،از این بزرگ آغاز کنم. همگی حکما این فیلمنامه نویس و کارگردان شهیر را می شناسید و شایدم چند کتابی ازش خوانده باشید اما بنظر من این از بهترین هاست.حال با چند سطر از آن سعی می کنم ادعایم را اثبات می کنم: 

 

"قراول: در حکم چه نوشته اند؟ اجازه ی سخن گفتن هست؟ 

شرزین: (آرام به سوی دروازه راه می افتد) دندانم را کندند تا نگویم، و چشمم تا نبینم، اما پا را وانهادند که ترک وطن کنم.یعنی که در این شهر جای خرد نیست! 

برخی دبیران و صحافان گریان می دوند سر راهش بی آن که نزدیک شوند؛شاگردان ولوله می کنند. 

شرزین: نگریید شاگردان! ابله گهر را می افکند و خزف به خود می آویزد. راه مرا باز کنید! 

قراولان همه را کنار می زنند. 

شرزین: من تشنه ی حقیقت بودم، و اینک بنگرید؛ حقیقت تشنه منم. " 

                                                   

 

ادامه مطلب ...

ضرب المثل های پزشکی


ضرب المثل‌های پزشکی

ناشر: انتشارات میرماه

به کوشش: دکتر علی یزدی‌نژاد

 

رفتم به طبیب، گفتم از درد نهان

گفتا که ز غیر دوست بر بند زبان

گفتم که غذا، گفت همین خون جگر

گفتم پرهیز، گفت از هر دو جهان .................... ابوسعید ابی الخیر

 

ضرب المثل‌های پزشکی در واقع سررسیدنامه‌ی سال یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی است که به همت علی یزدی نژاد تهیه شده است. سالنامه‌ی نفیسی که حاوی ضرب المثل های پزشکی است.

پیش از این که با مشهورترین ضرب‌المثل پزشکی که همه با آن آشنایید آغاز شود، شعری از فریدون مشیری را دارد که می گوید:

باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می‌گیرد

و بهار

روی هر شاخه، کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

............................

در مورد این ضرب‌المثل ها که به آن‌ها فقط اشاره ای میکنم و می‌گذرم در این سررسید چندین و چند صفحه یادداشت آمده است.

...........

و اما................... مشهورترین ضرب المثل پزشکی. کسی جز این اگر سراغ دارد بگوید که ما خطی بر این یادداشت بکشیم.

نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب

"ناجوانمردی کاووس نسبت به رستم همان گونه که در طول تاریخ ایران نظایر فراوان دارد (از قبلی رفتاری که با بزرگمهر حکیم، خواجه نظام الملک، رشیدالدین قضل‌الله همدانی، حسنک وزیر، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و دکتر مصدق شد) چنان تاثیر عمیقی بر فرهنگ و ادب ایران گذاشت که نوشدارو پس از مرگ سهراب "ضرب المثل شد و آن را به کاری که به تاخیر و نه به هنگام کنند و لطفی که پس از رفع حاجت نمایند، تعبیر کرده اند.....

  این مثل نظایر دیگری نیز دارد:

از نظامی: دارو پس ِ مرگ کی کند سود؟

از انوری: بعد از این لطف تو با ما به چه ماند دانی؟ نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند

.....................

 و بعد از چندین نمونه ی دیگر، شاید به آخرین آن‌ها برسیم. از حسین شهریار:

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی / سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی، حالا چرا؟

......

و سررسید ادامه می یابد. من توان آن را ندارم که تمام این ها را بنویسم و اگر بنویسم بی‌رحمی بر این کار حرفه‌ای کرده ام. فقط اشاره ای می کنم  و می‌گذرم.

ضرب المثل ها در پایان هر ماهی هستند. فقط از آن‌ها می نویسم. یعنی بی هیچ توضیحی که در سررسید آمده است. :

کور خیال می‌کند، بینا دو لپی می خورد

حکیم باشی را دراز کنید

اگر بنا به مردن باشد من جگرش را هم در می‌آوردم.

اجل از گرمی آن تب بگریخت

چو به گشتی طبیب از خود میآزار

در این مورد خودم چیزی دارم که برایتان بنویسم:

روزی یکی از نزدیکان بزرگوار ما را آسیبی در دست پیش آمد. در زمستانی سخت بر زمین یخ، که سالهاست اثری از آن نیست، سر می بخورد و دستش می بشکست. وی را به بیمارستانی در همان حوالی ببردیم. پزشک حاذق!! بخیه و شکافتن و پلاتین و ........... گچ و چند روز بستری در بیمارستان تجویز می بکرد. ما در کش و قوس آنچه که در روزهای آینده بر ما خواهد رفت بودیم که نگهبانی از در درآمد و سبب پرسید. عرضه بکردیم. گفت:

شما را به نزد طبیبی بفرستم که هیچ کدام از این ها نخواهد.

اینم تلفنش..........

و ما آن بکردیم که او بگفت.

ولی بر ما آن رفت که بر باخه رفت. در قد و قواره ی آن روزها مبلغ بسیار زیادی به طبیب پرداختیم. بعد ها که بیمار بهبودی حاصل می بکرد، چرتکه انداختیم و در نهایت،  به نزد طبیب رفتیم و شکایت عرضه کردیم. او همین شعر را برای ما بخواند و ما با دادن مبلغی هم به عنوان ویزیت آن روز، مطب آن طبیب بزرگوار را ترک می بکردیم.

این ییلاق و قشلاق از کجا آورده اید؟

و در نهایت

استخوان لای زخم گذاشتن

این یکی خیلی جای حرف و حدیث دارد.

گویند قصابی را استخوان خرده ای بر پلک خلیده ، او را ...................

 

بیشتر نمی نویسم به دلیل حفظ حقوق ناشر و ................

 

 این سررسید به نظر خودم می تواند یک سررسیدی باشد که بتوانیم به عنوان یک کار با کلاس به کسی هدیه بدهیم.

در نوروز نود و دوی خورشیدی

 

شاه گوش می‌کند


چند خطی از داستان را بشنوید

مجموعه داستان

اثر: ایتالو کالوینو

برگردان: فرزاد همتی، محمدرضا فرزاد

نشر: مروارید

181 رویه – 4100 تومان

***

شاه گوش می‌کند، دومین کتابی است که از ایتالو کالوینو خوانده‌ام. اولین آن، "اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری؟" بود. که نامش جذاب‌تر از خودش بود. این روزها، هرچه در زوایای آشکار و نهان محل زندگیم گشتم، آن را پیدا نکردم. چرایش را نمی‌دانم. ینی می‌دانم. به سرقت رفته ولی توسط چه کسی؟

با این کتاب "شاه گوش می‌کند"، در ایمیلی آشنا شدم با فرازهایی از جملات همین داستان. دوسالی به درازا کشید تا بدستم رسید و خواندمش. به مدد فروشنده‌ای خوب در یکی از شهرهای کتاب.

"شاه گوش می‌کند" مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است. ایتالو کالوینو در واقع کتابی به این نام ندارد و این‌جا این نام به این کتاب داده شده است. به نظر می‌رسد گزیده‌ای از داستان‌های کتاب‌هایی است که توانسته اجازه نشر بگیرد و از ممیزی بگذرد. داستان هایی که می‌شود در اینجا به چاپ برسند. این دو واژه خیلی روی اعصاب من راه می‌روند. "اجازه‌ی نشر" و "ممیزی". به هر حال کتاب ساخت ایران است. من نمی‌دانم چرا نامش نشده، داستان‌های کوتاه، اثر ایتالو کالوینو. هم‌چون کتابی به همین نام از چخوف مثلن؟ بگذریم...


ادامه مطلب ...

شاهنامه فردوسی متن کامل(بر اساس چاپ مسکو)/تصویرگر آیدین سلسبیلی

  شاهنامه فردوسی متن کامل(بر اساس چاپ مسکو)/تصویرگر آیدین سلسبیلی 

قیمت:صد و نود هزارتومان  

 انتشارات ژرف 1391

آیدین سلسبیلی:

«خودم را می دیدم که در میان علفزار وسیعی از تپه ماهورهای سرسبز و منتهی به آسمان آبی راه می روم. جریان هوای اطرافم با نظم خاصی ، هر چند لحظه یک بار شدت می یافت  و دوباره آرام می شد.. بادی که هر لحظه می وزید، از سرعتم می کاست و گویی دعوتی بود برای یافتن دلیل.. به بالای تپۀ سبز هدایت می شدم که دشتی را پیش رو داشت. آنجا بود که پرنده ای عظیم یافتم با پرهای افشان سپید... او در مرکز دشت نشسته بود و بال های فراخش را به آرامی و با آهنگ همان بادی که می وزید تکان می داد... همۀ جریان هوای آن علف زار با حرکت بال های او ایجاد می شد.. به نزدیک پایش که رسیدم، چشمان زیبا و عمیقی دیدم که به من نگاه می کرد... از او پرسیدم:«تو سیمرغی؟» با صدایی مردانه بسیارآرام و متین گفت :بله من سیمرغ هستم، چه می خواهی؟»

...


 برداشت از مقدمه کتاب

http://www.facebook.com/Shahnameh3d


شرح روی جلد را از اینجا بخوانید


ادامه مطلب ...

ویکنت دو نیم شده

           

نویسنده: ایتالو کالوینو

ترجمه: پرویز شهدی

ناشر: چشمه

چاپ اول: 1382

تیراژ: 1700 نسخه

بها: 1000 تومان


«هوای سحرگاهی رنگ پریده بود. دو مبارز شمشیر به دست، روی چمن آماده ایستاده بودند. جذامی توی بوقش دمید. این علامت شروع مبارزه بود. آسمان انگار پرده­ ای باشد، به لرزه در آمد، موش­ های صحرایی پنجه­ شان را در خاک فرو بردند، زاغ­ ها بی­ آن که سر از زیر بال بیرون بیاورند، پری از زیر بغل­ شان کندند که دردشان آمد، کرم خاکی دم خودش را بلعید، افعی خودش را گزید، زنبور نیشش را روی سنگ شکست: هیچ کس نبود که علیه خودش قیام نکرده باشد، .... به این ترتیب بود که مداردو به خودش حمله ور شد، هر دو دست مسلح به یک شمشیر»

                                                                                     [ویکنت دو نیم شده، ص 116]

وجود انسان سرشار از بدی­ ها و نیکی هاست که تعادل هستی را سامان می دهد. اما وقتی نیمه­ های بدی و نیکی جدای از هم تجسم یابند، چه اتفاقی می افتد؟ «ویکنت مداردو دی ترّالبا» می­ رود به جنگ ترک­ ها و درست روبه روی توپ می­ ایستد، توپ هم گلوله­ ای پرتاب می­­ کند و ویکنت می­ شود دو نیم کامل! نیمی خیر و نیمی شر.

در این داستان بلند و دلنشین، بدی و نیکی وجود انسان در رابطه با خودش، با طبیعت و انسان­ های دیگر به نمایش گذاشته می­ شود؛ لحن کنایی و طنزآلود داستان، جهان مردم عادی و

جذامی­ ها را در برخورد با نیکی و بدی مطلق به تصویر می­ کشد. در این جهان طنزآلود می­ بینیم که ساختن دستگاه­ های شکنجه آسان­ تر از دستگاه­ های مفید است.


«استاد نجار رفته رفته به این فکر می­افتاد که ساختن دستگاه­های مفید از امکانات آدم­ها بیرون است و تنها دستگاه­هایی که می­توانست به طریقی عملی و دقیق کار کند، همان دستگاه­ها و خرک­های ویژه­ی شکنجه کردن بود، ...» طرح­ های خیر، هرگز عملی نمی­ شود اما طرح­ های شر به زیبایی و با نوآوری­ های زیاد ساخته و پرداخته می­ شود. پروتستان­ هایی که برای نیکوکار بودن در جامعه­ ای منزوی زندگی می­ کنند تاب نیکی­ های خیر را نمی­ آورند. خیر با وضعیتی مسیح وار و شر با پلیدی اهریمنی در میان مردم هستند مردمی که بدی­ های شر برایشان پذیرفتنی­ تر است تا نیکوکاری­ های زجرآور خیر. دو نیمه عاشق دختری می شوند. این عشق و شیطنت دختر، دو نیمه را با هم رو به رو می کند تا عاقبت دو نیمه به هم پیوند می­ خورند و جهان ترالبا به روال عادی خودش برمی­ گردد.


نفحات نفت



نویسنده: رضا امیرخانی


ناشر: افق


چاپ سوم: 1389


تیراژ: 2000 نسخه


بها: 58000 ریال

 

فکر نمی کردم اولین کتابی که بخواهم این جوری و آن هم در وبلاگ دوست داشتنی ی کتابامون معرفی کنم، "نفحات نفت" باشه ولی خوب قرعه به نامش افتاده، بد جور...! خوب مدتی است که از زمان خواندن این کتاب می گذره و من نمی دونم تا چه اندازه موفق خواهم شد که معرفی ی مناسبی از این کتاب ارائه بدم. خوب و بدش رو ببخشید.

"نفحات نفت" چندمین کتاب "رضا امیرخانی" نویسنده ی بسیار جوان کشورمان است که بدون توجه به موافقت یا مخالفت با اندیشه های او باید بگویم در شمار جوانان سربلند و نخبه ی این آب و خاک است. پیش از این کتاب، دیگر آثار این نویسنده ی جوان به تجدید چاپ  های بسیار زیاد در مدت زمان بسیار اندک رسیده است، به ویژه در میان آن ها می توان به "من او" و "بیوتن" اشاره کرد. کتاب "قیدار" او هم امسال در شمار کتاب های قابل توجه و مورد اقبال خوانندگانش قرار گرفت. "نفحات نفت" به نوشته ی خود امیرخانی نه رمان است و نه داستان و قصه و ... این کتاب یک "نوشته اخوینی" است. روی جلد آن نوشته شده است "جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی".  همان گونه که از این توضیح کوتاه نمایان است دیدگاه نویسنده درباره ی مدیریت های مبتنی بر درآمدهای نفتی در کشور ما برررسی شده و نقدها و هشدارهای تکان دهنده ای به زبان بسیار ساده و با آوردن مثال هایی بسیار ملموس و ساده بیان شده است. اشتباه نکنیم، این کتاب، به زبان خشک اقتصادی (که البته از دیدگاه من ادبیات اقتصاد اصلن خشک نیست) یا تحلیل های خیلی رسمی که گاهی آدمی را خسته می کند و یا پیچیدگی ی آن حوصله ی آدم را سر می برد، نیست. کتاب به فصل های کوتاهی بخش شده و با بازی های زبانی که مختص امیرخانی است، آمیخته گردیده است. 

امیرخانی با مقایسه ی شیرین، دلچسب و البته نگران کننده میان مدیران دولتی و سه لتی به نقد مدیرانی می نشیند که بر چاه نفت تکیه زده اند و فاتحه ی اقتصاد، کارآفرینی، خلاقیت های تولیدی، مسیر رشد شغلی جوانان و سرمایه گذاری های خصوصی را به صورت وحشتناکی از طریق مافیایی خوفناک خوانده اند. به تعبیر او نفت همان دولت است و دولت همان نفت. من برش هایی از سطور این کتاب را که زمان خواندنش زیر آن ها خط کشیده ام در این جا می آورم و توصیه می کنم این کتاب را بخوانید، به ویژه جوان ها. وقتی خواندید می فهمید چرا گفتم بخوانید (البته این توجیه آدمی است که بلد نیست کتابی را به خوبی معرفی کند)


"شنیده ام که ستاره ی دریایی اگر بازوش زیر سنگ گیر بیافتد از خیر بازو می گذرد و آن را قطع می کند، اما این مال وقتی است که ستاره بیم داشته باشد از خطر... دولت تا نفت دارد، خطری تهدید نمی کند! و این گونه اقتصاد دولتی و مدیر سه لتی ساخته می شوند."      پشت جلد کتاب


"نظام اداری ما چنین تعریف کرده است کار را که در آن ارزیابی هست برای تمام اجزای یک دستگاه تا برسیم به مدیری که فارغ است از ارزیابی. آب دارچی را با چای قندپهلو می سنجند، کارمند را با کارت ساعت حضور و غیاب، کارشناس را با تعداد ورق های آ-چهاری که سیاه کرده است... اما مدیر سه لتی را با هیچ چیز نمی سنجند... همین که د رمجموعه ی تحت امرش کسی نِق رسانه ای نزند، کافی است و جناب معاویه علیه الهاویه یادمان داده است که دهان منتقد یا با خاک بسته می شود یا با زر! پس مدیر سه لتی هماره موفق است. او تیری می اندازد رجماً بالغیب و سال به سال، خود، دوایری متحدالمرکز حولِ تیرِ به تاریک یخورده، می کشد و گزارش می دهد به مسوول بالاتر این قوت کمان گیری را و دقت نشانه زدن را! سر سال او خود پیدا می کند که به کجا رسیده است و همان جا را مقصد اعلام می کند."                                                صفحات 132 و 133


"مدیر سه لتی می داند که بقایش نه به عمل کرد و نه به رضایت مردم که به بسته گی و وابسته گی با مسوول سه لتی بالتر ارتباط دارد، پس تمام سعی اش را در رضایت او به کار خواهد برد. فرهنگ تملق و البته تملق پذیری از همین جاست که گسترش می یباد.

مدیر سه لتی هرگز نمی تواند بدون اتصال به شیر نفت، مدیریت کند..."        صفحه ی 150


عناوین بخش های گوناگون کتاب:


-        مقدمه

-        درآمد

-        قانان

-        بی کار آفرین

-        منطق آزاد!

-        نه عامه پسند، نه خاصه پسند؛ فقط داستان ِ مسوول پسند

-        کدام استقلال، کدام پیروزی

-        صنعت دولتی شدن نفت

-        حزب درِ پیت!

-        ریاست نفتی

-        آن چه خوبان همه دارند، ما هم داریم!

-        جمهوری اسلامی پاکستان

-        اقتصاد مورد نظر در دست رس نیست چیست

-        افق

-        توسعه چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و ...

-        زمین صاف، زمین گِرد،زمین مشبک

-        مقصر، مدیر سه لتی نیست

عادت می کنیم


                                   

عادت می کنیم.

نویسنده: زویا پیرزاد

نشر: مرکز

چاپ دوازدهم 1384

تیراژ: 1000نسخه

 

وقتی یک رمان ایرانی دستمان می گیریم متناسب با نام نویسنده انتظار داریم که واقعا یک رمان بخوانیم. حالا این حرف ایرادی بر رمان «عادت می کنیم» خانم زویا پیرزاد نیست. در این رمان به کرّات از رمان هایی با بافت دانیل استیلی یا دانیل استیل های وطنی یاد می شود آن هم با یک نگاه منتقدانه! اما وقتی «عادت می کنیم» را خواندیم و بستیم و گذاشتیم کنار، تازه می فهمیم که این هم از همان بافت و ساختار دانیل استیلی وطنی پیروی می کند. چه طور؟ ـ مثل این که ما عادت کرده ایم به این بافت داستانی چه وقتی می خوانیم چه وقتی می نویسیم. ـ [به هر حال عادت می کنیم.] یک زن خسته  و نیازمند یاری عاطفی، یک مرد با کمالات و بی نقص، یک زن رقیب ـ حالا در این رمان به صورت زنی بیزار از مردها آمده چون مردی که از کودکی عاشقش بوده گذاشته رفته آمریکا ـ و موانع رسیدن زن خسته و عاشق به مرد محبوب کامل، در رمان  عادت می کنیم مادر و دختر زن عاشق هستند. کنار هم قرار گرفتن این شخصیت ها و روابط آن ها، ساختار رمان «عادت می کنیم» را می سازد یک رمانس عاشقانه ی ایرانی با معیارهای و ضوابط داستان نویسی امروزی در فضای زندگی جامعه ی ایرانی. البته پایانش هم مانند رمانس نیست یعنی زن عاشق به مرد محبوب جواب منفی می دهد و مرد محبوب زن رقیب از آمریکا تماس می گیرد و او دیگر از مردها بیزار نیست.

«عادت می کنیم» یک رمان ایرانی است که با هدف فراتر بودن از ژانر دانیل استیل های وطنی نوشته شده و اگرچه در جزیی نگری هایش این تلاش را داشته تا از کلی گویی آن نوع رمان ها رهایی یابد اما هم چنان این رمان در سطح حرکت می کند.