کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

کنستانسیا

کنستانسیا

نوشته ­ی: کارلوس فوئنتس

ترجمه­ ی: عبدالله کوثری

نشر: ماهی

چاپ اول: 1389

 

«موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخورده­ ی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سال­ها خواهد گذشت و من روز مرگ  خودم به دیدار او خواهم رفت.»

داستان با این جمله­ ی عجیب شروع می­شود و همین امر گره­ای را پیش روی خواننده می­ گذارد که برای گشودن آن ناچار است داستان را تا آخر بخواند. 

خواننده ابتدا با داستانی به ظاهر سر راست که از گرما و پیچیدگی یا سادگی شهر ساوانا می گوید، رو به رو می شود. پزشک آمریکایی پیری که واقع­گرا و منزوی است. او زنی دارد اسپانیایی، منزوی و شاید هم کمی مالیخولیایی. پزشکی که به خودش و آمریکایی بودنش می­ بالد و زنش چون کنیزی در خدمت اوست با ماجرای عجیبی از روابطی عجیب­ تر رو به­ رو می­ شود. مرگ پلوتنیکوف روسی، این پزشک پیر را به روابطی پیچیده می­ کشاند، روابطی که فراتر از تفکر واقع گرایانه پزشک است. آیا امکان دارد زنی هر روز بمیرد و باز زنده شود؟

چه رابطه­ ای بین مرگ موسیوی روسی و مرگ مقطعی زنش وجود دارد؟ چرا زنش بچه می­ خواهد و برای بچه داشتن اما تلاشی نمی کند؟ و پرسش های بسیاری که فقط با خواندن این داستان بلند جواب می گیرند و گره­ ها گشوده می­شود.

اصلاً این ویژگی فوئنتس است که واقعیت را با رویا و مالیخولیا می ­آمیزد که تفکیک آن­ ها گاه از هم ناممکن می ­شود.

نظرات 11 + ارسال نظر
محمدجواد کشوری یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:14 http://loghme.blogfa.com

وقت خواندن فوئنتس احساس میکنم شقیقه هایم محکم و مهربانانه ماساژ داده می شوند!

چه احساس قشنگ و ارامش بخشی!

وحید شیخ احمد صفاری یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:51 http://khabzade2.blogfa.com

سلام نویسنده عزیز

داستانی با عنوان " تمام گناه من تو بودی" را در سایت به انتظار آن نشانده ام تا چنانچه برایت ممکن شد, خوانشی و نظری به مهر بر آن داشته باشی! تو را چشم انتظارم.
اگرهم خوشتان آمد و مایل بودید به نام اسمم, لینک بدهید لطفا
دو صد درودت باد

محسن دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:11

من با خواندن جمله اول هوس خواندن این کتاب را کردم.

چه خوب

داش ممد سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:49 http://rxm.blogfa.com

سلام
دارم صد سال تنهایی ماکزو می خونم هیچی حالیم نمیشه زبونشو نمی فمم
چ کنم؟

سلام
برای خواندن یک رمان . فهمیدن ان فقط کافی است نوع نگاهتان را تغییر دهید و داستان را از جانب داستان ببینید از نه از جانب خودتان.

مرجان(مدیر وب) پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:20 http://romanhayetureeiffel.blogfa.com

ما شما رو لینک کردیم شما هم لطفا ما رو با اسم وبمون لینک کنین

ما هم چنین کردیم.

فرناز جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:43 http://farn-sighs.blogsky.com

آئورا با ترجمه ی بسیار دلنشین همین مترجم را خوانده ام . بیش از یک بار .. اما متاسفانه کار دیگری از فوئنتس نخوانده ام .
شروع این قصه جنسی از شروع صد سال تنهایی دارد و شاید همین است که کشش شدیدی در آن ایجاد می کند . مرسی ار معرفی و امیدوارم بخوانمش .

نکته ای توجهم را جلب کرد , عکس روی جلد . چهره ای از فریدا خالو است اما کل نقاشی را شبیه به کارهای او نمی بینم ..
آیا احتمالا اطلاعاتی از طرح روی جلد دارید ؟

http://ketabamoon.blogsky.com/1390/10/29/post-268/

من هم اولین بار فوئنتس را با آئورا شناختم و مجذوبش شدم. ائورا هنوز هم برایم بی نظیر است.متاسفانه جز همان قدر که نوشتید یعنی فقط چهره ی فریدا، آگاهی دیگری ندارم. اما این چهره بی ارتباط با شخصیت کنستانسیا در داستان نیست. هماهنگی خاصی میان نقاشی و شخصیت کنستانسیا وجود دارد.

فرناز شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 http://farn-sighs.blogsky.com

پس به زودی و حتما این کتاب را می خرم که بخوانم . مرسی . مرسی .

عالییه.

وحید شیخ احمد صفاری شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:20 http://khabzade2.blogfa.com

سلام استاد گرامی

نمیدانم چگونه ...... گاهی سنگینی بعضی اسم ها مانع راحت گفتن است. برای خواندن داستانم و نظری بر آن منظورم هست.
بدرود

داستان هایتان را خواندم.

رضوان جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:56 http://hidesong.blogfa.com/

سلام
دارم میخونمش.به معنای واقعی کلمه این کتاب "دیوانه "س!!!
معرکه س معرکه
الان به این جمله رسیدم"عشقی که سراسر اعتماد باشد، عشق حقیقی نیست، بیشتر شبیه بیمه‌نامه است یا بدتر از آن گواهی حسن رفتار و این در نهایت به بی‌خیالی می‌انجامد. "!!!
تروخدا ببینین چقدر زیباست!

شکوفه شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:57 http://kabootareshaer.blogfa.com

اِ! چه جالب!!! من همین دو روز پیش از نمایشگاه کتاب خریدمش!
پشت جلدشو که خوندم میخکوب شدم... اما متاسفانه این سرماخوردگی و بی حالی بهم فرصت نداد که بخونمش...
انشاا... در اولین فرصت.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 15:36 http://hosseinkarlos.blogsky.com

سلام
فکر می کنم چه بسا که این سوالات با جوابی همراه نباشد و گرهی در کتاب باز نشود...
حس خاصی داشت این کتاب نمی تونم توصیفش کنم. بین بودن و نبودن! بین لذت بردن و نبردن...
خیلی شگفت زده و هیجانی نشدم موقع خواندن کتاب
بیشتر گیج شده ام
و هنگام گیج خوردن به وبلاگ شما رسیدم.
خسته نباشید دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد