کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

ناطور دشت : Catcher In the Ray

J. D. Salinger

ناطور دشت

نویسنده جی دی سالینجر D.J. Salinger

نام اصلی: Catcher In the Ray

ترجمه: احمد کریمی

انتشارات ققنوس. چاپ پنجم. ۱۳۸۶

***

این بار به سراغ نویسنده‌ای آمریکایی ومعاصر رفته‌ام. جروم دیوید سالینجر یا جی دی سالینجر. تاکنون چندین کتاب از وی به فارسی ترجمه شده است. به قول متنی که در پشت کتاب هم آمده است هرکدام از رمان‌های وی یک حادثه در ادبیات معاصر است.

چرا این رمان را خواندم؟

با نام سالینجر این جا و آن جا آشنا شده بودم. تا این‌که سیروس در وبلاگ فیلم‌هایی که می‌بینیم متنی نوشت و در آن یادی از یادداشت‌های شخصی یک سرباز کرد. در کامنت‌ها از جمله کامنت حسام نام ناطور دشت به میان آمد  و ... من هم که کشته مرده وسوسه شدنم. کتاب را طی چند روز و هر روز یک ساعت و نیم در اتومبیل پارک شده در خیابان خواندم.

و اما شرح کتاب:

ناطور دشت داستان حدود یک هفته از زندگی هولدن کالفیلد دانش آموز شانزده هفده ساله‌ای است در یک هفته‌آخر ترم تحصیلی از روزی که از مدرسه اخراج می‌شود تا روزی که به خانه می‌رود. شرح این یک هفته یکسال بعد در یک آسایشگاه روانی به قلم کشیده شده است.

هولدن در این رمان که به شیوه تک گویی است دریافت‌های شخصی‌اش را از جهان پیرامون خود نوشته است. از آدم‌هایی که می‌بیند یا دیده است، حوادث، روابط دیگران با هم یا با خودش. قبل از رفتن به آسایشگاه روانی کاملن به این نتیجه رسیده است که هیچ کس شایسته دوست داشته شدن نیست. عشق را نمی‌شناسد و با جامعه خود بیگانه است. از خانواده هیچ توقعی ندارد. هیچ کدام از اعضای خانواده را دوست نداری به غیر از فیبی خواهر کوچکترش –او را هم تحت شرایطی می‌تواند نبیند- و الی برادری که مرده است. معلوم نیست اگر او هم زنده بود مشمول این محبت قرار می‌گرفت یا نه. البته در جایی اشاره‌ای دارد به این‌که پدری پولدار دارد.

هر که رمان را خوانده است به نوعی با وی هم‌ذات پنداری کرده است. البته فرق جایی که ما زندگی می‌کنیم و جایی که هولدن زندگی می‌کند اینست که در آن جا انسان‌ها به دلیل روحیاتی چون هولدن در آسایشگاه روانی بستری می‌شوند ولی ما راست راست راه می‌رویم و به ریش دنیا می‌خندیم.

گوشه‌ای از اخلاق و روحیات و دریافت‌های هولدن از پیرامونش را در این‌جا می‌آورم. البته در متن به این شکل نیامده است:

  • بعضی آدم‌ها از خریدن یک جاجیم عالی کیف می‌کنند.
  • بدم می‌آید از آدم‌هایی که سرما خورده‌اند و تمام دور و برشان پر از قرص است و بوی ویکس می‌دهند.
  • از آدم‌های پیر که با پیژامه راه می‌روند و پاهای سفید و بی مو دارند خوشم نمی‌آید.
  • زندگی مسابقه است؟ مسابقه چی؟ کشک چی؟
  • مدرسه قبلی را به دلیل این‌که بچه‌های خودخواهی داشت و از پنجره به داخل کلاس می‌آمدند را ترک کردم.*
  • وقتی دارم میروم که روزنامه بخرم ممکن است به کسی که از من می‌پرسد کجا می‌رومی بگویم به اپرا می‌روم.
  • بوی عطرش را دوست نداشتم.
  • کلاهم را از سرم برداشت و بر سرش گذاشت.
  • یک ساعت طول کشید تا استردلیتر سرش را شانه کرد.
  • خوشم نمی‌آمد که کنار او باشم. یک بند مشغول چلاندن جوش‌های صورتش بود.
  • شبی که الی مرد به گاراژ رفتم و تمام شیشه‌های آن‌جا را شکستم. به این دلیل می‌خواستند مرا در آسایشگاه روانی بستری کنند.
  • این مردم همه‌اش ورد زبان‌شان است که اتومبیل‌شان با ده لیتر بنزین چند کیلومتر راه می‌رود.

 

و بسیار موارد دیگر که تقریبن تمام کتاب را در بر می‌گیرد. در بیان این موارد هم آن‌چنان دقیق و موشکافانه صحبت می‌کند که گویی در اثر هم کلامی با پزشکان آسایشگاه خود یک روان‌شناس مجرب شده است.

هم‌ذات پنداری را می‌گفتم، همه ما به نوعی با او هم‌ذات پنداری می‌کنیم. میزان نزدیکی به وی، شدت و ضعف خودمان را در در علاقه‌مان به جامعه و مردم و خانواده‌ و .. عشق نشان می‌دهد

خودم تا اواسط کتاب با او موافق بودم. به غیر از جایی که از سینما به عنوان یکی از مزخرف پدیده‌ها یاد می‌کند. هر چند با این جمله‌اش موافقم که: "فیلم آن قدر بد بود که تا آخرش را دیدم."

برای سنجش میزان تعادل روحی‌تان در جامعه این کتاب را حتمن بخوانید.

***

در مقدمه و موخره کتاب از سالینجر و یا احمد کریمی چیزی نوشته نشده بود. نمی‌دانم این آقای احمد کریمی همان دکتر احمد کریمی حکاک است که در جوانی و آن زمانی که کتاب زیاد می‌خواندم، ترجمه‌ای از تام جونز هنری فیلدینگ را از ایشان خواندم یا خیر. بهرحال ترجمه بسیار زیبا و روانی بود. به زیبایی تام جونز. جا دارد که دست مریزادی خدمت آقای کریمی عرض کنم.

***

یادداشتی بر این کتاب در وبلاگ پرواز پروانه

*خود من از جمله کسانی بودم که تا حد امکان از پنجره به داخل کلاس می‌رفتم. آن هم در پایان ساعت و موقع حضور و غیاب کردن استاد. اگر هم حضور غیاب نمی‌کرد اصلن نمی‌رفتم.

نظرات 20 + ارسال نظر
فائزه دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 19:14 http://myrealylife.blogsky.com/

سلام
ممنون سر زدید
خیلی خوشحالم کردین

این سایتتون خیلی خوبه
به خصوص که من به کتاب علاقه دارم

جریان گروهی بودنش به چه صورته؟؟؟
جالب بود برام

موفق باشید
اجازه دارم لینک همه وبلاگ های شما رو اضافه کنم؟

اگر مایل به عضویت در وبلاگهای گروهی باشید ایمیل خودتان را باید توی کامنتی برایم بگذارید. بعد من دعوت نامه عضویت برایتان میفرستم. با قبول آن عضو این وبلاگها میشوید و بعد از آن میتوانید مطالب خودتان را آپ کنید.
البته امیدوارم در صورت تمایل به عضویت آدم پیگیری باشید و چون دیگر اعضا نباشید که اتساع اسافل به آنها اجازه حتا نظر دادن به مطالب را نمیدهد.
برای اضافه کردن لینکها هم نظر لطفتان است. لینک اعضای وبلاگ هم به این وبلاگهای گروهی اضافه میشود

فائزه سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:02 http://myrealylife.blogsky.com/

با سلام
ممنون به خاطر لطفتون
مایلم با این وبلاگ همکاری داشته باشم

لینک وبلاگ های شما را نیز اضافه کردم :)

در پناه حق

فیروزه سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:42

کتاب از طرف عزیزی به دستم رسید قبلا از سلینجر کتابی نخوانده بودم ولی با همان پاراگراف اول مجذوب قلم گیرای او شدم . ترسیم جزییات شخصیت هولدن و دوران گذار وی از عالم کودکی به جوانی و اصطلاحاتی که به کار برده است بسیار زیباست .

هولدن وقتی جمله ؛ موفق باشید؛ را می شنوه میگه :

این جمله خیلی افسرده ام می کنه

.... و انگار این رو از ته دل من میگه

اصلن چند وقتی است که من از خسته نباشید استفاده نمی کنم. می گویند بار منفی دارد. لااقل خودمان دستی دستی بارهای منفی روحمان را زیاد نکنیم.
قدیمیا در این گونه مواقع می گفتند.
خدا قوت.

حسام سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 17:50 http://hessamm.blogsky.com

این کتاب از کتاب های مورد علاقه من است. سبک نگارش خاصی در این کتاب بکار رفته که دقیقا با موضوع آن متناسب است.
انتخاب اینکه داستان چگونه روایت شود (اول شخص، سوم شخص، شاهد،...) یکی از مهمترین تصمیماتی است که یک نویسنده باید بگیرد.
از نحوه بیان شخصیت اصلی کتاب (هولدن) در بازگویی خاطرات و نظراتش خیلی لذت بردم و با اینکه تنها دو یا سه روز با هولدن همراه می شیم اما احساس می کنیم بطور کامل اونو می شناسیم و حتی دلمون براش تنگ می شه!
فکر نمی کنم هنوز فیلمی از روی این کتاب ساخته شده باشه.

کارگردانی می خواسته که این کتاب را فیلم کند. ولی سالینجر به دلیل اینکه هولدن ناراحت میشود اجازه این کار را به او نداده است.

مژده چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:53 http://www.mozhdehk.blogfa.com

سلام پروانه عزیز
بالاخره به این وبلاگتان امدم
کار جالبی کردید ممنونم استفاده کردم

من از طرف خانم پروانه به شما می گویم:
سپاسگزارم.

پروانه پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:52 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

http://parvazbaparwane.blogspot.com/2006/08/catcher-in-rye.html

ممنون.
لینک را توی متن چسباندم.

پادرا سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 21:58 http://padra.blogsky.com

فکر میکنم اینکه یه نفر از مسایل زندگی بدش بیاد خیلی بد باشه
زندگی همه جوره اش خوبه دیگه
و برداشت من از این کتاب اینه که باید دید تنفر از زندگی چقدر بده تا سعی کنیم عشق رو جای تنفر بشونیم ....
من کتاب رو نمیخونم چون

کی بوردت سوخت؟

outlandish چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 20:45 http://outlandish-microcosm.blogsky.com

با درود بر شما
جالبه
خیلی کار فرهنگی خوبی انجام میدین
موفق تر باشین
خرد نگهدارتان

ممنون. کار شما هم ارجمند است.

پروانه پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:08 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

ساخت ‌یک‌فیلم‌‌ درباره ‌سالینجر

فرهنگ و هنر-فیلم استو ‌ پیش از این در سال 2001 یک فیلم سینمایى به نام در جست‌وجوى هولدن درباره جی. دی. سالینجر نویسنده مشهور و منزوى آمریکایى ساخته شده بود که در آن یک مرد جوان که دچار ناراحتى‌هاى روانى است به جستجوى‌نویسنده محبوب‌خودیعنى سالینجر بر مى‌آید. حالا‌ پس از هفت سال یک فیلم مستند با موضوع سالینجر ساخته شده است. این فیلم که دیدار با سالینجر نام دارد درباره یک سفر چهار روزه به شهر کورنیش زادگاه سالینجر است. سه نفرى که این سفر را انجام دادند البته سالینجر را در زادگاهش ندیدند ولى با اطمینان مى‌گویند که با چه کسانى درباره او صحبت کردند.این فیلم درباره یک نامه عاشقانه است که طرفداران سالینجر براى او فرستاده‌اند. در این فیلم مضامین رمان ناتور دشت بررسى مى‌شود و اینکه چه چیزى به سالینجر الهام داد تا او این رمان را بنویسد و چه چیزى باعث شد او در انزوا فرو برود. این فیلم را چارلز مور و جیمز رنر کارگردانى کرده‌اند که خود شان هم به همراه راب لوکاس جزو بازیگران آن هستند.
مورگان اسپرلا‌ک مستند ساز آمریکایى اخیرا یک فیلم به نام اسامه بن لا‌دن کجاست؟ ساخته بود که با توجه به محتواى آن فیلم سینماگران دیگر علا‌قه اى به دیدن فیلم‌هاى مستند نا امید‌کننده ندارند. البته فیلم دیدار با سالینجر هر چه باشد خیلى بهتر از فیلم ناتور دشت (2008) ساخته نایجل تام است که در آن به مدت 75 دقیقه فقط یک صفحه آبى نشان داده مى‌شود!داستان رمان ناتور دشت که اولین بار در سال 1951 منتشر شد درباره یک پسر نوجوان ناآرام به نام هولدن کالفیلد است که از مدرسه اخراج مى‌شود و در پى آن راهى شهر نیویورک مى‌شود. موفقیت این رمان بحث انگیز که خیلى‌ها آن را مهم‌ترین رمان قرن بیستم مى‌د‌انند براى سالینجر درد سر ساز شد. او که به شدت مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته بود ناگهان در انزوا فرو رفت. سالینجر از سال 1965 تا کنون هیچ داستانى منتشر نکرده هرچند گفته مى‌شود که او نویسندگى را کنار نگذاشته است.


http://www.hayateno.ws/Detail.aspx?cid=125458&catid=489


تیزر اسامه بن لادن کجاست را که دیدم تصمیم گرفتم خودش را نگاه نکنم به همان دلیلی که نوشتید. ولی از همان تیزر معلوم است که باید فیلمی قوی باشد. شاید روزی خودم را راضی کردم که ببینمش.

بابک.پ.25 یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:15 http://www.bishehsar.blogsky.com

سلام
من حتما پیداش می کنم و می خونمش،حتما!!!
علاقه مندم که باهاتون همکاری کنم.
مرسی
بای بای

منتظریم.

فانتازیو چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 http://fantazieo.blogfa.com

سلام-با عرض خسته نباشید-می خواستم در مورد این کوتاه ترین داشتان بگم-فکر کنم کوتاه ترین داستان از ارنست همینگوی با عنوان کفشهای نوزاد باشه.

چند کلمه است؟

خاانم گل سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 15:40 http://gole-shazde.blogfa.com

سلام . من این کتابو سالها پیش خوندم. اون موقع معمولا تواتوبوس میگرفتم دستم اما برای اینکه کسی متنشو نبینه روشو میگرفتم!!!
یه کامنت در همین رابطه هم ماه پیش تو وبلاگ گذاشتم
سرفراز باشید

می گذاشتید که می دیدند. شاید چیزی جلبشان می کرد و می رفتند سراغش.
ممنون.

علی یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:06

سلام
ترجمه کریمی از این کتابو سلینجر رو به یه نویسنده فیلم هندی تبدیل کرده. محمد نجفی رو امتحان کن.

اطاعت.

شیرین پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 14:52

سلام من خیلی دوست دارم که در مورد مترجم این کتاب (اقای کریمی) اطلاعاتی داشته باشم .ترجمه ی این کتاب یه جورایی سوال بر انگیزه.
من هنوز کتاب رو کامل نخوندم ولی تا اینجای کار خوب بوده

چه جورایی؟
تا آخرش خوبه.

نیلوفر دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:21 http://80005.blogfa.com

خیلی کتاب ماه یه.
من ازبس تعریفش رو شنیدم خریدمش.
ای ول!

مهسا سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:29

سلام.
اول یه تشکر ویژه به آقای مهدی بهشت که لطف کردنو وقت گذاشتن جواب ایمیلمو دادن.(ضمنن آقا محسن من تو همین خاک نفس می کشم).
منم دوس دارم اینجا فعال باشم البته اگه راهمون بدن.
بابت کنابای خوبی که معرفی میکنین ممنون.

وبلاگ دارید؟ آشنایید با طرز کارش؟ اگر بله و اگر نه به من بگید که براتون دعوت نامه بفرستم. در اینجا به روی هیچ کس بسته نیست.

شین سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:10 http://kakto0os.blogfa.com

سلام.
از جستجوی یکی از اسم کتابای سالینجر به بلاگتون رسیدم ، یه کم توی بلاگتون گشت زدم ، خوشم اومد ، من ناتور دشت رو خوندم ، عاشــــق شخصیت هولدن کالفید هستم ، اما اینکه ته داشتان خیلی گنگ میگه توی جائی بستری هست و دلش برای بقیه تنگ شده دلم میگیره ، چون اون بهتر از بقیه بود به نظرم ، چرا باید میرفت اونجا ! شایدم مثـ حرف خودتون فرق دنیایی که اون توش زندگی میکنه با دنیای اینجا توی این باشه که آدمی مث اون میره آسایشگاه روانی و اینجا ول میگرده !
خوش حال شدم جدا" با بلاگتون آشنا شدم ، نمیدونستم بلاگ نویسی به سن شما هم وجود داره :) .
راستی من عاشق فیزیک هستم ! :دی

ممنون از تعریفاتون.
منی که این پست رو نوشتم یکی از نویسندگان اینجا هستم.
به نظر من آدمایی به سن من باید درگیر این مقوله بشوند. و اگر نمی شوند خب دلیلش عدم آشنایی آنان با کامپیوتر است. و اگر من وبلاگ می نویسم نشانه این است که کامپیوتر کار تخصصی من است.

کاهوووووووووو پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://xarmohre.blogfa.com/

میبینم که راجع به کتاب مورد علاقه من هم صحبت شده.

چه خوب.

فرزاد شکپوی چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 http://shakpouy.blogfa.com

سلام ، بعد از چند کتابی که خوندم قراره برم سر وقت ناطور دشت،با پستتون مطمئن شدم کتابیه که ارزش وقتم رو داره، لینکتون هم کردم .
سر بزن بهم

تمامی کتابهای جی د سالینجر ارزش خواندن را دارند.
ما هم شما را لینک کردیم.
شما را می بینیم. حتمن.

نرگس شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:51 http://seizeaday.blogfa.com

امروز کتاب این هفته نقدمون؛ناطور دشت؛
استفاده کردم.
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد