ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نوشته: م ی قطبی
انتشارات زوار – چاپ دوم - ۱۳۵۶
تعجب می کنید. ولی بپذیرید که به جای بوف کور در این جا کتاب "این است بوف کور" نوشته آقای محمد یوسف قطبی را معرفی می کنم. حل المسائلی در مورد این کتاب که به قول علما حجت را بر این کتاب تمام می کند. این کتاب حاصل ده سال تلاش و مطالعه نویسنده بر روی بوف کور است.
***
اولین باری که بعد از چندین بار خواندن و نفهمیدن بوف کور به این کتاب برخوردم، اولین چاپ این کتاب بود. یعنی سال ۱۳۵۰. کتاب به شکل بند بند بوف کور را شرح داده است و نه این که نقد کرده باشد. با خواندن اولین بند آن راکنار گذاشتم. چرا که مشکل من این بود که از مقدمه کتاب رد شده بودم و از شروعش هم خوشم نیامد. البته کفاره اش را هم دادم و آن هشت سال دیگر دست و پا زدن در لابلای خطوط و صفحات بوف کور بود. یکی توی سر کتاب می زدم و دوتا توی سر خودم. تا این که سال ۱۳۵۸ بود که به همت یاری از یاران دبستانی آن هم به زور چماق و سرنیزه بر بالای سرم، دوباره خواندنش را شروع کردم. اما این بار با خواندن مقدمه.
بوف کور کتابی است سمبلیک. جز به جز آدمها و اشیاء هر کدام سمبل هستند. شراب، افیون، زن لکاته، پیرمرد، عمو، دو ماه و چهار روز، نهر، سرو، نیلوفر، قلمدان، تصویر مینیاتوری، انگشت سبابه دست چپ، پستوی خانه، پلک های ناسور، لب شکری،....همه و همه. هر کدام سمبل اند.
روش مطالعه کتاب های سمبولیک نیز این است که بعد از یافتن کلید، باید این کلید در تمامی کتاب صدق کند. سمبل هایی که من در طول بارها خواندن بوف کور برای خودم تعریف کرده بودم، اگر در یک جا جواب می داد در ده جا لنگ می زد ولی کلیدهایی که آقای قطبی به دست می دهد تا پایان داستان هر دری را باز می کند. بهتر است که دیگر به کتاب بپردازم. کمی از مقدمهای که من آن روزگار نخواندم و همهی بند یک را برایتان بنویسم.
در پست های بعدی سمبل های کتاب را به روایتی که در کتاب آمده برایتان خواهم آورد. و نیز سعی می کنم که کتاب را بسیار خلاصه در این جا بیاورم. چون می دانم که این کتاب کم است یا اصلن نیست. و اگر هست باید آن را حتمن به دست آورده و بخوانید.
در مقدمه، نویسنده اکیدن می خواهد که: چون کتاب سطر به سطر و پاراگراف به پاراگراف شرح داده می شود، پیش داوری نکنیم و نیز جلوتر از راوی داستان حرکت نکنیم. اگر به نظرمان آمد که سمبلی درست نیست صبر پیشه کنیم تا پایان کتاب. چرا که با خواندن این کتاب یک دور دیگر بوف کور خوانده می شود و سطری نیست که اگر به طور مثال سمبلی در آن جا صدق نکند، حذف شده باشد. آن چه محرز است این که، الهام بخش صادق هدایت در نوشتن بوف کور نخست مطالعه عمیق در آثار باستانی ایران و هند بوده است و بعد دو کتاب مشهور فروید به نامهای "تعبیر خواب" و"آینده یک پندار". و چنین تصور می شود که خوانندگان باید قبل از خواندن شرح آن دو کتاب را مطالعه فرموده باشند یا مطالعه بفرمایند.
(من چون این دو کتاب را خوانده بودم، با این که هیچ کدام را هم مانند بوف کور نفهیمده بودم، ولی خودم را در جرگه کسانی که آن ها را مطالعه کردهاند قرار دادم و شرح را خواندم.)
***
و اما:
در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.
شاید یک نویسنده تازه کار کلمهی "درد" را در جملهی بالا بر "زخم" ترجیح دهد. زیرا معمولن شنیدهایم که مردم می گویند "درد زندگی" و" زخم زندگی" مصطلح نیست. اما چون تمام موضوع این کتاب شرح و توصیف زخمی است که بر راوی داستان وارد شده است، پس زخم به طور قانع کننده تری گویای حال اوست. ولی مطلب بهمین جا خاتمه نمی یابد. چون این کلمه در ذهن خواننده تداعی کنندهی مخلوطی از چرک و فساد و خونابه است که بنحو تهوع انگیزی چشم را می آزارد، و دیگر آن که، کلمهی زخم با دارا بودن یک خ در وسط بهنگام تلفظ گلو را میخراشد و بگوش خوش آیند نیست و انتقاد نویسنده را از جهان اطراف خویش بنحو بارزتری مینمایاند، تا درد با آن آهنگ نرم و عاشقانه که بیشتر بدرد مجالس بزم می خورد تا نشان دادن مفاسد زندگی. بدنبال این کلمه به خوره می رسیم. که باز با دارا بودن همان حرف خ درابتدا بر شدت تاثیر زخم می افزاید و حالت نفوذی میکرب آن را که بر پوست و گوشت و استخوان اثر میکند و سالهای متمادی فرد مبتلا به مرض را در غفلت نگاه می دارد و ناگهان با وضع فجیع و هولناکی آشکار می شود، نشان می دهد. و درمقایسه این کلمه با کلماتی چون جذام یا مثلن سفلیس و کوفت متوجه می شویم که هیچ کدام مانند خوره، رساننده منظور نویسنده نیست و باز به دنبال این کلام، تراشیدن و خراشیدن با دارا بودن شین و خ نه تنها بر شدت تاثیر دو کلمه قبل می افزایند، بلکه پاشیده شدن حرف شین به هنگام تلفظ در پشت دندانها بیهودگی توهمات زندگی را از نظر نویسنده به بوضوح نشان می دهد. با یک نگاه سرتاسری به تمام جمله و در نظر گرفتن تجانس حروف تکراری در می یابیم که نویسنده با چه دقت و توجهی کلمات را دست چین کرده است.
از مساله انتخاب کلمات و تجانس حروف که بگذریم به موضع وجوه تشبیه می رسیم . بسرعت درک می کنیم که نویسنده در این قسمت نیز کاملن پیروز است. زیرا وی از تمام امراض مرضی را برای وصف حال خویش انتخاب می کند که انسان تا مدتی پس از دچار گشتن به آن از وجودش بی اطلاع می ماند و آن گاه که چرک و فساد سرباز کرد و کراهت منظر بوضع چندش آوری رخ نمود و درون و برون را متلاشی ساخت، دیگر امید و دستاویزی در میان نیست. سپس رسوایست و تلخی و حرمان بر آنچه که بیهوده از عمر سپری شده است و آنگاه منفورو انگشت نمای خلق شدنست و به انزوا گرویدن و از دیگران رخ در پوشیدن و دامن ازاجتماع برچیدن و با سایهی خود درد دل کردن یا به به عبارت دیگر غائبانه با دیگران سخن گفتن زیرا:
" این دردها را نمی شود بکس اظهار کرد......."
اول یک سوال : من تعبیر خواب رو خوندم و آینده ی یک پندار رو نه . حالا تکلیفم چیه ؟
دوم یک غرغر : من علاقه ی زیادی به سریال ها بطور کلی ندارم و فیلم سینمائی رو ترجیح میدم . حالا تکلیفم چیه ؟!!
و دیگر اینکه تا بحال و معمولا به نظرم زیاد جالب نبوده که یک اثر رو با واسطه ی توضیحات شخص دیگری بخونم و فکر میکردم که اثر باید خودش بقدر کافی قابل درک مثلا برای من نوعی باشه حالا دارم سعی میکنم به کمک شما و آقای قطبی کوتاه بیام !
آثار سمبلیک حتمن به کمک کسی دیگر نیازمند است. مگر اینکه سمبل های خودتان در جای جای کتاب درست باشد. به طور مثال اگر در جایی شراب را تخیل معنا کنید دیگر نمی توانید در جایی دیگر بگویید که این شراب یعنی عشق و کتاب سختی مانند بوف کور این کمک را می خواهد. خود من که بدون این است بوف کور نفهمیدمش. معیارم هم فلسفه نام گذاری این کتاب بود که چرا نام این کتاب بوف کور است و چون راه به جایی نبردم دیدم که از بیخ و بن اشتباه می کردم.
در ضمن من مانند شما معتقد نیستم که کتاب باید خودش به قدر کافی قابل درک باشد. بگذارید بعضی کتاب ها کمی سعی بیشتری بطلبد.
من هم مطلقن سریال نگاه نمی کنم. حتا گاهی پیش آمده که فیلم سینمایی را دو قسمت کرده اند و یکی را امشب نشان می دهند و یکی دیگر را یک هفته دیگر یا فردا شبش. آن را هم نگاه نمی کنم.
در این مورد. شما می توانید بعد از اینکه هر آنچه که در این مورد نوشته شد را بعدن که تمام شد بخوانید. اگر نه بلکه به هر ترتیبی که شده کتاب را گیر بیاورید و بخوانید.
محسن گرامی
از ینکه زحمت کشیده و خواهید کشید که سمبل های بوف کور را در اینجا بنویسید بسیار سپاسگزارم.
در مورد سمبل ها در بوف کور هم بسیار خوانده ام ولی همان گونه که قبلن در پاسخ شهرزاد نوشتم نقد دکتر آجودانی را بیشتر می پسندم. کتاب دکتر آجودانی را نخوانده ام ولی چند مصاحبه او را در همان زمانی که کتاب را منتشر نمودند گوش کردم. در اینترنت هم از این طرف و آن طرف از ایشان خوانده ام.
که همین قسمت شروع کتاب را ایشان به شکل دیگری برداشت کرده اند که در پیام دیگری می نویسم.
کمی صبر داشته باشید. قرار شد که از راوی تند تر نرویم. نقد آقای دکتر آجودانی را من ندیده ام. ولی این نقدی که در اینجا نوشته ام به من یاد داد که چرا نام این کتاب بوف کور است؟
http://ajoudani.com/index.php?option=com_content&task=view&id=24&Itemid=36
در زندگی زخمهائی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد..."
و در تکمیل این سخن گفتار آجودانی را داریم که:
"ایران دوران تجدد – در سایه ایدئولوژیهای ریز و درشت- بر این ترس و وحشت از سانسور کهن سال مذهبی و سیاسی ، ترس و وحشت از سانسور دیگری را هم برافزود،در سیطره فرهنگی «ناپرسا»که هنر بسیاری از روشنفکرانش به گفته آرامش دوستدار« هنر نیندیشیدن » است، نقد و سنجش گریهای استثنائی خطر کردن است و گاه خطر کردن به جان"(٢٦). آجودانی در ادامه میآورد حتا اگر معجزهای بشود و از سانسور حکومتی و مذهبی هم بگذری از این سانسور فرهنگی و شبه فرهنگی ،یعنی تهمت زنی ، خشونت و پرونده سازی اخلاقی و غیر اخلاقی نمیتوانی گذشت.و این سانسور فرهنگی و شبه فرهنگی با عث شد هدایت با سایهاش حرف بزند و زندگیاش را که" سرتاسر قصه و حکایت" است، مثل" خوشه انگور بفشارد و شیره آنرا قاشق قاشق در گلوی خشک این سایه پیر" بریزد
ادامه پاسخ به کامنت قبلی:
من فکر می کنم اینکه نقد دکتر آجودانی را بیشتر دوست دارید دقیقن بر می گردد به دورانی که من مقدمه را نخوانده رد کردم و بند یک را که خواندم کتاب را بستم.
کتاب را نبندید.
لطفن
سلام
به گل سرخ هم سری بزنید !
چشم.
به شرط اینکه سرمان نشکند.
فقط به دلیل همراهی با شما در این پست بود که قسمتی از برداشت آجودانی در مورد همین همین جمله های ابتدای کتاب اینجا نوشتم. کوچکترین فکری جهت بستن این کتاب نداشتم.
هیچ کتابی را در مورد صادق هدایت نمی بندم . از این گفتگوها هم بسیار استقبال می کنم.
از این به بعد فقط می خوانم و از آجودانی و از کس دیگری هم نخواهم نوشت.
شاگرد حرف گوش کنی هستم. باور کنید.
من فقط می خواهم که سعی کنم شما هم بتوانید برای همیشه پرونده این کتاب را -بوف کور را- برای خودتان ببندید. شاید باور نکنید ولی بدانید که همیشه دوست دارم مانند آن وقتهایی که آقای قطبی برایم رمز گشایی نکرده بودند به سراغ بوف کور بروم. من به طور بسیار انتزاعی از تصاویر ارائه شده در کتاب لذت می بردم. دنیای خودم را داشتم که آقای قطبی خرابش کرد. ولی رسیدن به حقیقت چیز دیگری است.
من سعی می کنم علی رغم میل باطنیم که نوشته بودم پست بعدیم زنده به گور است و تا چند پست دیگر سراغ بوف کور نمی آیم ولی در پست های کوتاه سمبل های موجود در بند بند کتاب را اینجا بگذارم. اصلن دلم نمی خواهد که شما را در انتظار بگذارم. شما هم سعی کنید تا همان بندهایی که من می نویسم جلو بروید.
این بند ها و این سمبل ها می توانند زود به زود این جا بیایند. هر کس که می خواهد کتابی را در این جا معرفی کند منتظر من نشود. به قول خودتان خوانندگانی که مطلبی را پی گیری می کنند خودشان خودشان را به پایین شیف می دهند.
امشب را نمی دانم ولی تا چهار شنبه اینست بوف کور - دو را اینجا می گذارم.
در ضمن نمی دانم که این کاری که من می کنم یعنی گذاشتن متن یک کتاب در یک وبلاق وزین بدون این که نویسنده از آن با خبر باشد کاری خلاف شرع اینترنت نیست؟ هر چند سعی می کنم که برای این قضیه هم یک کلاه شرعی بیابم و آن اینست که خلاصه کتاب را بند به بند در اینجا بیاورم.
فکر نمی کنم که نویسنده ی کتاب آقای هدایت انقد که آقای قطبی و شما به نوشتش فکر کردید خودش هم فکر کرده باشه
البته من هنوز بوف کور رو نخوندم
اگه خدا به من عمر بده سعی می کنم آثار مهم صادق هدایت رو بخونم
هرچند که بوف کور شاید معروف ترین کتاب آقای هدایت باشه
اما من اول از حاجی آقا شروع می کنم
چون از داستانش که تعریف کردین خیلی خوشم اومده
سرفراز باشید
اگر این گونه بود که میشد دانیل استیل که برادر. نوشته هایی این چنین در دکان هر بقالی پیدا میشود. چیزی که بوف کور را از کلیه آثار نوشته فارسی ممتاز می کند این است که بعد از عمری که از آن می گذرد عده ای آن را می سوزانند و عده ای بر دیده می نهند.
شما هم لطف کرده اول آن را بخوانید اگر فکر کردید که نیاز به توضیح ندارد و این فقط در صورتی استکه بفهمید نام این کتاب چرا بوف کور است آن گاه گوش ما در بست در اختیار شماست.
how i can get (download) the Electronic issue of the book ="Inast boofe Koor" ?-thanx
در آخر متن دو سایت می بینید. به نام های
RapidShare یا Persiangig اگر روی هریک از آن ها کلیک کنید می توانید دانلودش کنید.
من بوف کور را خواندم و به نظر من کتاب فوق الاده ایست.
ولی نقد آن به نظر من کار اشتباهی است زیرا تعاریف من ممکن است با دیگری فرق کند. به نظر من برای درک اشتباهی این موضوع کافی است این مثال را توجه کنید: مثلا وقتی دارید به یک اثر نقاشی (مخصوصا کوبیسم یا اثار پیکاسو) نگاه میکنید هر کس برداشتی از آن دارد و برداشت ها کاملا متفاوت وهیچ برداشتی برتری خاصی ندارد.
با این حال با شما موافق هستم که من هنوز هیچ ربطی بین داستان و بوف کور پیدا نکردم(راستش زیاد برام مهم هم نبود) ولی میتوانم برای خود بگویم منظور از بوف کور خود راوی است
خب این لینکی که توی اینجا هست و این است بوف کور را باید بخوانی. تو اگر این را به شکل یک رمان سمبلیک نخوانده باشی اشتباه کرده ای. و اگر خوانده ای باید برای تک تک واژه های کتاب معنی واقعی آن ها را داشته باشی. تو باید الان رابطه ای بین دو قران و چهار عباسی و دو ماه چهار روز پیدا کرده باشی. در این رمانها یا نقاشی ها هر کس برداشت خود را دارد. درست است و حق با توست. ولی آیا آنان این برداشت را با خودشان به گور خواهند برد؟ خب هر کسی از برداشت های خودش حرف می زند و دفاع می کند. تا این که به تو بقبولاند یا تو به او بقبولانی. با این حساب منتقدین یک فیلم به طور مثال دیوید لینچ اصلن نباید در باره آن حرف بزنند؟
[گل]