کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

زنده به گور

هیچ کس هرگز نفهمید که هدایت جقدر تمرین مردن کرد. شاید بیشتر دوست داشت که مرده باشد تا زنده. در جایی گفته است که: ما زنده بودن را تجربه کردیم و می‌خوهیم که مرده بودن را هم تجربه کنیم.

امیدوارم دایه‌های دلسوزتراز مادر بر این نوشته ایراد نگیرند و خود را در مقام الوهیت قرار ندهند و هیهات و لاطائلات و مزخرفات نگویند. خودمان شاهدیم  که بوده اند مسئولین تربیتی صدر اسلامی مدارس را که دانش آموزان دوران راهنمایی را به بهشت زهرا برده اند. آن ها را مجبور کرده اند که در قبرهای آماده  پذیرایی بخوابند که حس مردن پیدا کنند و از گناهان خود توبه کنند. کسی نیست به این مربیان بگوید که دانش آموز راهنمایی و گناه؟ کافر همه را به کیش خود پندارد. این مربیان ها بهترین آموزندگان مردن زود رس هستنتد. دوست ندارم که بگویم مرگ بر آن ها باد. ولی می گویم که زنده باد آن هایی که انسان را زنده می خواهند. انسان هایی که می خواهند انسان هایی راکه مرگ انسان را می خواهند به زباله دان تاریخ بیندازند. آن هم زنده زنده.

زنده بگور صادق هدایت  را می توان از خاطرات خودش شمرد. در چند باری که قصد این کار را کرد. حتا خاطراتی  از آخرین خودکشی اش که منجر به مرگش شد:

"این یادداشت ها با یک دسته ورق در کشو میز او بود. ولیکن خود او در رختخواب افتاده نفش کشیدن از یادش رفته بود."

در ابتدای زنده بگور می بینیم که:

از یادداشت های یک دیوانه.

در نامه ای که طی یک کارت پستال برای برادرش فرستاده بود نوشت:

یک دیوانگی کردم که به خیر گذشت.

چرا به خیر گذشت. چرا دیوانگی؟ آیا منظورش از دیوانگی این شعر بود؟

خوشا دیوانگی، دیوانگی هم عالمی دارد؟

آن چه که از کتاب می بینیم و در می یابیم چیزی جز زندگی نیست. این آدمی که مدام دم از مردن می زند از بسیاری از زندگان خود بیشتر لذت زندگی را چشیده است و زندگی را می شناسد.

موردی که به درستی هدایت در این کتاب اشاره می کند امروزه به اثبات رسیده و آن این است که خودکشی دارای ژن است. خودکشی با بعضی ها زاده می شود. و با آن ها است. افرادی که مدام دم از خودکشی می زنند ولی دست به این کار نمی زنند این کار را فقط برای جلب ترحم و توجه دیگران می کنند.

خیلی خودتان را اذیت نکنید.

با این که نام کتاب بر گرفته از اولین داستان این کتاب است ولی  در کل بسیاری از داستان های زنده بگور، به نوعی داستانی از یک زنده به گور است. در پایان داستان مرده خورها  زنده به گور را از دهان یکی از زنان مشدی می شنویم. یا مگر ممکن است که زندگی آبجی خانوم را یک زندگی بنامیم؟ زندگی اسیر فرانسوی زندگی است؟ و آیا فلاندن در پاریس زندگی می کند؟ داوود کوژپشت که عشق دوران زندگیش اکنون خود فروشی می کند؟ داوود یا زیبنده؟ کدامشان از لذات یک زندگی بهره می برند؟

شاید داستان آخر کتاب یعنی آب زندگی را بتوانیم از این خیل جدا کنیم ولی آن هم اما و اگر هایی دارد که اگر عمری باقی باشد که هست به آن به طور جداگانه ای خواهیم پرداخت. 

دوست دارم جمله ای که هدایت در یادداشتی نوشت و آن را در بشقابی، در روی میزی، و در آخرین شامی که زنده بود نهاد، برایتان بنویسم. 

ما رفتیم و دل شما را شکستیم. دیدار به قیامت.

نظرات 2 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

صادق هدایت خودکشی نکرد.
صادق هدایت زنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدگی کرد.


زنده به گورش در سایت کتابخانه گویا هم گوش کردم.

هیچ کس این را نمی فهمد. یعنی کسی گوش نمی دهد.

رافونه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:25 http://rafouneh.blogsky.com/

منم موافقم که خودکشی یک ژن است ولی بعضی ها منجی می شوند و نمی گذارند این ژن ها کار خودشان را انجام دهند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد