کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

این است بوف کور – دوازده

"حالم که بهتر شد، تصمیم گرفتم بروم. بروم وخودم را گم بکنم، مثل سگ خوره گرفته که می‌داند باید بمیرد. مثل پرندگانی که هنگام مرگشان پنهان میشوند........ درختهای سرو بیشتر فاصله پیدا کرده بودند....... درهای پشت سرم خود بخود بسته می‌شد و فقط سایه های لرزان دیورار هایی که زاویه آن ها محو شده بود مانند کنیزان و غلامان سیاه پوست در اطراف من پاسبانی می‌کردند."

 سرانجام حال راوی بهتر می شود و از شک و تردید بیرون می آید و به دنیای خود پناه می برد و در این حالت خود را آن چنان بی پناه و بدون هم عقیده می یابد که احساس می کند با داشتن چنین افکاری باید خود را مثل سگ خوره گرفته یا مثل پرندگانی که هنگام مرگشان فرا رسیده است از دیگران مخفی بدارد و با عقاید خویش خلوت کند. بنابراین در زمانی که از قیدهای زندگی رسته و خویشتن را از زیر بار زحمت و مسئولیت های بیهوده آسوده یافته است احساس چالاکی و نیرومندی و جلدی مخصوص می کند.

به دنبال شب های قیرگونی که تا این جا ناظر آن بوده ایم سرانجام ابرهای توهمات صحنه خرد را ترک می گویند و مه آلودگی های نادانی زائل می شود و روز با خورشید سوزان دلائل پدیدار می شود و آفتاب بالا می آید و رفته رفته "چون تیغ طلایی از کنار سایه" های اوهام "می‌تراشد" و راوی بی آن که اسیر توهم یا شک و تردید باشد مجددن راه باز گشت به روزگاران گذشته را در پیش می‌گیرد تا به تحقیق در آن ها بپردازد. و باز با دیدن خانه ها، مدرسه ها، مسجدها، کنایس، کلیساهای مکعب، منشور، مخروطی شکل با دریچه های کوتاه و تاریک پی می‌برد که این بناها و تاسیسات اجتماعی نمی‌تواند جای آسوده ای برای آرمیدن بشر باشد، و سفید کاری ها و رنگ و جلای ظاهر آن ها بجز برای پنهان داشتن "اسرار" موجب دیگری ندارد.

راوی در مسیر بازگشت به گذشته نزدیک، به یاد دقیقه های بچگی خود می افتد و به آغاز زندگی خویش و به آن ایامی که هنوز زهر توهمات را در جانش نریخته بودند می اندیشد و خود را دگر باره در آن ایام "متولد شده" می‌یابد و حس می‌کند که چگونه می تواند بدون پناه بردن به توهمات، زندگی شیرینی داشت و از لذت آن چون نشئه‌ی "شراب کهنه" شیرنی لذت برد. اما به علت آن که راوی در این سیر و سیاحت و با داشتن چنین افکاری تنهاست و هم دلی ندارد دنیا در نظرش به صورت "یک خانه خالی و غم انگیز" جلوه می‌کند و آنگاه که با رسیدن به ایام بی خبری کودکی و تحقیق در آن دل آسوده می‌شود و قصد بازگشت و تحقیق در سنین بالا تر را می کند و در "اطاق‌های تو در توی" این خانه به سرکشی می‌پردازد در آخرین اتاق یا درنخستین وحله‌ای که اولین درس مربوط به توهمات یا "لکاته" شناسی را به وی می‌دادند متوجه می‌شود که زندگی را در همان لحظه به کامش تلخ ساخته و راه گریز را بروی بسته اند. بهرحال، نتیجه‌ای که راوی از تحقیق در گذشته نزدیک می‌گیرد به طور خلاصه چنین است: تا آن زمان که هنوز از تعلیمات توهمی خبری نیست سلامت و نشاط برقرار است و با شروع اولین درس توهم، ترس و اسارت آغاز می شود و دنباله ماجرا در سنین بالاتر به این ترتیب ادامه می‌یابد.

***

"نزدیک نهر سورن که رسیدم جلوم یک کوه خشک و خالی پیدا شد. هیکل خشک و سخت کوه مرا به یاد دایه‌ام انداخت. نمی دانم.....................به نظرم آمد که در این ساعت همه سایه های قلعه روی کوه جان گرفته بودند و آن دخترک یکی از ساکنین سابق شهر قدیمی ری بود."

کلمه "سورن" به دو معنی به کار رفته است. اول نام یکی از خاندان‌های هفتگانه ساسانی  و دوم به معنی یورش و هجوم است. که در این جا باید معنای دوم را به کار گرفته باشد*. چنان چه دربخش‌های قبلی هم دیدیم نهر توهمات در آغاز زندگی بشری خشک و بدون رونق و طغیان بود. در کنار آن و در خانه‌ها و آبادی های ویران که با خشت های وزین ساخته شده بود مردمانی زندگی می کردند. و توضیح داده شد که منظور از بکار بردن صفت وزین برای خشت، در نظر داشتن جنبه های مثبت تمدن بوده است. اما دراین بند که روای به تحقیق در گذشته های نزدک می پردازد، می بینیم که نهر توهمات درحال هجوم و طغیان است و دخترتوهمات در قله کوه در برج و باروی بلند و محکمی که با خشت های وزین ساخته شده است ماوایی محفوظ و غیر قابل دسترس دارد و یا به بیان دیگر در اثر گذشت قرون و اعصار، رفته رفته نهر خشک توهمات به جریان افتاده و حاصل توهمات در دژ مستحکمی پناه گرفته و میبینم که در جایی که در قبل به آن اشاره کردیم پیراهن سیاه معشوق در آن جا، دارای چین و شکن های فراوانی بود که به مرور زمان بر آن افزوده بودند. اما در این‌جا دختر توهمات را پیراهنی سیاه با تار و پودهای بسیار نازک در بر گفته است. این تفاوت از چیست در حالی که می دانیم هزاران سال است که از پدیدار شدن اولین توهمات می گذرد و قاعدتن باید چین های فراوان دیگری بر پیراهن وی افزوده شده باشد. پس منظور راوی چیست؟ با در نظر گرفتن این که راوی به تحقیق در گذشته ی نزدیک پرداخته است حل مشکل آسان می شود. به این معنی که راوی در این بند در پی تفهیم این معناست که اولین تلقینات توهمی دوران کودکی که توسط دایه یا تربیت خانوادگی به عمل می آید به نسبت کمی حجم و ضعف حافظه‌ی کودک، ساده و بی چین و شکن است که رفته رفته با ازدیاد سن دارای فشردگی و پیچ و خم های بسیار و گیج کننده می شود. تا سرانجام به صورت شبی تیره یا زلفی سیاه و درهم به جلوه گری می پردازد. بنابراین گزافه نیست اگر راوی را عقیده بر این است که هیکل خشک و سخت کوه به دایه ام می ماند و رابطه ای بین هیکل خشک و سخت کوه و ننجون یا تربیت نخستین خانوادگی موجود است. زیرا این تعلیم و تربیت نخستین بسان کوهی است که در بزرگی نمی توان به سادگی آن را از جای کند و از راه خویش برداشت. اما همان طور که از متن بر می آید شباهت این دختر و جویدن ناخن دست چپ و بتن داشتن لباس سیاه با معشوق بخش نخست و لکاته ی بخش دوم انکار ناپذیر است. خصوصن که راوی این بار به سبب روشن بینی و درایتی که در اثر تحقیق کسب کرده است قادر است تا وی را در زیر نور خورشد خرد و با چشمهای جسمانی خود ببیند. اما دخترتوهمات در پرتو خورشد استدلال منطقی تاب ایستادگی ندارد و بسرعت ناپدید می شود. لکن هنوز مطلب و مشکلی باقی است و آن این که راوی منطقن خود را متقاعد سازد که آیا این موجود، موجودی حقیقی یا یک وهم است چون تنها مطلب مسلم این است که وی "یکی از ساکنین سابق شهر قدیمی ری بوده است".

***

"منظره ای که در جلوی من بود یک مرتبه به نظرم آشنا آمد. در بچگی یک روز سیزده بدر یادم افتاد که ..............ماسه گرم و نمناک را در مشتم میفشردم مثل گوشت سفت تن دختری بود که در آب افتاده باشد و لباسش را عوض کرده باشند."

راوی با تحقیق در گذشته‌ی نزدیک به یاد ایام کودکی خویش یا بشرهای دیگر می‌افتد که چگونه به دست والدین یا تربیت خانوادگی به دامن توهمات می افتند و مدتها چشم بسته مانند کودکی که به بازی سرمامک مشغول است و سر بر دامن مامک گذاشته است تا دیگران پنهان شوند و وی بعدن با زحمت به جستجوی آن ها بپردازد، به هوای شیرینی بازی تلقینانی را می پذیرد که بعدها موجب عمری سرگردانی و بیچارگیش می شود. آری انسان را چشم و گوش بسته در آن زمان که هنوز قدرت تشخیص و تمیز ندارد چنان به این افکار خو می دهند که بعدها ریشه کن ساختن آن ها کم از کندن کوهی نیست و مسئولان تربیت از هز صنف و دسته‌ای که باشند به لطایف الحیل متوسل می شوند تا این توهمات سیاه پوش را در جامه ها و رودوشی های سفید به اطفال نشان دهند و موقتن تا خشک شدن جامه‌های سیاه و ریشه گیر شدن تلقینات مقدماتی ایشان را با ظواهر خوش آیند و حق به جانب بفریبند. اما اگر کسی یا شخصی چون راوی داستان یک بار و تنها یک بار به دنبال یک تمایلی پنهانی و دزدانه موفق به دیدن اندام عریان دختر توهمات شده باشد و بداند که علت گیرندگی و جاذبه‌ی آن دختر تنها در یک حس کنکاوی و میلی جنسی خلاصه می شود امکان دارد که روزی پس از آن واقعه در پای درخت کهن سرو آزادی و در کنار نهر توهمات دراز کشد و در نجوای مداوم آن به مداقه پردازد و جهد ورزد تا با زیر و رو کردن ماسه های گرم یا تلقیناتی که به مرور و ذره ذره در ذهنش چون ماسه رسوب کرده و تلنبار شده است به منشا نخستین برسد و خود را رهایی بخشد.

***

نمی دانم چقدر وقت گذشت ...........

***

توضیحی در باره نهر سورن از ضمیمه 1 "این است بوف کور":

این "نهرسورن" صرف نظر از تفسیری که برآن کردم تا مدتهای درازی برای من چون معمایی باقی مانده بود. زیرا که در هیچ کتابی به این رودخانه و محل آن اشاره‌ای نشده بود و برای من که مسلم می دانستم هدایت هیچ کلمه‌ای را بدون دلیل به کار نمیبرد بسیار تاسف آور بود که از هیچ سو نمی توانستم این مشکل را حل کنم و همین طور باقی ماند تا کتاب چاپ شد و بیرون آمد. و پس از آن بود که در کتاب "تاریخ ایران در زمان ساسانیان" اثر"آرتور کریستین سن" با ترجمه رشید یاسمی در صفحه ۱۲۵ پاسخم را دیدم. معلوم شد که در شهر ری باستان رودی به نام سورن جاری بوده است و هدایت برای نشان دادن قدمت ریشه های پیدایش ادیان ذکری از این رودخانه می کند تا خواننده را متوجه این نکته سازد که سرچشمه افکاری که در بوف کور مطرح می شود مربوط به این زمان ها و مکانهای فعلی نیست بلکه تا کنون "خندقی" وسیع بین آن ایام و این روزگار فاصله افتاده است.

***

تمام متن از کتاب "این است بوف کور" اثر م. ی. قطبی" آورده شد.

نظرات 2 + ارسال نظر
بابک.پ.25 شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:35

بوف کور رو که خوندم یه چند وقتی به قول معتادا تو فازش بودم یه جورائی شدم، الانم که این تکه نوشته هارو می خونم دوباره همون طوری می شم

این توصیف بوف کور هم در همان حال و هواست

علی سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 18:21 http://giddiness.persianblog.ir

کاش این امکان وجود داشت که نسخه قابل دانلود این کتاب آقای قطبی در دسترس می بود...

این کتاب تا یک چندسالی بعد از انقلاب هم بود ولی دیگر نیست. یعنی من ندیده ام.
تحمل کنید. متنی که این جاست از یک جایی به بعد تقریبن عین کتاب است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد