کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

بیگانه

بیگانه

اثر: آلبرکامو

ترجمه: لیلی گلستان

چاپ: چهارم - نشر مرکز

***

بیگانه متن بسیار ساده و روانی دارد مونولوگی که علارغم کارهای اینچنینی اصلا خسته کننده نیست و تا انتهای داستان خواننده را مشتاقانه با خود می برد . نمی خواهم به سبک نوشتن کامو در این اثر بپردازم گو اینکه روش خاصی از داستان نویسی است که ظاهرا کامو هم در این اثر برای اولین بار آن را تجربه کرده و به غایت زیبا آن را انجام داده است. می خواهم درباره شخصیت اصلی داستان صحبت کنم . مورسو ، مردی که داستان با بیگانه - آلبر کامومرگ مادرش آغاز می شود . احساس اولیه ای که از دیدن عکس العملهای مورسو در قبال مرگ مادرش به خواننده می دهد بی تفاوتی عجیب و غریبی است که ما را گیج می کند . هر چه داستان ادامه پیدا می کند این سوال در ذهن خواننده پررنگ تر می شود که این همه بی تفاوتی ناشی از چیست و جالب اینجاست که به هیچ وجه از مورسو بدمان نمی اید و فقط کنجکاوانه تر به دنبال عکس العملهای وی هستیم . خود کامو می گوید که "مورسو بی تفاوت نیست و بیشتر مهربان است تا بی تفاوت" ولی به نظر من مورسو انسانی بدون احساسات عمیق است آدمی است که زندگی را در حال زندگی می کند. گذشته و آینده برایش بی معنی است، با دیگران رابطه بدی ندارد برخوردهایش با پیرمرد همسایه که سگش را گم کرده است جالب است، به حرف های پیر مرد گوش می دهد و دلداریش می دهد و البته نمی گویم که از سر مهربانی است، برای گذران وقت و جاری بودن در زندگی، مورسو کارهایی می کند که از نظر دیگران می تواند تعابیر خاصی داشته باشد مثلا نوشتن نامه برای همسایه اش که فقط به این دلیل بود که آن روز چون حوصله درست کردن نهار نداشت میهمان آن همسایه شد و درگیر نوشتن ان نامه و باقی قضایا که در انتها سندی شد برای محکوم کردن وی در دادگاه. می خواهم بگویم که مورسو انسانی است بدون هیچ احساس عمیقی از عشق، تنفر، همدردی و یا حتی افسردگی، انسانی که زندگی را بیشتر به تماشا می گذراند تا اینکه وسط گود برود و درگیر باشد. انسانی است که دلیلی برای دروغ گفتن نمی بیند. در جواب ماری ، دوست دخترش، که می پرسد آیا مرا دوست داری؟ می گوید این حرف بی معنی است و یا وقتی ماری از وی می خواهد که با هم ازدواج کنند دلیلی برای ازدواج نمی بیند ولی داستان سرایی هم نمی کند و فقط می گوید که اگر تو می خواهی قبول، ازدواج می کنیم ولی دلیلی برای این کار نمی بینم . 

به نظر من مورسو آنچنان که کامو هم می گوید مهربان نیست، فاقد احساس است ولی بی اخلاق هم نیست و جالب اینجاست که آزارش هم به کسی نمی رسد. انسانی که به خدا هم اعتقادی ندارد، بنابراین دستش برای بد بودن بیشتر از آدمهای معتقد باز است و با تمام اینها با ما بیگانه است، و اینها بود که این درگیری ذهنی را برای من ایجاد کرد که چرا چنین شخصی بیگانه است ولی انسانهایی که مثلا به راحتی دروغ می گویند و  همیشه یک ماسک فریبنده به چهره دارند برای ما آشنا هستند و کسی مانند مورسو برایمان قابل درک نیست و بیگانه است و البته  بیگانه ای زلال و دوست داشتنی .

نظرات 5 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:31

چه خوب که شما را دوباره در این جا می بینیم.
خوش آمدید.

ممنون استاد

مجید نصرآبادی دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:32 http://greek.blogfa.com

درود
وبلاگ زیبایی دارید
زین پس به اینجا خواهم آمد

ممنون

مریم دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:10 http://voodoo.blogsky.com

سالها بیش این کتاب رو خوندم و نسبت به شخصیت مورسو همین نظرو داشتم اما استادی تو یکی از محافل دور خوانی کتاب که تو دانشکده داشتیم میکفت مورسو نماد انسانی زندکیه ، زندکی ای رقیق که در سطح جریان داره و همه جیر از اون قابل عبوره بدون اینکه تفاوتی در اون ایجاد کنه

بابک سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:16

معمولا انسانها به انانی که نمی شناسند و یا نمی توانند بشناسند می گویند بیگانه، اما آنانی که افکار و کارهایشان شبیه خودمان است، حتی اگر تا به حال هم آنها را ندیده باشیم کاملا دوست می پنداریم، بیگانه را خواندم و به قهرمان خسته ی داستان حق می دهم که از همه چیز سیر باشد...

پروانه سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

دلمان برای شما تنگ شده بود.
خوشحالم که دوباره اینجا می نویسید.

مرسی از لطفتون پروانه عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد