کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

شفق



نام کتاب : شفق

نویسنده : استفنی مه یر

مترجم : ایرج مثال آذر

نشر : در دانش

 

شفق جلد اول از مجموعه  چهارجلدی گرگ و میش نوشته خانوم استفنی مه یر هست. درمورد یه دختر دبیرستانی  که بنا به شرایط روحیش  میاد که مدتی پیش پدرش زندگی کنه، اونا کم کم با یه پسر به اسم ادوارد آشنا میشه که بعدا میفهمه خون آشامه و....

داستان جذاب و بسیار هیجان انگیز بود، مخصوصا آخرش، طوری که تورو بی رحمانه  همراه خودش میکشوند! نتونستم ولش کنم!

ولی میدونین به نظرم به غیر از عشق بینشون چیز زیادی برای گفتن نداشت! ، یا اینکه من نتونستم ازش چیزی بفهمم، شاید اگر این روچند سال پیش میخوندم عاشقش میشدم!...ولی خب انصافا عشقشون خیلی زیبا بود،بسیار عمیق، پاک و بی ریا و بدون هوس های آنی...

خفن کشکش داره! چون دلم میخواد جلد های دیگش رو هم بخونم، از کنجکاوی دارم می میرم مخصوصا وقتی فهمیدم بلا به خون آشام تبدیل شده، تا نفهمم بعد چه اتفاقی میوفته آروم نمیشم که! این خاننم استفنی هم میدونست کجا رمان رو تمام کنه ها!

اما مکالمات داستان خیلی خوشم اومد، مخصوصا بین ادوارد و بلا. نکته های ریزی بینشون میشد پیدا کرد.

اطلاعاتم روز به روز درمورد خون آشام ها داره افزایش پیدا می کنه :دی

 

 جالب بود، بلا هیچ بارزه ی شخصیتی نداشت اما ادوارد عاشقش بود و به خاطرش همه کاری میکرد!

سر به هوا و دستو پاچلفتی! کسی که هر دو قدم راه یه بار میخوره زمین!:دی

 

فیلمش رو هم دیدم، فضای فضای باحالی داشت و بازیگراش هم چه نقش اول ها چه مکمل ها خیلی به شخصیا هالی کتابشون میومدن ، اما نسبت به کتابش سر نبود،یعنی زیاد وفادار به متن کتاب نبود.

نظرات 7 + ارسال نظر
بابک جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:32

با همه استقبالی که از این داستان و فیلمهایش شده اما به دلیل سلیقه متفاوتم نتوانسته مرا مجاب به خواندن داستانش کند، شاید من تصویر دیگری از خون آشام ها و گرگ نما ها در ذهنم داشته باشم که با این صحنه های عاشقانه جفت و جور نمی آید ، آدم دلش می خواهد یک خون آشام آقا و یا خانم با این مشخصات بیاید و او را گاز بگیرد :-) اما یک جائی خواندم که نویسنده خانم مه یر را در واقع رولینگ آمریکائی خطاب کرده است. به هر حال اگر ادگار آلن پو زنده بود و داستان خون آشام های عاشق را می خواند شاید دیگر داشتان ترسناک نمی نوشت:-)

پروانه جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

یعنی عشقش به خون آشام از نوع کور نبود؟

علیرضا جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:42 http://jahanifard.wordpress.com/

سلام
نمیدونم در مورد این کتاب چی بگم فقط میتونم برای من خیلی جالبه که خوی حیوانی رو به مقدس ترین حس انسانی تبدیل کرد جالبه به هر صورت

پروانه شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

برای سالار از این یادداشت گفتم. بی درنگ گفت نویسنده ش مه یره ؟
وقتی شنید که درست حدس زده گفت: پسره میره دختره مریض میشه و با خنده ادامه داد:دو ماه میفته رو تخت و... و ادامه داد ین کتاب " ماه نو" که رومیزه دنباله همونه دیگه.
رفتم کتاب رو دیدم سالار دوستی داره که دوستیه بیشتربرای وقت تلف کردنش. مثلن با هم برن پیتزا بخورن و...حتی به خاطر سالار نشست شاهنامه و حافظ میاد. همیشه رفت و آمدشو با این دوست کنترل می کنم چون اگر بهش رو بدم اصلن خونه ما می مونه و با همه چیز ما می سازه .خیلی پسر خوبیه خیلی خانواده خوبی هم داره و تقریبن هیچ دوست دیگه ای به جز سالار نداره ولی از این کتابا می خونه. یک روز کتاب داستان های شاهنامه به نثر فرانک دوانلو را برای سالار آورد گفت :این کتاب رو یکی برامون از مشهد آورده من نمی خوامش مال تو!!
ولی این کتاب «ماه نو» رو هشت هزار تومن میخره و میخونه...
اشتباه نشود من خواندن کتاب را می پسندم ولی اینکه آثار نویسندگان خودمان را نخوانیم و به انیرانی ها اینقدر اهمیت دهیم خیلی برایم درد آور است.

محسن شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:43

سیزده چهارده ساله بودم که کتاب دراکولا در آمد که نام نویسنده اش "اسنوکرو" بود. حالا که فکر می کنم احتمالن این همان کتاب دراکولای برام استوکر بوده و چاپخانه اشتباه چاپی کرده بوده. فیلمش را هم بعدن دیدم. با شرکت کریستوفرلی که ترسناک ترین دراکولای تمام عمرم بود. من این روزها این کتابها را نمی خوانم ولی فیلم ها را می بینم. چیزی که در این فیلم ها می بینم پرواز ذهن نویسندگانش است. برام قابل تامله که ذهن یک انسان برای پرواز و اختراع موجودات خیالی تا کجا می رود. و تا کجا می تواند پر و بال بگیرد. حالا چه در دنیای رولینگ باشد و چه دنیای می یر.
این امتحاناتت تموم نشد؟ قبلنا ما دو سه روزه قال قضیه رو می کندیم!

مریم شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:27

درود بر دوست گرامی
به جرات می گم که یکی از عاشقان ومپایرا هستم و بیشتر داستانا رو می خونم و فیلماشونو حتما می بینم اما این کتاب بسیار سطحی نوشته شده و اصلا شما بعد شیطانی یک خون آشام پیدا نمی کنید دراکولای عاشقی که تو آفتاب زیبا می شه و می درخشه راستش اصلا به داستان خون آشام ها نزدیک نیست در حد یه رمان عاشقانه teen ager یست که دست بر قضا عاشق داستان به خوردن خون عادت داره اما چون پدر خون آشامش دکتره و با فرهنگ (!) تحت رژیم قرار دارند و گیاه خواری می کنن به غیر از این موارد نا نزدیک به خون آشام ، داستان اصل خودش هم تخیلی تر شده- در مورد فیلمش هم چون نوشتی می گم قسمت اولش رو می شه تحمل کرد اما ماه نو دیگه واقعا لوسه اصلا در موردش حرف نزنیم بهتره
ولی اگه داستان جذاب می خوای خاطرات یک خون آشام (Vampire Diaries) رو پیشنهاد می دم نوشته L.J Smith داستانی بسیار گیرا و جذاب در مورد عشق بین دو برادر خون آشام به یک دختر که در گذشته توسط اجداد این دختر تبدیل به خون آشام می شن و با بازگشت دوباره ، عشق و رقابت بین اونا شروع می شه و بسیاری اتفاقات نفس گیر جالب در طول داستان می افته که Kevin Williamson این کتاب رو به صورت سناریوی یک سریال نوشته و سریال هم ساخته شده . البته به هیچ عنوان نمی تونیم سریال و رو با یک فیلم مقایسه کنیم اما بسیار خوش ساخته و ازش نمی شه گذشت
کتاب خاطرات خون آشام به طور رسمی ترجمه نشده اما تو چندتا فروم لینک ترجمه اش رو دیدم اگه دوست داشتی می تونم آغاز و 3 فصل اول رو برات بفرستم

فرانک یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 http://bestbooks.blogfa.com

فکر کنم منم فیلمش را دیده باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد